https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/12/abasmanesh-5.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-12-14 07:39:312024-12-27 05:36:55روزشمارِ تحول زندگیِ من | فصل 5
476نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به نام خدای مهربان و هدایتگرم.. به حول و قوه الهی همسفر تحول میشم با جریان قدرتمند و الهی “روز شمار تحول زندگی من”
سپاس از استاد ارجمند و گروه تحقیقاتی عالی عباس منش که چنین امکان بی نظیری را برای ما عاشقانه و به رایگان فراهم می کنند.
من به لطف الهی همسفر دوره ارزشمند “احساس لیاقت” شدم و چند روز پیش فکر می کردم که دلم می خواد باز هم همین مسیر تعالی و آگاهی را همگام با عده زیادی از دوستان داغ داغ طی کنم و از خدا برای مسیر بعدی هدایت خواستم. چقدر ذوق زده شدم که روی سایت بنر “فصل پنجم روز شمار تحول زندگی من” را دیدم. و بی شک تصمیم گرفتم که من هم مسافر این مسیر شوم.
من فکر می کنم این سفرنامه دوره جدید و رایگانی است که خداوند به خاطر کار روی دوره “احساس لیاقت” به من هدیه داده است. که 30 جلسه عاااالی و پر از خیر و برکت و آگاهی و سعادت و ثروت برای من خواهد بود… زبان از سپاسگزاری قاصر است.
جملات کلیدی:
1- آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهراً شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد، بلکه آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.
2- آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.
این را خیلی خوب درک کردم که اگر بخواهم زندگی بهتری را تجربه کنم باید به شکل دیگری فکر کنم، باور کنم و عمل کنم. چون نتایجی که به دست آوردم حاصل فرکانس گذشته من است. و اگر متفاوت باور نکنم و متفاوت رفتار نکنم، نتایج فقط و فقط میتونه بدتر و بدتر بشه. حالا تو چی می خوای زهرا؟
در مورد نکات کلیدی این فایل، تجربه ملموس من سالها پیش در محیط کار اتفاق افتاد و وقتی شمشیر از رو کشیدم و به جنگ با رئیسم پرداختم هرچند بعد از یک سال و نیم رنج آور و سخت موفق شدم خواسته ام را به کرسی بنشونم و پیروز شوم، ولی دقیقا بعد از مدت کوتاهی دوباره مساله به یک شکل دیگه و کاملا متفاوت با مدیر جدیدم اتفاق افتاد. این بار من با او جنگ نداشتم ولی اون با من جنگ داشت و هر چه بیشتر و بیشتر با خودم به صلح رسیدم این مدیر از اداره ما حذف شد و من با همان مدیر قبلی و با صلح مجدداً وارد کار شدم. و اگر موردی ازش میدیدم عبور می کردم و می دونستم که دیگه نباید وارد بازی روانیش بشوم. نتیجه این شد که بعد از یکسال و نیم با مدیری جدید و با صلح ادامه همکاری داشتم…
– به گفته استاد شرایط شما خوب نمیشه وقتی تمرکز شما روی مشکلات و نازیبایی هاست-
آخ آخ سالها پیش یک اتفاق به ظاهر منفی و در باطن مثبت برایم رخ داد. که 2 سناریو محتمل بود و با 2 نتیجه کاملا متفاوت.
سناریوی اول: اگر ذهنم را کنترل می کردم و قوانین را می دانستم، به احتمال خیلی خیلی زیاد هدایت میشدم به سمینارها و کلاس استاد و هدایت و سعادت
سناریوی دوم: ولی برعکس به شدت ذهن و روح و روانم را درگیرش کردم و احساس قربانی شدن کردم. در ذهنم باهاش جنگیدم، در موردش حرف زدم و در ادامه اتفاقات سال 88 و خبرها و نازیبایی ها و… و نتیجه این شد که سراشیبی زندگی من شروع شد و هی سرخوردم به سمت پایین و پایین تر و تضاد پشت تضاد. و مسائل و ناخواسته های جدید. تا جایی که تصمیم گرفتم زندگیم را تغییر بدم و پله پله هدایت شدم تا سایت استاد عباس منش
– در این مدت اخیر، مساله ای که جدیداً باهاش مواجه شدم: با یکی از همکارهام مدتی است که سر مکان و گرما و سرما و کولر داستان دارم. گاهی اون لجبازی می کرد و گاهی هم من… دقیقا هر چه بیشتر باهاش کل انداختم نتیجه این شد که منی که مریض نمیشدم آنفولانزا گرفتم و سینوس هام را درگیر کرد و حساس تر از قبل شدم به طوری که حتی با یک نسیم ملایم هم تحریک میشه و سردرد می گیرم.
ولی از وقتی سعی کردم اعراض کنم و وقتی توی هوا خنک کولر روشن کرد فقط اتاق را ترک کنم، می بینم که خودش صبحها با آبریزش و سرفه میاد و کمتر کولر روشن می کنه و زمزمه هایی از جابه جا کردنش هم به گوشم رسیده.
“هر زمان که بر اساس قانون عمل کنیم نتایج مناسب و موافق با شرایط و خواسته های ما خودبه خود نمایان می شوند و بالعکس.”
جمله طلایی: من باید جریان زندگی خودم را بسازم، نه جریان، زندگی من را خلق کند”
قانون مهم و اساسی: زندگی من به کانون توجه من ربط دارد.
– الان و همزمان با گوش دادن به این فایل ارزشمند، پیج لباس فروشی را که برای همکارم سفارش داده بودم و بعد 5 ماه هنوز نه کالا را ارسال کرده بود و نه پولش را پس می فرستاد، از بیخ و بن و با تمام پیام ها و پیگیری ها حذف کردم و خلااااااص..
گفتم نهایتا پول همکارم را خودم پس میدم ولی اجازه نمیدم که این گونه افراد ذهن و روان و تمرکز من را به خودشون و رفتارشون متوجه کنند.. کانون توجه و فرکانس من هزاران هزاران برابر این 350 هزار تومن ارزش داره.
ثروت و آرامش و عشق و شرایط عالی ام.
خدا را هزاران هزار بار شکر بابت این آگاهی های ناب و این دستان و زبان خداوند هدایتگر
یه کیس استادی داغ داغ دارم که همین دوروزه برام پیش اومده ودقیقا مصداق این فایله
قبلا تو یه کامنتی گفته بودم که همسرم مدتیه که میخواست مادرشون رواز اصفهان بیاره منزل ما تو رامسر برا تفریح
وهربار نمیشد
ایشون یکسال ونیم بود که به عناوین مختلف نتونسته بودن بیان اینجا(کبوترباکبوتر)
پنج شنبه گذشته همسرم بالاخره با مادرشون راهی شمال شدند
من اولش حالم گرفته شد و باورم نمیشد که جهان اجازه داده که این مسئله رقم بخوره
بعد سریع چون میدونم احساس بد چه ها میکنه هی گفتم الخیر فی ماوقع باسه ببینیم چه حکمتی داشته
اصلا خود استادم یه بار گفته بودن یکی لز بستگانشون اومده بودن امریکا ولی به نصفه روز برگشته بوده طرف و…..
صبح تو تمرین کدنویسی نوشتم دوست دارم به طرز جادویی ایشون حداکثر 2 روز بمونه .
صبحش مادرشون شروع کردبه اینکه یه بلیط بگیر من برگزدم و……
نمیخوام توضیح بدم کارها و حرفهای این خانمو
فقط همینو بگم دقیقا مصداق کسی هستن که به قول استاد تو بهشتم ببریش میگه اینجا دیگه چیه!!!
سعیده قبل از اشنایی با قانون همیشه حالش گرفته میشد تو دلش خودخوری میکرد به شوهرش غر میزد ……..
