زیبایی ها را ببینیم - صفحه 27
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
اگر خدا نباشه، زندگی میشه جهنم…
سلام.
وارد چالشی که سختم بود و میترسیدم شدم و الحمدالله به لطف خدا آسان شدم بر آسانی ها.
وقتی ترس آدم میریزه یا باهاش روبه رو میشی، انگار از اول چیز سختی نبوده.
حس میکنم من سخت نشونش دادم.
این بازیِ ذهنه.
آفرین سمانه جان، تحسینت میکنم.
من از لحاظ حسی وابسته ام به همسرم و مادرم وقتی حافظ یا خودم دچار کسالت میشیم.
فکر میکنم اگه مادر یا همسرم کمکم نکنن نمیتونم از حافظ مراقبت کنم.
فکر میکنم اینطوریه.
خدا بهم لطف کرد و منو وارد چالش کرد.
دیروز بعد از ساعت ملاقات، حدود 4/5 عصر به بعد تنها شدیم با حافظ…
ورق برگشت، چون تا قبلش از همون صبح استرس و اضطراب و پریشونی گرفتم اگه دیگه نذارن مامان بمونه پیشم تو بیمارستان چی؟
من چیکار کنم؟
حافظ بی تابی کنه دست تنها باشم و خسته، چه کنم؟
کم خوابی و خستگی و کلافگی بهم فشار بیاره چیکار کنم با بچه؟
حقیقت چیز دیگه ای.
خدا خودش خوابوندش، خوب و عمیق، الهی شکرت.
خدا خودش آرام نِگهش داشت، منم خوابیدم و بلند شدم تا صبح چند بار، ولی همون خواب های کوتاه عالی بود و نذاشت خسته بمونم.
پرستارها هوامونو داشتن.
از خدا خواستم مراقبش باشه تا منم بخوابم، اجابت شد.
از خدا خواستم هوشیار باشم شب، اجابت شد.
نهارِ خوشمزه ی بیمارستان، لوبیاپلو با قارچ و ذرت مزه دار شده.
نظم اینجا رو خیلی دوست دارم.
مرتب نظافت میکنن، پرستارها چک میکنن، شرح حال مکتوب میکنن.
امروز باید بمونیم.
دکتر ویزیت کرد، خبرهای خوب داد.
درسته اینجا بیمارستانه، بچه ی قشنگم روی تخت هست، دستش آنژیوکت وصله، سرم و دارو مصرف میکنه و لباس شلوار بیمارستانی تنشه…
ولی خوشحالم که در بهترین زمان آوردیمش و تحت معالجه است.
اینجا هم درمانگر هست هم امکاناتش، طبیعتا خونه ما نمیتونستیم کاری کنیم.
از بدوِ ورودمون پنجشنبه شب اینجا همه قربون صدقه حافظ رفتن.
مهم اینه با بهترین شرایط و امکانات تحتِ درمان و بهبودیه.
الهی شکرت فراوان.
تا قبل پنجشنبه روزی چندین بار میگفتم الهی شکر برای سلامتی مون، از این به بعد خیلی بیشتر میگم.
امنیت و سلامتی که تو خونه داریم هر لحظه واجد سپاس گزاریِ بی نهایته.
روی در و شیشه ی اتاق حافظ و البته همه اتاق ها برچسب فانتزی زدن، برای اتاق ما طرحِ جغد رنگی رنگی هست با درخت و فیل و تمساح و گل.
من عاشقِ جغدهای فانتزی هستم و نشانه ی زیبایی بود برام اینجا دیدم.
آدم وقتی از خونه ی خودش با آزادی هاش، امکاناتش جدا میشه تازه میفهمه چقدر باید برای تک تک لحظات شکر کرد.
الانم باید شکر کرد.
کلا تو هر شرایطی باید شکر کرد.
چون به چشم میبینم تو دل سختی، چقدر زیبایی ها همچنان وجود دارن.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
به نام اللهِ یکتا
سلام.
ادامه ی قشنگی های امروز:
خاله ها، دخترخاله، مامان بزرگ، عمه، عمو، زن عموی حافظ جانم امروز اومدن ملاقاتِ قند عسلم.
خوشحالم خانواده رو دیدم.
مامانم دیشب که بستری شد حافظ به لطف سرپرستار مهربان، موند پیشم تا امروز عصر.
سرپرستار جدید دیگه اجازه نداد مامان بمونه و من و حافظ تنها شدیم.
به حافظ گفتم البته من و تو و خدا هستیم.
الحمدالله که خیلی بهتره نسبت به دیروز.
خودمم خیلی بهترم.
قند عسلم شیر خورده لالا کرده.
الهی شکر.
برای من خوب شد که با حافظ تنها شدیم امروز تو بیمارستان.
این یه چالش بزرگه.
ولی پذیرفتمش و تسلیم شدم.
الحمدالله همه چیز عالیه.
برای رشدم لازم بود.
خدایا مرسی که این فرصت رو امشب بهم دادی تا به خودم نشون بدم سمانه ی حقیقی کیه.
آقا جونِ حافظ زنگ زد احوالپرسیش.
خیلی مهربونه، الان تهران نیست ولی دلش اینجاست، بهش گفتم حافظ خوبه.
ویویِ پنجره ی بزرگ اتاق حافظ خیلی خوبه.
امروز که اروم تر شدم متوجه شدم چه خوشگله.
مخصوصا اینکه شب رو به صورت وسیع میبینم الان، طلوع رو هم صبح از این قابِ بزرگ دیدم.
قشنگیِ زندگی اینه حتما تو دلِ چالش هاش هم زیبایی های بزرگ خداوند وجود داره.
مادرم خیلی محبت کرد بهم، خیر دنیا و اخرت رو ببینه.
با خودم عهد بستم یادم بمونه چقدر در حق من و بچه ام و همسرم بی توقع مهر ورزید.
و یادم بمونه احترامش رو ویژه حفظ کنم.
الان از صدای اتاق بغلی صدای خنده ی بچه میاد.
الهی شکر.
خدایا همه ی بچه ها سالم باشن.
اگه مریض شدن هم زودی خوب بشن.
آبجیم موقع ملاقات یه بادکنک چندتایی آورد برامون که تو دسته اش چراغ های رنگی رنگی بود.
ذوق کردم.
من شاد میشم از رنگی رنگی ها.
شام های بیمارستان عالی و خوشمزه و مرتبه.
اینجا همون بیمارستانیه که جوجوم به دنیا اومده و خاطرات خوشی دارم ازش همیشه.
پرسنل خوش اخلاقن و من لذت میبرم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا شکرت که هستی.
به نام خداوند
سلام.
نوشتن تمرکز میخواد ولی با همین شرایط فعلی هم میتونم الان بنویسم.
تو دلِ سختی های دیروز تا الان حتما قشنگی هایی هم هست.
بی انصافیه اگه بی توجهی کنم بهشون.
الهی به امید تو.
رفتار آدم های خوش اخلاق در وضعیت کنونی.
مهربانی خانم پرستار در حق مادرم و اینکه صبح براش لقمه آورد چون مامانم قند داره.
معجزه های خدا رو دیدم دیشب، خوابِ باکیفیتِ حافظ جان، سازگاری با شیر مادر.
خوش و بش پرستارهای اورژانس با حافظ و محبتی که نسبت بهش داشتن. همه عاشقش شدن.
مامان تیام، پسربچه ای که تختش کنار تخت حافظ بود تا اسم حافظ رو بهش گفتم، گفت خدا حافظش باشه و من لبخند نشست روی لبم.
اینکه مامانم در کنار من و حافظ جان هست، خداوند برامون آسون کرده.
اتاق دو نفره حافظ که البته فقط خودمونیم و به لطف خدا شده خصوصی.
تجربه محیط جدید و درس هاش برام.
شام خوشمزه با مادر.
بازم ثابت شد بهم ما نمیدونیم، خدا که میدونه.
شناساییِ شرک هام: بیمه تکمیلی میتونه، خدا نمیتونه؟
پس از خدا میخوام.
طلا میتونه، خدا نمیتونه؟
پس از خدا میخوام.
وارد تله ی قربانی بودن شدم، یهو عوض کردم، تمرین کردم و با شجاعت و جسارت درخواست دادم.
صدام از یه ادم خسته ی کلافه ی پریشونِ خواب آلود تبدیل شد به یه مامانِ قدرتمند.
خدایا شکرت برای سلامتی مون.
سلامتی نعمت خیلی خیلی بزرگیه.
خدایا شکرت برای خانواده ی خوب.
برای لحظاتِ زیبا.
برای خیابون زیبایی که دیروز تو کرج دیدم.
برای گل های زیبا و رنگی رنگی که دیدم.
برای در آرامش خوابیدنِ قند نباتم.
من همیشه حافظ رو به خدا سپردم و میسپرم.
دیروز بارها و بارها ترسیدم و گریه کردم.
ولی براش دعا خوندم.
بغل گوشش گفتم:
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
گفتم و گفتم…
هر چی پیش اومده یا میاد خیره.
خدا هدایتمون میکنه به بهترین ها.
الان یادِ سعیده جانِ شهریاری افتادم…
چطوری طاقت اوردی تو اورژانسِ کودکان؟
خدا بهت خیر دنیوی و اخروی بده برای همه ی مراقبت هات از اول تا اخر.
دیروز تو محیط، گفتم خدایا هیچ بچه ای مریض نشه.
الهی آمین.
من الان کجام و دارم مینویسم؟
بیمارستان، بخش اطفال.
خیره ان شاالله.
الان که بهتره.
همین مهمه.
الهی شکر.
هر لحظه الهی شکر.
دیشب که حافظ رو مجدد سپردم به خدا جوابِ قشنگشو دیدم.
معجزه طلوع آفتاب بود صبح از پنجره ی وسیعِ اتاق حافظ تو بیمارستان.
من خدا رو دیدم تو زیباییِ طلوع افتاب.
من خدا رو دیدم در محبت های بی دریغِ مادرم به من و خانواده ام.
من خدا رو دیدم تو صورت پرستارهای مهربون اورژانس با حافظ.
خدا یه عالمه دست هاشو فرستاده برامون تا توی ناراحتی ها هم بگه که تنها نیستیم، همیشه خدا هست.
الان حافظ جانم روی پامه، لالاست.
الهی شکر برای استراحتش و تمدیدِ قواش.
دارم بزرگ میشم.
خدا خیلی هوامو داره، کم کم متوجهم میکنه برای استقلال، برای فقط روی خدا حساب کردن، برای توحید.
به هر پله شکر.
نشانه ی باحال: مدت عضویتم امروز شده 1616، قشنگه و تمام.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا مرسی که هوامونو داری همیشه.
به نام خالقِ قدرتمندِ جهان.
سلام.
قشنگی های زندگیم:
– امروز تولدِ شناسنامه ایم هست، از بانک پیام تبریک اومد.
یادم نبود، سورپرایز شدم.
قشنگه.
– لباسِ قشنگِ حافظ جون.
– لقمه ی اماده ی صبحانه که دیشب درستش کردم، هم برای خودم هم همسرم.
– دیشب کامنت خوندم بعد خوابیدم، الهی شکر.
– عکس بکگراند پیامک موبایلمو گذاشتم عکس حافظ جانم.
– حافظ جان روی پام با تکون دادن خوابید، الهی شکرت.
– باد میاد و شاخه های درختان رو تکون میده، صدای کلاغ جانِ عزیز میاد.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
به نام خدا.
سلام.
نکات مثبت امروز:
– سعی کردم توجه کنم به نکات مثبت و زیبایی ها و داشته های زندگیم.
از آدم ها گرفته تا امکانات.
تو دفترم نوشتم.
سپاس گزاری کردم.
– لحظات خوبی رو سپری کردم در کنار خانواده عزیزم.
– استراحت خوب.
– نهار خوشمزه.
– صبحانه ی بسیار عالی در کنار مادرم و پسرم.
– دفتر جدید افتتاح کردم برای سپاس گزاری و نوشتن هام.
– کامنت مفصل نوشتم تو دوره احساس لیاقت.
– کامنت خوندم از بچه های نازنین سایت.
– متوجه شدم مسیولیت پذیرتر شدم و مسایل رو گردنِ چشم زدن و اینا نمیکنم.
– قرص های مکمل خوبی که هر روز نوش جان میکنم.
– پولی که به کارتم واریز شد صبح.
– فایل 11 دوره احساس لیاقت رو گوش دادم و لذت بردم.
– دیروز کلی فایل متنوع هدیه از استاد گوش دادم و کیف کردم از صحبت های استاد.
علاوه بر عمقِ مطالبی که استاد میگن، خیلی زیبا کلمات رو کنار هم چیدمان میکنن، دیروز یه لحظه انقدر لذت بردم از یه جمله ی استاد که فکر کردم عین شعر، زیبا و لطیفه اون جمله.
مرسی استاد جان برای همه چیز و همیشه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت که هستی.
به نام خدا، سلام
قشنگی های زندگیم:
* خواب و استراحت خوب.
خواب نقش مهمی داره در سرحال بودن و آرامشِ آدم.
خدایا شکرت برای این نعمت.
* پسر نازنینم
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
* بستنی کوکیِ خوشمزه ی دیشب.
* ورودیِ مالی به خانواده، الهی شکر.
* آرامش، امنیت و شادی مون کنار همدیگه، الهی شکرت.
* فایل گوش کردیم با حافظ جون.
* خداوند به اسانی حافظ رو خوابوند.
درکم داره بهتر میشه همه چیز در این جهان دستِ خداونده، باید از خودش بخوام با قلبم تا اجابتم کنه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
یا ارحم الراحمین
سلام.
نکات زیبای زندگیم:
– در مورد قانونِ رها کردن خواسته ها خوندم تو کامنتها.
مثالش که یادم اومد تاییدش کردم و لذت بردم از این قانون:
* سالها پیش زمانیکه مجرد بودم یه بار با خواهر و دخترخاله هام رفتیم شیراز، خیلی عالی بود، عاشق شیراز شدم با تمام وجودم.
ارزو داشتم یه بار با مامانم بریم، این خواسته رو نوشته بودم و رهاش کرده بودم.
چند سال بعدش خیلی اسان با هواپیما با مامانم رفتیم شیراز، من که تجربه ی جاهای دیدنیشو داشتم نهایتِ استفاده رو کردم و کلی از جاهای دیدنی و باغ ها و موزه ها و … رو با مامان دیدیم و لذت بردیم.
* زمان تجرد، با مامانم زیاد میرفتیم دور دور.
من تمرین رانندگی میکردم تا دست فرمونم بهتر شه.
میرفتیم خیابون ها و اتوبان های مختلف.
کلی کیف میکردیم دوتایی.
پارک، کافه و … میرفتیم.
یکی از جاهایی که حقیقتا دلم میخواست برم پل طبیعت بود ولی ترمزم این بود اونجا جای پارک نداره و اذیت میشم و نرفتیم…
یعنی کلی جا با هم میرفتیم ولی پل طبیعت نرفتیم.
تا اینکه پارسال، باردار که بودم، موقعیت پیش اومد یه شب خانوادگی رفتیم پارک اب و آتش جشنواره انار.
و به پیشنهاد خواهرزاده ام رفتیم پل طبیعت که نزدیک بود به پارک.
روی پل یه لحظه یادم افتاد خدای من، این خواسته ی من بود که یادم رفته بود…
این قانونِ رهایی جالبه.
دوست دارم بهش فکر کنم.
– نهار خوشمزه ای که نوش جان کردیم.
لوبیاپلوی خوشمزه ی دستپختِ مادر مهربانم.
خودمم سالاد شیرازی درست کردم.
بسیار عالی بود.
– تمام اون لحظاتی که تو زندگی از قلب و وجودم میگم آخیش…
یعنی تجربه ی حسِ امنیت، آزادی، شادی، آسودگی، استراحت، خوشی، رهایی با هم.
– کامنت نوشتم.
خیلی هم لذت بردم از نوشتنِ لحظات و تجربه هام.
– هوای خنک و مطبوعِ خانه ی بزرگ و باصفای مامانم، روی خوش و مهربانیِ مامانم که خدا حفظش کنه و خیر دنیا و آخرت رو بهش بده.
خیلی هوامونو داره، کمکم میکنه و بهم ارامش مضاعف میده همیشه.
خدا به قلب مهربانش فراوانی بده از هر لحاظی، سلامتیش، ثروتش، ارامشش، امنیتش، شادیش و …
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
به نام خدا، سلام.
نکات قشنگی میخوام بنویسم، از خدا کمک میخوام جاری بشه بر کلمات و قلمم به قول سعیده جان شهریاری.
– اول ایده اومد توانایی هامو تو فایل جلسه 11 دوره احساس لیاقت بنویسم، اونم الهام بخشش سعیده جان شهریاری بود با اون کامنتهای بی نظیرِ با جزییاتش تو اون جلسه.
بعد گفتم راستی سمانه جان وقتی اونجا بنویسی عملا انگار داری تمرین اگهی بازرگانی رو انجام میدیا، اما به صورت غیر حضوری.
یعنی جسارت کنی تو یه محیط عمومی مکتوبش کنی.
این شجاعت میخواد، چون اول خودت باید بفهمی و توانایی هاتو ببینی و براشون ارزش قایل شی حتی به زعم خودت کوچکترین توانایی تو عنوان کنی و به ارزشمندی خودت پی ببری و اعتراف کنی.
این خودش حرکت خوبیه.
انگار تکاملی داری اماده میشی برای این تمرین به صورت حضوری.
بعد امروز یهو ایده ی باحال تری رسید به قلبم.
که اگهی بازرگانی خودمو به حافظ جونم بگم.(صحبت کردن در مورد ویژگی و توانمندی ها و استعدادهای خود)
عملیاتیش هم کردم، داشتم سالاد درست میکردم کنارش نشستم اونم روی تشکش مشغول بود، صحبت کردم باهاش در مورد ویژگیِ نظم و مرتب بودنم.
اونم خیلی باحال گوش میداد بهم.
خوشم اومد. هم با بچه ام صحبت کردم، هم تکلیفمو انجام دادم با بهبودگرایی.
موقع شیر خوردنش هم دوباره ادامه دادم.
تجربه باحالی بود.
چون در لحظه و با امکانات کنونی تکلیفمو انجام دادم.
نجوا میگه حالا هنر خاصی هم نکردیا.
اصلش اینه بری توی جمع، شلوغی، غریبه باشن و ..
ولی من میگم حرکت کردن واسه هدف مهمه، افرین داره.
ان شالله هر دفعه بهتر و بهتر میشم.
مخصوصا دلم میخواد جایی که رودربایستی دارم انجامش بدم، چون اینطوری ترس از قضاوت مردم در موردم رو نادیده گرفتم.
نجوای ذهنی گاهی دقیقا سخنگوی کمال گراییِ آدمه.
– یه چیز باحال از بامداد دیروز به این ور:
درجا صدای نجوای ذهنیمو میشنوم و پاسخش رو میدم.
قبلش اصلا حسابش نمیکردم، نادیده میگرفتمش در حالیکه بود، الان آشغال ها رو از زیر مبل برمیدارم و تمیزکاری میکنم.
– یه فایلی گوش میدادم موقع تعویضِ پوشک حافظ جان که استاد گفتن در مورد خودتون بنویسین وقتی دیگران موفق میشن یا دستاوردی دارن واکنش شما چیه؟
میگین پس میشه، دلیل اینه که پس منم میتونم.
یا اینکه احساس ضعف میکنین و …
یا اینکه در مورد چه افرادِ خاصی احساستون عوض میشه.
بعد گفتن بنویسین.
چون بعضیا هنوز نمیتونن از خودشون راحت بنویسن.
و من تلنگر خوردم یهو.
که بله استاد، هنوز گاهی اوقات نمیتونم از خودم بنویسم به راحتی، شناختم کمه از خودم و روحیاتم و عملکردهام.
برلی همین وقتی از دیروز درک کردم و صدای نجواهامو عمیقتر شنیدم و تونستم باهاشون وارد میز مذاکره بشم خیلی خوشحال شدم که مدار درکم یه پله بالاتر رفته به لطف خدا.
– درک صبحِ امروز در مورد فکر و کد نویسی:
اگه فکری حالتو بد میکنه، بیا و عوضش کن و نقطه ی مثبتش رو ببین.
حافظ جون موقع شیرخوردن یهو برمیگرده من یا اطراف رو نگاه میکنه با شیطنت و شیرینی.
این دوتا نگاه نگاه های منن، با نگاه دوم حالم بهتر شده.
نگاه اول بیشتر وقتی خسته ام اشکار میشه، ولی اونم با تمرین بهتر میشم.
نگاه اول: شیرت رو بخور بچه جون.
حواس و تمرکزتو بذار روی شیر خوردن.
منو نگاه نکن.
انقدر سرتو نچرخون به اطراف.
شیرت رو بخور که سیر شی کامل و بلند شی یا بخوابی.
و میخوام که فرایند شیرخوردنش ادامه پیدا کنه تا حتما سیر شه بعد بلند شه و دو دقیقه بعد دوباره برنگرده برای شیر.
یعنی میخوام تحت کنترل من باشه و نتیجه ی منطقی که من میخوام به دست بیاد.
نگاه دوم: فدای چشم هات بشم من که انقدر قشنگه.
خدایا شکرت پسرم حواسِ جمعی داره، چشم هاش سالمن، دقت میکنه به اطرافش، خدایا شکرت برای نگاهِ قشنگش، برای لبِ خندونش…
جالبه با خوشی کنار همیم، میخنده بهم، بعد چند دقیقه بازیگوشی خودش ادامه میده شیر خوردنشو.
یعنی شادی و لذت دو طرفه به دست میاد.
تغییر فکر یا کدنویسی یعنی همین.
اگه فکرت یا نجوای ذهنیت بده، اگاهانه بیا عوضش کن، شیفت پیدا کن روی طرف دیگه ی ماجرا، قشنگی ها و نکات مثبتش رو ببین تا بتونی برای خودت شادیِ بیشتر خلق کنی.
بی نهایت برای اینکه این درس استاد رو اینطوری درک کردم خوشحالم.
– گفتگوهامون با مامانم عالیه.
کلی قوانین مرور میشه برای جفتمون.
– مثال های جدیدی که یادم میره و قدرت رو میدم غیر خدا، بعد یادم میوفته و اصلاحش میکنم:
*حافظ میخواست بخوابه، مقاومت میکرد،از ذهنم گذشت شیر بخوره میخوابه، شیر باعث میشه بخوابه.
یهو گفتم شیر میخوابوندش، خدا نمیتونه؟
پس، از خدا میخوام.
*بارها شده گفتم فهمیدم دیگه، الان تو پتو به صورت ننویی تکونش بدیم میخوابه، چون بار اول اینطوری سریع خوابیده. یا دیگه فهمیدم با صدای سشوار یا جاروبرقی میخوابه، چون اولین بار خوب جواب داده.
دفعه بعد دیدم نه، نمیخوابه، چون اعتبار رو دادم به اون روش، نه خدایی که اون روش خوابوندنِ بچه رو بهم گفته و هدایتم کرده.
به عبارتی چسبیدم به روشِ اجابتِ خواسته ام نه قانونِ رهایی.
بعد که اصلاح کردم فکرمو، اجابت شدم و حافظ خوابید به اسانی.
مسیله اینه خدا از طریق دست هاش خواسته ی منو اجابت میکنه، من باید از اول از خودش بخوام، خدا از طریق مناسب یا دستی که بخواد، خودش اجابت میکنه خواسته مو و هدایتم میکنه.
*یه موردی بود در رابطه با بچه و همسرم پیشم نبود، گفتم الان اگه آرش پیشم بود چقدر خوب بود، از پسش برمیومد، چون من اون لحظه واقعا توانش رو نداشتم.
به به خودم اومدم:
آرش میتونه، خدا نمیتونه؟
پس از خدا میخوام.
و اتفاقا خدا از طریق یه دست دیگه اش بلافاصله اجابتم کرد.
خیلی خوشحالم و لذت میبرم که شرک هامو متوجه میشم و اصلاحشون میکنم.
– در مورد قانونِ رها کردن خواسته ها خوندم تو کامنتها.
مثالش که یادم اومد تاییدش کردم و لذت بردم از این قانون.
– یه نشانه جالب دریافت کردم.
دیروز صبح کامنت نوشتم برای دوره سلامتی.
یه پاسخ دریافت کردم دیشب در رابطه با کامنتی که پارسال در مورد دوره سلامتی نوشته بودم.
به نظرم که نشانه ی باحالی اومد.
اینکه مرحله به مرحله نزدیک میشم نرم و آهسته به خواسته های درونِ ذهن و قلبم.
تا اینجا رو یادم اومد نوشتم، باقیش بمونه برای بعد.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت که انقدر قشنگ همه چیز رو یادم میدی.
به نام خدا، سلام.
زیبایی های امروز، جمعه 23 شهریور 1403.
پسر قشنگم.
سلامتی مون.
حالِ خوب.
استراحت خوب.
هوای خنک و مطبوع.
بستنی خوشمزه ی انبه.
میوه های خوشمزه.
آبگوشتِ خوشمزه منزلِ مادر جانم.
کامنت خوندم و نوشتم.
کامنت های دوره روانشناسی ثروت 1 رو با اکانت همسرم خوندم.
دیروز همسرم دو عدد غذای نذری گرفت، اونم قورمه سبزی که من عاشقشم. روزی های غیر حساب.
دیروز مادرشوهر عزیزم اومد خونه مون، تا عصر پیشمون بود. مثل مامانم دوستش دارم، خیلی مهربونه و حواسش بهمون هست.
کامنتی که 3 بامداد امروز، تو صفحه معرفی 1 دوره سلامتی نوشتم.
احساس میکنم با خودم شفاف روبه رو شدم و نجواهای ذهنیمو بیرون کشیدم و سبک تر شدم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
سلام ارام جان.
ممنونم از پیامی که برام نوشتی.
قلبت پر از نور باشه همیشه.
بله، پروفایلم پسر نازنینمه.
ان شاالله در بهترین زمان کامنت میذاری و این خبر خوش رو بهمون میدی که تو دلت یه نی نیِ قشنگ و سالم و عسل داره رشد میکنه.
برای زکریا شد.
برای شما هم میشه.
این برای خدا آسان است.
قالَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ
زندگی پر از چیدمان های زیبای خداونده.
در بهترین زمان و شرایط اجابت میکنه خواسته هامون رو.
چه تعبیرِ قشنگی:
عشق گرمه !گرم ِ گرم
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.