نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 16

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار رضا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

استاد این فایل‌های نتایج رضا عطارروشن عزیز و توضیحات شما روی آن یک دوره بسیار پرارزش و غنی شده است. دوره‌ای که به نظر اینجانب ارزش مالی و معنوی بسیار زیادی دارد. دوره‌ای که می‌توان آن را “بررسی موردی فردی موفق در استفاده از قانون” نامید.

واقعا قانون خیلی ساده است و چهار کلمه بیشتر نیست “احساس خوب = اتفاقات خوب” و همین احساس خوب خود را نگه داشتن و نجواها را کنترل کردن یک جهاد اکبر نیاز دارد، همان جهاد اکبری که رضای عزیز در روند رشد و تکامل خودش بروز داد و قدم به قدم، گام به گام رشد کرد و به نتایج عالی دست یافت.

استاد عباسمنش عزیز چقدر عالی بیان می‌کنید که تخصص کسب کردن و خلق ارزش کردن باعث می‌گردد پول به دنبال آدم بیاید و نتایج مالی یک اتفاق حتمی بعد از افزایش مهارت است. من یک مثال یادم آمد که حرف استاد عباسمنش عزیزم را تایید می‌کند و من خیلی وقت پیش از زبان استادی دیگر شنیده بودم که در ادامه بیان می‌کنم.

سال 1395 یک دوره فروشندگی شرکت کرده بودم، استاد دوره می‌گفت یک فروشنده موفق باید تخصص بی‌نهایت بالایی درباره کالا یا خدمتی که می‌فروشد داشته باشد. ایشان برای توضیح آموزش خودش یک مثال عینی به ما نشان داد. فردی که بالاترین فروش یک نوع بیمه خاص را داشت. آن فرد را به صورت مجازی در کلاس ما اضافه کرد. ایشان بیش از ده سال در فروش بیمه تکمیلی سابقه داشتند و شروع به صحبت کردند، گفتند که که من سال گذشته کلا چهار قرارداد بیمه داشتم و چهار بیمه فروختم اما پورسانتی که دریافت کرده بود میلیاردی بود.

ایشان چهار فروش بیمه تکمیلی به چهار سازمان چند هزار نفره داشت که به ازای هر نفر از آنها پورسانت دریافت کرده بود، در ادامه گفت راز موفقیت من تخصص و مهارت من در بیمه تکمیلی است، ایشان می‌گفتند من با بیش از ده شرکت بیمه که کار بیمه تکمیلی می‌کنند کار می‌کنم و آنقدر درباره بیمه تکمیلی آنها اطلاعات دارم و قوانین را حفظ هستم که حتی خود کارمندان همان شرکت‌های بیمه وقتی موضوع مهمی پیش می‌آید درباره بیمه خودشان از من سوال می‌پرسند که مثلا آیا این مورد را پوشش می‌دهد یا خیر؟!

یعنی آنقدر موضوع تخصص و مهارت داشتن مهم است که در هر رشته و یا فنی مهارت داشتند به تنهایی می‌تواند تفاوت ایجاد کند.

می‌خواهم یک فلش بک داشته باشم به یکسال قبل، من در مسیر رشد و توسعه شرکت شخصی خودم بودم که با تضاد بسیار شدیدی مواجه شدم. برای آنکه بتوانم نجواها را کنترل کنم تصمیم گرفتم مهارت‌هایم افزایش دهم یا مهارت جدیدی بیاموزم و این تصمیم خیلی جدی بود، یک الهامی در ذهن من آمد که تو بیش از سی سال است که از آغاز یادگیری زبان انگلیسی گذشته است اما نه می‌توانی درست حرف بزنی و نه می‌توانی درست بنویسی و زبان انگلیسی تو ضعیف است، تصمیم گرفتم زبان خودم تقویت کنم، ابتدا با یک اپلیکیشن زبان آموزی شروع کردم، سپس با شخصی که در لینکداین آشنا شده بودم و زبان انگلیسی عالی داشت و فایل تصویری چند دقیقه‌ای می‌گذاشت که بدون توقف و تند تند انگلیسی حرف می‌زد، گفتگو کردم و قصد خودم بیان کردم و راهنمایی خواستم. ایشان یکی دو نفر به من معرفی کردند و گفتند اگر تصمیم جدی داری استاد خودم بهت معرفی می‌کنم. استاد ایشان استاد دانشگاه تهران بود که متد خاصی برای آیلتس داشت، با اشتیاق پذیرفتم و  جلسه تعیین سطح گذاشتیم، استاد گفتند شما با اغماض از متوسط هم پایین‌تر هستید و گرنه مبتدی برازنده شماست.

ما هفته‌ای دو جلسه با هم کار کردیم، اولین جلسه زبان‌آموزی من با استاد برزگر 15/11/1400 بود و بعد از یکسال استمرار و تمرین و تمرین من 08/11/1401 امتحان آیلتس را دادم و امروز که این کامنت را می‌نویسم یعنی 25/11/1401 کارنامه آیلتسم به دستم رسید که موفق شدم نمره کلی 6 بگیرم و جالب‌تر اینکه بالاترین نمره من در مهارت اسپیکینگ با نمره 8 سپس رایتینگ با نمره 7 بوده است. در حال حاضر من روان انگلیسی صحبت می‌کنم و مطمئن هستم این مهارت زبان انگلیسی هم در ایران و هم در خارج از ایران در کنار مهارت‌های فنی که دارم بسیار ارزش خلق خواهد کرد و دنیاهای جدیدی به روی من خواهد گشود.

استاد عباسمنش عزیز از شما صمیمانه سپاسگزاری می‌کنم و برای رضا عطارروشن عزیز آرزوی ثروت و سلامتی و موفقیت و شادکامی بیش از پیش دارم.

منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.


منابع بیشتر درباره محتوای این قسمت:

تشخیص اصول ثروت ساختن بوسیله دوره های روانشناسی ثروت 


سایر قسمت های «نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش»

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    575MB
    55 دقیقه
  • فایل صوتی نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 16
    52MB
    55 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

792 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «بهار» در این صفحه: 1
  1. -
    بهار گفته:
    مدت عضویت: 2330 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان و ممنونم‌از دوست مهربانمون رضا عطارروشن که با گفتن داستان زندگیش بینهایت به من کمک کرد و هر فایلش به اندازه چندین کتاب موفقیت ارزشمند بود ،وقتی صحبتهای استاد رو درادامه این فایل گوش کردم متوجه خودم شدم ،خودمی که سالها تونستم دست به تولید خلق ارزش بزنم ،چقدر ما آدمها فراموشکار هستیم ،یادم رفته بود که من یک زن خانه دار ،با تحصیلات دیپلم بودم عاشق کار کردن ،اما با توجه به مدرک تحصیلیم و خانه دار بودن و حتی یک دختر دوساله داشتن و سختگیری همسرم عملا امید به پیداشدن هیچ کاری برای من نبود ،امشب با شنیدن صحبتهای استاد بارها از خودم تشکر کردم ،ازاینکه تونستم به عنوان یک زن خانه دار و فقط وفقط از یک کلاف نخ سالها درآمد کسب کنم ،دوست دارم امشب داستان بافتنیهامو اینجا بنویسم که اگر روزی باز ناامید شدم و باز نجواها شروع کرد به سرزنش کردنم یادم بیفته که چقدر خوب و عالی تلاش کردم و با سختیهای زندگی مبارزه که نه فقط حل کردمشون به نفع خودم ،

    و اما داستان من

    من 4سال در کارخانه تولید نخ کار میکردم ،از کودکی عاشق مستقل شدن بودم و ازکودکی هرگز انتظار نداشتم کسی آرزوهای من رو برآورده کنه و همین امر باعث شده بود همیشه درتکاپو باشم و اوقات بیکاری در تابستان همیشه مشغول حرفه یاد گرفتن و کار کردن بودم و این درصورتی بود که خانواده ما از نظر مالی خوب و خیلی سرتر بود از تمامی فامیل ،همیشه مسافرتها و خردو خوراکمان به بهترین نحو آماده و عالی بود و من هرگز درطول زندگیم حسرت هیچ چیزی به دلم نبود

    ،دیپلم که گرفتم عاشق رفتن به سرکار و مستقل بودن و پول دراوردن بودم دلم میخواست هرچیزی که میخوام رو بتونم بخرم و داشته باشم ،و شروع کارم در شرکت نساجی بود ،روز اول که وارد شرکت شدم و داشتن منو با محیط داخل کارخونه آشنا میکردن چشمم به پنجره بزرگی افتاد که داخلش چند خانم جوان لباس سفید پوشیده بودن و درحال کار بودن روزهای بعد متوجه شدم قسمت آزمابشگاه و کنترل کیفیت کارخانه هست ،من اونروز با دیدن اون اتاق شیشه ای به خودم گفتم جای من اونجاست و منهم میشم یکی از اپراتورهای آزمایشگاه ،بماند که دوسال در سختترین قسمت تولید افتادم و اما درعرض چندماه بهترین خودم شدم در قسمت ماسوره زنی ،اونقدر که وقت اضافه می اوردم و به بقیه کارگرا کمک میکردم ،اما دراون دوسال همیشه رویای رفتن به ازمایشگاه رو داشتم و حالب اینکه اپراتورهای ازمایشگاه بجز دوسه نفر که مدرک معتبر دانشگاهی داشتن الباقی مدرک دیپلم و از بچه های خود سالن تولید بودن ،واین بهم امید میداد که منم میتونم برم اون قسمت ،خواسته خودم رو بارها به مهندس شیفت میگفتم و اون بارها میگفت کار آزمایشگاه سخت هست و من برام مهم نبود فقط دوست داشتم اونجا کار کنم تا اینکه بعد دوسال مهندس شیفت ما ارتقاع درجه کاری گرفت و شد مهندس تولید شیفت ثابت و ازاونجا که من و دوتا از دوستام از بهترین بچه های شیفت مهندس بودیم شب اخر که تو شیف بود مارو نصفه شبی برد اتاقش و بهمون گفت من از شنبه میشم‌مهندس تولید و میرم شیفت ثابت و ازاونجا که شما سه نفر بهترین افراد من بودید شمارو هم‌باخودم میبرم و رو کرد به من و گفت هنوزم دوست داری بری آزمایشگاه ،با خوشحالی گفتم‌بله ارزوم هست و اینجوری شد که من منتقل شدم به آزمایشگاه و درطول دوسال کار در قسمت کنترل کیفیت ،هر دوسال به عنوان بهترین امراتور شناخته شدم و هرسال بهم لوح تقدیر دادن و حقوق من از بقیه افراد قسمت آزمایشگاه بیشتر هم بود ،عاشق کارم بودم و رویام این بود که مهندس نساجی بشم و برم درس بخونم که مصادف شد با ازدواج من و همسرم مخالف کار من بود و همیشه میگم کاش اون سالها با استاد آشنا شده بودم اونوقت میدونستم باید چکار میکردم و چجوری به کارم تو شرکت ادامه میدادم ،به هرحال من استعفا دادم و ازدواج کردم ،بخاطر باورهای مخرب و نادرستی که داشتم متاسفانه زندگی پر تنشی داشتم و منی که استقلال مالی داشتم و همیشه تو جیبم پول بود وارد خونه ای شدم که خبری از پول نبود نه اینکه همسرم نداشته بود نه از نظر مالی وضع خوبی داشت اما هیچ پولی دوست نداشت برای من خرج کنه و این شرایط برای آدمی مث من که مستقل بودم بشدت سخت بود دو سال گذشت و درگیری و دعواهای ما هرروز بیشتر میشد و من ناامیدتر و افسرده تر دخترم دوساله شده بود و من دوست داشتم پول داشته باشم تا بتونم چیرهایی که دوست دارم تهیه کنم اما بازهم خبری نبود و همسرم به صراحت بهم گفت مشکل مالیتو خودت حل کن و من پولی ندارم به تو بدهم ،وقتی دخترم بدنیا اومد دوست داشتم براش لباس ببافم که بزرگ شد ازمن به یادگار داشته باشه ،هیچ چیزی از بافتن بلد نبودم ،فقط در حد یک زیر و یک رو بلد بودم که ببافم ،سی دی تهیه کردم ،مجله گرفتم ،و پولش رو با التماس از همسرم میگرفتم و کمی هم از پولی که موقع تولد دخترم براش کادو اورده بودن ،ذوق بافتن برای دخترم داشتم و دلم میخواست براش شال و کلاه یا لباس ببافم و تنش بپوشونم ،بارها بافتم و پس کردم و خدا یک شخص مهربون سرراهم گذاشت و اون اصول اولیه رو بطور رایگان بهم‌یاد داد و من شروع کردم به بافتن ،و برای دخترم هرچیزی که دوست داشتم میبافتم ،

    دخترم که دوساله شد رفتیم خونه جدید ،اما قبل رفتن همسایه من بافتنی دخترم رو دید و گفت کجا خریدی من گفتم خودم بافتم و گفت چقدر تمیز و شیک بافتی و باور نمیکرد که خودم بافتم ،بعد از مدتها به من گفت برای بچه منهم میبافی؟ وقتی اون حرف رو زد وحشت کردم و گفتم‌نه اصلا من فقط برای بچه خودم میبافم ،ما تو شهر کوچیکی زندگی می کردیم و همه همو میشناختن ، برام خیلی سخت بود که بقیه بدونن من بافتنی میبافم و خرج خودم رو درمیارم و فکر میکردم مردم تصور میکنن که چه رن بدخت و بیچاره ای هست و بهم ترحم میکنن برای همین دوست نداشتم که کسی بدونه ،غافل از اینکه باید به خودم و هنر دستم افتخار میکردم ، خلاصه از اون همسایه اصرار و از من انکار ،تااینکه بالاخره اون خانم تونست منو قانع کنه که برای پسرش بافتنی ببافم ، و من کلی التماسش کردم که به کسی نگه که آبروم نره

    من بافتنی رو یاد گرفته بودم اما دوست نداشتم تو شهر خودم ببافم و کسی منو بشناسه ،تااینکه برنامه تلگرام اومد و یکی بهم گفت چه اشکالی داره ببافی تو میتونی توی تلگرام گروه بزنی و بگی بافتنی بلدی و بعد برای مردم ببافی و پول دربیاری ،ومن حسم خوب سد وقتی فهمیدم میتونم با بافتن پول دربیارم ،چرا که نه من عاشق کار کردن و پول دراوردن بودم ،اما گوشیم مدل پایین بود وباید گوشی اندروید میگرفتم که اونم همسرم وقتی فهمید گفت هرگز برات نمیخرم و همین گوشی معمولی خوبه ،تلگرام محیط خرابی داره و مناسب تو نیست و این درصورتی بود که خودش گوشی بردز داشت و برنامه تلگرامم رو گوشیش نصب بود ،با پادر میونی برادرم و برادر همسرم بالاخره گوشی جدید گرفتم و برنامه تلکرام نصب کردم اما اونقدر منو از تلگرام ترسونده بودن که نمیدونستم باید چکار کنم و چجوری آدمهایی پیدا کنم که ازشهر من نباشن ،خلاصه بقول استاد دوره تکاملم رو طی کردم و دراین بین کلی آدمهای خوب سرراهم قرار گرفتن و یاد گرفتم که باید گروهم رو تو گروهای دیگه تبلیغ کنم و اما من پولی نداشتم ،اون روزها نمیدونم چجوری اما پولش جور میشد ،یکی کادو میداد ،یا پدرو مادرم بهم به بهونه مختلف پول میدادن ،یا یکروز همسرم معامله خوبی میکرد و یکم پول بهم میداد ،یادمه یه انسان خوب و مهربون خواست برام گروهمو تبلیغ کنه اومد بهم گفت چرا گروه زدی ،گروه برای کار تو مناسب نیست باید کانال بزنی و کارتو با کانال شروع کنی ،منم گفتم‌من اصلا بلد نیستم اون خانم‌ بهم آموزش داد و حتی بهم یاد داد چجوری بنر تبلیغاتی درست کنم ،و کلی تبلیغ منو تو کانال خودش که اونموقع کانال بزرگ و اسم و رسم داری بود به رایگان تبلیغ کرد و الان میدونم تموم اون دستهای خیر همه دستانی بود از سمت خدا. خدایی که حال و روز داغون من رو میدید و میخواست فقط خواسته های منو برآورده کنه ،اعضای کانالم همه افراد غریبه بودن و من منتظر بودم یک نفر بهم سفارش بده ازاونجا که خیلی مهارت بالا نداشتم از کارهایی مثل شال و کلاه که بافت راحتتری داشت شروع کردم و ناگفته نمونه که خیلی هم‌میترسیدم و بارها به خودم میگفتم وای اگه خوب نتونم ببافم اگه خراب کنم اگه ازم ناراضی باشن ،و هزاران نجوای ناامید کننده و بازدارنده از سمت شیطان درون

    اما با همه ترسهام من فقط به مستقل شدن فکر میکردم و همون انگیزه و امید میشد برای من

    و من چون دخترم دوساله بود و برادر زاده و خواهرزاده هام درهمین رنج سن بودم تو بیو کانال نوشتم که سفارش نوزادی تا 6 سال فقط میپذیرم ،اینجوری بچه ها جلو چشمم بودن و میتونستم سایز رو درست دربیارم ،

    خلاصه اولین سفارش بهم داده شد ،و برای اینکه مشتریا بهم اعتماد کنن من نصف مبلغ اول میگرفتم نصف مبلغ یکروز قبل ارسال ،اینجوری با نصف پول اولیه نخ میخریدم

    و حالب اینکه هر قیمتی میگفتم اونها نه نمیگفتن و با کمال میل سفارش میدادن ،اکثر مشتریهای من کارمند بودن یا افراد متمول ،و هرقیمتی میگفتم بدون اینکه بگن گرون قبول میکردن ،

    یکسال فقط برای بچه ها بافتم و کسی هم خبر دار نشد چون تو خونه میبافتم و هیچکس نمیفهمید که من بافتنی میبافم نخها رو هم از تهران میخریدم و جالب اینکه از اولین بار که کاموا خریدم اون بنده خدا بهم قسطی داد و گفت هرنخی بخوای برات ارسال میکنم و میتونی قسطی پوبشو بدی و برای منکه پولی نداشتم عالی بود از پولی که از مشتریها میگرفتم کم کم پول نخهارو هم میدادم و من شدم پایه ثابت از مشتریهای اون فروشگاه

    اولین پولی که به حسابم اومد ،شیرین ترین و لذن بخشترین حس بود ،با پولها برای خودم و دخترم هرچی دوست داشتم میخریدم و اون حس قشنگترین حس تو زندگیم بود ،کم کم مادرها گفتن ما از کیفیت بافت تو خیلی راضی هستیم کاش برای ما هم‌ببافی ,اما من واقعا بلد نبود برای بزرگترها سایز انجام بدم ،واز طرف دیگه دلم میخواست پول بیشتری دربیارم و اینجوری شد که کانال دوم رو هم‌زدم و کانال بزرگسالان شروع به کار کردم ،تا صبح تو اینستا میرفتم تو پیجهتی خارجی دنبال مدل بافت و بافتهایی که قشنگ بودن عکسشون رو میزدم تو کانالم ،

    و یک‌چیز دیگه. من دوران مجردی به اجبار مادرم کلاس قلاب بافی شرکت کرده بودم اما اونقدر از قلاببافی بدم میومد که چیزی نمیبافتم و فقط چند نمونه که مربی بهمون گفته بود بافته بودم اما آموزش رو کامل دیده بودم ،من عاشق خیاطی بودم اما مادرم منو بزور فرستاد قلابافی

    و وقتی کانال بافتنی زدم ،من تو قلاببافی مهارت کافی رو داشتم و بافتنی دو میل درحد مبتدی بلد بودم و با آموزش ژورنال و سی دی تونستم آموزش ببینم اما بازهم مهارتم درقلاببافی خیلی بیشتر بود

    اینشد که بیشتر مدلهای قلاب رو توکانال میزاشتم ،چون قلاب بافی رو بدون نقشه هم میتونستم انجام بدم و فقط با دیدن عکس لباس بافته شده من نقشه رو رو کاغذ میکشیدم

    و ناگفته نماند که اولین سال که ازدواج کردم با کلی التماس و خواهش همسرم رو راضی کردم که برم کلاس خیاطی چون من از بچگی عاشق خیاطی بودم

    و الان میفهمم خداوند چجوری پازل بهم ریخته زندگیم رو مرتب چید

    وقتی بافتنی برای بزرگسال رو شروع کردم

    به ذهنم رسید که الگوی خیاطی اون مدل رو بکشم

    بعد از روی مدل برش خورده بافت رو انجام بدم

    و این ایده جواب داد

    و هرروز رضایت مشتریهام نشون میداد که من طبق سایزشون بافت رو تحویل میدم

    سفارشها هرروز بیشتر میشد و من دست تنها بودم و نمیتونستم کارها رو بموقع انجام بدم

    این شد که خواهر و زنداداشم رو گفتم کمکم کنن و اونها هم اومدن تو کار بافت کارهای سبک رو بهشون میدادم و خودم فقط بزرگسال انجام میدادم

    عاشق بافتنی شده بودم

    روزها و شبها نمیخوابیدم بعضی وقتها تا 48 ساعت بدون اینکه حتی یکساعت بخوابم میبافتم و میبافتم و پول میومد تو حسابم

    مشتریهام منو به اطرافیانشون معرفی میکردن

    یادمه فقط یک کیف بافتم به مبلغ 600هزارتومن سال 92 ،یک مشتری اصفهانی داشتم وقتی گفت یک کیف و کلاه میخوام و طرحشو برام فرستاد گفتم با این طرح و اینمدل میشه باهم 600 تومن

    و مشغول کارهام‌شدم

    نیم ساعت بعد صدای پیامک گوشیم اومد و دیدم مبلغ 600 تومن به حساب من ریخته شده

    یک لحظه وحشت کردم و گفتم اینهمه پول از کجا اومده که رفتم سریع تلگرام رو چک کردم و دیدم اون خانم کل مبلغ رو به حسابم زده به خودم گفتم وای نمیترسه یوقت پولو بردارم و بلاکش کنم

    اما گفتم کار خداست خدا هوامو داره ،

    کل نخهایی که من برای ست کلاه و کیفش میخواستم استفاده کنم کلا 100 تومن شد و من 500 گفتم دستمزدم هست و باور داشتم که کارمن کار باارزشی هست

    و همینطور هم‌شد اون خانم بعد دریافت سفارشش بهم زنگ‌زد که عالی بوده و وقتی تو بازار اصفهان راه میرفته چند نفر ازش درمورد اینکه کیف و کلاشو از کجا تهیه کرده پرسیدن و اونهم‌شماره من. بهشون داده بود

    خلاصه من 4 سال تمام بافتم ، دستبافتهای من به کشور ترکیه و آمریکا راه یافت واز یک نفر به 5 نفر بافنده تبدیل شدیم ،رویای بزرگ کارآفرین بودن شب و روز تو ذهنم بود ،اما ضعف من و نداشتن اعتماد بنفس تو زندگی زناشویی و درگیریها و تنشها و اختلافات باعث شد این رویای من در دم خاموش شه و من باز نتونستم از کاری که بهش علاقمند شدم دفاع کنم و مخالفت همسرم و نصیحت اطرافیان که زندگیتو خراب نکن باعث شد که پروژه بافتنی بسته بشه و همچی تموم شد

    ومن این نقطع ضعف رو داشتم که از لچگی بینهایت خودم رو قربانی خواسته دیگران میکردم

    و اینبارهم همینطور شد و من ناامیدتر و ناراحتتر ازهمیشه شدم و دائم خودم رو سرزنش میکردم که عرضه هیچ کاریو ندارم و همیشه کارها و بحاطر بقیه ول میکنم

    برای اینکه اونزمان کانال من رشد کنه و بتونم بدون هزینه کردن کانالم‌رو بزرگتر کنم یاد گرفته بودم که گروهای گسترده رایگان و تبادل بزنم و بتونم با مدیریتش کانال خودم رو رایگان تبلیغ کنم

    درگیر و دار این تنشها بودم که یکشب دخترخالم رو دیدم و اون مدتی بود که شرکت نساجی مشغول به کار بود ،و بین صحبتهامون ازش پرسیدم چقدر حقوق میگیری و اون گفت ماهی یه تومن

    با شنیدن این مبلغ اهی کشیدم و گفتم اگه شرکت بودم الان بالای یه تومم درامدم بود و خیلی ناراحت شدم من سال 88 اخرین حقوقم با اضافه کاری و سختی کار میشد 200تا250هزارتومن

    و مبلغ یه میلیون مال سال 93 و 94 بود

    اونشب گفتم کاش من ماهی یه تومن داشتم

    ،و چندروز بعد تو گروهای تبادلم با دختری از گرگان اشنا شده بودم و یمدت باهم دوست شده بودیم و اون فهمید که کم و بیش بافتنی میبافم و بهم گفت حیف نیست بافتنی میبافی و اینهمه سختی میکشی چشم و دستت درد میگیره گفتم چاره ای ندارم و داستان زندگیمو گفتم اون گفت منم نمد دوزی میکردم اما الان کانالداری میکنم و ماهی 500تومن درامدمه

    باورم نمیشد گفتم حتما فهمیده من هیچی از تلکرام بلد نیستم منو سرکار گذاشته ،اخه نمیتونسنم‌بفهمم چجوری از کانالداری پول درمیاره ،خودم که بافتنی میبافتم و فکر میکردم همه باید یه هنری بلد باشن که کانال بزنن

    حتی اون کانالهایی که بهشون تبلیغ هم میدادم اونها لوازم ارایش یا لباس میفروختن

    و من متوجه نشده بودم که از طریق تبلیغات میتونن پول دربیارن

    اون دوستم برام توضیح داد که کانال آموزش رایگان هنرهای خونگی داره و چندتا گروه عضو هست که اونجا افرادی مثل خودم سفارش تبلیغ کانالشونو میدن و اون دوستم بین آموزشهای رایگان کانالش اون تبلیغات رو هم میزاره و اون بنرها هرچقدر ویو و بازدید که خورد بابتش بهش پول میدن

    چقدر خوشحال شدم ،چون بافتنی هم که برنامه اش کنسل شده بود و من تو‌کانال اعلام کرده بودم که بخاطر مشکلاتی که برا سلامتیم بوجود اومده نمیتونم بافتنی ببافم و

    یکشب کل پستهای کانال بافتنی رو پاک کردم توش مطالب آموزش آشپزی گذاشتم

    و شروع کردم به کار ادمینی و اونقدر تو کار ادمینی موفق شدم که درطول روز صبحها و عصرها چندین کانال دستم بود و با درامدش کانال خودمو تبلیغ میدادم و خیلی وقتا تو کانالها بنر خودمو میزدم

    اول یه کانال داشتم بعد چندین کانال زدم

    درامدم از ماهی 500 شد هفتگی 500

    بعد هفته ای یه تومن

    و دراخر شد هفتگی دوتومن

    چقدر لذت بخش بود پول تو حسابم‌میومد با غرور حسابمو چک میکردم درامد من حتی از کارمندها هم بیشتر شده بود

    تااینکه تلگرام فیلتر شد و اون اتفاق وحشتناکارین اتفاق زندگیم شد اما خدا همیشه راهی برای رسیدن به خواسته هامون جلو پامون میزاره

    و رفتیم اینستاگرام و پیج زدیم دیگه خبره اینکار شده بودم بقول دوستام برای من کانال زدن و کانال بالا اوردن پیج زدن و پیج بالا اوردن مث آب خوردن بود

    چندین کانالم رو فروختم چندین پیج زدم و فروختم دست چند نفرو گرفتم اوردم بهشون کانالداری و پیجداری یاد دادم تا بتونن تو خونه درامد داشته باشن ،پیجهام بالای 200 کا شدن

    و باز،پیج کوچیک میزدم و بزرگش میکردم

    تااینکه اینستاگرام هم فیلتر شد

    اتفاقی که تو تلگرام افتاد برام درس شد گفتم معلوم نیست فضای مجازی همیشه مجازی هست باید یک شغل در دنیای حقیقی داشته باشم تا اگر اتفاقی مشابه تلگرام افتاد من مجدد از صفر شروع نکنم

    چون فیلترینگ تلگرام کل سرمایمون و زحماتمون رو به باد داد و برای داشتن پیج باز از صفر شروع کردم چون کانالها و کل درامدم از تلگرام صرف شروع زندگی جدیدم بدون همسرم بود

    و من با دخترم به خونه پدری برگشتیم و سال97 ازهمسرم جدا شدم بدلیل اتفاقات ناگوار و خیانتش به من

    با پول فروش کانالها امتیاز و کنتور آب و برق و گاز گرفتم و خونه ای که فقط چهار دیواری بود رو مجبور بودم پر کنم

    سال 97و98 بدلیل شرایط روحی بد و با فکر های نابجا و رو اصول کار نکردن 20میلیون به گروهای تلگرامی بدهکار شدم

    خرج خونه و مسئولیت و حضانت دخترم با من بود و من هرگز غرورم اجازه نداد دست جلوی پدرومادرم دراز،کنم و ازشون پول بخوام‌

    بعضی وقتها فکر میکنم این نقطع ضعف من هست که هرگز از پدر و مادرم کمک نخواستم ،حتی از دوران کودکی ،و خیلی وقتها خسته میشم ازاینکه مسئولیت همه چیز رو خودم به گردن میگیرم ،همیشه از کودکی حس کردم خودم باید کارهارو انجام بدم خودم باید به ارزوهام برسم منتظر نباشم کسی کمکم کنه

    خلاصه

    تنها شدم با 20 میلیون بدهی و حال بد و گریه های تاصبح

    و اونشبها از خدا همش کمک میخواستم و میگفتم کمکم کنه تا راهمو پیدا کنه

    از کار توی تلگرام تونسته بودم حدود 50تا60 گرم طلا بخرم من یک زن تنها بودم با یک دختر 6ساله

    فکر میکردم خانوادم حمایتم میکنن و از نظر مالی ساپورتم میکنن

    اما متوجه شدم هرکس زندگی خودش رو داره

    طلاهارو فروختم

    برای خونه کابینت فرش و هرچی نیاز داشت خریدم با مقداری از پولش بدهیامو دادم

    و ازشون مهلت خواستم که بتونم ااباقی بدهی رو بدم چون خرج خونه خرید خونه همچی و همچی بامن بود

    بدون اینکه یک ریال کسی کمکم کنه

    یکشب ازخدا خواستم کمکم کنه و اونشب بود که ز طریق یکی از طلبکارام با استاد عباسمنش اشنا شدم

    و اشنایی من همانا و هرشب و صبح گوش دادن فایلا همانا

    تو اینستا پیج زدم کم و بیش بافتنی انجام دادم

    20 میلیون بدهی تسویه شد

    تا دوسال پیش استرس فیلترینگ اینستا گرام رو داشتم و گفتم‌اگه اینستا فیلتر شه من شرایط ازصفر شروع کردن رو ندارم

    و وام گرفتم اونم‌با مبلغ 70 میلیون تومن که همون اول بانک 3تومنش رو برداشت

    مغازه اجاره کردم دکور زدم و از،63 تومن

    با 45 میلیون رفتم خرید

    و خداراشکر هم درامد اینستاگرام بود هم درامد مغازه همچی اوکی شد

    اما اینستاگرام یهو فیلتر شد .

    خداراشکر امسال مغازه بزرگتر اجاره کردم

    با شنیدن فایلای دوست خوبمون آقا رضا

    تصمیم گرفتم وام دیگه نگیرم

    یک وام خونگی 60 میلیونی رو دادم به دوستم

    و باخودم جمله استاد رو همش تکرار کردم که من باید پول بسازم

    فروردین قسط اول وام 60 تومنی بود

    و اسم من 5مرداد دراومده بود و باید 5 مرداد به حسابم 60 میلیون پول میزدن

    من فروردین سال402 به خودم قول دادم که من توی مرداد ماه 60 میلیون پس انداز،میکنم و پول درمیارم و نیازی نیست وام بگیرم

    و ناگفته نمونه که موقع فیلترینگ اینستا تو آپ داخلی مجدد کانال زدم و درامدم عالی شد

    و درامدم فقط ار اپ داخلی به هفتگی ده تا 15 تومن رسید و من به خودم قول دادم هر ده میلیون رو طلا بخرم و الان که 4 مرداد هست

    من فقط از فروردین تا اخر خرداد ماه 100 میلیون طلا خریدم

    و توی دفترم نوشتم من بدون وام گرفتن تونستم 60 میلیون و حتی بیشتر پول دربیارم

    میدونم صحبتهام طولانی شد

    اما همه اینهارو کفتم که به خودم که خیلی وقتا بخاطر مطلقه بودنم تحت فشار میفتم

    بگم تو شجاع و قوی هستی

    تو تونستی از یک کلاف نخ ارزش خلق کنی.تو از یک کانال زدن تونستی ارزش خلق کنی و پول دربیاری

    پس ناامید نشو و هرروز از خدا تشکر کن هرلحظه خداراشکر کن که مثل کوه پشت تموم خواسته هات هست

    خداراهزار بار شکر میکنم بابت گذاشتن انسانهای خوب و مهربون درهر برحه از زمان زندگیم

    استاد جان من 5 ساله که فایلاتونو گوش میدم اما بازهم نتونستم بهترین باشم و خیلی کار دارم

    باورهای مخربی که به خوردمون دادن اونقدر ریشه هاش محکمه که براحتی ازبین نمیرن

    اما من ناامید نیستم بازهم تلاش میکنم

    چون من لایق بهترینها هستم

    و خدا تمام این نعمتهارو برای استفاده ما آفریده

    استاد عزیزم و مریم جان مهربونم که صدای شما دونفر همیشه برای من نوید بخش امید و تلاش هست دستتون رو میبوسم الهی هرجا هستید خوش و خرم و سالم و پر پول باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: