زیبایی ها را ببینیم - صفحه 34
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا، سلام
به لطف الله، امروز سلامت برگشتیم خونه.
سپاس گزارم از شیرازِ قشنگم و مردمانِ نازنینش، باغ های جذابش، گل ها و درختانِ زیباش…
مرسی از میزبانیِ قشنگتون.
الحمدالله با حافظ جون اولین مسافرتمون رو تجربه کردیم.
الهی شکر برای لحظاتِ قشنگمون.
یه عالمه زیبایی دیدم و تحسین کردم.
امروز نشونه گذاشته بودم برای یه مورد، تا پامونو از هتل بیرون گذاشتیم نشونه اومد جلوی چشمم، خیلی ذوق کردم.
در مورد موضوعی کنترل ذهن کردم و بهتر متوجه شدم وقتی کنترل ذهن میکنم، حسم خوب میمونه و این عالیه.
تو فاصله ای که تو فرودگاه بودیم تا نوبت پروازمون بشه، کامنت نوشتم تو سایت ولی پرید.
تو هواپیما هم با همسرم شروع کردیم به نوشتنِ 107 تا آرزومون تو موبایل.
چقدر عجیب بود، موقع نوشتن ادم انگار یادش میره چی ارزو داشته یا داره، ولی می خوام بنویسم، چون میدونم نوشتن منو به سمت ارزوهام هدایت میکنه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام.
دیروز عصر تا امشب، سعدیه و مسجد نصیر الملک و باغ ارم و عمارت شاپوری رو بازدید کردیم.
عالی بود الهی شکر.
رقص و بازیِ نورهای رنگی تو مسجد نصیرالملک.
و مهربونیِ آدم ها برای هم، عکس گرفتن از همدیگه.
اجرای موسیقی زنده تو عمارت شاپوری.
و دختر خانمی که با عشق اومد قربون صدقه ی حافظ رفت و بغلش کرد.
تو سعدیه دیشب، مراسم میراث فرهنگی برگزار بود.
جالب بود که ما اونجا بودیم.
باغِ ارم که عاشقشم و همیشه عاشقش خواهم موند.
عکس خانوادگی گرفتیم و چاپ کردیم برای یادگاری.
از قشنگی های شیراز جا داره زیاد بگم.
در بهترین زمان مینویسم دوباره.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام اللهِ هادی، سلام.
کامنتم رو از شیرازِ جان، می نویسم.
به سلامتی دیشب رسیدیم.
الحمدالله پرواز عالی بود با حافظ جون.
شیر خورد و بیشترش رو خواب بود.
از خدا خواستم بچه در ارامش باشه، که الحمدالله اجابت شد.
وقتی با خداوند میای مسافرت، زیبایی هات چند برابره.
امروز صبح رفتیم حافظیه، به هتلمون نزدیکه.
به محض دیدن، گل از گلم شکفت.
بسیار زیبا، مثل همیشه.
جالب بود، امروز رایگان بود و ورودی نداشت.
اینم از روزی های غیر حساب خداوند برای ما.
پر بود از گل های رنگی رنگی و شاداب.
حوضِ مستطیلی هم دورش پر بود از گلدون های رنگی.
به باغچه هاش هم داشتن رسیدگی میکردن.
حافظ جون خودمون رو بردیم به دیدار حافظِ بزرگ.
اونجا یه دختر خانم زیبا لطف کرد و از ما عکس سه نفری گرفت.
جلوتر من و حافظ جون از یه خانواده 4 نفری عکس گرفتیم، اونا هم از ما.
چقدر این چرخه و گردش محبت زیباست.
بعد رفتیم باغ ملی، رو به روی حافظیه.
اینجا رو قبلا نیومده بودم.
پر از درخت زیبایی و درخت های نارنج.
یه عالمه نارنج سبز و زرد.
کانون پرورشی یا نمایشگاه بود که غرفه های متفاوت داشت برای بچه ها، که یهو چشمم خورد به غرفه ی آخر.
چی باشه خوبه؟
اوریگامی.
اینکه من دوست دار اوریگامی باشم و بیاد جلوی چشمم بسیار برام ارزشمنده.
یه درنا درست کردم اونجا، ادامه دادم گشت و گزار رو.
بعدش رفتیم باغ جهان نما.
بسیار وسیع و قشنگ.
جلوی در (داخل) دو تا درخت بودن که طراحی و کنده کاری شده بودن، خیلی زیبا بودن، عکس گرفتم ازشون.
جلوی در (بیرون) یه دوچرخه بود رنگی که با پروانه های رنگارنگ تزیین شده بود.
تو باغ ملی که بودیم به همسرم گفتم وقتشه که دقیق زیبایی هارو ببینیم.
یه عالمه درخت سبز و سرحال دیدم، الهی شکر.
اینکه دقیقا کجاهارو در ادامه ببینیم رو به خدا سپردیم…
سفر به ادم چیزهای زیادی یاد میده.
یکیش انعطاف پذیریه.
یکیش آسان گیریه.
و توجه به نکات مثبت پیرامون، میتونه کمک بزرگی بکنه که این دو مورد راحتتر عملیاتی بشه.
یه شادی دیگه بگم:
دیشب که رسیدیم، حافظ رو که گذاشتم روی تخت غلت میزد و میخندید فداش بشم.
گفتم شادی رو باید از بچه ها یاد گرفت.
ببین چه بی الایش و شفاف ذوق میکنه.
قربونش برم من قند عسلمو.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
آهان از رفتنی بگم:
دیروز معطلی نداشتیم اصلا.
عالی رسیدیم فرودگاه، عالی کارت پرواز گرفتیم، عالی پرواز کردیم و رسیدیم، عالی چمدان رو تحویل گرفتیم، عالی تپسی گرفتیم و رفتیم هتل، عالی اتاقمون رو تحویل گرفتیم…
داخل همین پروسه هم قشنگ متوجه بودم چه زیبا چیدمان شده و میشه همه چیز.
حالا میخوام تحسین کنم موارد زیبا رو:
تو سرویس بهداشتی فرودگاه تهران دقیقا اون میزی که مخصوص تعویض پوشک بچه است و تو ویدیوی سفر به دور آمریکا مریم جون نشون دادن، بود.
خیلی خوشحال شدم از این امکان.
چون به راحتی حافظ جانمو تعویض پوشک کردم.
بسیار اسان و امن.
تو دکمه نظرسنجی هم بهترین رو زدم.
و به اسانی تو نمازخانه فرودگاه، به قند نباتم شیر دادم.
قبلش به همسرم میگفتم کاش از این محل تعویض پوشک تو فرودگاه باشه که الحمدالله بود.
و البته سپرده بودم به خدا از قبل که هر وقت نیاز به تعویض پوشک یا شیر دادن باشه برام شرایط اسان فراهم کنه.
تو فرودگاه علاوه بر دستگاه های متعدد شارژ پاوربانک، دستگاه هایی دیدم برای صدور کارت پرواز.
خیلی خوشم میاد از تکنولوژی.
که نیاز نباشه برای یه انجام خدمت، بری تو صف طولانی.
اینطوری میری سراغ دستگاه و خیلی راحت و سریع به هدفت میرسی.
مهم نیست این دستگاه ها تازه باشن یا قبل بودن و من تازه دیدم، مهم اینه که هستن.
که یه ادم خلاق طراحیشون کرده و با این خدمت، کلی زمان رو برمیگردونه به ادمها.
الهی شکر برای همه ی این آسان شدن بر اسانی ها.
هوای شیراز هم عالیه، اصلا سرد نیست.
به خاطر بچه یه کم فکرمون مشغول بود که خداکنه سرد نباشه که اینم اجابت شد الحمدالله.
صبح که رفتیم صبحانه، ساختمان روبه روی شیشه ی رستوران نوشته بود حافظ.
چه ذوقی کردم.
اینجا کلا مهدِ حافظه.
خیابان حافظ، سوغاتی فروشی حافظ و … جلوی چشمم اومد.
کلی نشانه هامو دیدم: ماشین، پروانه…
یه شیرینیِ دیگه
تو نمازخونه فرودگاه تهران، داشتم شیر میدادم حافظ، صحنه ای شگفت انگبز رو جلوی چشمم دیدم.
سه تا کبوتر تپلی و خوشگل و رنگی بال زدن از بالای دیوار نمازخونه اومدن وسط نمازخونه نشستن کمی جابجا شدن و پر زدن رفتن.
منو میگی، انقدر ذوق کردم که حد نداشت…
اکثرا اونجا خوابیده بودن، خوشحالم که تو مدار دیدن این صحنه ی زیبا بودم دیروز عصر.
یه الگوبرداریِ دیگه از مریم جون شایسته انجام دادم:
دیروز بعد از جمع اوری وسایل سفر و امادگی خودمون، خونه رو کامل مرتب کردم که برگشتنی وارد یه خونه ی مرتب بشیم.
خیلی حسم خوب بود و هست.
مریم جون اینو تو سفر به دور امریکا یادم داده و عالیه.
تا جایی که یادم بود رو نوشتم.
الان دارم مینویسم تو اتاقیم، حافظ جون و بابایی لالا کردن، منم با عشق دارم مینویسم از تمرین های این دو روز و زیبایی های فراوانی که دریافت کردیم.
خداوند یه هدیه ی مالی امروز صبح بهمون داد، ممنونم از این روزی غیر حساب.
الان پرده های اتاق رو کنار زدیم و نمای روبهروم اینه:
آسمون و ابرهای پراکنده + کوه که خیلی نزدیکه بهمون+ خونه ها.
برام جذاب بود که انقدر به کوه نزدیکیم.
خونه خودمون (از تولدم تا ازدواج) هم نزدیک کوه بود و میشد به راحتی دید.
