خداوند را سپاسگزاریم که پنجمین فصل از «روزشمار تحول زندگیِ من» را با هم آغاز می کنیم.
می توانید تجربه هایی را در بخش نظرات بنویسید که از پیگری و عمل به فایلهای روزشمار داشته اید. این نوشته ها در طی زمان، تبدیل می شود به رد پاهای مسیر خودشناسی و رشد شما.
منتظر دیدن رد پای شما در این قدم از «روزشمار تحول زندگی تان» هستیم.
سلام به یگانه بانوی دوست داشتنی
عکس پروفایلت چقد زیباست(ایموجی چشای قلبی و ستاره ای)
از بیداری و شیطنت کودک درونت خبر میده .عزیزم صورت مثل گلت که خیلی زیباست
ممنون از دیدگاه قشنگت ، بهم یاد آوری کرد که منی که به خدا توکل کردم و بهش وکالت دادم که مشکلاتم رو حل کنه دیگه دلیلی نداره که به خواستم بچسبم و با فکر کردن به چالشها و تضادها احساسم رو بد کنم.
اینکه تو درخواست اجابت خواسته ات رو به جهان هستی فرستادی و اینکه ایمان داشته باشی که خواسته و درخواست تو را، رب العالمین به موقع و در وقت مناسب اجابت میکند، قشنگ ترین باور توحیدی است که میتونه حال دلمون رو اساسی خوب کنه .
من همیشه به خودم میگم خواسته ی من در برابر قدرت مثال زدنی پروردگارم هیچه. مگه من از خدا چی میخوام که در خدایی خدا پیدا نمیشه؟
خدای من خدای موسی است خدای ابراهیم است .خدای یوسف است
او سالهاست که خداست و من فقط باید از سر راهش کنار برم و با احساس خوب به او اعتماد کنم .
ما انسانیم و یادمون میره حضور خدارو ، یادمون میره قدرت خدا رو، وقتی فردی زمینی که فکر میکنیم کاری از دستش برمیاد قول انجام کاری رو به ما میده ، دلمون چنان قرص میشه و وجودمون پر از شادی میشه . ولی چرا وقتی کارمون رو به خدا می سپاریم ، دلمون قرص نیست و حالمون خوب نیست ؟؟؟؟
خدایی که بالاترین قدرت جهانه و چیدن و درست کردن و ساختنش مثال زدنیه، خودش گفته من از رگ گردن به شما نزدیکترم ، گفته به من توکل کنید و گفته بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارو، همیشه کنارمون بوده و خیلی وقتا که اصلا متوجه حضورش نشدیم کمکمون کرده.
ممنونم که با کامنت خوبت بهم یادآوری کردی که باید بیشتر توحیدی باشم و یادم باشه رسالت من شاد بودن ، خوب زندگی کردن و با احساس خوب ، از زندگی لذت بردنه.
سلام به خانوم سلطانی عزیز
ممنون از کامنت زیبایت که وقت گذاشتی و در این سایت توحیدی و مقدس نوشتی
خدا رو شکر که دوستان گلی مثل شما رو داریم که با خوندن دلنوشته هاتون کلی به آگاهیهامون اضافه میشه و قوانین بدون تغییر خداوند برامون نهادینه میشه
از عبارتی که نوشته بودی ( در دریای بیکران خداوند هر کس جلیقه و قایق مخصوص به خودش رو داره و ما باید حواسمون به خودمون باشه و کاری به کسی نداشته باشیم که جلیقه شو پوشیده یا نه) خیلی خوشم اومد
خیلی خوشحالم از نتایج بزرگی که از اعراض به ناخواستها وتوجه به زیباییها بدست آوردی
در آغوش خداوند همیشه شاد و موفق و سربلند باشید
سلام به سارای شجاع و دوست داشتنی
وقتی دیدگاهت رو خوندم عمق ترست رو درک کردم .کار خیلی بزرگی کردی . رفتن تو دل جنگل توی تاریکی شب و زمین خلوتی که معتادا رفت آمد دارن واقعا دل شیر میخواد.
یادمه سالها قبل شاید حدود 10 سال پیش مادر بزرگ خدابیامرزم که شام مهمون ما بود، آخرشب حالش بد شد و بردیمش بیمارستان ، دکتر گفت که باید بستری بشه، بابام کار بستریشو انجام داد و چون نمیشد مرد توی بخش زنان باشه ، بابام رفت و من موندم به عنوان همراه بالا سر مامان بزرگم
حدود نیم ساعت بعد که پرستار اومد فشار خون مامان بزرگم رو بگیره و قند خونش رو چک کرد
وقتی دید اوضاعش روبراه نیست
گفتن باید بستری بشه آی سی یو
اونجا هم که اجازه نمیدادن که همراه بیاد برا همین من باید تو سالن اصلی بیمارستان میموندم
بعد 10 دقیقه یا ربعی که موندم حوصله ام سر رفت
ساعت هم حدودای 3یا 4 نصف شب بود
خلاصه زدم بیرون از بیمارستان و پیاده راه خونه رو درپیش گرفتم ، خونمون تا بیمارستان سه تا خیابان فاصله داشت و تقریبا کمتر از نیم ساعت پیاده روی بود
پرنده پر نمیزد و من بدون اینکه ذره ای ترس داشته باشم . رسیدم خونه
بعدها برا هر کی تعریف کردم شروع کردن به سرزنش من که دختر تو عقل نداری که نصف شب تنهایی افتادی توی جاده.؟!!!!
من ساکن ملایرم یه بارم چندسال پیش که برام کاری پیش اومده بود رفتم همدان. باید چندساعتی میموندم تا کارم انجام بشه برگردم ملایر
توی این چند ساعتی که وقت داشتم آرامگاه بوعلی رفتم ، بابا طاهر رفتم ، کلیسا رفتم بسته بود
هنوز وقت داشتم که یه جای دیگه هم برم آدرس گرفتم ، رفتم آرامگاه استر و مرداخای .
وقتی در زدم یه مرد یهودی ، بور و با پوست خیلی سفید که فارسی حرف میزد و لهجه داشت برام در رو باز کرد و من رفتم تو ، یه باغ خیلی بزرگ بود که داخلش پر از درخت بود و یه ساختمان تاریخی خیلی قدیمی که درش از جنس سنگ خیلی ضخیم که روی پاشنه ی خودش میچرخید
برای رفتن داخل باید خم میشدی و اون آقا گفتن این به خاطر اینه که به حالت تعظیم و احترام داخل بشی
دوتا قبر یکی مربوط به مردخای که مرد بود و قبر دیگر استر که زن بود و اسم واقعیش رو بهم گفت الان یادم نیست و گفت خانوم اینقدر زیبا بودن که بهشون لقب استر که به معنی ستاره است رو دادن
اونجا چند تا صندلی چیده شده بود که گفت اینا برای پذیرایی از مسافران و توریستهای خارجی هست گفت یهودیان از کشورهای دیگه برای زیارت میان اینجا
روی دیوار هم با خطی خیلی قدیمی که مثل خط میخی بود چیزهایی نوشته شده بود اون آقا درباره ی اون نوشته هم چیزایی گفت که الان یادم نیست
من به آقایه گفتم میتونم برای استر و مردخای فاتحه بدم گفت ما از این رسما نداریم و ما فقط آرزو میکنیم.
شما هر جور دوست دارید و من براشون فاتحه دادم و آرزو هم کردم
موقعی که میخواستم از اون باغ بیام بیرون از آقایه تشکر کردم و اون گفت دفعه ی دیگه که از ملایر اومدی حتما از شیره و کشمش ملایر برامون بیار و من گفتم چشم و اومدم بیرون و برگشتم شهرمون
الان که فکر میکنم . خدا کمکم میکرد که اتفاقی برام نمیوفتاد .یه دختر تنها توی باغ دربسته و با یه مرد یهودی تنها
انگار اون موقعها دل وجراتم بیشتر بود
ولی اینو بگم تا وقتی ترس نداشته باشی خدا همراهته و هیچ خطری تهدیدت میکنه
ساراجان تحسینت میکنم برای رفتن تو دل ترسات وکار بزرگی که انجام دادی و منو یاد خاطرات گذشته انداختی.
همیشه موفق و پیروز و شاد و سلامت و ثروتمند باشی
سلام خانوم سلطانی عزیز
من اردیبهشت ماه عضو سایت شدم و 40 روز هم درسایت عضو بودم و دیدگاه مینوشتم
گوشیم رو عوض کردم و اطلاعاتم کلا حذف شد و از عضویت سایت خارج شدم ولی هر روز به سایت سرمیزدم و فایلها رو میدیدم و کامنتها رو میخوندم فقط نمیتونستم کامنت بذارم تا دو سه روز پیش که رمز عبورم رو پیدا کردم و رفتم کافینت گفت اطلاعات قبلیت کلا پاک شده باید دوباره عضو بشی
و من با افتخار دوباره عضو این خانواده ی بهشتی و این غارحرای مقدس شدم و به قول شما دوست عزیزم دوباره متولد شدم.
اینبار با تعهد بیشتری روی خودم کار میکنم و به امید خدا نتایج هم روز به روز نمایان تر میشوند
برای شما دوست عزیزم از خداوند بزرگ سلامتی ، ثروت ، سربلندی و رسیدن به آرزو و خواسته ی قلبیتان را میخواهم.
پایدار و شاد باشید