ولی من اروم اروم بودم وفقط داشتم قانون و مرور میکردم تو ذهنم که ببین ما هیچ قدرتی برا تغییر زندگی ادما نداریم فرید چندوقته هی میگه مامانم گناه داره تنهاس پیرزنه بیارمش یکم بش خوش بگذره و……
بالخره اومد ولی ببین آیا داره بش خوش میگذره اصلا نمیبینه اینهمه زیبایی های طبیعت رو که به راحتی از پنجره خونه قابل مشاهدس و بودن با نوه و پسرش رو
شرایط اصلا جالب نبودا واقعا اعصاب خورد کن بود فک کن یکی بیاد خونت واز همون دقیقه اول غر بزته و بخوادبره و حالش داغون باشه وانرژیش منفیه منفی
تنها کاری که کردم سعی کردم خودمو تو اشپزخونه مدام سرگرم کنم و از تک به تک اون وسایلی که استفاده میکردم بابتشون شکرگزاری کنم وهی قانونو تو ذهنم مرور کنم که سعیده تمرکزتو بزار برانچه میتونی بهبود بدی
مثلا برا غدا بیشتر وقت میزاشتم سالادو سعی میکردم دیزاین بعتری کنم ظرفها رو اروم تر و بادقت تر بشورم همون وسایل اشپزخونه رو مدام تمیز کنم سینک و بیشتر برق بندازم بادخترم بازی کنم برا تکالیفش وقت باکیفیتری بزارم خلاصه میخواستم وقتم رو پر کنم با کارخونه با شکرگزاری تو ذهنم با بهبود عملکردم واینجوری خودمو از اون فضا و حرفا دور کنم
جالبه بگم حتی تلویزیون رو روشن کردم و فقط تصاویری از امریکا بود که از بالا فیلمبرداری شده بود وای که چقدر زیبا بودن درختای رنگی حتی به رنگ سرخابی دریاها خونه های رنگی خلاصه که سراسرزیبایی بود ولی اصلا نگاه نمیکرد! فقط وقتی که
من هی میگفتم وای چقدر قشنگ وای چه درختایی وای چه رنگایی ناخوداگاه یه آن برمی گشت یه نگاه میکرد و دوباره روشو برمیگردوند!!!
تو کدنویسی امروزم نوشتم دوست دارم امروزصبح برگردن
اتفاقی که افتاد این بود که دقیقا کدنویسیها حواب داد و ایشون دوروز موندن و امروز صبح همسرم از ناچاری و اینکه دیگه تحمل کاراشونو نداشت راهی اصفهان شدن
من حالم خوب بود فقط انرژیم یکم تحلیل داشت میرفت که دیگه جهان احازه نداد بمونن
به محض اینکه رفتن اومدم توسایت دیدم فایل جدید رو
استادعزیزم دقیقا هرکلامتون رو این دوروز کاملاحس کردم
اینکه یه عده فقط به دنبال نازیبایی هستن به دنبال ایراد گرفتن
اینجا که سراسر زیباییه ولی خنده داره که نمیدیدن انگار داشتن تو این محیط به این زیبایی خفه میشدن انگار یکیو اسیر کنی همینجوری بودن!!!
به همسرم گفتم ببین نمیشه بزور کسیو خوشبخت کرد هرکس هرجایی هست جای درستشه
البته نمیدونم کاملا درک کرد که چی میگم یا نه؟
فهمیدم حکمت اومدنشون این بود که همسرم هربار که میخواد بره اصفهان هی نگه برم بیارمش جرانیومد؟ پیرزنه و……وبفهمه که نمیتونه زندگی کسیو تغییر بده
البته اینارو من فهمیدم اونم تا این حد فهمید که ببرش زودتر وبزور نمیسه کسی رو خوشحال کرد.
من از وقتی قانونو شناختم ایشون رو بخشیده بودم واینبار دیدم که با وجود تمام کارهایی که میکرد ازش بدم نمیومد هربارمیگفتم اینم یه تکه ازخداونده فقط رنگ وجودیش تیره تره اصلا هم قضاوتش نمیکنم چون منکه نمیدونم چه گذشته ای داشته ولی ازطرفی ارامش خودم وتحلیل نرفتن انرژیم برام اولویت داشت بنابراین دلسوزی هم نمیکردم که بگم حالا تحمل میکنم بالاخره میره وکارهایی کنم یا حرفایی بزنم که نرید بابا تازه اومدید بازم تشریف بیارید نه هیچ کدومو نگفتم و تو ذهنم این بود که ارامش من ودخترم مهمتره
یه چیز جالب دیگه ایتکه دخترم همیشه یه علاقه خاصی به ایشون داشت ولی اندفعه خیلی معمولی برخوردمیکرد حتی الان که از مدرسه اومد وفهمید که رفتن اصلا ناراحت نشداگه قبلنا بود کلی گریه میکرد ولی الان گفت پس بابا کو ؟ گفتم اونم رفت که برسونشون همین.
معلومه که شیرینم بزرگترشده وانرژی منفی رو تو درونش حس میکنه و چون من عوض شدم و همش دارم سعی میکنم به زیباییها توجه کنم اونم همین جوری داره شکل میگیره ونمیتونه با این افراد رابطه برقرار کنه.
وقتی به این دوروز فکرمیکنم برام مثل این میمونه که یهو هوا ابری شد یه رعد وبرقی زد و نیم ساعت بعدش هوا صاف شدو دوباره خورشید زیبا اومد بیرون انقدر همه جی سریع و راحت گذشت.
سلام و هزاران درودبردوستان نازنینم درخانواده صمیمی والهی عباسمنش
نوشته منو ازشهرطلای سبز دردل کویرزیبای ایران شهرزیبای رفسنجان میخوانید
به لطف الله مهربان اولین باران زمستانی دراین منطقه زیبا ازشب گذشته شروع شده ودرحال حاضر هم شاهد بارش زیبای برف باران هستیم وبراساس گزارشها امروز وفردادهموطنان عزیز درسراسرایران شاهد بارش برف باران خواهند بودلذا به شکرانه این نعمت الهی و بدون هرگونه مقدمه وخارج ازموضوع فایل باکسب اجازه ازاستادگرنقدر وشماسروران گرامی چندسطری دروصف باران زیبا این نعمت الهی راباهم زمزمه میکنیم:
زمانی که صدای قطرات باران به گوشم می رسد بی اختیار خودم را به زیر آسمان خدا می رسانم تا از بوسه های پروردگار که برای زمینیان می فرستد بی نصیب نمانم!
باران، این رحمت الهی، پیام عشق و شادی برای انسان ها به همراه می آورد و برکت و زیبایی را برای طبیعت، مزارع و باغ های کشاورزی … در بهار گویی آسمان آغوشش را برای زمین تازه از خواب بیدار شده گشوده و با فرستادن باران، خاک سرد را آماده رویش می کند و نویدبخش سبزی و طراوت برای طبیعت خسته از سرمای زمستان است، چقدر باران را دوست دارم .
در پاییز، که طبیعت از مهمانی تابستان بازگشته، جنب و جوش و تکاپوی اکثر کشاورزان به پایان رسیده، درختان از بار میوه و برگ های سبز فارغ شده اند و زمان خزان و برگ ریزان فرا رسیده، باران پاییزی وباران زمستانی می بارد و صدایش همچون لالایی مادر، خاک و زمین را برای خواب طولانی زمستانی آماده می سازد.
بهار یا پاییزش فرقی ندارد، انسان ها نیز همانند طبیعت از بخشش آسمان و زیبایی و برکت باران، به یک اندازه بهره مند می شوند. تفاوتی نمی کند چگونه آدمی باشی، کوچک یا بزرگ، زن یا مرد، فقیر یا ثروتمند، رحمت الهی بی منت بر سر هر انسانی می بارد.
باران این معجزه حیرت انگیز خداوند، معانی مختلفی به همراه دارد، گاهی ملایم و نم نم، فقط می خواهد نوازش های خالق بی همتا را به یاد من و تو بیاورد، گاهی ریز و تند و پیوسته می بارد و هدفش آبیاری مزارع و درختان و زمین های کشاورزی است.
گاهی سهمگین و بی رحمانه می آید و سیلابی به راه می اندازد که هر چه بر سر راه دارد با خود می برد و تداعی کننده خشم و قهر و تلاطم است.
امیدوارم ما انسان ها نیز بخششی بی کران همچون آسمان داشته باشیم و مانند باران، برکت و عشق را به زندگی خانواده، دوستان و اطرافیان سرازیر کنیم و همواره سپاسگزار پروردگار و خالق این همه زیبایی و شکوه باشیم.
سلام به استاد عزیزم و مریم جون و دوستان بهتر از گلم
خدارو صد هزار بار شکر که دوباره این فایل هدایت 1 و 2 و شنیدم چقد دلم تنگ شده من قبلا گوششون داده بودم اما الان یجور دیگه بودن در لحظاتی بلند بلند میخندیدم در لحظاتی اشک شوق جمع میشد توی چشام در لحظاتی چنان احساس سپاسگزاری شدیدی پیدا میکردم و واقعا حسم عالی عالی شد
دلم میخاد داستان هدایت همینجوری ادامه پیدا کنه و بازم از هدایت هایی که میشین که البته تمام زندگیتون بر همین اساسه بازم بگین و یه عالمه قسمت داشته باشه تا دوباره منم یادم بیاد که خداوند هر لحظه داره همه مون رو هدایت میکنه و ایمان و یقین به هدایت و الهامات پروردگار بیشتر بشه . از خداوند میخام که قدرت درک این هدایت رو بهم بیشتر و بیشتر بده خیلی خوبه . هدایت ها ادم رو واقعا آسان میکنه برای آسانی ها
دیروز داشتم توی دفتر کارامو میکردم بعد لازم شد یه سری مدارک رو ببرم کارگاه ولی یجورایی حسش نبود بهرحال پاشدم مدارکو برداشتم اومدم که برم یه حسی گفت برو خودتو تو آینه نگا کن بعد برو رفتم داشتم برمیگشتم دیدم یکی از همکارام داره با تلفن صحبت میکنه بهش گفتم آقای فلانی همینطوری ک در حال صحبتی اینارو میبرین کارگاه گفت آره حتما . بعدم بهش دادم و برگشتم دفتر . بعد گفتم خدایا شکرت که گفتی ازونور برو
دوباره امروز کاری پیش اومد که ترجیح دادم پاشم خودم برم کارگاه با مدیرعاملم یه مشورتی بکنم تقریبا هر چی میخاستم رو اماده کردم اخراش بود که دیدم مدیرعاملم خودش اومد و باز دوباره خوشحال شدم.
من کلا با شبکه های مجازی حال نمیکنم و شناخت زیادی هم در مورد اینستا ندارم ولی برای شرکت و اینا این موضوع لازم بود منم بلخره یه دو سه هفته قبل یه پیج با کمک ابجیم درست کردم و به محض درست کردنش ایده ها میومد که این رو بذار و کپشن اینو بگو حتی استوری که تا حالا هیچ وقت نذاشتم و بلد هم نبودم حتی دیشب منو هدایت کرد به یک نرم افزار رایگان برای ساختن استوری و پست و انگار خداوند خودش داره تند تند هدایتم میکنه و یادم میده و واقعا اسانم میکنه برای اسانی ها
خدایا صدهزار مرتبه شکرت عاشقتم و میدونم عاشمی
استاد عزیزم در مورد آشنا شدنتون با مریم جون هم صحبت کنید قطعا میدونم که کلی باورهای عالی ازش یاد میگیرم
سلام آقای رحمانی. الان که دارم این پیام رو می نویسم ساعت 5و45 دقیقه صبح و قبل از اینکه اذان بگن داشتم مطلبی رو با یکی از دوستان همین سایت درمیون میزاشتم تا بتونم ترمز کارمو پیدا کنم و از خدا خواستم که کمکم کنه و از دوستان خواستم تا تجربیاتشون رو در اختیار من بزارن تا بتونم ایراد کارمو پیدا کنم بعد از اینکه مطلبم رو فرستادم بطور اتفاقی چشم افتاد به نظر شما خوندمش و از بین مطالب شما خدای مهربون بلافاصله جوابمو داد و فهمیدم باور مخربی که جلوی خواستمو گرفته بود از خدای مهربون ممنونم که از طریق شما جواب سوالامو داد.
اما به تدریج یاد گرفتم که باید هدف گذاری کنم و یکی یکی هدف ها رو پیش ببرم با تمرکز کامل
اتفاقا منم میخواستم یه کلینیک خیلی خفن بزنم در حالیکه میخواستم مهاجرت کنم . در نظرم اینجوری بود که هندل میکنم یجوری ، اشکال نداره
تا اینکه درک بهتری از قانون پیدا کردم و درست زمانی که وملک رو خریدم و مجوز گرفتم، همه چیز رو متوقف کردم. دیدم این کار، من رو میبره توی مسیر کاملا متفاوت
یا این … یا اون … انتخاب کن
که یه عالمه برای هر کدوم دلایلم رو نوشتم و وقتی به احساسم و به جنس خواسته هام رجوع کردم ، دیدم من خواسته هام با شرایط فعلی در هماهنگی نیست و دلم میخواد کشور دیگه ای که با من هماهنگتر هست برم
چقدر این اگاهی ها میتونه کمک کنه که زندگی ما روال تر باشه و مسیر ما شفاف تر تا بعدا حس پشیمونی و یا حسرت برامون نباشه
اینکه خداوند هر لحظه و همیشه به ما نزدیکه اون فقط پاسخ میده به باورها و افکار و فرکانس های من
خداهیچ گونه احساساتی نمیشه و یک سیستمه که برای همه و در مقابل همه یه جور کار میکنه چه برای من چه برای پیامبر خدا پس دیگه عز و ناله و احساس بدبخت بیچارگی خدا کاری برا من نمیکنه بدتر این احساس بد اتفاقات بد رو بوجود میاره.احساس خوب =اتفاقات خوب احساس بد =اتفاقات بد شاید این دوتا جمله کوچیک و ساده باشه اما کل قانون همینه اگه من درکش کنم زودتر و بهتر به خواسته هام میرسم و در مسیر خداوند هستم
و نکته ی بعدی اینکه استاد شما میگید که این سیستم به گذشته ی تو اصلا کاری نداره قضاوتت نمیکنه که در گذشته چجور آدمی بودی خوب بد زشت زیبا حال بد حال خوب که بخواد الان تو این لحظه یا در آینده تلافیشو سرت در بیاره نه اون فقط در همین لحظه و همین آن به فرکانس ها و باورهای الانت پاسخ میده کاری به گذشته و آینده نداره و تو داری همین لحظه با افکارت و باورهات زندگیتو خلق میکنی پس باید بیشتر حواسم به افکار و فرکانسهای هر لحظم باشه یعنی اگر احساسم بده به هر دلیل و منطقی که دارم اتفاقات بد رو تجربه میکنم و احساس خوب اتفاقات خوب تو همین لحظه حالا دارم توگذشته زندگی میکنم بخاطر اونا احساس پشیمانی و بد و غصه دارم فرقی به حال سیستم نمیکنه اون فقط همین لحظت رو میبینه پس من باید بیشتر حواسم به افکار هر لحظم و باورهام و فرکانس هام باشه
چه آیه ها و تعبیر های خوبی آوردید استاد واقعا خیلی سادست همه چی ولی باید در مدار درک و دریافت و عمل باشیم فقط
واقعا استاد اگه من بتونم به این قوانین و خداوند ایمان کامل بیارم مثل شما خیلی راحت به خواسته هام میرسم این فایل واقعا عالی بود
یعنی این روزها بیشتر به این احساس خوبه اهمیت میدم و اینکه خداروشکر هر چقدر روی باورهام کار میکنم عملگرا تر هم میشم
همه چیز باوره باوره باوره یعنی شاید من هنوز کاملا این موضوع رو نپذیرفتم شاید در حرف بگم ولی اون ته ته های ذهنم انگار میگم این چیزا جواب نمیده خداروشکر هی دارم بهتر میشم ولی باید کار کنم و اینم میدونم که این یک روند همیشگیه
اگر من چیزی رو میخوام باید در مدار اون خواستم باشه با باورها و افکارو فرکانس هایی که میفرستم وگرنه تلاش فیزیکی خواستن زبانی کاری رو پیش نمیبره فقط باید در مدارش باشم اون وقت با افراد شرایط و ایده هایی روبرو میشم که خواستم راحت محقق میشه با گفتن زبانی من خدا از آسمون اون خواستم رو برام نمیندازه پایین محقق بشه فقط اون به همه کمک میکنه چه من بخوام برم بهشت چه بخوام برم جهنم
فقط باید در مدار باشم همین همه چیز خود به خود برام رقم میخوره به امید الله…
استاد بک گراند و اون مسیری که داشتید میومدید چقدر قشنگ و سر سبز بود چهره ی نورانیه خانم شایسته چقدر قشنگ بود عاشقتم گفتنای شما چقدر قشنگ بود
اگه بدونید چقدر دلتنگ دیدن روی ماهتون و دیدن این رابطه ی زیبا ی شما و این زیبایی ها و زندگی در بهشت هستم خدا میدونه فقط…
مرسی استاد واسه این همه آگاهی های سرنوشت سازی که بهمون میدین فقط میمونه ما چقدر در مدار درک و فهم و عمل به این حرفها باشیم…
روز 121
قانون تغییر ناخواسته ها
به نام خدای مهربان و هدایتگرم.. به حول و قوه الهی همسفر تحول میشم با جریان قدرتمند و الهی “روز شمار تحول زندگی من”
سپاس از استاد ارجمند و گروه تحقیقاتی عالی عباس منش که چنین امکان بی نظیری را برای ما عاشقانه و به رایگان فراهم می کنند.
من به لطف الهی همسفر دوره ارزشمند “احساس لیاقت” شدم و چند روز پیش فکر می کردم که دلم می خواد باز هم همین مسیر تعالی و آگاهی را همگام با عده زیادی از دوستان داغ داغ طی کنم و از خدا برای مسیر بعدی هدایت خواستم. چقدر ذوق زده شدم که روی سایت بنر “فصل پنجم روز شمار تحول زندگی من” را دیدم. و بی شک تصمیم گرفتم که من هم مسافر این مسیر شوم.
من فکر می کنم این سفرنامه دوره جدید و رایگانی است که خداوند به خاطر کار روی دوره “احساس لیاقت” به من هدیه داده است. که 30 جلسه عاااالی و پر از خیر و برکت و آگاهی و سعادت و ثروت برای من خواهد بود… زبان از سپاسگزاری قاصر است.
جملات کلیدی:
1- آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهراً شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد، بلکه آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.
2- آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.
این را خیلی خوب درک کردم که اگر بخواهم زندگی بهتری را تجربه کنم باید به شکل دیگری فکر کنم، باور کنم و عمل کنم. چون نتایجی که به دست آوردم حاصل فرکانس گذشته من است. و اگر متفاوت باور نکنم و متفاوت رفتار نکنم، نتایج فقط و فقط میتونه بدتر و بدتر بشه. حالا تو چی می خوای زهرا؟
در مورد نکات کلیدی این فایل، تجربه ملموس من سالها پیش در محیط کار اتفاق افتاد و وقتی شمشیر از رو کشیدم و به جنگ با رئیسم پرداختم هرچند بعد از یک سال و نیم رنج آور و سخت موفق شدم خواسته ام را به کرسی بنشونم و پیروز شوم، ولی دقیقا بعد از مدت کوتاهی دوباره مساله به یک شکل دیگه و کاملا متفاوت با مدیر جدیدم اتفاق افتاد. این بار من با او جنگ نداشتم ولی اون با من جنگ داشت و هر چه بیشتر و بیشتر با خودم به صلح رسیدم این مدیر از اداره ما حذف شد و من با همان مدیر قبلی و با صلح مجدداً وارد کار شدم. و اگر موردی ازش میدیدم عبور می کردم و می دونستم که دیگه نباید وارد بازی روانیش بشوم. نتیجه این شد که بعد از یکسال و نیم با مدیری جدید و با صلح ادامه همکاری داشتم…
– به گفته استاد شرایط شما خوب نمیشه وقتی تمرکز شما روی مشکلات و نازیبایی هاست-
آخ آخ سالها پیش یک اتفاق به ظاهر منفی و در باطن مثبت برایم رخ داد. که 2 سناریو محتمل بود و با 2 نتیجه کاملا متفاوت.
سناریوی اول: اگر ذهنم را کنترل می کردم و قوانین را می دانستم، به احتمال خیلی خیلی زیاد هدایت میشدم به سمینارها و کلاس استاد و هدایت و سعادت
سناریوی دوم: ولی برعکس به شدت ذهن و روح و روانم را درگیرش کردم و احساس قربانی شدن کردم. در ذهنم باهاش جنگیدم، در موردش حرف زدم و در ادامه اتفاقات سال 88 و خبرها و نازیبایی ها و… و نتیجه این شد که سراشیبی زندگی من شروع شد و هی سرخوردم به سمت پایین و پایین تر و تضاد پشت تضاد. و مسائل و ناخواسته های جدید. تا جایی که تصمیم گرفتم زندگیم را تغییر بدم و پله پله هدایت شدم تا سایت استاد عباس منش
– در این مدت اخیر، مساله ای که جدیداً باهاش مواجه شدم: با یکی از همکارهام مدتی است که سر مکان و گرما و سرما و کولر داستان دارم. گاهی اون لجبازی می کرد و گاهی هم من… دقیقا هر چه بیشتر باهاش کل انداختم نتیجه این شد که منی که مریض نمیشدم آنفولانزا گرفتم و سینوس هام را درگیر کرد و حساس تر از قبل شدم به طوری که حتی با یک نسیم ملایم هم تحریک میشه و سردرد می گیرم.
ولی از وقتی سعی کردم اعراض کنم و وقتی توی هوا خنک کولر روشن کرد فقط اتاق را ترک کنم، می بینم که خودش صبحها با آبریزش و سرفه میاد و کمتر کولر روشن می کنه و زمزمه هایی از جابه جا کردنش هم به گوشم رسیده.
“هر زمان که بر اساس قانون عمل کنیم نتایج مناسب و موافق با شرایط و خواسته های ما خودبه خود نمایان می شوند و بالعکس.”
جمله طلایی: من باید جریان زندگی خودم را بسازم، نه جریان، زندگی من را خلق کند”
قانون مهم و اساسی: زندگی من به کانون توجه من ربط دارد.
– الان و همزمان با گوش دادن به این فایل ارزشمند، پیج لباس فروشی را که برای همکارم سفارش داده بودم و بعد 5 ماه هنوز نه کالا را ارسال کرده بود و نه پولش را پس می فرستاد، از بیخ و بن و با تمام پیام ها و پیگیری ها حذف کردم و خلااااااص..
گفتم نهایتا پول همکارم را خودم پس میدم ولی اجازه نمیدم که این گونه افراد ذهن و روان و تمرکز من را به خودشون و رفتارشون متوجه کنند.. کانون توجه و فرکانس من هزاران هزاران برابر این 350 هزار تومن ارزش داره.
ثروت و آرامش و عشق و شرایط عالی ام.
خدا را هزاران هزار بار شکر بابت این آگاهی های ناب و این دستان و زبان خداوند هدایتگر
سعادتمند و ثروتمند باشید
بنام خداوند بخشنده ی مهربان ”
سلام و درود بر استاد گرامی
و تمام دوستان فوق العاده ام ”
شما هیچ وقت محکوم به سرنوشت نیستی”
و هرگز داستانی بنام از ماه بهترونی وجود نداره ”
و هیچ کس نیست ذاتا و فطرتا از شما بهتر باشه ”
چگونه می توان به ثروت رسید ؟
چگونه می توان ثروت سازی رو مدیریت کرد ؟
و چگونه می توان در رفاه و آرامش و آسایش بود ؟
چه بهتر از کسی یاد بگیریم که راه رفته ی خودشو باز گو میکنه؟
که خودش رسیده است ”
که خودش شده است ”
کی بهتر از استاد خوبان ”
یک روز گاندی داشت سوار قطار میشد”
… یک پیر زن فریاد زد گاندی ، گاندی !؟
یک پیام به من بده (Give me a massage )
و گاندی یک نگاه زیبا به پیر زن انداخت و گفت ” Iam a message ”
من خودم پیام خودم هستم ”
به من نگاه کن ”
به ظاهر من ”
به کلام من ”
تمام است ”
بعضی میگن فلانی وضعش خوبه،
ماشینش خوبه، اتومبیلش خوبه، خبر از حال ما نداره ”
اینجا همون جایی که اکثرا اشتباه میکنن ”
قراره رنج ها تو رو هوشیار کنه ” قراره تضادها تو رو هوشیارت کنن”
اکثرا زمانی هوشیار میشن که زخمی بشن ”
به تضاد بخورن ”
به مشکل بخورن”
.
.
رنج نباید تو رو به چالش بکشه”
رنج نباید بیچارگی تو بیشتر کنه”
رنج نباید اعصابتو بهم بریزه ”
رنج تو ، تحمل نکن ”
رنج تو درک کن ”
این فرصتیه برای بیداری؟
اگر میخای بیدار شو و بیچارگی تو تمام کن ”
و گر نه بخواب و خواب رویا هاتو ببین ”
تو می تونی انتخاب کنی ”
بازنده بشی؟
یا قهرمان بشی؟
به هر حال زندگی داره تموم میشه ”
جهان سرعت رو دوست داره ”
دوست من ” اوکی ” (ok)
خیلی دارن از زندگی لذت میبرن.
خیلی دارن از زندگی رنج میکشن.
برات مهمه تو جزیره خودت زندگی کنی ؟
برات مهمه تو بهترین ماشین دنیا باشی ؟
نمیدونم چی برات مهمه ؟
برات مهمه حال خوب یا نه ؟
برای من سخته یک کار آفرین رو تحسین کنم ، ولی خودم هیچ حرکتی نکنم ”
برام سخته
فقط
حسرت بخورم و اینستا لایک کنم.
کاش میشد”
کاش میشد ”
برام مهمه یک جنگ جو باشم توی یک باغ ”
تا یک باغ بون باشم ” توی میدان جنگ”
من
همیشه
بهترین ها رو میخام ”
امروز هم اومدم این حرف ها رو بزنم تا ملکه ی ذهنت بشه ”
تا نخوای از این شاخه بری اون شاخه”
از این حرفه بری اون حرفه ”
ازاین کار بری اون کار! ؟
تو وقتی یک بذر رو میکاری ” هرشب که نمیری بری نگاه کنی که رشد کرده یا نه ؟
نمیری نگاه کنی چقدر نور خورشید بهش رسیده یا نه ؟
تو با ایمان بهش کود میدی ؟
تو با ایمان بهش آب میدی؟
این حرف های الکی نیست ”
این الگو ی افراد موفق هستش ”
کجا سر می چرخونی؟
جسارت داشته باش ”
قوی باش ”
هرآنچه هست درون توعه ”
هیچ آدمی از همون اول صد نبوده ”
و همه از صفر شروع کردن ”
دنبال جمله های انگیزشی نباش ”
انگیزه خودتی ”
حاضر ی برای هدفت چی بدی ؟
چی قربانی کنی ؟
چی پرداخت کنی ؟
.
.
دلتون شاد ”
لبتون خندون “
آقای بساطیان عزیز
دوست بسیار خوب و همفرکانسی
چقدر لذت میبرم از دلنوشته هاتون
چقدر حس و حال خوبی داره
چقدر خوندن کلمه به کلمه ش بهم انرژی داد
ممنون از آگاهی هایی که با کلام شیوا و دلنشین برامون بازگوووو کردی
سپاسگزار خداوندی ام که منو با دوستان بینظیری همچون شما هم فرکانس قرار داده تا بیاموزیم و بفهمیم و درک کنیم و صد البته عمل کنیم.
لحظاتتون شاد و خدایی
بنام خداوند جان”
سلام و درود فراوان بر یگانه ی بی نظیرم ”
حال دلت عالی و متعالی ”
به بنده لطف دارید ”
شما خودتون عالی هستید “منم خداوند رو شاکرم برای وجود دوستانی همچو شما ”
شما دوستان سوخت پروازید ”
انرژی مثبت روانه کردید”
من اونقدر به دوستانم عشق میورزم تا بی نهایت ”
پیگیر کامنت های زیبایی شما با عشق هستم ”
پایان کامنت تون بسیار عالی و تاثیر گذار بود ”
که واقعا عمل کنیم ”
ماه باشی و مثل ماه بدرخشید ”
مواظب خودتون باشید ”
در پناه رب العالمین باشید ”
بهترین آرزوها ، بدر قه راهتون ”
دوست دارم و همیشه باش “
بنام خداوندی که قانونش منو مدهوش کرده
سلام به همه دوستان و استاد عزیزم
یه کیس استادی داغ داغ دارم که همین دوروزه برام پیش اومده ودقیقا مصداق این فایله
قبلا تو یه کامنتی گفته بودم که همسرم مدتیه که میخواست مادرشون رواز اصفهان بیاره منزل ما تو رامسر برا تفریح
وهربار نمیشد
ایشون یکسال ونیم بود که به عناوین مختلف نتونسته بودن بیان اینجا(کبوترباکبوتر)
پنج شنبه گذشته همسرم بالاخره با مادرشون راهی شمال شدند
من اولش حالم گرفته شد و باورم نمیشد که جهان اجازه داده که این مسئله رقم بخوره
بعد سریع چون میدونم احساس بد چه ها میکنه هی گفتم الخیر فی ماوقع باسه ببینیم چه حکمتی داشته
اصلا خود استادم یه بار گفته بودن یکی لز بستگانشون اومده بودن امریکا ولی به نصفه روز برگشته بوده طرف و…..
صبح تو تمرین کدنویسی نوشتم دوست دارم به طرز جادویی ایشون حداکثر 2 روز بمونه .
صبحش مادرشون شروع کردبه اینکه یه بلیط بگیر من برگزدم و……
نمیخوام توضیح بدم کارها و حرفهای این خانمو
فقط همینو بگم دقیقا مصداق کسی هستن که به قول استاد تو بهشتم ببریش میگه اینجا دیگه چیه!!!
سعیده قبل از اشنایی با قانون همیشه حالش گرفته میشد تو دلش خودخوری میکرد به شوهرش غر میزد ……..
ولی من اروم اروم بودم وفقط داشتم قانون و مرور میکردم تو ذهنم که ببین ما هیچ قدرتی برا تغییر زندگی ادما نداریم فرید چندوقته هی میگه مامانم گناه داره تنهاس پیرزنه بیارمش یکم بش خوش بگذره و……
بالخره اومد ولی ببین آیا داره بش خوش میگذره اصلا نمیبینه اینهمه زیبایی های طبیعت رو که به راحتی از پنجره خونه قابل مشاهدس و بودن با نوه و پسرش رو
شرایط اصلا جالب نبودا واقعا اعصاب خورد کن بود فک کن یکی بیاد خونت واز همون دقیقه اول غر بزته و بخوادبره و حالش داغون باشه وانرژیش منفیه منفی
تنها کاری که کردم سعی کردم خودمو تو اشپزخونه مدام سرگرم کنم و از تک به تک اون وسایلی که استفاده میکردم بابتشون شکرگزاری کنم وهی قانونو تو ذهنم مرور کنم که سعیده تمرکزتو بزار برانچه میتونی بهبود بدی
مثلا برا غدا بیشتر وقت میزاشتم سالادو سعی میکردم دیزاین بعتری کنم ظرفها رو اروم تر و بادقت تر بشورم همون وسایل اشپزخونه رو مدام تمیز کنم سینک و بیشتر برق بندازم بادخترم بازی کنم برا تکالیفش وقت باکیفیتری بزارم خلاصه میخواستم وقتم رو پر کنم با کارخونه با شکرگزاری تو ذهنم با بهبود عملکردم واینجوری خودمو از اون فضا و حرفا دور کنم
جالبه بگم حتی تلویزیون رو روشن کردم و فقط تصاویری از امریکا بود که از بالا فیلمبرداری شده بود وای که چقدر زیبا بودن درختای رنگی حتی به رنگ سرخابی دریاها خونه های رنگی خلاصه که سراسرزیبایی بود ولی اصلا نگاه نمیکرد! فقط وقتی که
من هی میگفتم وای چقدر قشنگ وای چه درختایی وای چه رنگایی ناخوداگاه یه آن برمی گشت یه نگاه میکرد و دوباره روشو برمیگردوند!!!
تو کدنویسی امروزم نوشتم دوست دارم امروزصبح برگردن
اتفاقی که افتاد این بود که دقیقا کدنویسیها حواب داد و ایشون دوروز موندن و امروز صبح همسرم از ناچاری و اینکه دیگه تحمل کاراشونو نداشت راهی اصفهان شدن
من حالم خوب بود فقط انرژیم یکم تحلیل داشت میرفت که دیگه جهان احازه نداد بمونن
به محض اینکه رفتن اومدم توسایت دیدم فایل جدید رو
استادعزیزم دقیقا هرکلامتون رو این دوروز کاملاحس کردم
اینکه یه عده فقط به دنبال نازیبایی هستن به دنبال ایراد گرفتن
اینجا که سراسر زیباییه ولی خنده داره که نمیدیدن انگار داشتن تو این محیط به این زیبایی خفه میشدن انگار یکیو اسیر کنی همینجوری بودن!!!
به همسرم گفتم ببین نمیشه بزور کسیو خوشبخت کرد هرکس هرجایی هست جای درستشه
البته نمیدونم کاملا درک کرد که چی میگم یا نه؟
فهمیدم حکمت اومدنشون این بود که همسرم هربار که میخواد بره اصفهان هی نگه برم بیارمش جرانیومد؟ پیرزنه و……وبفهمه که نمیتونه زندگی کسیو تغییر بده
البته اینارو من فهمیدم اونم تا این حد فهمید که ببرش زودتر وبزور نمیسه کسی رو خوشحال کرد.
من از وقتی قانونو شناختم ایشون رو بخشیده بودم واینبار دیدم که با وجود تمام کارهایی که میکرد ازش بدم نمیومد هربارمیگفتم اینم یه تکه ازخداونده فقط رنگ وجودیش تیره تره اصلا هم قضاوتش نمیکنم چون منکه نمیدونم چه گذشته ای داشته ولی ازطرفی ارامش خودم وتحلیل نرفتن انرژیم برام اولویت داشت بنابراین دلسوزی هم نمیکردم که بگم حالا تحمل میکنم بالاخره میره وکارهایی کنم یا حرفایی بزنم که نرید بابا تازه اومدید بازم تشریف بیارید نه هیچ کدومو نگفتم و تو ذهنم این بود که ارامش من ودخترم مهمتره
یه چیز جالب دیگه ایتکه دخترم همیشه یه علاقه خاصی به ایشون داشت ولی اندفعه خیلی معمولی برخوردمیکرد حتی الان که از مدرسه اومد وفهمید که رفتن اصلا ناراحت نشداگه قبلنا بود کلی گریه میکرد ولی الان گفت پس بابا کو ؟ گفتم اونم رفت که برسونشون همین.
معلومه که شیرینم بزرگترشده وانرژی منفی رو تو درونش حس میکنه و چون من عوض شدم و همش دارم سعی میکنم به زیباییها توجه کنم اونم همین جوری داره شکل میگیره ونمیتونه با این افراد رابطه برقرار کنه.
وقتی به این دوروز فکرمیکنم برام مثل این میمونه که یهو هوا ابری شد یه رعد وبرقی زد و نیم ساعت بعدش هوا صاف شدو دوباره خورشید زیبا اومد بیرون انقدر همه جی سریع و راحت گذشت.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
بنام خداوند زیبایی ها
خداوند عشق وثروت
خداوند روزی ده رهنمای
سلام وهزاران درود بربندگان مخلص خدا
سلام و هزاران درودبردوستان نازنینم درخانواده صمیمی والهی عباسمنش
نوشته منو ازشهرطلای سبز دردل کویرزیبای ایران شهرزیبای رفسنجان میخوانید
به لطف الله مهربان اولین باران زمستانی دراین منطقه زیبا ازشب گذشته شروع شده ودرحال حاضر هم شاهد بارش زیبای برف باران هستیم وبراساس گزارشها امروز وفردادهموطنان عزیز درسراسرایران شاهد بارش برف باران خواهند بودلذا به شکرانه این نعمت الهی و بدون هرگونه مقدمه وخارج ازموضوع فایل باکسب اجازه ازاستادگرنقدر وشماسروران گرامی چندسطری دروصف باران زیبا این نعمت الهی راباهم زمزمه میکنیم:
زمانی که صدای قطرات باران به گوشم می رسد بی اختیار خودم را به زیر آسمان خدا می رسانم تا از بوسه های پروردگار که برای زمینیان می فرستد بی نصیب نمانم!
باران، این رحمت الهی، پیام عشق و شادی برای انسان ها به همراه می آورد و برکت و زیبایی را برای طبیعت، مزارع و باغ های کشاورزی … در بهار گویی آسمان آغوشش را برای زمین تازه از خواب بیدار شده گشوده و با فرستادن باران، خاک سرد را آماده رویش می کند و نویدبخش سبزی و طراوت برای طبیعت خسته از سرمای زمستان است، چقدر باران را دوست دارم .
در پاییز، که طبیعت از مهمانی تابستان بازگشته، جنب و جوش و تکاپوی اکثر کشاورزان به پایان رسیده، درختان از بار میوه و برگ های سبز فارغ شده اند و زمان خزان و برگ ریزان فرا رسیده، باران پاییزی وباران زمستانی می بارد و صدایش همچون لالایی مادر، خاک و زمین را برای خواب طولانی زمستانی آماده می سازد.
بهار یا پاییزش فرقی ندارد، انسان ها نیز همانند طبیعت از بخشش آسمان و زیبایی و برکت باران، به یک اندازه بهره مند می شوند. تفاوتی نمی کند چگونه آدمی باشی، کوچک یا بزرگ، زن یا مرد، فقیر یا ثروتمند، رحمت الهی بی منت بر سر هر انسانی می بارد.
باران این معجزه حیرت انگیز خداوند، معانی مختلفی به همراه دارد، گاهی ملایم و نم نم، فقط می خواهد نوازش های خالق بی همتا را به یاد من و تو بیاورد، گاهی ریز و تند و پیوسته می بارد و هدفش آبیاری مزارع و درختان و زمین های کشاورزی است.
گاهی سهمگین و بی رحمانه می آید و سیلابی به راه می اندازد که هر چه بر سر راه دارد با خود می برد و تداعی کننده خشم و قهر و تلاطم است.
امیدوارم ما انسان ها نیز بخششی بی کران همچون آسمان داشته باشیم و مانند باران، برکت و عشق را به زندگی خانواده، دوستان و اطرافیان سرازیر کنیم و همواره سپاسگزار پروردگار و خالق این همه زیبایی و شکوه باشیم.
خداوندحافظ ونگهدارمان باد
به نام خداوند وهاب
سلام
رد پای 136
خداروشکر منم امروز سعی کردم حداقل یک متر هم که شده از حاشیه امنم خارج شوم و زندگی
رو کمی بهتر تجربه کنم.
یه دوستی دارم که خیلی آدم محطاطی بود
رفته بودیم کوه دو نفری تا پای کوه با ماشین رفتیم و قرار بود از اونجا بریم وسط کوهها یک باغی بود اونجا شب بمونیم.
البته قبل اون شب هم رفته بودیم زیاد
اما این بار از یک راه دیگه میخواستیم بریم با الاغ
وقتی رسیدیم پای کوه که مثلا 500 متر دیگه باید میرفتیم و آقا الاغه رو باز میکردیم و میرفتیم.
دوستم گفت دیگه نمیشه امشب بریم این منطقه مار داره و باید همینجا کنار ماشین بخوابیم و صبح زود بریم .
و من به شدت عصبانی شده بودم
تازه اولش فکر میکردم داره شوخی میکنه!!!!!
دیدم نه بابا کاملا جدی میگه
به هر حال ما دو ساعت با هم درگیر بودیم
و بحث مون بالا گرفت تا جایی که من میخواستم برگردم .
ولی دیگه کوتاه اومدم و شب اونجا موندیم وصبح زود رفتیم.
وای من حاضر بودم بمیرم ولی همون شب برم
و این ننگین ترین توافقی بود که اون شب من پذیرفتم.
البته دیگه الان رابطه ای با اون شخص ندارم.
و برای من این حد از ترس و فرار از تجربه های زیبا غیر قابل درک بود.
خوب حالا منم خیلی جاهای دیگه تو زندگیم به شکل های دیگه که میشده زندگی رو بهتر تجربه کرد ترسیدم و حاشیه امنم خارج نشدم .
ولی خدارو شکر دیگه مثل ابوموسی نیستم
حد اقل کمی بهترم و بهتر از این هم میشوم با تمرین و تکرار.
خدایا هدایتم کن تا زندگی رو اون طور که شایسته تجربه کردن است تجربه کنم.
خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.
سلام به استاد عزیزم و مریم جون و دوستان بهتر از گلم
خدارو صد هزار بار شکر که دوباره این فایل هدایت 1 و 2 و شنیدم چقد دلم تنگ شده من قبلا گوششون داده بودم اما الان یجور دیگه بودن در لحظاتی بلند بلند میخندیدم در لحظاتی اشک شوق جمع میشد توی چشام در لحظاتی چنان احساس سپاسگزاری شدیدی پیدا میکردم و واقعا حسم عالی عالی شد
دلم میخاد داستان هدایت همینجوری ادامه پیدا کنه و بازم از هدایت هایی که میشین که البته تمام زندگیتون بر همین اساسه بازم بگین و یه عالمه قسمت داشته باشه تا دوباره منم یادم بیاد که خداوند هر لحظه داره همه مون رو هدایت میکنه و ایمان و یقین به هدایت و الهامات پروردگار بیشتر بشه . از خداوند میخام که قدرت درک این هدایت رو بهم بیشتر و بیشتر بده خیلی خوبه . هدایت ها ادم رو واقعا آسان میکنه برای آسانی ها
دیروز داشتم توی دفتر کارامو میکردم بعد لازم شد یه سری مدارک رو ببرم کارگاه ولی یجورایی حسش نبود بهرحال پاشدم مدارکو برداشتم اومدم که برم یه حسی گفت برو خودتو تو آینه نگا کن بعد برو رفتم داشتم برمیگشتم دیدم یکی از همکارام داره با تلفن صحبت میکنه بهش گفتم آقای فلانی همینطوری ک در حال صحبتی اینارو میبرین کارگاه گفت آره حتما . بعدم بهش دادم و برگشتم دفتر . بعد گفتم خدایا شکرت که گفتی ازونور برو
دوباره امروز کاری پیش اومد که ترجیح دادم پاشم خودم برم کارگاه با مدیرعاملم یه مشورتی بکنم تقریبا هر چی میخاستم رو اماده کردم اخراش بود که دیدم مدیرعاملم خودش اومد و باز دوباره خوشحال شدم.
من کلا با شبکه های مجازی حال نمیکنم و شناخت زیادی هم در مورد اینستا ندارم ولی برای شرکت و اینا این موضوع لازم بود منم بلخره یه دو سه هفته قبل یه پیج با کمک ابجیم درست کردم و به محض درست کردنش ایده ها میومد که این رو بذار و کپشن اینو بگو حتی استوری که تا حالا هیچ وقت نذاشتم و بلد هم نبودم حتی دیشب منو هدایت کرد به یک نرم افزار رایگان برای ساختن استوری و پست و انگار خداوند خودش داره تند تند هدایتم میکنه و یادم میده و واقعا اسانم میکنه برای اسانی ها
خدایا صدهزار مرتبه شکرت عاشقتم و میدونم عاشمی
استاد عزیزم در مورد آشنا شدنتون با مریم جون هم صحبت کنید قطعا میدونم که کلی باورهای عالی ازش یاد میگیرم
سلام و عرض احترام خدمت استاد عباسمنش و خانم شایسته و دوستان عزیزم وسپاسگذار خداوند مهربان هستم که منو در این
جریان نور و خودشناسی وارد فرمود و توفیق اصلاح بهم عنایت کرد.
یادمه یه روز اسنپ گرفته بودم و با خانم و بچه ها داشتیم از خونه پدری میرفتیم منزل که توی آسانسور به اپلیکیشن نگاهی
انداختم و تو ذهنم گفتم چرا راننده از جاش تکون نخورده و چرا حرکت نکرده؟ و به قول استاد که انسان فراموش کاره من
دچار غفلت شده بودم که این ذهنمه که داره برای من نگرانی و توجه به ناخواسته ها رو ایجاد میکنه و یه لحظه ذهنم نجوا
کرد که راننده اسنپ متوجه شده که یه سفر نامناسب رو اکسپت کرده و نمیاد تا من مجبور بشم سفرو کنسل کنم ( و اگه خود
راننده این کار رو بکنه واسش امتیاز منفی محسوب میشه) و خلاصه بخاطر هوای سرد و اینکه دیگه نمیشد برگریدم خونه پدر
مدام به راننده تماس گرفتم و ایشون با بی حوصلگی پاسخ میدادن و من با کلی عصبانیت سفرو لغو کردم و در حالی که
همسر و فرزندان کوچکم در سرما میلرزیدند با همون توجه به ناخواسته ها و عصبانیت دوباره اسنپ گرفتم و نکته عجیب این
بود که راننده برای مسیر یابی و رسیدن به مبدا وارد مسیر اشتباهی شد که مجبور شد کنسل کنه!!! و بنده با عصبانیتی
مضاعف دوباره اقدام به گرفتن تپسی کردم و فکر کنم تا 3، 4 بار این داستان که کلا در زندگیم بی سابقه بود تکرار شد تا من
به خودم اومدم و به خاطر توجهات نامناسبم استغفار کردم و سعی کردم ذهنمو آروم کنم و بعدش تونستم تپسی بگیرم و
بدون مشکل به خونه رسیدیم، مثل این داستان هزاران بار برای من اتفاق افتاده و عجیبه که ماها فراموش میکنیم این قانون
رو و باید همیشه به خودمون یادآوری کنیم. ان شاالله هر روز آگاهانه با توجه به خواسته ها روی خودمون
کار کنیم و این که ناخواسته یه امر
موهومیه و باید از مواجه شدن با شرایط نا خواسته، خواسته هامونو پیدا کنیم و روش تمرکز کنیم تا از اون شرایط نا جالب
خارج بشیم. دوستتون دارم
سلام آقای رحمانی. الان که دارم این پیام رو می نویسم ساعت 5و45 دقیقه صبح و قبل از اینکه اذان بگن داشتم مطلبی رو با یکی از دوستان همین سایت درمیون میزاشتم تا بتونم ترمز کارمو پیدا کنم و از خدا خواستم که کمکم کنه و از دوستان خواستم تا تجربیاتشون رو در اختیار من بزارن تا بتونم ایراد کارمو پیدا کنم بعد از اینکه مطلبم رو فرستادم بطور اتفاقی چشم افتاد به نظر شما خوندمش و از بین مطالب شما خدای مهربون بلافاصله جوابمو داد و فهمیدم باور مخربی که جلوی خواستمو گرفته بود از خدای مهربون ممنونم که از طریق شما جواب سوالامو داد.
پر روزی و سلامت باشید
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
من قبلا خیلی از کارها رو همزمان پیش می بردم
چقدرم خوشحال بودم !
کیفیت که مهم نبود! فقط کمیت برام اهمیت داشت
اما به تدریج یاد گرفتم که باید هدف گذاری کنم و یکی یکی هدف ها رو پیش ببرم با تمرکز کامل
اتفاقا منم میخواستم یه کلینیک خیلی خفن بزنم در حالیکه میخواستم مهاجرت کنم . در نظرم اینجوری بود که هندل میکنم یجوری ، اشکال نداره
تا اینکه درک بهتری از قانون پیدا کردم و درست زمانی که وملک رو خریدم و مجوز گرفتم، همه چیز رو متوقف کردم. دیدم این کار، من رو میبره توی مسیر کاملا متفاوت
یا این … یا اون … انتخاب کن
که یه عالمه برای هر کدوم دلایلم رو نوشتم و وقتی به احساسم و به جنس خواسته هام رجوع کردم ، دیدم من خواسته هام با شرایط فعلی در هماهنگی نیست و دلم میخواد کشور دیگه ای که با من هماهنگتر هست برم
چقدر این اگاهی ها میتونه کمک کنه که زندگی ما روال تر باشه و مسیر ما شفاف تر تا بعدا حس پشیمونی و یا حسرت برامون نباشه
من که خیلی از همه چیز راضی هستم
در پناه الله یکتا
بنام فرمانروای کل کیهان ”
سلام بر استاد خوبان ”
سلام به دوستان عزیزم”
پیاده شوید اینجا ایستگاه آخر است ”
حواست به گذر عمر هست ”
اگر فردا عمرت تمام شود چه ؟
اطمینان میدهی تا یک ساعت دیگر زنده بمانی؟
سوت پایان را بزنند نمی توانی دیگر بهانه بیاوری؟
چه کردی؟ چند قلب را متحول کردی؟
رویاهایت ”
نسلت ”
هویتت ”
چه شد ؟
دیگر بهانه هایت قدیمی شده، نمی تونی بگی مظلوم واقع شدم ”
سکوت میکنی، آنروز سکوتت معنایش آرامش نیست ”
معنایش رضایت نیست ”
معنایش بغض است ”
حتی نمی توانی بگویی یک فرصت دیگر به من بدهید ”
حتی خجالت میکشی بگویی تقصیر من بود ”
میلیون ها نفر رو میبینی شرایطشون از تو سخت تر بوده ”
آنها نسلی رو به آرزوهایشان رسانده اند ”
تو را چه شده ” ای انسان؟
تو رو به تمام لحظه هایت قسم میدهم ”
از رویاهایت دست نکش؟ !
تو نمیدانی چه قدرتی برای رسیدن به آنها داری ؟
تو نمیدانی چقدر توانایی داری؟
وقتی از غار نشینی، به جایی رسیدی که آسمان خراش میسازی؟
تو نمی دونی چقدر قدرت مندی؟
وقتی بر دریا ها ” ناخدایی ”
وقتی برآسمان ها خلبانی ”
وقتی بر زمین فرمانروایی”
آخر توچه میدانی؟
آخر تو چه میدانی ؟
چه میدانی که خداوند به چه عزت و شکوهی اسمت را میبرد .
تو چه میدانی از کُرنش ملکوتی خداوند بر وجودت ”
ای انسان به خاطر نسلت،
به خاطر هویتت، به خاطر تمام قول هایی که به خودت دادی ” اینبار را کوتاه نیا” اینبار را کوتاه نیا”
برای عظمت وجودت ”
برای دستان پدرت”
برای بغضها ی مادرت ”
به خاطر نگاه منتظر همسرت ”
برای دوستم دارم های فرزندت ”
اینبار راه کوتاه نیا”
آخر تو چه میدانی؟
آخر تو چه میدانی؟
گاندی رو به خاطر بیاور ”
هر گز منتظر نمی شینم، پشت سر هم موفقیت می آفرینم، بارها ثابت کردم نشدنی ها برای من شدنی است ”
من وقتی به پارلمان انگلیس رفتم بزم را با خودم بردم ”
در بیانیه ای نوشتن ورود حیوانات به پارلمان ممنوع ” جز بز گاندی؟
او میگفت، تا می توانم به مردم خدمت میکنم ”
زیرا میدانم خدا نه در بهشت است ، نه در جهنم ”
بلکه خدا در درون انسان ها ست ”
پس تو را چه شده انسان؟
پس چرا تو برای خدمت کردن، سبقت نمیگیری؟
چرا نا امید شده ای؟
چرا فکر میکنی دنیا به آخر رسیده است ”
بر خیز و دنیا رو به تماشای قدرتت بکش ”
اینجا توقف یعنی مرگ ”
این همه رفتی ، بدان رسیدنی وجود ندارد.
همیشه در سفری؟
همیشه در حرکتی؟
همیشه در رشدی؟
مبادا در یک قدمی الماس
کلنگت را بر زمین بگذاری؟
مبادا زیبایی مسیرت را با لذت رسیدن تاب بزنی؟
زندگی همین لحظه ست ”
تقدیم به همسفران عزیزم “
سلام
این کامنتم برای فایل 127 هست
استاد چه نکات و درس های خوبی توی این فایل گفته شد
اینکه خداوند هر لحظه و همیشه به ما نزدیکه اون فقط پاسخ میده به باورها و افکار و فرکانس های من
خداهیچ گونه احساساتی نمیشه و یک سیستمه که برای همه و در مقابل همه یه جور کار میکنه چه برای من چه برای پیامبر خدا پس دیگه عز و ناله و احساس بدبخت بیچارگی خدا کاری برا من نمیکنه بدتر این احساس بد اتفاقات بد رو بوجود میاره.احساس خوب =اتفاقات خوب احساس بد =اتفاقات بد شاید این دوتا جمله کوچیک و ساده باشه اما کل قانون همینه اگه من درکش کنم زودتر و بهتر به خواسته هام میرسم و در مسیر خداوند هستم
و نکته ی بعدی اینکه استاد شما میگید که این سیستم به گذشته ی تو اصلا کاری نداره قضاوتت نمیکنه که در گذشته چجور آدمی بودی خوب بد زشت زیبا حال بد حال خوب که بخواد الان تو این لحظه یا در آینده تلافیشو سرت در بیاره نه اون فقط در همین لحظه و همین آن به فرکانس ها و باورهای الانت پاسخ میده کاری به گذشته و آینده نداره و تو داری همین لحظه با افکارت و باورهات زندگیتو خلق میکنی پس باید بیشتر حواسم به افکار و فرکانسهای هر لحظم باشه یعنی اگر احساسم بده به هر دلیل و منطقی که دارم اتفاقات بد رو تجربه میکنم و احساس خوب اتفاقات خوب تو همین لحظه حالا دارم توگذشته زندگی میکنم بخاطر اونا احساس پشیمانی و بد و غصه دارم فرقی به حال سیستم نمیکنه اون فقط همین لحظت رو میبینه پس من باید بیشتر حواسم به افکار هر لحظم و باورهام و فرکانس هام باشه
چه آیه ها و تعبیر های خوبی آوردید استاد واقعا خیلی سادست همه چی ولی باید در مدار درک و دریافت و عمل باشیم فقط
واقعا استاد اگه من بتونم به این قوانین و خداوند ایمان کامل بیارم مثل شما خیلی راحت به خواسته هام میرسم این فایل واقعا عالی بود
یعنی این روزها بیشتر به این احساس خوبه اهمیت میدم و اینکه خداروشکر هر چقدر روی باورهام کار میکنم عملگرا تر هم میشم
همه چیز باوره باوره باوره یعنی شاید من هنوز کاملا این موضوع رو نپذیرفتم شاید در حرف بگم ولی اون ته ته های ذهنم انگار میگم این چیزا جواب نمیده خداروشکر هی دارم بهتر میشم ولی باید کار کنم و اینم میدونم که این یک روند همیشگیه
اگر من چیزی رو میخوام باید در مدار اون خواستم باشه با باورها و افکارو فرکانس هایی که میفرستم وگرنه تلاش فیزیکی خواستن زبانی کاری رو پیش نمیبره فقط باید در مدارش باشم اون وقت با افراد شرایط و ایده هایی روبرو میشم که خواستم راحت محقق میشه با گفتن زبانی من خدا از آسمون اون خواستم رو برام نمیندازه پایین محقق بشه فقط اون به همه کمک میکنه چه من بخوام برم بهشت چه بخوام برم جهنم
فقط باید در مدار باشم همین همه چیز خود به خود برام رقم میخوره به امید الله…
استاد بک گراند و اون مسیری که داشتید میومدید چقدر قشنگ و سر سبز بود چهره ی نورانیه خانم شایسته چقدر قشنگ بود عاشقتم گفتنای شما چقدر قشنگ بود
اگه بدونید چقدر دلتنگ دیدن روی ماهتون و دیدن این رابطه ی زیبا ی شما و این زیبایی ها و زندگی در بهشت هستم خدا میدونه فقط…
مرسی استاد واسه این همه آگاهی های سرنوشت سازی که بهمون میدین فقط میمونه ما چقدر در مدار درک و فهم و عمل به این حرفها باشیم…