چقدر لهجه ی شیرازی قشنگه، چقدر مردمانش لطیف و قشنگن.
خوشا شیراز و وضع بیمثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
دیروز به یه تضاد در رابطه با اتاقمون برخوردم، گفتم اطلاع میدم تا درست شه.
کنترل ذهن کردم.
یه مورد دیگه هم اومد جلوی چشمم ولی با انعطاف برخورد کردم و چند ثانیه بعد دیدم از قبل حل شده و مشکلی نیست.
خوشم میاد که سفر منو منعطف تر میکنه، چه بخوام چه نخوام.
خوشم میاد بچه داری منو منعطف تر میکنه، چه بخوام چه نخوام.
و البته که چون میخوام بهبود شخصیتی داشته باشم، منعطف بودن رو تمرین میکنم.
من ساختار منظم و خشکی دارم گاهی، شکوندن این ساختارهای خشک برام خوب و لازمه.
الهی شکر.
————————————————
وقتی تشنه هستی، آب خنک که نوش جان میکنی، اون لحظه بهشته.
وقتی گرسنه هستی، غذا نوش جان میکنی، اون لحظه بهشته.
وقتی خسته ای، استراحت میکنی و می خوابی، اون لحظه بهشته.
وقتی دلت مسافرت میخواد، سفر میکنی، اون لحظه بهشته.
وقتی بی حساب و برنامه قبلی روزی های مادی و معنوی و محبت دریافت میکنی، اون لحظه بهشته.
وقتی شخصیتتو بهبود میدی و یه سری تغییرات خوب رو خودت پیاده می کنی، اون لحظه بهشته.
خدایا شکرت برای همه ی این لحظاتی که بهشتت رو توی هم دنیا دارم تجربه میکنم و لذت میبرم.
مرسی برای همه ی لحظات زندگیم.
امروز کامنت طیبه جان (مزرعه لی) رو هم خوندم.
تبریک میگم برای روزی و نعمت هات.
الهی شکر.
تحسینت میکنم شدید.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا، سلام
هدف من از زندگی چیه؟
میخوام آرامش داشته باشم، سلامت و پر انرژی باشم.
میخوام امکانات رفاهی خوب در اختیارم باشه.
میخوام لذت و شادی و قلبی آروم داشته باشم.
میخوام با زندگیم خوشحال باشم.
میخوام توجهم بیشتر و بیشتر روی نکات مثبت باشه تو پیرامونم، تو هر چی.
میخوام سپاس گزارِ قلبی باشم.
میخوام بهتر بتونم با شهود و هدایت های خدا زندگیمو جلو ببرم، از تصمیمات کوچک بگیر تا بزرگ.
میخوام خودم باشم، به صلح بهتری برسم با خودم.
میخوام مهربونی بیشتر داشته باشم با خودم.
میخوام بهتر سکوت کنم، بهتر ذهنِ خالق داشته باشم.
میخوام خلقِ پولِ بهتری داشته باشم.
میخوام بهتر یاد بگیرم مسایل رو حل کنم و با چالش هام بهتر روبه رو شم.
و …
همه اینا رو یا بیشترشو الان هم به دست آوردم، دوست دارم بهتر و بیشتر داشته باشم.
چقدر خوبه که وقتی امروز تا میومد از ذهنم قضاوتی رد شه ترمزش رو گرفتم.
چقدر خوبه فایلهای ارامش در پرتو اگاهی که در مورد قضاوت توضیح میده.
قضاوت دسته بندی دایم به خوب و بد، زشت و زیباست…
باید ناظر بود عین گل…
زیباییِ امروزم اختصاص پیدا میکنه به بهبودهای شخصیتیم:
حواسم جمع تر شده به کنترل ذهن.
به توجه به خوبی ها و نکات مثبت اون موضوع.
به سپاس گزار بودن.
به سکوت کردن.
به جواب ندادن، اثبات نکردن وقتی جواب و حرف تو آستینم دارم…
به هدایت خواستن و شتابم رو کم کردن.
به انجامِ متمرکز یه کار و به انتها رسوندنش و بعد رفتن سراغِ کار بعدی.
به حُسنِ خُلق داشتن.
الهی شکرت برای این مسیر.
نَوَسان دارم اما برمیگردم.
الهی شکرت.
می خوام تو عمل و زندگی شخصیم اموزش هارو پیاده سازی بهتر و بهتر کنم.
خدایا کمکم کن.
دیروز تو کامنتم نوشتم یه کامنت از اقای جمال خوندم در عقل کل که عالی بود.
اسم رو اشتباه نوشتم.
کامنتِ اقای حمیدرضا نارنجی ثانی بود تو عقل کل و بسیار هم عالی.
abasmanesh.com
چه خوبه هر کامنتی تو سایت لینک داره، اینطوری میشه به راحتی باز نشرش کرد.
مرسی از همه ی بچه های سایت که کامنت های کاربردی و الهام بخش مینویسن.
مخصوصا ممنونم از دوستانی که با مثال کامنت مینویسن.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یا ارحم الراحمین
سلام.
● امروز خواهرزاده ی قشنگم ثمین جان مهمانمون بود ناهار.
قورمه سبزی پختم.
الهی شکر.
خوشمزه بود.
ثمین دستکش (بدون انگشت) بافته بود برای خودش با طرح گربه.
منم بهش سفارش دادم و دستمزدش رو نقد پرداخت کردم.
چند تا پیشنهاد هم بهش کردم برای قیمت گذاری روی محصولاتِ ارزشمندِ هنرمندانه اش.
ثمین هم هنرمنده هم بسیار خلاقه.
● کامنت خوندم و نوشتم، تو دفترم هم نوشتم.
خدایا تو میدونی من چقدر دوست دارم بنویسم و به زمانم برکت میدی تا بنویسم.
ممنونم.
● محبت همسرم.
وقتی خوابیدم پتو کشید روم.
● امروز حافظ تو آغوشِ باباییش خیلی زیبا خوابید.
خدایا شکرت برای بابای مهربونِ حافظ.
● یه کامنت خوندم از اقا جمال تو عقل کل.
در رابطه با اینکه دونه دونه کارها انجام شه.
مثالشون عالی بود.
ذهن رو یه خونه ی 3000 متری مثال زدن که انقدر بزرگ و وسیعه…
چیزی که دقیقا من نیاز دارم رعایتش کنم.
با یه دست ده تا هندوانه برندارم، چون به مشکل میخورم، خطا صورت میگیره تو شلوعی های ذهنم.
همسرمم میگه بهم یه کار رو تموم کن بعد برو سراغِ بعدی.
به طمعِ موازی کاری چند کار رو همزمان انجام میدم ولی خودمم میدونم کج فهمی دارم تو موازی کاری.
وقتی موازی کاری میشه که کارها تداخلی با هم نداشته باشن و تمرکز نخوان…
سعی مو دارم میکنم تمرین کنم و تو این زمینه تغییر شخصیتی ایجاد کنم برای خودم.
موقع انجام همزمان کارها با خودم صحبت میکنم که یادم بمونه:
اول اینکار رو تموم کن بعد برو سراغِ بعدی…
الهی شکر.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یا لطیف، ارحم عبدک الضعیف
سلام.
● دیشب، تو دفتر درخواست هام، ستاره قطبی نوشتم.
درخواستهامو با ذکر تاریخ مینویسم.
مفصل نوشتم با جزییات.
با این عنوان:
دوست داری فردا چه چیزهایی رو تجربه کنی و به دستشون بیاری؟
بخشیش مربوط به فرداش بود، برخی مربوط به مسافرتمون.
تیک خوردنشون از همون صبح و بیدار شدنم شروع شد.
هر کدوم رو که تیک زدم، صفحه بعدش سپاس گزاریشو با حال خوب و عشق نوشتم.
میدونین چیه؟
من مدتها ستاره قطبی روزانه مینوشتم تو دفتر سپاس گزاریم، تیک میخورد و خوشحال بودم.
اما بعد مدتی قطع شد. پراکنده شد.
تا دیشب، که با همه ی وجودم نوشتم، نوشتم تا بعد که تیک میزنم به خودم ثابت کنم دیدی شد، دیدی خدا اجابتت کرد، دیدی خلق کردی…
ذهن میاد کوچیکش میکنه، معمولی و ساده جلوه اش میده، اما من بهش میگم نه، ساده نیست، عادی نیست، خدا داره کارهامو جلو میبره و من ممنونشم.
● سه روز متوالی هست که دایره آبی دارم و پاسخ پر مهر دوستانم رو میخونم و سپاس گزارشونم.
گاهی قلب و دستم میگه بنویس براشون، و گاهی نه…
گاهی ستاره دادن برای تحسین و تشکر از دوستان، خیلی بهتره تا اینکه بخوام نوار خالی پر کنم تو کامنت نویسی.
● حافظ جون دیشب دو تا هدیه از خاله جونش دریافت کرد.
خدا رو شکر برای دیدنِ این همه روزی و نعمت و احساسِ لیاقتِ درونی حافظ جون با چشم های خودم.
توجه به حافظ خودش یه کلاسِ درسه اگه من شاگرد حواس جمعی باشم.
● هم تو سایت کامنت نوشتم و خوندم، هم تو دفترم نوشتم.
این دو تا فقط تکلیفهای من نیستن، عشقهای منن، تفریح منه، باتریِ ری شارژِ منه.
الهی شکرت.
● امشب تو کلام، نزدیکِ یه موقعیتِ حاشیه ای قرار گرفتم که الحمدالله هوشمند و اگاه بودم و ادامه اش ندادم، بعدش تو ذهنمم هم کنترل ذهن کردم گفتم این دقیقا حاشیه است دقت کن اصلا بهش فکر نکنی.
تو ذهنت اگه بهش فکر کنی همانا و پر و بال دادن به اون حاشیه همانا…
● امشب یه برنامه ای دیدم که تو شیراز بود…
من کَف کردم.
گفتم ما داریم میایم شیراز، شیراز اومده تو خونه مون.
چقدر تو مدار مربوطه قرار گرفتن و هم فرکانسی لذت بخشه.
چند روز پیش یهو یاد خانم شایسته و کلامشون افتادم.
وقتی یه ناراحتی پیش میومد ایشون میگفتن من تو چه مداری اومدم که این ناراحتی هم اونجاست.
تقصیر رو گردن خارج از خودشون نمیندازن، توجه میکنن به داخل خودشون که چه فرکانسی من فرستادم که باعثِ دریافتِ این رفتار یا ناراحتی شده.
چقدر جذابه این تفکر، چقدر مسیولانه است، چقدر توحیدیه.
من تو رفتارم، فاصله دارم با این مدار ولی خیلی خوشم اومده و جذابه برام و دوست دارم بهتر درکش کنم.
● تو ستاره قطبی نوشته بودم خودم و همسرم و حافظ جون، امروز عمیق و عالی بخوابیم.
حوالیِ عصر دیدم اِ این خواسته ام اجابت نشده، گفتم اشکال نداره.
چند ساعت بعد هم همسرم خوابید هم حافظ، بسیار باکیفیت و عالی…
خودمم مشغول نوشتن شدم با عشق، و بعدش خوابیدم.
اینم تیک خورد.
خیلی کیف داد.
● وسط مدت عضویتم شده سال تولدم: 1661
● دیدم سعیده جانم (رضایی) کامنت نوشته بعد از مدتی، خوشحال شدم.
وقتی به تلفن یا ایمیل هم دسترسی نداریم، این کامنت ها میشن پُلِ ارتباطی مون برای احوالپرسی و جویایِ حالِ همدیگه شدن.
سعیده جانم الهی شکر برای کنترل ذهن و آرامش و خواهر برادرت.
خداوند نور خودشو به قلب پدرت هم بتابونه و به ارامش نزدیک شه.
● این صفحه برای من کُنجِ دنج هست تو سایت.
یه شعبه از دفترم.
یه محلِ ملاقات با خودم.
محلی برای توجه و تمرکز روی زیبایی ها و نکات مثبت و داشته هام.
استاد جان ممنونم برای سایت.
این سایت و همه ی صفحاتش برای من محلِ امنی هست برای خود شناسی و خدا شناسی.
بارها و بارها تو صفحه دوره احساس لیاقت کامنتهایی نوشتم که خودمو بهتر شناختم و از لایه ی رودربایستی با خودم و بقیه بیرون اومدم.
این سایت و کامنتها برام خیلی ارزشمندن.
یکی از دارایی ها و داشته های من سایت و استاد و دوستانم در این سایت هستن.
الهی شکرت.
● یه چیزی تو نوت موبایلم دیدم امروز که قند تو دلم آب شد:
اولین تکونِ حافظ تو دلم، 15 آذر 1402.
خدای من چقدر این لحظات شیرین بودن و هستن.
من همه ی اولین های حافظ رو تو نوت موبایلم نوشتم با عشق.
● جا داره تشکر عمیقی کنم از خداوند برای دست خط قشنگی که دارم.
خودم خیلی لذت میبرم از دست خط و تمیز نوشتنم.
الهی شکرت.
● دیشب یه جمله به زبون خودم اومد که به یه بنده خدا میگفتم:
روزیِ آدم های طلبکار یا متوقع، کم و قطع میشه.
روزیِ آدم های سپاس گزار و بی توقع، فراوان میشه.
خودم یه لحظه به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم.
بلند در درونِ خودم صدا داد این جملات…
از علایمِ ادم طلبکار و متوقع:
هیچ نکته ی مثبتی نمیبینه توی اون موضوع یا مورد.
غُر میزنه زیاد.
از عالم و آدم طلب داره و شاکیه.
برای خدمات و محبتی که دریافت میکنه، تشکر نمیکنه، چون فکر میکنه دیگران وظیفه دارن بهش خدمت کنن.
و جمله ی بعدی:
ادم میتونه با کلامش آدمها رو نوازش بده، میتونه سیلی بزنه.
انتخابِ من کدومه؟
● یه تمرین باحال دارم با خودم:
فلانی اینو گفت…
و من مخالفشم، یا خوشم نمیاد از انتخاب کلمه هاش، یا تفکرش یا هر چی…
لازم نیست سمانه اصلاحش کنی، پند بدی بهش، تربیتش کنی و …
فقط سکوت کن و رد شو…
به قول فایل ارامش در پرتو اگاهی
ناظر باش.
دایم دسته بندی نکن به خوب و بد.
قضاوت نکن.
این سکوت بهم کمک میکنه دست از تلاش برای تغییر دیگران یا نصیحت کردنشون بردارم و این عالیه و بسیار جذاب برای منی که عادت داشته و داره به نصیحت کردن، نشون دادنِ راه و چاه و …
سمانه جون اگه چیزی بده، نمیخوام تکرارش کنی که چقدر بده و غر بزنی و فلان.
فقط کافیه سکوت کنی و تامل، و تکرارش نکنی، چه تو ذهنت، چه تو فکرت، چه تو رفتارت…
اگه بده کسی بد رانندگی میکنه، تو سعی کن خوب رانندگی کنی و احترام بذاری به قوانین و خودت و بقیه.
همین.
دعوا نداریم.
کلنجار نداریم.
اثباتِ حقانیتِ کلام هم نداریم.
جهانِ خداوند خودش قوانینِ ثابت داره الهی شکر.
شما پیاز داغشو نمیخواد زیاد کنی جانِ دلم.
حواستو بده به افکار و رفتار و اعمال خودت جانِ دل.
وقت هایی که اگاهانه تلاش میکنم برای انجام درست این تمرین، خیلی خوشحال میشم.
افرین برای تلاشت سمانه جان.
خدایا شکرت.
● نزدیکه یه ساعته دارم مینویسم و ویرایش میکنم و اضافه میکنم به کامنتم.
خیلی لذت بخشه برام.
این زمان مال منه و به بهترین شیوه دارم ازش استفاده میکنم.
خدایا شکرت.
● تحلیل های ذهنم:
– ریشه ی حسادت، عزت نفس و ارزشمندیِ پایین هست.
-ریشه ی تایید طلبی، عزت نفس و ارزشمندیِ پایین هست.
یه مثالهای حقیقی تو ذهنم میاد که این تحلیلها بالا میاد.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا، سلام
دیشب وقت نشد بنویسم، الان اومدم.
ساعت دقیقا 17:17 عصر زیبای بارانیِ 13 آبان 1403 هست.
امروز نشانه های زیادی دیدم، الطافِ پروردگار به سمتمون روانه بود.
خداوند که همیشه به همه لطف داره، ما ظرف مون اماده ی دریافت شده بود.
به سلامتی و لطف خدا، دیروز بلیط مون رو گرفتیم به مقصدِ شیرازِ جان، محل اقامت مون هم ok شد.
یه کاری مونده بود، امروز به لطف خدا انجام شد عالی.
حافظ جون از آقاجونش یه هدیه ی ارزشمند دریافت کرد.
اینکه صبح متوجهِ بارون شدم گفتم به به، عالیه، اینم نشونه.
ماشین مورد علاقه مو دیدم که نشونه ام هست، جک s5.
خرید کردیم برای حافظ جانم.
به اموراتِ منزل و حافظ جون رسیدگی کردم.
وقتی حافظ فرنی و سوپش رو خوب میخوره خیلی میگم الهی شکر…
همه چیز از خداست.
اعتبار همه چیز از خداست.
خدایا ممنونم که مراحلِ سفر رو اینچنین برامون چیدمان کردی، آسونمون کردی.
دیشب رفتیم عکس های آتلیه ای حافظ جونم رو گرفتیم، خیلی خوب بود.
رفتیم شاسیِ هدیه به مامانم رو هم دادیم.
آتلیه، خودش یه عکس شاسی 20 در 30 هم هدیه بهمون دادن.
خیلی زیباست، تشکر کردم ازشون.
خدایا شکرت برای پروژه ی عکاسیِ یادگاری از 6 ماهگیِ حافظ جونم.
به خدا گفتم هدایتمون کن شیراز کجاها رو تو زمانی که داریم بریم و بگردیم.
خدایا به زمانمون و انرژی مون، بدکت بده. الهی امین.
کامنتهای اقا ابراهیم برام نشونه است که کجاها بریم.
خیلی با همسرم ذوقِ سفر داریم، خدایا شکرت.
دوتایی دوست داریم این سفر رو متفاوت جلو بریم تا قبلیا…
همسرم گفت بیا مثل استاد این سفر رو بریم، اجازه بدیم خدا ما رو هدایت کنه.
از ب بسم الله خودش برنامه رو چیده و داره جلو میره.
انقدر قشنگه که کاملا مشخص و واضحه برامون که داره چیدمان میکنه برامون.
دیروز اتفاقی افتاد که کمی کنترل ذهن رو از دست دادم، ولی بعدش بهتر جلو رفتیم، امروز هم که کلا خندیدم به خودم که چنین چیز کوچکی باعث شده اون همه نکته مثبت رو کمتر ببینم.
داستان از این قرار بود که دیروز از بیرون رفتیم خونه که فلش رو برداریم برای عکاسی که اصل فایل عکسهای حافظ رو بگیریم، فلش رو برداشتم، چکش کردم و بعد مشغولِ پوشوندن لباس حافظ شدم که همونجا بغل دستم فلش جا موند تو خونه…
وقتی اتلیه بودیم یهو یادم افتاد اصلا فلش رو برنداشتم.
اعصابم کمی خرد شد که چرا؟
بعد گفتم ولش کن دیگه، توجه کن به نکات مثبت.
به شاسی های خوشگل.
به عکسهای قشنگ حافظ.
و …
ایمیلمو دادم برام ایمیل کنن، اگه نشد هم حضوری میریم دوباره، اشکالی نداره.
به خودم اومدم که کنترل کن خودتو…
حواستو بده به زیبایی ها.
چقدر خوبه که تو این سایتم و با اموزش های استاد میتونم کلی به زندگیم بهبود بدم، حالمو خوب کنم، ذهنمو بهتر کنترل کنم، توجه کنم به این همه زیبایی و داشته ها و …
خدایا شکرت.
استاد جان ممنونتونم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا، سلام
خوشبختی، لذت بردن از شادی های کوچکه.
و هر چی این شادی ها بیشتر باشن، آدم خوشبختری خواهم بود.
و این یعنی من سپاس گزارم.
– میوه های خوشمزه ای که نوش جان کردم.
– اومدیم خونه ی مامان بزرگ بابا بزرگِ حافظ جون.
الهی شکر.
لذت میبرم وقتی اینجاییم.
– حافظ جون دو تا ماشین کوچولوی خوشگل هدیه گرفت از مامان زریِ مهربونش.
– چند وقتی بود دلم نقطه ابی میخواست، امروز دریافتش کردم، دو تا پاسخ از دو دوستِ نازنینم، سعیده جان شهریاری و رویا جان مهاجر سلطانی.
بسیار خوشحال شدم.
– با همسرم یه فایل گوش کردیم در رابطه با تدوین مجدد قانون افرینش…
بسیار به موقع بود برامون.
– مهربانیِ خانواده ی همسرم و عشقی که خودم نسبت بهشون دارم.
بعد از بچه دار شدنمون، عشقم بهشون خیلی بیشتر هم شد.
الهی شکر برای خانواده های خوبمون.
– نهار و شام خوشمزه ی امروز.
الهی شکرت برای روزیِ وسیعمون.
– یه چیزی خوندم تو کامنت سعیده جان که قلبم گفت پیام مستقیم خداونده:
نشانه ی تسلیم بودن، آرامشه.
و به خودم گفتم رها باش سمانه، رها.
اجازه بده هدایت بهت میگه چیکار کنی.
– حافظ، نفسِ منه.
عشقِ منه.
امروز پارچه ی ماهگردشو پهن کردم، عکس یادگاریِ 6 ماهگیشو گرفتم.
– خیلی لذت بردم که رویا جان هم انتهای کامنتش نوشته بود:
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
– آقا ابراهیم انتهای کامنتش در رابطه با شیراز برام نوشته بود.
صادقانه اش اینه که اولا خوشحال شدم اسممو تو کامنتشون دیدم.
بعد اینکه نشانه بود که شیرازِ ما هم ok میشه.
تو کامنت اسمِ مسجد نصیرالملک اومد، جایی که من عاشقشم.
پنجره های این مسجد رنگی رنگیه و وقتی نور بهش میخوره اون رنگارنگی میاد داخل مسجد…
فضا به شدت جذابه.
اینم باز برای من نشونه است…
اینکه از مکانی نام برده بشه که برای من بسیار شیرینه.
– امروز یه جایی وارد حاشیه شدم، بعدش فهمیدم، بعدش دیگه سکوت کردم.
خوشحالم که دارم کم کم متوجه میشم کجا دارم میرم تو جاده خاکی و تلاش میکنم برگردم.
– امروز یه خبر خوب شنیدم و شاد شدم.
خواهر زاده ی جاریِ نازنینم، جشنِ بله برونش بوده پنجشنبه.
خیلی خوشحال شدم.
اینکه این خبر خوب رو شنیدم که شادی بخشه، بهم نشون میده تو مدار شنیدن خبر خوب بودم.
موازی با این خبر خوب، خبر فوت دوستِ پدرشوهرمم اومد.
من تمرکزمو گذاشتم رو خبر خوب و شادی و بزرگش کردم برای خودم.
پدرشوهر عزیزم هم اومد خونه، بهش گفتم اقاجون لطفا لباس مشکی تو عوض کن، ایشونم عوض کرد.
پدر شوهرم بسیار شوخ طبع. طناز، کریم، خوش صحبت و مهربانه.
خدا حفظش کنه برامون.
امروز در مورد چیزی صحبت شد و گفت هذا من فضلِ ربی
من عشق کردم.
لذت بردم.
الهی شکرت.
– مادرشوهر عزیزم (مامان زری)، داشت از دوستش میگفت که هیچکسی رو نداره به جز خواهرزاده هاش و خواهرش.
خواهرزاده هاش همه جوره امکانات رفاهی، ارامشی، سلامتی براش فراهم میکنن هر لحظه بی دریغ.
در حالیکه دو خواهر با هم قهرن، خواهر زاده ها که 3 آقای بخشنده و در رفاه مالی هستن به خاله شون رسیدگی میکنن.
بدون هیچ توقع یا انتظاری.
فارغ از مسیولیتهایی که هرکدوم از خواهرزاده ها به عهده گرفتن تا به صورت ثابت انجام بدن، هر کدوم اول برسه به خاله، نیازهاشو سریع براورده میکنه بدون هیچ نوبت یا ملاحظه ای.
کاملا دلی و خالصانه و بی توقع.
من درک کردم این کار خداست که انقدر تمیز و شسته رفته همه چیز فراهمه برای خاله.
در تعجب بودم که دو خواهر قهرن ولی خواهرزاده ها اینچنین توجه و محبت دارن به خاله شون.
البته اینم متوجه شدم که خاله، پاداش چیزهایی رو که از قبل فرستاده و انجام داده رو میگیره.
خیلی خوشحال شدم از این قصه.
به شدت تحسین کردم شخصیتِ والای خواهرزاده ها رو.
خاله، کسالتی داشته و بیمارستان بوده، مادرشوهرم رفته بود پیشش برای مراقبت و همراهیش.
میگفت اولین خواهرزاده که رسید سریع کارت کشید فارغ از اینکه داداش های دیگه اش هم مشارکت کنن در پرداختِ مخارج …
برای من خیلی درس داشت…
که چقدر بی توقع مهرورزی و محبت میکنن.
بدونِ حساب گری میبخشن.
رفاهِ زندگیِ خودشون و خانواده شون پابرجاست، در کنارش به خاله هم میرسن.
ارزو میکنم روزی شون هر لحظه بیشتر و بیشتر شه، شاد باشن و سلامت.
– خوابم میومد ولی دلم نیومد بدونِ نوشتن از نکات مثبت و زیبایی ها و سپاس گزاری امروزم در این صفحه، برم بخوابم.
این صفحه یه شعبه ی دیگه از دفتر سپاس گزاریمه.
– یاد یه چیزی افتادم.
اینکه وقتی چیزی باعث کدورتمون میشه، از خودمون بپرسیم این مسیله چند سال بعد هم باعث ناراحتی مون میشه یا نه؟
و این باعث میشه دیکه انقدر مسیله رو بزرگ نکنیم و ناراحتیمون کم کم کوچک بشه و بره…
یاد خودم افتادم و مسایل سالیان گذشته که اعصابمو حسابی خرد کرده بودن و الان بسیار بی ارزشن پیشِ چشمم…
و این تلنگر بهم خورده شد دوباره که هیچ چیز جهان رو جدی نگیر.
هیچی ارزش اینو نداره که حست خراب شه…
حتی فوت یه عزیز که سخت ترین چیزه، بعد از چند سال کم کم سختی و ناراحتیش کمرنگ تر میشه.
آدم هایی که تلاش میکنن برای کنترل ذهنشون، واقعا ستودنی هستن.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا، سلام
-سلامتیِ همه مون.
خدایا ممنونم که همه مون سلامت هستیم.
خدایا شکرت برای سلامتیِ قندِ نباتم، فداش بشم من.
– در زمینه ای خواستم که مثل گذشته نترسم..
رها کردم
سپردم به الله.
چه ارامشی داره، به به.
– چند روز هست دم کردن چای تازه و نوشِ جان کردن با همسرم، برام شده یه شادی و خوشبختیِ کوچک.
کوچک از لحاظِ قرارددادِ زبان.
اما از لحاظ عمق بسیار وسیعه.
چون حسِ با هم بودن، تجربه ی لذت بخشِ مشترک برام داره چای تازه دم نوشیدن.
– همسرم بدون اینکه بگم، برام چای و خرما آورد.
الهی شکرت.
– کامنتهای نازنینی خوندم از اقا ابراهیم و سعیده جان شهریاری.
کامنت های نازنینی نوشتم برای این دو عزیز.
در حقیقت هدایت شدم به کامنتِ سعیده جان و صحبت خدا باهام، به دستم رسید.
خدایا خودت کمکم کن بهتر درک کنم.
– اتلیه گفتن امروز عصر عکس های قند نبات حاضر میشه که بریم بگیریم.
آخ جون، آخ جون، آخ جون.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام رویا جانِ مهربانم.
ممنونم که با عشق کامنتهامو میخونی و پیگیری میکنی.
همه ی این جملات زیبایی که تو کامنت برام مینویسی از قلبِ بزرگت میاد.
مرسی برای وسعتِ روحت.
مرسی که با زبان و کلامت ما رو نوازش میدی.
من و حافظ خیلی سعادت داریم که دوستانِ نازنینی چون شما داریم.
ممنونم از تحسین هات و دعاهای خیرت رویا جانِ نازنینم.
بهترین ها برای شما و عزیزانت.
سرشار نعمت و روزی و سلامتی و شادی باشی هر لحظه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت