سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 201

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار فهمیه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

استاد جان یادمه چطور با عشق این مسیر و این سریال رو ادامه دادین و الان 201 قسمت از شروع این ماجرا و این سریال و این حرکت گذشته، چقدر قشنگ میشه هربار هدایت شدن به راه حل های بهتر رو دید؛  قشنگ در قالب همین سفر کردن هاتون، میشه بهبود ها و باز هم ساده تر کردن کارها رو دید:

از بهبود درباره اینترنت و کار روی سایت گرفته تا غذا خوردن و حمام رفتن. هر روز بهتر از دیروزتون رو میتونم ببینم و میخوام الگو بگیرم. میخوام منم همیشه در مسیر بهبود باشم. بهبود های کوچک اما مداوم. چقدر این یادآوری خوب بود. من واقعا شما عزیزان رو که اینقدر در بهبود دائمی عالی هستید رو تحسین میکنم.

چقدر اینجا زیبا اشاره کردین که همیشه یک تعادلی میذارین بین “گشت و گذار و تفریح” و “رسیدن به سایت و انجام کارهاتون”. چه ترکیب فوق العاده ایی و چه تعادل زیبایی… خداروشکر برای تجربه خوندن کامنت بچه ها و رسیدگی به سایت اونم در این طبیعت و سفر عالی و بینظیر.

چقدر قشنگ بود پشت صحنه کار کردن تون در فضای داخل تراک کمپر و سیستم عالی که چیدین.

چقدر سپاسگزارم که از انجام کارهایی که دارین برامون با عشق آماده میکنید هم گذاشتین.

چقدر سپاسگزارم از تمام تلاش ها و بهبودها و این همه صداقت و شفافیت تون استاد جان.

استاد تحسینتون میکنم برای این سیستم سازی که باعث سادگی و راحتی انجام کارها شده. چقدر قشنگ که سیم ها رو به سه راهی های مختلف زدین و فقط با زدن یک کلید اون وسیله مورد نظر روشن میشه. چقدر قشنگ سیستم سازی انجام شده. اونم بر اساس قانون و سوال خوبی که شما استاد پرسیدن و اجراش هستید. سوالی که واقعا هدایتت میکنه به راه حل های بهتر: 

سوالِ” چطور از این بهتر؟ چطور از این راحت تر؟ چطور از این ساده تر؟ چطور از این آسان تر؟ چطور از این لذت بخش تر؟

بخش دوم این فایل و صحبت های استاد جان و اشتراک تجربه مریم جان از دفتر شکرگزاری

واقعا سپاسگزارم برای اینکه در اون فضای زیبا و طبیعت بکر با سنگفرشی از سبزها روی صندلی های تاشو آبی رنگ تون نشستین اونم با دیواری از آسمون و فضایی کوهستانی و کوهی پوشیده از درخت. واقعا این روحیه جستجوگر استاد جان تحسین برانگیزه. وقتی سوال های درست از خداوند بپرسیم به جواب های درست هم هدایت می شویم. خداوند به هر مسیری که ما بخواهیم ما رو هدایت میکنه، مهم اینه که ما چی بخوایم.

چقدر سپاسگزارتم مریم جانم که اون دفتر شکرگزاری تو به من نشون دادی، یک دفتر شسته و رفته که کنارش هم خودکار رو زدی راحت و ساده و آسان.

چقدر خوب بهمون یاد میدی چطور شاگرد بهتری باشیم، چطور بهتر عمل کنیم، چطور سخت نگیریم و به مدل خودمون تمرین هامون رو انجام بدیم و جدی بگیریم و حتی در سفر هم این راه و این مسیر رو ادامه بدیم؛ 

ایده نوشتن سپاسگزاری ها که مربوط به اون لحظه ایی هست که داری اونو تجربه میکنی.

سپاسگزار بودن برای اینکه هم فرکانس شدم برای دیدن اون زیبایی در اون لحظه.

 به هر نکته ایی که در سپاسگزاری ها اشاره میکنیم اون رو پررنگ تر میکنیم.

 در سفر خودِ زندگی رو تجربه کردن و در لحظه بودن. فارغ از گذشته و آینده، در لحظه حال زندگی کردن

استاد چقدرتعبیر جالبی داشتید درباره شباهت بین “دیدن سربالایی های جاده از دور و تجربه همون سربالایی ها وقتی که واردشون می شیم” با “مسائل زندگی”. وقتی که از دور به مسائل زندگی، به مواردی که ممکنه پیش بیاد به سربالایی های زندگی نگاه میکنی خیلی سخت بنظر میاد. حلشون خیلی غیر ممکن بنظر میرسه .ولی وقتی واردش میشی میبینی که انقدر هم سخت نیست، اینقدر هم پیچیده نیست.آنقدر هم که فکر میکردی غیر قابل انجام نیست. 

و اما نکات این قسمت:

هر مسئله ایی پیش بیاد راه حلش هم باهاش میاد. چون قانون خداوند ان مع العسری یسری است. جواب همه ی مسائل در دل تمام مسائل هست. از الان نمیخواد نگران مسائل خیالی باشه که قراره در آینده رخ بده.

ذهن همواره میخواد در مورد اتفاقات آینده همه چیز رو پیچیده کنه و باعث ترس و نگرانی بشه که انگار راه حلی نیست. اما حقیقت اینه که:

تضاد ها فرصتی هستند برای پیشرفت. تضادها فرصتی هستند برای شناختن خواسته هامون.  تضادها فرصتی هستند برای رشد کردن.

هــــر روز مثل یک ذکر به خودم باید بـــگم: مسیر زندگی واقعا زیباست. خداوند همیشه داره ما رو هدایت میکنه و هــر اتفاق و مسئله ایی هم پیش بیاد، جوابش هم با خودش میاد .

زندگی خیلی ساده است، وقتی که ما همه چیز رو ساده بگیریم. و اگر به خاطر اون چیزهایی که در لحظه داریم سپاسگزار باشیم، واقعا از زندگی مون راضی خواهیم بود و این رضایت درونی، هدایتگر ما میشه به سمت نعمت های بیشتری که دوباره ما رو راضی تر نگه میداره.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 201
    511MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

517 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 19
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1996 روز

    سلام از سمانه جان از اندیشه در استان تهران.

    به آزاده جان از شهر صحنه از استان کرمانشاه.

    ما یه همسایه داشتیم قدیم به نامِ خانم جعفری که خیلی عشقه، عشق و اهل کرمانشاه هستن.

    و من عاشقِ خودشم از بس جیگره.

    و با دخترهاش هم دوستم…

    پس وقتی متوجه شدم تو وصلی به کرمانشاه طبیعتاً ذوق کردم.

    البته در کل زیاد فرق نمیکنه هر کدوم مون، در کدوم کشور یا شهر یا روستا زندگی میکنیم، چون همه مون بنده های خداییم، زیرِ آسمونِ خداوند داریم زندگی میکنیم:

    شما کرمانشاه

    آقا اسدالله ایلام

    من تهران

    یاسمن کانادا

    پاکیزه افغانستان

    استاد آمریکا و ….

    اتفاقا این تنوع خیلی باحاله…

    نشون میده هیچ فرقی بینِ ما نیست، مگر تفاوتِ افکارهامون.

    شاید قبلا فرق می‌کرد.

    الان فرق نمیکنه، چون ما مستقیم با روحِ همدیگه ارتباط داریم.

    روح نه جنسیت براش فرق میکنه.

    نه محلِ سکونت.

    فقط انسانیت مهمه، همین.

    ولی دوست دارم و خوشحال میشم بدونم هر کدوم از دوستان از چه اقلیمی دارن پیام میفرستن، تو چه شرایطِ آب و هوایی و طبیعتی هستن.

    جایی که من هستم، فضا بازه، تراکم و فشردگی و شلوغیِ داخلِ شهر تهران رو نداره و من خوشحالم.

    این معنیش ناسپاسی در برابر داخل تهران نیست، من تا پارسال تا سن 35 سالگی داخل تهران بودم، از پارسال اومدم اینجا…

    به شدت راضی هستم، چون خلوته، آرومه، دنجه، امنه، هر کی مشغولِ خودشه، راحتی بیشتره، فضای سبز به شدت بیشتری داره، هوای باز و باد و آسمون آبی و خوشگلی داره…

    یعنی هر طوری فکر میکنم با سَبک و مدل من به شدت سازگاره اینجا.

    قبلا خوشحال و راضی بودم، الان هم خوشحال و راضی ام، چون حس میکنم من و همسرم که طبیعت رو دوست داریم، هدایت شدیم به بهترین محل…

    آزاده جان کامنتهاتو با آقا اسدالله خوندم که در مورد زیبایی های ایلام و کرمانشاه صحبت میکردین، مخصوصا اونجا که به زبان محلی کامنت مینویسین میگم بچه ها زدن روی کانالِ تخصصی :)))

    راستی سفرت به سلامت و شادی.

    وقت کردی تو سفر هم بنویس برامون از تجربیاتت

    از قشنگی های محیط

    از آسان شدنت بر آسانی ها

    از آدم های قشنگی که اومدن در مسیرت و …

    بهت گفته بودم که خیلی مهربونی؟

    دیدم و خوندم برای کامنتهای بچه ها پاسخ میذاری و تحسینشون میکنی و بهشون عشق میدی.

    خودت تحسین برانگیزی با این ویژگی ات عزیزم.

    خیلی جالبه که ما دوستان، در این سایت ندیدیم همو، اما آنقدر آشنا هستیم برای هم…

    اینم از الطافِ اللهِ یکتاست…

    وگرنه خود من قبلا خیلی سختم بود ارتباط بگیرم با افرادِ ناآشنا، چه برسه به اینکه براشون کامنت هم بنویسم.

    اینم یه نعمت هست تو زندگی تک تک مون

    به قول آقا اسدالله، نقل قول از ایلان ماسک:

    ثروت، یه کار ذهنیه تا پر بودن حساب بانکی.

    خب الان من خیلی ثروتمندم با این همه دوستِ توحیدی، که میتونم باهاشون به راحتی از خودم، بهبودهام، خدا، ضعفها و قوتهام صحبت کنم.

    مرسی از همه ی چیزهای قشنگی که برام مینویسی آزاده جان.

    راستی تحسینت میکنم که جاهای دیدنی و جذابِ شهرت رو به خوبی میشناسی و به بقیه و خانواده معرفی میکنی.

    هر جایی هستی و هر زمانی که میخونی پیامم رو، امیدوارم قبلش قبلت پر از نور بوده باشه، بعدش هم پر از بشه تا همیشه.

    ماچ بهت.

    الهی شکر برای کلِ جهانت که زیباست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1996 روز

    سلام به صحرا جانم

    شب و روز و همه ایامت به خیر و خوشی و آگاهی و طراوت.

    خوشحالم که نوشتی و مینویسی عزیزم.

    خوشحالم که هدایت شدم و میشم به کامنتهای قشنگت.

    راستشو بگم؟

    از کامنتِ فهیمه جان رسیدم به کامنتت، خوندم و بعد که از من یاد کردی ذوق کردم…

    من هیچ خجالت نمیکشم وقتی ذوق میکنم، بگم از ذوق کردن هام.

    چون این ذوق از درون و کودکِ درون و روحِ پاکم میاد.

    چرا نگم؟

    چون ممکنه از دیدِ منطقِ بزرگسالی چیپ به نظر بیاد؟

    خب بیاد

    فدای سَرِ سمانه جونم :))))))

    یه مدت بزرگسالانه ی منطقی زندگی کردم، حالا دارم کودکانه ی شهودی زندگی میکنم…

    خیلی هم کیف میکنم.

    خیلی هم افتخار میکنم.

    دوران کودکی و رفتار به سبکِ کودک یعنی:

    شجاعت

    جسارت

    عزت نفس

    اعتماد به نفس

    چون کودک به منبع وصله

    ترمز نداره

    باید و نبایدها خرابش نکرده هنوز…

    افتخار میکنم به کودکِ درونِ شاد و خوش انرژی و خوش اخلاق و مهربون و هنرمند و خوش سخن و لطیفِ خودم.

    امیدوارم تایمی که با کودکِ شهودیم زندگی میکنم بیشتر و بیشتر شه…

    وقتی کامنتهای خوب مینویسم هم رفتم تو بُعدِ کودکِ شهودی.

    وگرنه بزرگسالِ منطقی ام انقدر کمال گراست که پوستِ منو میکنه :))))))))

    والا :))))

    به قولِ شاعر، رها، رها، رهااااااا، من… :)

    یه چیزِ باحال در مورد کمال گرایی دیدم:

    فهیمه جان هم دلیل تاخیر در نوشتن پروفایلِ آشنایی رو کمال گرایی عنوان کرد.

    همینم بود برای من…

    تا یه زمانی که دیگه خدا بهم گفت وقتشه، بنویس، هر چی میخوای بنویس. نگران نباش، دلی بنویس…

    فارغ از نظر مردم بنویس…

    نوشتن خوب و بد نداره

    فقط نکته اش اینه حسی و قلبی مینویسیم یا منطقی؟

    ترجیحِ من همون حسی و قلبیه.

    عاشقِ اینم که خدا خودش صبح بیدارمون میکنه، مدتهاست منم این نعمت رو دارم.

    الهی شکر.

    مخصوصا صبحِ زود که اوجِ فرکانسهای بالاست…

    نوشتن تو صبح زود، لذت بخش ترین عبادتیه که من تو عمر 36 ساله ام تجربه کردم تا الان.

    الهی شکر.

    صحرا جانم (چقدر اسمِ جذابی داری):

    این عبارتت رو خیلی دوست دارم:

    چون ذهن تمام تلاشش رو میکنه که تو را متصرف کند و گاهی هم او پیروز میدان می‌شود ؛ من تمام تلاشم رو میکنم که با قدم های کوچیک مورچه ای اما مستمر ، خودم را زنجیر و بندگی شیطان ذهنم رها کنم و به خدای درونم وصل بشم…

    خدا رو شکر برای تک تک تلاش هامون.

    امروز یه کنترل ذهنِ مَشتی کردم، خودم افتخار کردم به خودم، مطمئنم خدا هم‌ میگه باریکلا سمانه، تو شگفت انگیزی…

    البته که جایزه هامو گرفتم از ظهر تا حالا…

    حالم خوبه

    حسم خوبه

    کلی قشنگی دیدم تو باغچه مون

    کلی سپاس گزاری نوشتم….

    اینکه میگم حال و حسم خوبه خیلی خیلی بزرگه

    انقدر که نمیدونم سپاس گزار خدا باشم…

    قبلا کنترل ذهنی در کار نبود، مدتها میموندم تو حس بد و دلسوزی و سرزنش و ضعف…

    الان از فضلِ خدا میزونِ میزونم…

    راستی تا بحثِ تحسینِ سمانه است یه چیز دیگه هم بگم:

    این ادبیاتِ ساده، خودمونی، محاوره ای، باصفای خودمو دوست دارم…

    این منم، شاخ و برگ نداره، قلمبه سلمبه هم حرف نمیزنم.

    وقتی میگم مخلصتم خدا، حقیقتا عاشقشم که اینو میگم…

    سمانه جان تحسینت میکنم که امروز، دو مورد و درخواست‌هایی که نمیخواستی انجام بدی، رو با عزت نفس، پاسخِ منفی دادی…

    بدونِ حسِ خجالت، رودربایستی، دلسوزی، عذاب وجدان و هر حسِ نازیبا و حال بد کنِ دیگه ای.

    آفرین دختر، آفرین عشقم.

    صحرا جانم مرسی که تو این کامنتت بهم انگیزه و اجازه دادی تحسینت کنم برای نوشته های قشنگت.

    و بعد برسم به تحلیل و تحسینِ خودم.

    این کامنتها برکت هستن، برکت.

    الهی شکر.

    ماچ به روی ماه و نازنینت.

    الهی شکرت برای تک تک تغییرات و بهبودهام که همه شون از فضلِ خودته اللهِ یکتایِ نازنینِ قشنگم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1996 روز

    سلام علی آقا

    خیلی کامنتتون رو زیبا و خالصانه نوشتین.

    چقدر کیف کردم از این قسمت:

    حالا بهم بده، زیاد هم بده! هم دهن لقم، هم قلم لق! اونقدر می‌نویسم که همه چی درست بشه!

    این قلم لق که نوشتین هم خیلی باحال بود.

    منم قلم لق هستم :) خوشبختم :)

    جسارتتون رو تحسین میکنم که از گذشته ی خودتون نوشتین و اینکه دلیلِ اتفاقات زندگیتون رو متوجه شدین.

    ان شاالله همیشه همه مون واردِ مدارِ آگاهی بشیم و از مدارِ جهل دور بمونیم.

    در پناهِ رب العالمینِ قشنگم باشین.

    همه مون باشیم.

    الهی شکرت برای فضای پاک، صمیمی، توحیدیِ این سایتِ دوست داشتنی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1996 روز

    سلام آقا احسان

    خیلی ممنونم ازتون که کامنتهای به این خوبی رو مینویسین.

    همیشه تو کامنتهاتون کلی درس برای من وجود داره:

    کار کردن روی ریشه ها

    بهتره به‌جای مقایسه به خودمون آرامش بدیم و اجازه بدیم قوانین رو به‌خوبی درک کنیم، اصلاً نشانه کار کردن روی فراوانی کم شدن عجله و نگرانی در مورد آینده است.

    خبر خوبی که من از آموزش‌ها گرفتم که همه این‌ها اکتسابی است و اگر نگاه ما واقعاً تغییر کنه نتایج هم تغییر خواهد کرد.

    قبلاً فکر میکردم اگر به خودت توجه کنی، از خودت تعریف کنی خودخواهیه و دیگران بدشون میاد اما الان میبینم اولاً که تو بی‌نیاز میشی از توجه و تحسین دیگران و دوماً جهان از در ودیوار تو رو تحسین میکنه بدون اینکه تو نیازی بهش داشته باشی.

    ممنونم از به اشتراک گذاریِ این آگاهی های ناب.

    و تشکر ویژه دارم که تو کامنتهاتون مثال از خودتون میارین، اینطوری قابل درک تر میشن قوانین و آگاهی ها.

    یه تحسین ویژه هم از خواهرتون سمانه جان برای شما:

    قلم بسیار زیبا، روان و قابلِ درکی دارین.

    همیشه شاد و ثروتمند و سعادتمند باشین.

    الهی شکرت برای آگاهی های نابِ این سایتِ ارزشمند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1996 روز

    سلام به نفیسه جانم.

    به نفیسه جانِ مهربان و خوش اخلاق.

    صبح به محضِ بیداری، سر زدم به سایت و سورپرایز شدم با پیامِ شما و عارفه جان برام.

    خوندم و لبخند اومد روی لبهام.

    صبحی که با پیامِ دوستانِ نازنینِ آدم شروع شه، گلی است از گلهای بهشت.

    مرسی که کامنتهای منو با قلبِ زیبا و زیبابینت میخونی و برام پاسخ می نویسی.

    چقدر زیبا نوشتی برام.

    یعنی صبحم رو با پیامت زیباتر کردی نفیسه جان.

    ممنونم که تحسینم میکنی، تشویقم میکنی.

    بی نهایت لذت بردم از حرکتی که برای تشکر از ظرف غذای پسرِ نازنینت انجام دادی.

    بی نهایت ممنونم ازت که اینطور عاشقانه و مهربانانه برام دعاهای خیر و زیبا کردی.

    بی شک بی نهایت خیر و شادی واردِ زندگیِ خودت خواهد شد به واسطه ی این نگاهِ خیر و زیبایی که داری نسبت به پیرامونت.

    ممنونم که سخاوتمندانه عشقت رو بهم هدیه داد.

    صبحِ روزِ دوشنبه مو زیباتر کردی برام.

    بعد از نعمتِ بیداری و حیات، روزی و نعمتِ من آغاز شد با پیامِ شما و عارفه جانم.

    بی نهایت روزیِ حساب و غیرِ حساب واردِ زندگیِ جفتتون بشه.

    ممنونم از همه ی دعاهای قشنگ و لطیفت برای من.

    منم بهترینها رو برای شما میخوام، هر چیزی که خواسته ی قلبیِ خودته، برات رشد و بهبودِ هر ثانیه ای میخوام از خدا، یه طوری بشه برات که زبان و قلبت بدون توقف فقط بگه الهی شکرت، الهی شکرت، الهی شکرت…

    ممنونم از هدیه ی قشنگی که بهم دادی نفیسه جانم.

    الهی شکرت برای دوستانِ نابی که تو زندگیم دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1996 روز

    سلام به آقا اسدالله عزیز، برادر خوب و موحدم.

    انقدر شروع طوفانی داشتین که همون اول بهم انگیزه دادین بیام و تحسینتون کنم.

    سپاس گزارم که این کلام استاد رو یادآوری کردین:

    همه چیز در این جهان به سمت بهتر شدن حرکت می کند، همه چیز در این جهان به سمت آسانتر شدن و ارزان تر شدن حرکت می کند و همه چیز در جهان به سمت فراوانی و نعمت و ثروت است و همه اینها از قبل بوده نه اینکه نبوده باشه و خداوند از قبل برایمان خلقشان کرده و ما فقط داریم آنها را کشف میکنیم!

    چقدر لذت بردم از این باور که:

    از اول بوده و هست، فقط ما داریم کشف شون میکنیم، یا به عبارتی نعمتها برای همه هست فقط ما باید با افکار و اعمالمون، دسترسی بهشون رو باز کنیم برای خودمون.

    چقدر عالیه یاداوریِ این نکته:

    رسالت ذهن اینه که ما رو بترسونه و مسائل و مشکلاتی رو سر راهمون قرار بده که همشون توهمند و همواره تجربه کردیم از چیزهایی دائمآ واهمه و ترس و نگرانی داشتیم که هرگز اتفاق نیفتاده اند و اتفاق نمی افتند و این هم یکی از ابزارهای شیطان برای توقف ماست.

    ظاهرا متوجه میشم اما گاهی یادم میره…

    یادآوریش خیلی بهم کمک میکنه.

    الهی شکر برای دونه به دونه ی آگاهی ها و یادآوری شون

    ممنونم ازتون.

    و این جمله ی کلیدی که منو یاد کامنتِ آقا احسانِ مقدم انداخت که کیفش از موتور پایین افتاده بود و با کنترل ذهن کمتر از 5 دقیقه پیدا شد:

    هر مسئله و اتفاقیم برام پیش بیاد، جوابش هم هست! و همه چیز راه حل داره و اگه حالمون خوب باشه، اگه نگاهمون مثبت باشه و احساس خوبی داشته باشیم؛ همه چیز به وقتش بهمون گفته میشه و مسیر برایمان همواره نرم و روان و راحته.

    الهی شکر برای آگاهی ها.

    ممنونم ازتون برای کامنت خوبی که نوشتین.

    الهی شکرت برای همه چیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1996 روز

    سلام به فرزانه جانم.

    فرزانه جانِ گل و گلاب.

    دلیل برای سمانه برای اینکه هر صحبت یا مطلبی تو قلبش میاد، تو هر فایل، یا کامنت مستقل، یا کامنت پاسخ به دوستاش بنویسه، کاری که انجام میدم، اما الان به بعد محکمتر انجام میدم، فارغ از این نجوا که، آیا خونده میشه یا نه…

    اونی که باید بخونه، میخونه سمانه جون.

    شما به بقیه اش کار نداشته باش گلم…

    اینکه شونصد میلیون نفر یه کامنت رو بخونن یا فقط یک نفر اهمیت نداره…

    هر دو حالت قشنگه.

    هر دو حالت عزیز و محترمه.

    مهم اینه اون کامنت ماموریتِ خودش رو داره، که ایفا میکنه، چه برای 1 نفر چه شونصد میلیون نفر….

    اصل اینه، مابقی فرعه جانِ دلم.

    حالا سندی که ازش حرف میزنم برای خودم چیه؟

    من داشتم از طریقِ ایمیلم، دونه دونه کامنتهای دوستانِ نازنینم رو میخوندم.

    بعد از وجیهه بانوی عزیزم، نوبت رسید به فرزانه جانم و این کامنت…

    فرزانه جان فکر میکنه داره برای پاکیزه جان کامنتِ پاسخ و تشکر و تحسین مینویسه…

    از احوالاتِ درونیش مینویسه.

    البته تا قسمتی درست فکر میکنه ها، اما این فقط یه بخشِ کوچک از ماموریتِ این پاسخی هست که داره مینویسه…

    و اما ماموریت‌های متفاوت این کامنتت (یا هر کامنتِ دیگه ای) در سایت:

    برای من اینطوری شد که وقتی کامنتت رو خوندم، دیدم بَه بَه فرزانه ی ما چقدر نگاهش توحیدیه، چقدر قلبش خداییه، آیا فرزانه ی ما خودش متوجه شده رفته تو مدار توحید و داره بالا میره؟

    اینکه این شک و تردید و ترس هاش طبیعیه، چون افتاده تو مدارِ توحید، شیطان از طریق نجوا داره تمومِ زورش رو میزنه تا فرزانه رو از مدار توحیدِ زیبایی که واردش شده خارج کنه، اما نمیتونه، زورِ بی خودی داره میزنه.

    چون خدا همیشه و هر لحظه با فرزانه است…

    هواشو داره…

    بوسش میکنه.

    بغلش میکنه.

    نازش میکنه.

    داره اجازه میده فرزانه خودش کم کم خدا رو پیدا کنه، باهاش رفیق شه…

    فرزانه فکر میکنی برای خدا کاری داره تو یه ثانیه ما رو عاشقِ خودش کنه و با کله بریم تو مدارِ توحید؟

    نه

    کاری نداره.

    اما خدا میخواد ما ذره ذره این شهدِ شیرینِ توحید رو بچشیم، مزه مزه اش کنیم، اینطوری بهتر درک میکنیم، بهتر می‌فهمیم خدا چه انرژیِ وسیع و نامحدودی هست و قدرش رو بهتر میدونیم و اتفاقا حالا که خودمون داریم پیدا و کشفش میکنیم، پس بیشتر و بیشتر میریم سمتش و میریم تو بغلش وقت و بی وقت…

    گاهی هر کدوم مون غفلت میکنیم از بغلش میایم پایین، ولی دوباره یادمون میوفته تو بغلشون بودن چه کیفی داده بهمون، دوباره میپریم بغلش…

    فکر میکنی خدا ناراحت میشه از بغلش پایین میریم، دوباره برمیگردیم تو بغلش؟

    من که حسم میگه نه…

    اتفاقا میگه باریکلا سمانه، من میخوام خودت بفهمی، خودت بیای پیشم، با قلبت بیا پیشم، هیچ زور و اجباری نیست، همش اختیاره….

    حالا منم که میبینم خدا انقدر بی نهایته، انقدر مهربونه، انقدر باصفاست، هر بار هم که اشتباهی میکنم و دور میشم ازش، به محضِ آگاه شدنم، کار و زندگی رو میذارم زمین میپرم تو بغلش دوباره…

    فرزانه فکر میکنی خدا خسته میشه از دست تک تکِ ما؟

    نه

    چون ما مخلوق خودشیم.

    عاشق ماست.

    بلا تشبیه مثل پدر مادری که بچه اش هر چی خطا کنه، همیشه آغوشش بازه و میگه برگرد پیشِ خودم.

    خدا نه ناراحت میشه، نه احساسی و هیجانی برخورد میکنه با ما…

    یعنی اینکه از دستمون عصبانی نمیشه، قضاوتمون نمیکنه، سرزنشمون نمیکنه، بهمون دروغ نمیگه، کینه نداره ازمون…

    فقط میگه:

    سمانه، فرزانه و …، من اینجام، همیشه بودم، همیشه هستم، همیشه هم خواهم بود، قبل از اینکه تو به دنیا بیای بودم، بعد از اینکه تو دنیا رو ترک کنی هم هستم، من همیشه هستم…

    بنده ی من، از چی میترسی، از کی میترسی؟

    از دیگران میترسی؟ نترس من هستم.

    از خودت میترسی؟ نترس من هستم.

    از شیطان میترسی؟ نترس من هستم.

    از شرکِ درونت میترسی؟ نترس من هستم.

    ببین فرزانه، چه قشنگ خودش داره میگه، من تایپ میکنم…

    من و تو و بقیه بچه ها چی میخوایم دیگه از زندگیمون.

    خدایی داریم که به این شیوایی و شفافی و زلالی و سادگی هر لحظه باهامون اتصال داره و صحبت میکنه…

    حالا اگه من گاهی سنسورهای ارتباطیم با خدا ضعیف میشه و صداشو دریافت نمیکنم، اشکال نداره، ترس نداره، خودش روشِ اتصالِ مجددِ سنسورهای ارتباطیم با خودش رو میگه بهم…

    همه چی خودشه

    خودشه

    خودشه

    من دیگه از چی میترسم وقتی خدایی یه این بزرگی و توانمندی دارم.

    خدایی که به همه چیز اشرافِ مطلق داره.

    یعنی چی؟

    یعنی میدونه من به چی فکر میکنم و چطوری، چی میخوام و …

    نظاره گر هست تا برم پیشش ازش کمک و راهنمایی بخوام…

    چرا نظاره گر هست و ورودِ مستقیم و بدونِ اجازه نمیکنه؟

    چون بهم اختیار داده.

    میخواد بهترینِ خودم رو خلق کنم…

    وگرنه چه فرقی بینِ انسان و حیوان و سایر مخلوقاتشه؟

    هیچی

    فقط برای انسان، یه آپشنِ ویژه اضافه کرده…

    آپشنِ انتخاب که از تفکر میاد…

    وگرنه تو مابقیِ چیزها با حیوانات و سایر مخلوقات یکسانیم، فخری هم وجود نداره…

    اعتبارِ انسان به عنوان اشرفِ مخلوقات از جایی شروع میشه که متوجه میشه میتونه فکر کنه…

    و خلق کنه…

    اولین خلق به نظر من برای انسان، ورود به مدارِ توحید هست…

    فرزانه میدونی تو خیلی ثروتمندی که از همون اول فهمیدی همه چیز توحیده؟

    من با فایل توحید عملی جذب شدم به استاد و آگاهی ها و سایت…

    اما خوب درک نکردم تا چند ماهِ پیش، بعد از حدود 3 سال عضویت در سایت، تازه دوزاری ام افتاد که اصل توحیده

    به توحید برسی به همه چیز میرسی.

    تحسینت میکنم برای درکِ بالات.

    و اما روستایی که نوشتی و دل منو بردی و اتفاقا انگیزه دادی پاسخ بنویسم برات…

    من فکر کردم اومدم تحسین کنم روستا رو و تجربیاتت رو، ماجرای کفش رو و …

    نگو خودمم تو چرخه ی هدایت وارد شدم برای تو بنویسم از خدا، برای خودم بنویسم و یادآوری کنم از خدا و برای هر کس دیگه ای که مثل من و تو میخونه این کامنت رو…

    پس همش سوده و سوده و سود به قول مریم جانم.

    بعد از مدتی، نوسان هات تو مدار توحید کمتر و کمتر میشه فرزانه جان.

    اومدم که این مژده رو بهت بدم.

    چون وقتی روی این شعر عالی که میگه:

    صد بار اگه توله شکستی بازآ

    باور پیدا کنی

    و برگردی

    تو کش و قوس با خودت و نجواهات برگردی پیش خدا…

    کم کم ایمان و باورت محکمتر میشه

    کمتر خودت رو سرزنش میکنی برای اشتباهاتت از سَرِ ناآگاهی.

    و بومب…

    آرامشی که میخوای کم کم وارد زندگیت میشه…

    چرا تاکید دارم روی کم کم

    چون میدونم خودم و تو و بقیه گاها شتاب داریم تو رسیدن به هر چیزی…

    حتی توی رسیدن به خدا هم شتاب داریم.

    این اشتباهه ماست که مانع رسیدن میشه…

    روند تکاملی یعنی یادم بیاد قبلا چی بودم و الان ذره ذره دارم بهتر میشم.

    یه شبه نتیجه ی مطلوبم حاصل نمیشه

    این یه مسیره

    باید آروم بمونم و لذت ببرم تا کم کم نتیجه ها آشکار شن برام…

    همه مون اولِ راهِ توحید هستم.

    تعداد روزهای حضورمون در سایت نمیگه جلوییم یا عقبیم از بقیه…

    فقط سبکِ کار کردنمون روی خودمونه که میگه کجاییم…

    فقط روی خدا حساب کن سمانه جون.

    فقط روی خدا حساب کن فرزانه جون.

    این کمال گرایی رو بنداز تو سطلِ آشغال، بهبود گرایی رو بیار به جاش هر لحظه.

    این کلیدِ رسیدن به نتیجه ی محبوب و مطلوبه.

    انسان: روی خودت، مهارتهات، توانمندیهات، آپشن هات حساب نکن، چون تله است، مغرور میشی، فکر میکنی خود به خودی شاخی، خفنی، باحالی…

    نه عزیز…

    دست خدا روی شونه هاته که انقدر پرقدرت داری میری جلو به نتیجه ی مطلوبت میرسی…

    خدا یه لحظه نگاهش رو از روت برداره پودر میشی…

    خدایا یه لحظه هم نگاهت رو از ما برندار لطفاً خواهشاً، ما جهل داریم ولی تو بزرگی کن ما رو کلاً زیرِ چترِ حمایتیت نگهدار…

    مرسی عزیزم.

    یه سپاس گزاری ویژه میخوام بکنم از خدا:

    برای این کامنتی که تایپ کردم.

    مرسی که بهم روزی دادی هم درک کنم، هم تایپ کنم، هم لذتش رو ببرم.

    مرسی که اینچنین زیبا و واضح صحبت میکنی باهامون.

    امروز از اول تو لذت و شادی و دریافتِ هدیه بودم از خدا، تو پیاده روی شدیدتر شد، وقتی کامنتت رو خوندم بیشتر شد، وقتی پاسخ نوشتم برات هم باز بیشتر شده، تا پایان شب که بخوام بخوابم و فرداش بیدار شم به فضلِ خدا و ادامه ی زندگیم. بیشتر و بیشتر هم میشه…

    تحسین میکنم این کامنت رو.

    چون اعتبارش از من نیست، منم یه مخاطبم مثل بقیه، ولی سعادت داشتم اولین مخاطب باشم.

    الهی شکرت برای این روزیِ غیرِ حسابِ خفن و باحالی که بهم دادی و میدی هر لحظه.

    فرزانه جونم مرسی بهم انگیزه دادی برات بنویسم و تحسینت کنم، بعد برسم به تحلیل خودم، بعد خدا هم روزی شو داد بهم تو این کامنتِ بی نظیری که خودش گفت و سمانه تایپ کرد.

    روزیِ خدا برای همه هست، فقط ما باید شرایطی رو فراهم کنیم با افکار و اعمالمون که دسترسی مون باز شه به روزی ها، از اول روزی ها هستن، اتفاقا ما با ترمزها داریم میبندیمشون.

    ماچ به روی ماهت دخترِ خوب و نازنین، فرزانه جونم.

    الهی، الحمدالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1996 روز

    سلام به پاکیزه جانِ نازنینم.

    به هر طرفی میرم یه کامنت ناب ازت میخونم و بدو بدو میام بهت بگم باریکلا دختر.

    آفرین بهت.

    خوب عشق و عاشقی میکنی با خدا.

    نوش جونت.

    چقدر قشنگ نوشتی این کامنت رو.

    خدا به قلبت نور داد و تو این نور رو آوردی برای فرزانه جان نوشتی.

    جالبه پاکیزه جان، من اول کامنت فرزانه جان رو که در پاسخ به تو نوشته بود خوندم و براش پاسخ نوشتم از قلبم، گفته شد و من نوشتم.

    الان اومدم کامنت تو رو بخونم دیدم چقدر مشابه هستن از لحاظِ پیامی که میدن…

    بله دیگه، خداوند از طریقِ دو نفر حرف خودش رو به فرزانه جان رسونده.

    خوش به سعادتِ فرزانه جان که اینطوری تو بغلِ خداست.

    نوشِ جونش.

    کامنتت رو که خوندم یاد یه خاطره خوب افتادم.

    چند سال پیش نیاز مالی داشتم، داشتم با خدا صحبت میکردم، تا اومدم بنویسم تو دفترم درخواستم رو تلفن زنگ زد و نیازِ مالیِ من برآورده شد…

    من که به کسی غیر از خدا نگفته بودم…

    حتی انقدر طول نکشید که از ذهن و قلبم بیاد روی کاغذ…

    خدا شگفت انگیزه…

    نه به خاطر اینکه نیار مالی مو اجابت کرده بگم ها…

    تو این مدت بی نهایت هدایت و راهنماییم کرده واسه بهتر شدن.

    کلی بهم عشق داده

    کلی بهبود پیدا کردم

    کلی آرامش پیدا کردم…

    اینا کارِ کیه؟

    چرا من قبلا اینطوری نبودم؟

    چرا الان اینطوری ام؟

    دقیقا از وقتی تو توحید محکم تر شدم، باورم به خدا بیشتر و بیشتر شده، بی نهایت زیبایی و رشد وارد زندگیم شده…

    چقدر هم زیبایی تو راهه و قراره کیف کنم حسابی.

    الهی شکر که هدایت شدم به کامنت تو و فرزانه جان امروز.

    تا خودم کلی یادآوری شه برام و درسهامو بگیرم.

    الهی شکر…

    مرسی از دونه به دونه پاسخ های با عشقی که برام مینویسی پاکیزه جان.

    صبح امروز پیامت رسید دستم و لذت بردم.

    مرسی برای کامنتهات در سایت.

    امروز یه چیزی رو در موردت حس کردم:

    اینکه مخصوصا این چند روز اخیر، خدا فرستادت با کامنتهات تا بیای و نور رو واردِ قلب هامون کنی.

    نه فقط من.

    کامنتهای پاسخِ بقیه رو هم برات خوندم متوجه شدم فقط برای من فرستاده نشدی، اومدی تا نور رو بدی به سایت…

    هر کی دسترسیش باز باشه، نور رو از کامنتهات برمی‌داره و لذت میبره.

    مرسی ازت دستِ زیبای خدا.

    دوستت دارم عزیزم.

    الهی شکر که هر طرف رو می کنم فقط زیبایی های تو رو میبینم خدای خوبم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1996 روز

    سلام به عارفه جانِ نازنینِ خودم و سایت :)

    خیلی خوبه این در صلح بودن با خود

    با این جمله ی عالیت شروع میکنم…

    خیلی خوبه، خوبِ خوبِ خوب…

    میدونی از کجا فهمیدم صلحِ درونم داره بیشتر و بهتر میشه؟

    از مدلِ تعاملاتم با حیوانات…

    آدم های منطقی که با گربه و سگ و گنجشک و کلاغ و کبوتر و مورچه و سایرِ دوستان سلام و احوالپرسی نمیکنن :)))))))

    خب من سلام و احوالپرسی دارم هر روز، اونم گرم :)))))

    مورد داشتیم هاپو گفته برو دیگه آبجی، یه دقیقه زیرِ درخت و سایه لم دادیم صفا کنیم ها…

    البته کاملا متوجه شدم عشقمون دو طرفه است.

    نشون به اون نشون که پروانه سفید خوشگل ها، امروز وقتی روی چمنِ پارک نشسته بودم و مینوشتم زیاد اومدن دور و ورم، یا جنابِ زنبور…

    یه حشره ای شبیهِ ملخ (که تو چمن به شدت استتار میشد و قابل تشخیص نبود) + جنابِ مورچه پا رو فراتر نهادن تو رابطه مون، تشریف آوردن روی دفترم که گذاشته بودم روی چمن و داشتم مینوشتم…

    اخرای صفحه گفتم داداش نمیری کنار میخوام برم صفحه ی بعد:))))))

    البته مورچه خیلی تیز و بُز بود سریع رفت، اما حشره جانِ سبزِ زیبا رو هدایت کردم رو دستم برای دید و بازدید از نزدیکتر، بعد خودش تشخیص داد بیاد بالا و رفت روی شونه ام، باهاش عکس هم گرفتم…

    بچه ها اینطوری باهام صمیمی شدن :))))))

    جالبه که نمی‌ترسم و دور نمیشم.

    چون به صلح بهتری رسیدم.

    چون متوجه شدم مخلوقِ خدا هستن عینِ خودم.

    امروز شگفت انگیز بود، هر روز شگفت انگیزتر از روزِ پیش، الهی شکرت.

    چقدر چرخِ زندگی نرم شده برام.

    چقدر آروم ترم.

    الهی شکرت.

    داشتم برمیگشتم انقدر آروم بودم، انگار پاهام مالِ من نیست…

    میدونی چی اومد بالا برام؟

    اینکه سمانه یادته گفتن روی زمینِ خدا با غرور راه نرین؟

    عموما که فکر نمی‌کنم و نمیکردم که با غرور راه میرم…

    اما امروز قشنگ آشکار شد.

    سمانه الان، تو بدونِ غرور داری راه میری روی زمین خدا، برای اینه که پاهات رو از خودت نمیدونی، احساس سبکبالی داری، توی یه لذت عمیق شناوری…

    خدایا شکرت.

    دیروز صبح که به محضِ بیداری پاسخِ شما و نفیسه جام رو دیدم ذوق کردم.

    دیروز نمیدونستم چی برات بنویسم.

    امروز متوجه شدم چی برات بنویسم و اومدم :)

    اون قسمتِ خسته نباشید به سبزی فروشی رو منم پایه ام.

    البته اون زمان که من برمیگشتم از پیاده روی دوستان هنوز باز نکردن مغازه رو، مگه اینکه کمی دیرتر رد شم از اونجا که باز باشن، مثلا حوالیِ 9 صبح.

    یه خاطره باحال، خب من از بازار روزِ در مسیرِ پیاده رویم، خانواده ی کلم ها و کاهو رو میخریدم، یکی از آقایون فروشنده که یه آقا پسر خوشرو هست، وقتی یه بار فقط داشتم رد میشدم و برگشتم نگاهم افتاد به اون سمت سلام داد بهم و منم متقابلا سلام دادم…

    برام جالب بود این حرکتش.

    همیشه هم در صحبت هاش میگه آبجی…

    خلاصه آقا پسر باصفا و خوش خُلقیه، روزی اش فراوان.

    جایی که قبلا به دلیلِ تنها بودن خوشت نمیومد ازش (سرویس بهداشتی و حمام) اتاقِ فکر و ایده های منه :)))))

    همه متوجه شدن تو خانواده وقتی سمانه میره سرویس و برمیگرده با فکرهای جدید و خوب اومده :)))))))

    مرسی که برام مینویسی عارفه جانم، ماچ به روی ماهت.

    الهی شکر برای دوست های خوبم و دوستی های خوب در سایت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: