زیبایی ها را ببینیم - صفحه 33

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 607
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1982 روز

    به نام خدا، سلام

    – خانوادگی (من، همسرم و حافظ جون) فایل های استاد رو گوش دادیم.

    فایلهای لایو (پروژه خانه تکانی)

    – حافظ جون سوپش رو نوش جان کرد.

    – به لطف الله، به یه مسافرتِ جذاب داریم نزدیک میشیم.

    به شیرازِ جانِ دلم.

    (کامنتمو که ارسال کردم رفتم ایمیلمو باز کردم و کامنت اقا ابراهیم رو خوندم، نشونه مو اونجا خوندم، ایشون هم راهیِ شیراز بودن)

    – نهار و شام خوشمزه و با عشق پختم.

    – کمک های همسرم در بچه داری.

    – حافظِ قشنگم.

    عاشقشم.

    خدا همه ی بچه هارو حفظ کنه در پناهِ خودش.

    – کامنت خوندم.

    – تو دفترم سپاس گزاری، ستاره قطبی، گفتگوهای دلی با خداوند، درخواست هامو نوشتم.

    – گفتگو با مامانم و مادرشوهر عزیزم.

    – گفتگو با پدرشوهر عزیزم.

    – کلیپ های عروسی مون رو دیدم، خیلی لذت بردم، کلی شادی یادم اومد، کلی دوستان نازنینم رو دیدم، خیلی خوش گذشت به خودم و همه.

    – حافظ جونم خوب لالا کرد.

    – امروز با ذوق از گوشتکوب برقی استفاده کردم برای له کردن غذای حافظ جون.

    خدایا شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1982 روز

    به نام خدا، سلام

    – الهی شکر حافظ جون اولین سوپش رو امروز نوش جان کرد.

    مرغ و برنج نرم و مخلوط شده که شبیهِ فرنی شد.

    خیلی خوشحالم.

    چون این مراحل همه شون برام جدیدن، مهارتم داره بهتر میشه،ذهنم هم منعطف تر میشه با کارهای بچه داری.

    – همسرم یه کار مهم در رابطه با بهبودِ ماشین انجام داد، الهی شکرت.

    – امروز با یه دست چند تا هندوانه برداشتم.

    بعد به مشکل خوردم.

    با زبانی نیکو و ارام با خودم صحبت کردم:

    سمانه جون

    دونه دونه کارها رو انجام بده.

    عجله نکن.

    کار اولی رو انجام بده، تمومش کن بعد برو سراغِ بعدی.

    جلوی خودمو گرفتم که خودمو سرزنش کنم.

    بعدش که رفتم مشکل رو بررسی کنم دیدم درجه اش کمه خداروشکر.

    هم درسش رو گرفتم هم کنترل ذهن کردم.

    آفرین.

    – امروز قابلمه کوچولوهای حافظ رو افتتاح کردم.

    واسش مرغ و برنج رو توش درست کردم.

    خیلی برام جذابه که امروز غذاشو با گوشتکوب برقی و کمی آب میکس کردم، به حالت فرنی در اومد و حافظ جون نوش جان کرد.

    – الحمدالله که امروز حافظ جون هم فرنی (آرد برنج، آب، کمی شکر) نوش جان کرد، هم سوپش رو.

    – نمیدونستم تو وسایل و دستگاه های برقیِ آشپزخونه ام گوشتکوب برقی هم دارم.

    آخه از دستگاه مخلوط کنم استفاده نمیکردم و از جزییات قطعاتش هم خبر نداشتم و یادم نمیومد.

    خیلی خوشحالم و سپاس گزار که این وسیله ی مورد نیازم برای غذای حافظ رو از قبل داشتم.

    یه ظرف استوانه ای هم داره که غذا رو میریزی داخلش و بعد گوشتکوب داخلش رو مخلوط و له میکنه، خوشم اومد از اون ظرف استوانه ای.

    – خواهرم تو وسایل سیسمونی حافظ سه تا ظرف کوچک انبار غذا خریده بود.

    (چون خواهرم تو فروشگاه لوازم و سیسمونی کودک کار میکنه، همه ی خریدهامونو از همونجا انجام دادیم)

    اون موقع فکر میکردم این چیه دیگه.

    اصلا به درد میخوره یا نه.

    چیزی به خواهرم نگفتم.

    امروز که سوپ بیشتری برای حافظ درست کرده بودم، دنبال یه ظرف در دار بودم که غذاشو بریزم توش بذارم یخچال.

    دلم نمیومد تو ظروف در دار پلاستیکیِ خودمون بذارم.

    تا اینکه خداوند به یادم اورد برم سراغ اون ظرفهای انبار غذا تو خریدهای سیسمونی.

    آوردم شستمشون، خیلی باحالن، 3 تا هستن به شکل مثلث طور که میشه از بغل به هم وصل شن، میشه جداشون هم کرد.

    هر ظرف دو در داره، یکی بزرگ بالای ظرف یکی کوچک پایین ظرف، در ها رنگی هست، سه رنگ متفاوت.

    خیلی وسیله ی کاربردی هست، خیلی خوشم اومد.

    خدایا شکرت.

    خدایا چقدر کارم رو راحت میکنی.

    خدایا تو میدونی من چه ذهنِ سخت گیر و خط کشی شده و دیسیپلین داری دارم، خودت کمکم میکنی که کارهام راه بیوفته و اسان شه.

    چند روز بود به خاطر مسیله خوب له شدن غذای حافظ پخت سوپش رو به تعویق مینداختم و خودمم ناراحت بودم.

    چون فکر میکردم با چی باید له کنم غذارو که حسابی ریز و روان بشه برای اینکه تو گلوی بچه گیر نکنه خدا نکرده.

    بعد که فهمیدم خودم تو وسایلم گوشتگوب برقی دارم روی ابرها بودم.

    گاهی ادم یه نعمت یا داشته ای رو داره، اما یادش میره.

    وقتی یادش میاد خیلی لحظه ی شیرینیه.

    ادم سپاس گزارتر میشه نسبت به نعمت هاش.

    – میخوام یه اعترافی هم بکنم …

    من تو جهیزیه ام مخلوط کن چند کاره و آبمیوه گیری چند کاره دارم، ولی از اول ازدواج تا حالا ازشون استفاده نکردم.

    یعنی 5سال…

    سالهای اول ناراحتی پشت ناراحتی که چرا افتتاحشون نمیکنیم.

    آخه اون اوایل یه بار اومدیم با همسرم قطعاتش رو سوار کنیم نشد، ما هم ولش کردیم.

    یادمه همون زمان، تو دوره عزت نفس که استاد میگفتن هر روز یه کار تعویقی انجام بدین خیلی دوست داشتم استفاده از این دستگاه ها رو شروع کنیم، بلد شیم ولی انجام نشد.

    تا الان که برای غذای حافظ کل دو دستگاه و جزییات فراوانشون رو ریختم کف اشپزخونه تا بفهمیم چی به چیه.

    مامانم که خونه مون بود ازش کمک گرفتم.

    این شد که فعلا متوجه شدیم دسته ی گوشتکوب در حقیقت موتور و برقِ همه ی قسمتهای مخلوط کن هست.

    که یکی از کاربردهاش اتصالش به دسته ی گوشتکوبه.

    این کشف برام شیرین بود.

    چون یه مرحله بهبود حاصل شد تو این دستگاه ها

    دیگه خجالت نمیکشم که بگم بلد نیستم کار کنم با وسایل برقیِ اشپزخونه مون.

    میگم خدارو شکر که ریز ریز دارم کار کردن باهاشون و نحوه ی اتصال جزییاتشون رو یاد میگیرم.

    این تمرین میشه تمرینِ مونتاژِ وسایل :)

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1982 روز

    یا لطیف

    سلام.

    ادامه ی زیبایی های 7 آبان:

    – عصر رفتیم ستِ کاملِ ظروف برای حافظ جون رو خریدیم.

    ذوق فراوان داشتم براش.

    مامانم قابلمه کوچولو گرفت، خودمونم شیر جوش و ماهیتابه کوچولو.

    فداش بشم که همه چیش کوچولو هست.

    ستِ آبی تیره ی قابلمه ات مبارکه مامانی.

    – حافظ با اون چشمای قشنگش نگاهم میکنه و بهم لبخند میزنه…

    خدایا چقدر این لحظه شیرین و قشنگه.

    خدایا شکرت برای حافظِ قشنگم.

    – امروز ژاکت بافتنیِ خوشگلی که مامان زریِ حافظ (مادرشوهر نازنینم) براش سوغاتی از مشهد آورده بود تنش کردم.

    خیلی بانمکه.

    خدا حفظت کنه مامانی.

    – عصر رفتیم فروشگاه محل کار خاله جان حافظ، که تو فردیسِ کرجه (دلبند)، سورپرایزش کنیم.

    حافظ رو دید کلی خوشحال شد.

    همکارای خاله هم مثل همیشه کلی قربون صدقه اش رفتن.

    خدایا شکرت برای تمام ادم های مهربونِ کلِ زندگیم.

    آبجیم برای حافظ یه هدیه هم گرفت.

    – به راحتی و در امنیت و سلامتی و آرامش رفتیم خرید کردیم امروز و برگشتیم خونه.

    – شام با عشق پختم برای خودم و همسرم.

    – حافظ جانم امروز فرنی شو خیلی خوب نوش جان کرد.

    خدایا شکرت برای روز به روز بهتر شدنِ غذا خوردن حافظ جون.

    خدایا شکرت برای شیری که نوش جان میکنه حافظ جانم.

    – جدیداً وقتی صداش میکنم پسرم با لبخند برمیگرده نگاهم میکنه.

    قربونت برم من مامانی.

    – امروز کابل opg گرفتم.

    مدتها بود می خواستم.

    برای راحتیِ ارتباط بینِ هارد و موبایل.

    الهی شکر.

    – کلیپ های عروسی مون رو امشب دیدیم و کلی شاد شدیم.

    – دو تا عکس (چاپ مجدد) با شاسی سفارش دادیم از عکس های حافظ جون که هدیه بدیم به مامان بزرگ ها.

    امروز هماهنگ کردم با آتلیه.

    ان شاالله این دو تا با عکس های خودمون همزمان حاضر میشن.

    خیلی ذوق داریم برای گرفتنشون.

    – الهی شکرت برای سلامتی و حالِ خوبمون.

    – خدایا جانم

    تو همیشه بهترین چیدمان هارو برای ما انجام دادی.

    ممنونتم.

    لطفا در مورد ش و م هم لطفت رو شامل حال ما بکن.

    ممنونم.

    – درک بهتر این درس:

    از خداوند خواسته هامو میخوام خیلی شفاف، رهاشون میکنم، به چگونگیِ اجابتشون کاری ندارم، به هدایت های خدا گوش میدم و زندگیمو جلو میبرم…

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1982 روز

    به نام خدا، سلام.

    – آخ جون، امروز یه زودپز جدید خریدیم.

    مبارکمون باشه.

    به شادی و سلامتی.

    – مامانم برای حافظ جون یه قابلمه ی کوچولو هدیه گرفت.

    – فروشنده ی مغازه ی قابلمه، بسیار خوشرو و خوش اخلاق بود.

    – کامنتهای قشنگ خوندم از دوستانم در سایت.

    – یه عالمه ماشینِ نشانه مو دیدم تو مسیر.

    – هدی جان (مامانِ دوست داشتنیِ هنرجویِ، یه پیام شگفت انگیز و زیبا برام فرستاد امروز:

    سعادت بزرگیه

    این که یک نفر رو در برهه ای از زندگیت داشته باشی که هم به خِردش اطمینان داشته باشی و هم به خیرخواهیش…

    اطمینانی سرشار به قلبت میده،

    و جایی این آدم ها تاثیرگذارتر می شن

    که بفهمی بودن همچین کسی

    لطف خداست…️

    و هزاران بار بودنش و بودن خداش رو شکر کنی.

    ای دوست شکر بهتر

    یا آنکه شکر سازد…

    – صبح به خدا سلام صبح به خیر گفتم…

    از کامنت اقا ابراهیم یاد گرفتم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1982 روز

    یا لطیف، سلام.

    ششمین روز از ابانِ زیبای 1403

    – کامنتهای جالب خوندم.

    – تو دفترم نوشتم.

    – نهار در کنار مادر جان بودم.

    – حافظ جان وقتی اسمشو صدا میکنیم عالی واکنش میده.

    – الهی شکر برای خرمای باکیفیت که نوش جان میکنم.

    – الهی شکر برای پنیر (گوسفندی) خوشمزه ای که نوش جان میکنم.

    – الهی شکرت برای سلامتی مون.

    – الهی شکرت برای پیاده روی شبانه.

    – الهی شکر پدر و پسر در ارامش لالا کردن من اومدم پیاده روی.

    – الهی شکر برای پیام محبت انگیزِ هدی جان بهم.

    – الهی شکر برای محبت خانم همسایه بهم و تعارفِ نون بهم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1982 روز

    به نام خدا، سلام.

    – صبح پیامک اومد گواهینامه ام ارسال شده برای چاپ.

    الهی شکر.

    متوجه شدم خواهر شوهرم هم مثل من و همزمان اقدام کرده برای تمدید گواهینامه اش.

    برام جالب بود این همزمانی.

    – دو نوبت امروز برخلاف شتابِ همیشگیم عمل کردم.

    الهی شکر برای این بهبود شخصیتیم.

    – سلامتی مون، امنیت مون، حال خوبمون، داشته هامون.

    خدایا شکرت برای همه ی نعمت هات.

    – کامنت خوندم و نوشتم، الهی شکر.

    – کتابخونه و دفترهامو مرتب کردم.

    – به امور منزل رسیدگی کردم.

    صبح لیست نوشتم، شب دیدم 95 درصدش تیک خورده.

    – پسر قند عسلم، خدایا همه ی بچه ها رو حفظ کن در پناه خودت.

    – موقع اشپزی چیزی رو که فراموش کرده بودم، خدا یادم انداخت.

    الهی شکرت.

    – تونستم دو فایل اخر استاد رو گوش بدم.

    عالی بود‌.

    به قلبم نشست.

    الهی شکر برای این روزی.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1982 روز

    به نام الله

    سلام.

    – خبر خوشِ تولد نوا جانم رو خوندم.

    ان شاالله سعیده جانم و نوا جانم تندرست و شاداب باشن.

    – حافظ قلبِ منه.

    خدایا شکرت برای سلامتیش، لبخندهاش …

    – حافظ جانم تو بغلمه، شیر میخوره، لالا میکنه.

    خدایا شکرت برای پسرم، نفسم.

    – تمرینِ احساسِ ارزشمندی و لیاقت.

    – بامداد امروز کامنت خوندم و نوشتم.

    – یه چیزی بود که بی دقتی کردیم و انجام ندادیم، با اینکه نشونه اومده بود.

    داشت تو ذهنم نجوا میکرد، جلوشو گرفتم که خودمو سرزنش نکنم.

    یاد بگیرم مواقع بعدی بهتر عمل کنم.

    – کامنت فوق العاده ی اقا ابراهیم رو خوندم در رابطه با عزت نفس و لیاقت.

    کلی با خودم صحبت کردم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1982 روز

    به نام خدا، سلام.

    ● امروز به یکی دیگه از خواسته های قلبم تو این مدت، رسیدم.

    چیزی که دلم میخواست…

    میخواستیم بریم خونه مادرشوهرم، قبلش رفتیم موسسه ی اوریگامیِ محبوبم، روشنا اوریگامی.

    همونجا که اول شاگرد بودم، بعد شدم مربیِ کودک و جزوِ همکارانِ مجموعه.

    معلمِ عزیزم رو دیدم و سایر دوستانم رو.

    خیلی خوشحال شدم.

    سورپرایزی رفتیم خانوادگی، با همسرم و حافظ جانم.

    دلم برای روشنا (اسم موسسه است، ولی برای من این مکان مثلِ یه شخصِ عزیز و محترم میمونه) حسابی تنگ شده بود، برای عزیزانم در روشنا، برای حیاط باصفاش.

    ابراز محبت شد به خودم و حافظ جان‌.

    عکس یادگاری هم گرفتیم.

    عکس فعلیِ پروفایلم که بالای سرم دُرناهای کاغذی هست عکس امروز تو روشناست.

    خانم معلم عزیزم، زهره جونِ بحرالعلومی، ازم عکس گرفت با عشق.

    به حافظ جانم هم هدیه داد زهره جون.

    ● اومدیم خونه مامان بزرگ و بابابزرگ قشنگِ حافظ جون، دور هم شاد و خوشحالیم با عزیزانم.

    سوغاتی گرفتیم، کلی هدیه های قشنگ، الهی شکرت.

    ● امروز تو بدو بدو کردن بودم که کارهامو بکنم تا عصر بریم خونه مادرشوهرم، یه لحظه به خودم اومدم…

    به کجا چنین شتابان.

    الان داری میبینی حافظ نیاز به بغل داره، کارهاتو ول کن، بیا پیشِ حافظ.

    رها کردم تلاش توام با عجله و استرسمو، اومدم پیش بچه ام.

    بعدش کارهامو اروم تر انجام دادم.

    الهی شکر برای این تغییر در لحظه روی عملکردم و قطعِ الگوهای تکرار شونده ی قبلیم.

    ● پاسخِ سعیده جان رضاییِ قشنگم رسید دستم از طریقِ دایره ی آبی.

    به امیدِ ارتباطی نزدیکتر…

    ● غذاهای خوشمزه ی مادرشوهر مهربان و عزیزم.

    خدایا شکرت که امروز طعمِ زرشک پلو با مرغ و جوجه کبابِ عالیِ مادرشوهر عزیزم، مامان زری رو چشیدم.

    ● محبت اعضای خانواده که نثار حافظ و ما میشه همیشه، الهی شکرت.

    ● هدیه ی پدرشوهرم و داداشم به حافظ جان، الهی شکرت.

    هزار ماشاالله به پسرِ پر روزی م.

    خدایا شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1982 روز

    به نام خدا، سلام.

    – حافظ جونم لالا بود، من و همسرم هم یه شامِ ساده ولی دلچسب کنار هم خوردیم.

    میخوام بگم چه غذایی خوردیم چون از برکات و نعمت هاست.

    شام، تُن ماهی با شیوید آماده کردم که با نون لواش در کنار هم، با آرامش، حال و حسِ خوب، امنیت نوشِ جان کردیم.

    غذا به من خیلی چسبید.

    اسمِ غذا لزوماً باعث لذت بخش بودنش نمیشه.

    حسِ آدمه که باعث میشه بگم چسبید بهم، به به.

    الهی شکر برای همه ی غذاهایی که هر روز نوش جان میکنیم.

    – یکی دیگه از لحظات لذت بخش برام اینه:

    وقتی چای تازه دم میکنم و با همسرم نوش جان میکنیم.

    – این اصل رو از سالها پیش با خودم داشتم:

    خوشبختی، لذت بردن از شادی های کوچکِ زندگیست.

    و هر وقت که میتونم با شادی های کوچک، خوشحال باشم، یعنی تو مسیر درستم. حالم خوبه.

    – خدایا شکرت برای خونه ی گرم، نرم، امن و باصفامون.

    صدایِ بادِ عزیزم داره میاد از بیرون.

    اینجا چند شبه دیگه حسابی سرد شده.

    – دیروز به یکی از هنرجوهای مجازیِ اوریگامی ام (صبا جان) با قلبم پیام دادم که هر وقت اومدن تهران بگن بهم، همو ببینیم.

    با اینکه ندیدمشون از نزدیک ولی هنرجومو مثل خواهر زاده ام دوست دارم، مامانشم برام عین خواهرمه.

    خیلی خیلی هنرمند، باسلیقه و با شخصیت هستن.

    احوالپرسی داریم، گپ میزنیم، عکس های حافظ و خودمو میفرستم براشون.

    کلی تبادلِ حس خوب و عشق داریم با هم.

    مامانِ قشنگش هدی جان هم بهم گفت ما هم هر وقت رفتیم بجنورد یا مشهد اطلاع بدیم بهشون.

    این از اون دیدارهاییه که قلبم میتپه براش.

    به امید اون روز.

    – سورپرایز شدم:

    ایمیلمو باز کردم، دیدم سعیده جانِ قشنگِ شهریاریِ عزیزم برگشته.

    خوشحال شدم.

    خوش برگشتی عزیز دلم.

    – دایره آبی رو دیدم، پاسخ داشتم از سمیه جان و فاطمه جان.

    بسیار خوشحال شدم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1982 روز

    سلام فاطمه جانم.

    میدونم که تقریبا از بُعد مکان بهم نزدیکیم.

    امیدوارم روزی مدارهامونم به هم نزدیک بشه و در یک راستا قرار بگیره تا روی ماه خودت و اقا رسول و محمد حسن جانم و هلیسا جان رو ببینم از نزدیک…

    که یهو بگم اِ فاطمه است…

    اِ اقا رسول و بچه هان…

    به همسرم و حافظ بگم ببینین، بچه های سایتن، اونم از قشنگ ترین و خوش فرکانس ترینشون.

    به امید اون روز.

    ممنونم برای کامنت قشنگت فاطمه جان.

    عشق و محبتِ لطیف و خالصانه ات حسابی چسبید به وجودم.

    وجود و زندگیت پر از نور خدا بشه هر لحظه بدون توقف.

    ماچ به روی ماهِ نازنینت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: