- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
بنام الله وهاب و بی حساب روزی دهنده من
سلام استاد عزیز و خانم شایسته و همه دوستان عزیزم که روی خودشون کار میکنن
استاد تجربه من در این مورد اینه من یه موقعی تقریبا 24 سالگیم بعد دوره لیسانس یه صرفه های کوچیک و کوچیک و تکرار شونده گرفتم یعنی از یه دوره ای این صرفه ها شروع شد و پدرمو دراورد انقدر که هم خودم ارامش روانیم بهم خرده بود هم همه دور وریهام مدام پدرم به اصرار میگفت این دکتر برو اون دکتر برو همشونم میگفتن از استرسه و این چیزا یادمه ولی من ته دلم قبول نداشتم یعنی میگفتم اگه از استرس بود که همه مردم باید اینجوری صرفه میکردن تا این که یه دکتری که خیلی معروف بود به اصرار بابام رفتم و تو دفتر دکتر گفتم دلیلش فکر میکنی چیه گفت استرس منم گفتم دکتر من اینجوری فکر نمیکنم هر چند دلیلشو نمیدونم ولی مطمئنم دلیلش استرس نیست بعد برگشتم یه پلاستیک دارو نوشته بود دیدم همش قرص ضد افسردگی و این چیزا خدا شاهده به حرف قلبم گوش دادم ( اون موقع ها نمیدونستم خدا هر لحظه باهام صحبت میکنه ولی انصافا هر جای زندگیم من توجه کردم خدا درحال هدایت من بوده) قبلم گفت دارو ها رو بریز دور بعد مثل فیلم منو یاد آخرای لیسانس برد زمانی که برا ارشد میخوندم و بدجوری سرما خردم و به خاطر این که وقتم تلف نشه دکتر نرفتم تا این سرما خوردگی یه ماه تو بدنم جا خشک کرد و بعد اون این صرفه ها شروع شد با این یاداوری فهمیدم ریشه در عفونته که مونده تو گلوم خدا شاهده رفتم قرص عفونت گرفتم یه هفته خوردم اون موقع بعدش کاملا برطرف شد و خوب شدم باوری که باعث شد اون موقع قبول نکنم حرف دکتر هارو و تحمل نکنم این بود که طبیعی نیست انقد یهویی اتفاق بیفته و عذاب بکشم ، یا اگه درس میگفتن باید برطرف میشد با این همه دکتر، این تجربه خیلی خوبی بود برام که اولا تحمل نکنم و دوم از هدایتهای خدا استفاده کنم خدا که پول نمیگیره منو هدایت کنه بچسبم بهش