موسیقی هایی برای تجسم خواسته‌ها

موسیقی آرامش بخش تجسمی برای ایجاد احساس خوب و شگفت انگیز ابزاری بسیار کارا می باشد ، مجموعه موسیقی های زیر توسط شخص استاد عباس منش مورد استفاده قرار گرفته است و برای تجسم خلاق بسیار کاربردی می باشد ، در زمان هایی که در منزل و یا مکانی هستید که تجسم کردن را آغاز می کنید ، می توانید از این مجموعه موسیقی استفاده نمائید.

 

 
381 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمدرضا عباسی» در این صفحه: 1
  1. -
    محمدرضا عباسی گفته:
    مدت عضویت: 1304 روز

    سلام دوستان

    میخام از یه تجربه شخصی بگم که البته قبل از خرید دوره های استاد برام رخ داد

    از اونجایی که من قبلا تاحدود خییلی کمی با بعضی قوانین آشنا بودم و چون فایل های استاد رو گوش میدادم بعضی چیزهارو میدونستم البته نه ب اندازه الان که هنوز تو قدم دوم هستم

    خلاصه که یه روز نزدیک های غروب کنار خونه عموم که زمین خالیه با بچه عمم که کوچیکه شوخی میکردم و سربسرش میزاشتم و بعد چند دقیقه رفتم داخل خونه و رو پشت بووم متوجه شدم که انگشتر یادگاری مادرم که همیشه دستمه نگینش نیست

    یه لحظه خیلی شوکه شدم و فقط داشتم فک میکردم اخرین بار کی لمسش کردم تو دستم یا دیدمش ذهنم داشت با سرعت زیاد سررچ میکرد

    از همون بالایه پشت بووم همه جارو یواش نیگا کردم رد پای قبلیمو و برگشتم پایین تا برم بیرون خونه دنبال یه نگین انگشتر بگردم

    در حین گشت و گذار یه لحظه یاد این حرف از استاد و کلا. چیزهایی ک بادگرفته بودم از ویس ها و اینا افتادم که تجسم کنم و حس و حالمو خوب کنم و سریع دست بکار شدم خونسردی مو حفظ کردم و با خودم زیرلب خدارو شکر میکردم و میگفتم خداروشکر کع نگین انگشترم پیدا سد و هی اون لحظه که نگین پر خاک پیدا میکنم رو تجسم میکردم البته ناگفته نماند که افکار منفی هم سراغم میومد که گمسد و قیدشو بزن و از اینااا

    تا خونه خودمون رو که ۵۰۰ متری دور تره رفتم و تو خونه رو هم گشتم و برگشتم دوباره و کل مسیر سرم پایین بود و خداروشکر میکردم برا پیدا شدن نگین انگشترر و مدام حسمو خوب میکردم ک البته کار اسونی هم نبود ولی تلاشمو کردم و همینکه داشت هوا کم کم تاریک تر و تاریک تر میشد

    یهو دقیقا جایی ک با بچه کوچیک پسر عمم ور میرفتم پیداش کردم زیر خاک هاا

    و جالبه اینقدر برام هیجان انگیز نبود انگار میدونستم ک پیداش میکنم و بعدش دوباره خداروشکر کردم و ب قوانین بی بدیلش بیشتر پی بردم و اگاه تر شدم و جالبه کسب فکر نمیکرد اون نگین پبدا بشه اونم تا کلی خاک و خول

    ولی این من بودم که باور کردم پبداش میکنم

    خب دوستان عزیز اینم ی خاطره که گفتم خالی از لطف نیس فک کنم شنیدنش امیدوارم که تونسته باشم نکته ایی رو یاداوری کرده باشم و تاثیر مثبتی تو دل یه نفر حتی ایجاد کرده باشه

    ممنون از استاد عزیزم و همه همکارا و تیم بی نظیرشون ❤️❤️👑🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای: