زیبایی ها را ببینیم - صفحه 35
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
خدایا خیلی ازت ممنونم برای اینکه حافظ جون غذا کمکی شو نوش جان میکنه.
خدایا شکرت برای حس خوبم برای دم کردنِ چایِ تازه.
خدایا شکرت برای خرمای کنار چای.
خدایا شکرت برای میوه های خوشمزه و زیبای یخچال.
خدایا شکرت برای خونه ی گرم و امن مون.
هر بار از سرمای بیرون میام داخل متوجه میشم چه نعمت بزرگیه سرپناهِ گرم داشتن.
خدایا شکرت برای غذای هر روز.
خدایا شکرت برای موبایلم، شارژرم، هدفونم و …
خدایا شکرت برای سلامتیِ همه مون.
خدایا شکرت که مامانم اومده خونه مون.
خدایا شکرت که وارد حاشیه نشدم.
خدایا شکرت امروز دومین روزی هست که تمرین میکنم ذهنمو کنترل کنم برای قضاوت.
داستان داره…
دیروز سوال های یه عزیزی رو خوندم تو عقل کل و جواب عالی و دور از حاشیه و پخته ی اقا جمال براشون رو که البته به درد همه مون میخوره نه فقط دوست سوال کننده.
توضیحات و سوالِ دوست عزیز به گونه ای بود که قضاوتِ من فعال شد.
به خودم نهیب زدم این آزمونه، دقت کن.
قضاوت نکن.
خودتم این چیزهایی که برات ناخوشایند هستن رو انجام میدی.
تمرکزتو بذار روی خودت و از بقیه بردار.
برام جالب بود که چه سریع آزمون اومد سر راهم تا ببینم با خودم چند چندم.
تو این دو روز حواسمو جمع کردم که به هیچ عنوان دسته بندیِ خوب و بد، زشت و زیبا نکنم، فقط نظاره کنم.
تازه فهمیدم چقدر زندگی ام تنیده شده در قضاوت، و خودمم فکرشو نمیکردم…
مخفی بوده ولی بوده.
خدا خودش کمک کنه مهارش کنم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا، سلام.
● چند مورد از لیست ارزوهام تیک خوردن و بسیار خوشحالم.
● امروز رفتیم بهشت زهرا به دیدارِ پدرم.
اولین ملاقات حافظ با پدرم.
تو راه به خودم گفتم خدارو شکر که 24 سال نعمتِ داشتنِ بابامو داشتم.
● امروز عصر مامانم سورپرایزی اومد خونه مون.
خوشحال شدم.
● خدایا شکرت برای غذا خوردن پسرم.
فرنی و سوپشو خوب خورد الحمدالله.
● خدایا شکرت برای صبحانه، نهار، میوه ها، چای که نوش جان میکنیم.
● خدایا شکرت برای ابراز محبت ادم ها به حافظ جونم.
● الهی شکرت برای روزی های حساب و غیر حسابمون.
● صبح که دیدم فایل جدید اومده روی سایت ذوق کردم.
تو مسیر رفت به بهشت زهرا گوش کردم و بسیار لذت بردم.
استاد جان، ممنونتونم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
● سومین روز از مراقبه در طبیعت رو تجربه کردم.
عالی و نشاط انگیز.
دفترم همراهم بود و نوشتم.
هم بارون ریز اومد، هم آفتابی شد.
خدایا مرسی.
● جالبه برام ایده ی نهار خاصی نداشتم، بعد زرشک پلو با مرغ پختم که بسیار خوشمزه بود و خودم خیلی لذت بردم.
● از خدا خواستم حافظ جون غذاشو کامل و خوب بخوره، الحمدالله اجابت شد.
● گردش خانوادگی امروز عالی بود. الهی شکر.
● عصر یه ساعت خوابیدم، عالی بود، حسابی خستگیم در رفت.
خدا مرسی.
● امروز تو دفترم نوشتم، یه بار همون وقتی که برای مراقبه رفتم در طبیعت.
یه بارم حدود ساعت 1/5 بامداد که بیدار شدم برای شیر دادن به حافظ.
یه حس قوی بلندم کرد گفت بنویس تو دفترت.
الان وقتشه.
خیلی حسش خوب بود، شاد شدم خودمم از نوشتن.
امروز داشتم به مامانم میگفتم:
سپاس گزاری نوشتن، و کلا نوشتن تو دفترم برام حسِ هیجان انگیزی داره.
خدایا شکرت.
● الان حافظ تو بغلم خوابید، شیر خورد و لالا کرد.
خدایا شکرت برای حافظ.
داشتم واسه خودش از وقتی که تو دلم بود تعریف میکردم.
داستانِ حضورش تو دلم داستان عجیب و فوق العاده جذابیه که تو دوره احساس لیاقت اگه اشتباه نکنم، کامنت نوشتم در موردش.
● کامنتِ پاسخِ اقا جمال رو تو عقل کل خوندم.
فوق العاده بود.
همون که نوشتن نمیخواد خَلقت رو عوض کنی، بهتره خُلقت رو عوض کنی…
عجب کامنتی بود.
مرسی اقا جمال.
● به قول فایل 6 ارامش در پرتو اگاهی امروز تمرین کردم قضاوت نکنم هیچ کس و هیچ چیزی رو.
● به صورت مکتوب با خداوند صحبت کردم که الویتِ الف ام چیه و چه اقدامی براش باید بکنم و پاسخ هم اومد و نوشتم.
خدایا مرسی برای حضورت و پاسخگوییِ 24 ساعته ات.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام الله و سلام.
آدم فکر میکنه وقتی با قلبش یه کار خوب انجام میده، خب انجام داده دیگه و تمام.
بعد میبینی یه انرژیِ بزرگِ خوب برمیگردونه به خودت…
پیامی که با عشق فرستادم برای خواهر شوهر عزیزم امشب، با عشقی مضاعف برگشت سمت خودم الان…
جهان قوانینش ثابته.
چقدر خوبه که در حال تمرین کردنم.
کم و زیادش اشکال نداره.
قشنگ و خوبه که افتادم تو مسیر.
ادامه بدم رشد میکنم و درکم بالاتر میره و بهتر میشم.
الهی شکرت.
درسِ امشب:
وقتی با خلوص بالا و عشقِ بی توقع، محبت و قلبتو هدیه میکنی به جهان (شاملِ خداوند به عنوان منبعِ جهان، و بعد انسان های دیگه، طبیعت، حیوانات و …) قوانینِ جهان همون عشق و بیشترش رو برمیگردونه سمتِ خودت.
هر چه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی.
و این نکته یادم اومد
که سمانه
همونطور که الان عشق دادی و عشق مضاعف دریافت کردی،
وقتی فرکانس منفی میفرستی سمتِ بیرون، همونو دریافت میکنی.
انقدر مسیولیت پذیر باش که نگی چرا اینطوری شد.
هر چی فرستادی گرفتی، نه کم نه زیاد.
خوبه که قانون ثابته، بازی در نمیاره برای آدم، ادم تکلیفش با خودش معلومه و باری به هر جهت زندگی نمیکنه دیگه.
یه چیز جالب بگم.
من از بس دورم از اخبار و حواشی، تازه امروز متوجه شدم ترامپ مجددا رییس جمهور امریکا شده.
و جالبتر اینکه تو جمعی که صحبتش شد، همه تحسینش میکردن برای توانایی هاش در حیطه اقتصاد و باورهای محکمش و عملکردش…
جالبیش کجاست؟
اینجا که تا چند سال پیش تو مداری بودم که شاید خودم چیز بدی نمیگفتم یا حتی میگفتم در مورد ترامپ، ولی بقیه حتما مسخره اش میکردن، میگفتن خله، عقل درست و حسابی نداره و امثالهم…
ولی الان تو مداری هستم که تحسینش میکنیم برای موفقیتش در رسیدن به هدف و ارزوش.
اینه اون نکته ی مثبتی که امشب چشمم رو گرفت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یا الله
سلام
از اونجایی که اینجا، این صفحه، کنجِ خلوت من با خودمه، کجا بهتر از اینجا برای از خودم نوشتن،از سوال جواب، از تحلیل، از خود شناسی و خداشناسی…
تو ذهنم یه سوال از سمانه جانم امشب مطرح شد:
سمانه تو سپاس گزاری و تشکر میکنی از بقیه به معنای حقیقی و قلبیش؟
یا فقط تشکر میکنی که کرده باشی و فرمالیته است؟
که بگی ادم سپاس گزاری هستی؟
خب، امشب مچ خودمو گرفتم.
گاهی بدون هیچ حسی (خنثی) فقط میگم مرسی فلانی برای فلان چیز…
خب البته اشکال نداره، همینو بگی خیلی بهتره که هیچی نگی…
به امید خدا مهارتت بیشتر میشه، درکت بیشتر میشه، عمق سپاس گزاری هاتم بهتر میشه.
کی میفهمی عمق داره یا نه؟
وقتی که تشکر کنی از بقیه و حست خوب شه.
مثل سپاس گزاری از خدا که قلبی هست و کاملا فرکانسمو میزون و شاد میکنه.
اصولا اگه درست تشکر کنم با احساس و قلبم نه زبانی و فرمالیته، احساسم شاداب میشه، دریچه های نعمت و شادی باز میشه بیشتر برام.
فکر میکنم امروز ثمره ی یه سپاس گزاریِ قلبی بوده برام که انقدر از در و دیوار حس های خوب و نکات مثبت جذب کردم، روزی ها و نعمت های خوب دریافت کردم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام یزدانِ نازنینم
سلام
امروز خانوادگی رفتیم پیاده روی در طبیعت.
کلی درخت با برگهای زرد و سبز دیدیم و ذوق کردیم.
خداوند، استاد زیبایی هاست.
کنار هم قرار گرفتن رنگ سبز و زرد کنار هم شگفت انگیزه.
ناخوداگاه چشم هامو برمیگردونه سمت خودش.
امروز هم، رفتم روی نیمکت مجتمعِ گل و بلبلمون نشستم به نوشتن و مراقبه.
انقدر میشینم و مینویسم تا سردم میشه که برگردم.
ولم کنی دوست دارم حالا حالاها بشینم و بنویسم.
اعتراف میکنم تو ذهنم میاد که من الان بچه کوچک دارم و محدود شدم وگرنه بیشتر بیرون میومدم و میموندم و …
ولی نجواست و غلطه.
قبل از اینکه بچه دار شیم مواقعی بود که میومدم و مواقعی بود که میگفتم حسش نیست و نمیومدم بیرون، چه برای پیاده روی چه نوشتن و …
پس بچه محدودیت من نیست.
ذهن نجواگر میخواد گولم بزنه تا با این حرفها حسم رو بد کنه و بهم بگه محدودی.
در صورتی که تو همین دو روز که رفتم تو طبیعت و مشغول نوشتن شدم کلی صحبت کردم با الله و لذت بردم، کاملا ازاد و با عشق و حوصله.
شاید اوایل ازادیم کمتر بود ولی الان خیلی شرایط بهتر شده.
یکی از گپ هم با خدا، اینکه محدودیتی وجود نداره.
اگه میبینی بهش فکر میکنی و میگی هست، فقط توی ذهنته تا اذیتت کنه، ناتوانت کنه، بگه نمیشه.
نشدی وجود نداره.
فقط کافیه دریچه ی نگاهتو عوض کنی، همین.
ساده است.
پیچیده اش نکن.
یکی دیگه در مورد خود خداونده.
اینکه چطوری میشه انقدر صمیمی و نزدیک با خدا گپ زد؟
امروز موقع نوشتن کاملا حس کردم چقدر راحت با سپاس گزاری شروع کردم و کم کم تبدیل شد به گپ زدن با خدا، تشکر کردن ازش برای داشته هام، عملکردم، خواسته هام، راهکارها و …
خلاصه که خیلی چسبید این دو روز و مراقبه ام.
واسه مراقبه اینکار رو کردم:
شنیدم، دیدم، حس کردم اطرافمو با همه ی وجودم …
پرنده هایی که جلوی چشمم پر زدن اومدن روی درخت نشستن و بازی کردن و رفتن.
پیشی هایی که اطرافم در حال تردد بودن.
بچه هایی که از مدرسه تعطیل شدن.
صدای ماشین های در حال تردد.
صدای فوتبال بازی کردن پسران دبیرستان نزدیک مون.
آسمونی که سفید بود با ابرها.
بادی که میومد و تکون میداد برگ هارو.
برگهای زرد و سبز درختان.
دونه های ریز و فراوان روی یه درخت.
گل های صورتیِ خوشگلِ اطرافم.
گل بنفشی که دیدم. (من عاشق بنفشم.)
هواپیمایی که از بالای سرم عبور کرد، ندیدمش ولی صدای شکاف هوا رو شنیدم.
و …
تو دفترم کلی سپاس گزاری نوشتم و لذت بردم.
الحق که رفتن تو دل طبیعت و نوشتن سپاس گزاری میتونه کانکتِ سریعی با الله جان برقرار کنه.
الهی شکر
امشب دختر خاله همسرم بهم زنگ زد برای تبریک تولدم.
زودتره برای همین سورپرایز شدم.
این هم یه روزی برای من، الهی شکر.
بیرون که بودیم با همسرم تا میخواستم عکس سه نفره سلفی بگیرم، یه اقایی دید و لطف کرد گفت میخواید ازتون عکس بگیرم؟
ما هم گفتیم بله و تشکر کردیم.
اینم یه روزیِ دیگه.
هوای عالی و پیاده روی هم یه روزیِ دیگه.
همسایه مون رو تو راه پله دیدم، اینم یه روزی دیگه.
خیلی دوستش دارم، بهشون میگم حاج خانم.
خواهرم یه دوره سپاس گزاری تهیه کرده و برای مادرم هم هدیه خریده.
مادرم خیلی ذوقش رو داشت و شروع کرده به مکتوب کردنش.
منم امروز براش یه دفتر هدیه بردم.
یهو اینو یه نشونه حس کردم که دوره سپاس گزاری استاد، نزدیکه که لانچ بشه.
سپاس گزاری منو به وجد میاره.
لیست 107 ارزوم کامل شد و بازم بهش اصافه کردم.
خیلی راحت و روان و با عشق نوشتم.
یکیش هم اینه دوره سپاس گزاری استاد لانچ شه و همون موقع بخرم.
به امید خدا ان شاالله.
دوست دارم نه با منطق و ذهن خودم، بلکه با شهود و الهام و نشانه و هدایت زندگی کنم…
نترسم و جلو برم اروم و با عشق…
دو روزه دارم تمرین میکنم، اوضاع عالیه، هر وقت متوجه میشم شتاب دارم یا میخوام کنترل کنم، ترمز خودمو میکشم، میگم گوش بده اروم باش اجازه بده هدایت شی.
بهت گفته میشه.
هر لحظه خدا داره هدایتت میکنه، ولی وقتی میشنوی که خودت ساکت باشی.
به قول اقا ابراهیم نگی به خدا که من خودم بلدترم از تو…
اروم باش و دل بسپر سمانه.
دارم بهتر میشم.
یه خبر خوب برای من.
تو یک ماه اخیر وزنم ثابت مونده و افزایش پیدا نکرده.
خیلی خوشحال شدم.
الهی شکرت.
دارم یاد میگیرم باید از خیلی چیزها تشکر کنم و ساده از کنارشون رد نشم.
خواهرشوهر نازنینم فردا تولدشه، ساعت 9 شب 24 آبان.
منم ساعت 10 شب، 28 آبان.
خوشحالم که هدیه جان خواهر شوهرمه.
خیلی باحاله، شوخ طبعه، مهربانه، دلسوزه، باملاحظه است، باسلیقه است، خوش سلیقه است، مسیولیت شناسه، تو کارش تلاشگر و وظیفه شناسه، باهوشه، بخشنده است و …
بعد از زایمان و دیدن جنس محبت هاش به خودم و حافظ ارتباطم باهاش خیلی صمیمانه تر شد، بیشتر حس کردم خواهرمه…
خدا رو شکر که دارمش…
مرسی برای وجودش.
براش قلب پیامک کردم امروز.
چون دوست نداره تولدش رو کسی تبریک بگه.
اینجا بهش تولدشو تبریک میگم.
هدیه جانم، مرسی که دوست و خواهر شوهر منی.
مرسی که خواهرمی.
مرسی که عمه جونِ حافظِ قشنگمی.
دوستت دارم.
(حسم گفت یه نسخه از این متن رو براش پیامک کنم الان، قسمت تبریک تولد رو در اوردم از پیامکم.)
دقت کردم بچه ها تو صفحه های مختلف مینویسن.
اما من با عشق، دوست دارم، هر حرفی دارم برای نوشتن بیام اینجا، این صفحه.
چون جزوِ قشنگی های زندگیم هست.
خوشحال شدم نفیسه جانم کامنت نوشت تو سایت و خوندم.
پاسخی نداشتم براش بنویسم، وگرنه از خدام بود براش کامنت بذارم.
نفیسه جان در هر وضعیتی هستی سلامت و شاد و سرشار از صلح درون باشی.
بسیار خوشحالم که بخشی از دوره ها رو با اکانت همسرم خریدیم، برخی رو با اکانت من.
مثلا امروز تونستم کامنت سعیده جان شهریاری در دوره ثروت 1 رو با اکانت همسرم بخونم.
و این عالیه.
خدا رو شکر.
خدایا مرسی حافظ جون غذاشو امروز خوب نوش جان کرد و مرسی برای استراحتِ خوبش.
الحمداللهِ رب العالمین.
امشب شام دعوت شدیم منزل مادرم.
عالی بود، الهی شکر.
تو یه بانکداری اینترنتی به خواهرم کمک کردم، مسئله اش برطرف و اسان شد، کلی خوشحال شد.
الهی شکرت برای مهارتم.
تلویزیون خودمونم کاوش کردم برای سرچ مجدد شبکه ها.
الهی شکرت برای این کاوشگریم در دنیای تکنولوژی.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدایی که بهترین دوستمه.
سلام.
از خدا خواستم تو هوای مطبوعِ بارونی برم پیاده روی.
در مدت زمان کوتاهی، اجابت شد درخواستم.
دفتر و مدادم رو هم بردم که روی نیمکت تو فضای سبز مجتمع بشینم و بنویسم.
زیبایی هارو دیدم و ذوق کردم و پر طراوت شدم و نشستم به نوشتن تو دفترم.
در لحظه هر چی دیدم و حس کردم و شنیدم و به خاطر آوردم نوشتم.
مراقبه تو دل طبیعت بود انگار.
سکوتِ من و فقط نوشتن از هر چیزی که با وجودم جذبش میکردم.
یه گفتگوی شیرین و لذت بخش با خدا.
از افکار تو سرم هم نوشتم و خدا بهم راهکارشون رو داد.
جنس متفاوت و جذابی داشت تجربه ی امروز برام.
قاطیِ اون مراقبه و توجه به پیرامون و صداها و حس ها، یهو قطرات بارون شروع به بارش کرد.
بار اول درشت، بار دوم ریز.
برگی جلوی پام تکون خورد و یادِ هیچ برگی بدون اذنِ خدا از درخت نمیوفته افتادم.
جالبه، موبایلم شارژ نداشت، نبردمش بیرون.
ساعت هم برنداشتم.
جلوی در گفتم لابد نباید موبایل و ساعت داشته باشی دیگه.
یعنی باید رها از زمان و شرایط بری بیرون…
حافظ پیش باباش بود و به خدا سپردمشون.
و جالبه وقتی برگشتم حافظ خوابیده بود.
خدایا شکرت برای این تجربه و حس نابِ امروزم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدایی که به من نزدیکه.
سلام.
هوای بارونی همیشه برای من حس خوب میاره.
بوی بارون.
خنکیِ مطبوعش.
الهی شکر که هوای بارونی رو تجربه و حس میکنم.
الهی شکرت برای خواب خوب دیشبِ حافظ و ما.
خدایا شکرت برای پسرم، برای قند نباتم.
تمام لذت های جهان در کنار حافظ برام قشنگتر میشه.
کبوتر خوشگل ها اومدن جلوی پنجره اشپزخونه.
وقتی میان انگار مهمون اومده برامون.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام الله، سلام.
پاییز بسیار قشنگه، رنگارنگه، دوست داشتنیه.
پیاده روی و ماشین سواری سه نفری در هوای پاییزی بسیار عالی بود.
درختان با برگ های سبز و زرد حسابی دلبری میکردن تو خیابون و کوچه ها.
الهی شکرت.
دیشب یه چای تازه دم با خرما با همسرم نوش جان کردیم و لیست 107 آرزوهایی که نوشته بودیم رو خوندیم.
انقدر چای بهم چسبید که حد نداره.
الهی شکرت.
موقع بیرون رفتم یا حتی تو خونه نشانه های زیادی میبینیم.
پیامش اینه ادامه بدین، همین درسته.
خدایا شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام الله
سلام.
● امروز شروع کردم به نوشتن 107 ارزوم، بدون فیلتر.
خیلی حس خوبیه.
بارها و بارها نوشتم خواسته هامو و تیک خوردن.
ایده اومد کنار هر ارزو یا خواسته ای که اجابت میشه به جای تیک با مداد رنگی قلب های رنگی بذارم.
این قلبهای رنگی رو وقتی حافظ تو دلم بود هم میذاشتم، برای هر تکونش یه قلب رنگی میذاشتم.دفتر سپاس گزاریم رنگی رنگی و شاد شده بود.
● دیروز که ما رسیدیم فرودگاه تهران گواهینامه رانندگیم اومده پشت در مونده و برگشت خورده.
امروز مجدد اوردنش.
خیلی خوشحال شدم که نیاز نشد برم اداره پست خودم بگیرم.
این روزیِ غیر حساب منه.
● البته که من یادم میره، گم میکنم، خوابم میبره، توجه نمیکنم و …
ولی خداوند همیشه بیدار و اگاهه، و مراقبم هست.
پس نگرانی وجود نداره.
خدا که به ناتوانی من نگاه نمیکنه، خدا محبت خودشو به من نشون میده همیشه.
● چیزی رو گم کرده بودیم، نشونه گذاشتیم برای پیدا شدنش.
نشونه ها رو دیدیم و ذوق کردیم با همسرم.
و پیدا شد.
● امروز مامانم اومد دیدن حافظ.
یه کار بانکی برای مامانم انجام دادم.
یه وقت دکتر هم براش گرفتم اینترنتی.
مامانم بِه هامون رو برد برامون مربا درست کنه.
● تو دفترم نکات مثبت سفرمون به شیراز رو نوشتم.
40 تا نوشتم، حافظ جون بیدار شد.
حدود 75 تا از 107 آرزوم رو هم نوشتم.
چقدر خوبه لحظاتی که مشغول نوشتنم.
من عاشق مداد نوکی و دفترهامم.
● یه عالمه خدا رو شکر کردم که سلامت رفتیم و برگشتیم خونه مون.
● کبوتر دیدم جلوی پنجره ی آشپزخونه…
وقتی به چیزی تو ذهنم دارم فکر میکنم و بعد نشونه هامو میبینم متوجه میشم بله، همه چی خوبه.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت