زندگی، در همان کودکی و نوجوانی، به خوبی حساب نکردن روی آدمها را به من یاد داد. فقط کمی طول کشید تا دریابم، روی چه قدرتی باید حساب کنم.
کمی طول کشید تا درک کنم، آدمهایی که قدرتی برای رساندن من به خواستههایم ندارند، قدرتی هم برای مانع شدن در برابر ورود نعمتها به زندگیام ندارند. پس همانگونه که روی آنها حساب نمیکنم، از گزندشان هم بیمناک نمیشوم. مجموع این دو نگاه، توحید را برایم معنا کردو به من یاد داد تا روی چه نیرویی باید حساب کنم.
سپس هرچه بیشتر قرآن را خواندم، بیشتر ارتباط میان «توحید» و آنچه خداوند «سعادت دنیا و آخرت» میداند را درک کردم و فهمیدم، «توحید»، تنها اصل و اساس قوانین زندگی است.
به یقین، دلیل تمام موفقیتهای زندگیام، اجرای توحید در عمل بوده است. به همین دلیل رسالت من با اشاعه توحید در جهان آغاز شد و تمام آموزشهایم بر «درک و اجرای این اصل در تمام جنبههای زندگی» استوار گردیده است.
توحید یک اصلی درونی است. توحید نگاهی جدا از هر دین و مذهب است که میگوید: زندگی ما، تماماً توسط باورهای خودمان رقم میخورد.
توحید، منطق ابراهیم برای شکستن بتهاست تا نشان دهد آنها حتی قادر به نجات خودشان از گزند یک تبر نیستند، چه برسد به نجات آدمها.
توحید، یقین ابراهیم است که میتواند درک کند هاجر و اسماعیل به اندازهی او به ربّ متصلاند. پس با خیال راحت آنها را در بیابان میگذارد.
توحید، توکل، سرسپردگی، تسلیم و اعتماد ابراهیم به درستی الهاماتش است که، میتواند اسماعیل را به قربانگاه ببرد.
نگاه توحیدی، ایمان ابراهیم به عدم تأثیر هرگونه عوامل بیرونی است که خود را در عمل، هنگام ورود به آتش نشان میدهد. چون میداند حتی آتش قدرتی برای صدمه زدن به او ندارد، اگر قدرتش را باور نکند
ما که انتظار نعمتهای بیشمار را داریم، باید از خود بپرسیم چقدر توانستهایم این نگاه توحیدی را داشته باشیم؟!
و اگر این نگاه را ساختهایم، چرا دست از نگرانی درباره عوامل بیرونی برنداشته ایم؟!
چرا میترسیم حتی اگر مسیر درست را برویم، کار درست را انجام دهیم و باورهای خوبی بسازیم، ممکن است یک حادثه غیر مترقبه یا قدرت بیرونی مثل قانون دولتی، رأی یک سیاستمدار، لغو یک قانون، قیمت دلار، سیل و زلزله و … ریشه بنایی را ویران کند که، در تمام این سالها ساختهایم؟!
این نگرانیها همان بخشهای ساخته نشدهی توحید در نگاهمان است. همان منافذی است که برای ورود شیطان به عنوان نماد کمبود و ترس، باز گذاشتهایم و همان بخشهای ساخته نشدهی باورهای قدرتمندکننده و ثروت آفرین است.
میزان ورود نعمتها به زندگی ما، به اندازه باورهای توحیدیمان است.
به اندازهی یقین به این قانون که: «فرکانسهای خودمان زندگیمان را خلق میکند»، توحیدی میشویم و به همان اندازه نیز، در آرامش میمانیم، از خطرها مصون میمانیم، آتش برایمان گلستان میشود، عدو سبب خیر میشود و برکتها راهشان را به سوی زندگیما پیدا میکنند.
تمام نتایج زندگی من، حاصل تلاش برای قدرت دادن به باورهای توحیدیام بوده است. تا روی آدمها حساب نکنم و روی قدرتی حساب کنم که، قدرت خلق هر خواستهای را به من بخشیده و هدایتگر من در مسیر هر خواستهای گشته.
این نگاه توحیدی است که، هر روز نعمتهای بیشتری را روانه زندگیام میسازد و عزّت، ثروت، عشق و سلامتی بیشتری به من میبخشد. نه به این دلیل که من فردی خاص هستم، بلکه اصل فقط توحید است و آدمهای زیادی درباره درک این اصل مهم، دچار سوء تفاهم شده و به فرعیات بیهوده چسبیدهاند.
اساسی ترین تلاشهای بشر در تمام اعصار تاریخ، صرف تأمین خوراک، پوشاک و مسکن بوده است. یعنی همیشه این موضوعات را اصل دانسته و به خاطرش اینهمه جنگ به راه انداختهاند. اما وقتی وارد قرآن میشویم و داستان زندگی پیامبران را میخوانیم، هیچ اثری از این دغدغهها که کل بشریت درگیرش بوده، نمیبینیم. دغدغه زندگی هیچ پیامبری تأمین سقف بالای سر، امرار معاش یا یافتن شغلی برای پرداخت هزینههایش نیست، چون اصل چیز دیگری است.
قرآن یکصدا توحید را فریاد میزند، آن را اصل میداند و خداوند همه چیز، جز شرک به خودش را میبخشد. چون امکان ندارد شرک بورزیم و تجربه خوبی از زندگی داشته باشیم. اما اگر توحید را درک و اجرا کنیم، قطعاً به مسیر راهکارهای ثروتآفرین هدایت میشویم و ثروت به صورت طبیعی راهش را به زندگیمان مییابد.
با این حال، آدمهای زیادی اصل را رها و درگیر فرعیاتاند. تداوم کسب و کارشان را درعوامل بیرونی میبینند و نه باورهای خودشان. برای همین هر دلیلی را بررسی میکنند الّا باورهایشان و روی هر عاملی حساب میکنند الّا خداوند.
به جای ساختن باورهای قدرتمندکننده و توحیدی، به دنبال آموختن روشهای بازاریابی، شیوه جلب مشتری، تبلیغات و … اند.
به جای ساختن باور احساس لیاقتِ تجربه عشق، به دنبال جراحی زیباییاند.
به جای ساختن باور فراوانی، به دنبال یافتن دنبالکنندگان و لایکهای بیشترند.
به جای ساختن باور توانایی بدن در ساختن سلامتی، به دنبال یک پزشک و داروی بهتراند.
آنها هزاران عامل را، به عنوان عامل اصلی لحاظ میکنند، الّا توحید و توکل را، که اصل است و این وعده را میدهد:
تو به عنوان بخشی از نیرویی که ذاتش فراوانی، سلامتی، ثروت و عشق است، میتوانی با باور کردن رابطهات با این نیرو و باور کردن فراوانی نعمتها، سلامتی و عشق، راه ورود آنها را به زندگیات را باز نگه داری و به شکلی طبیعی تجربهشان کنی.
وقتی در مسیر توحید قرار میگیری، مشتریها پیدایت میکنند، ایدههای ثروتساز سراغت میآیند، قلبهای مهربان اطرافت جمع میشوند و به تو عشق میورزند و بدنت ساختن سلولهای سلامت را آغاز میکند.
برای مشاهدهی سایر قسمتهای «توحید عملی» کلیک کنید.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD471MB38 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت ۶30MB38 دقیقه
ب نام خدایی ک همین نزدیکیست،لای این شب بوها،پای آن کاج بلند
سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته نازنین و تمام اعضای دوست داشتنی این خانواده ی صمیمی
چجوری بگم این فایل بی نظیره؟با چه زبونی ازتون تشکر کنم برا ب اشتراک گذاشتنش؟
اولین بار نیست ک این فایلو میبینم ولی هربار انگار دفعه ی اول هست،انقد ک آگاهی هاش خالص هستن،بعد یه مدت یادم میره اصل چی بود،دوباره همون الله یکتا با مهربونی منو هدایت میکنه سمت توحید و کلید اصلی رو ب دستم میده
من دفتر خاطراتمو تقریبا هر روز یا روز در میون مینویسم و اگه بخام برم بخونمش هزاربار تابحال ب الله یکتا قول دادم ک موحد باشم،شرک نورزم ولی ب قول استاد ک یه جمله از پیامبر(ص) رو نقل کردن:
شرک در دل مومن،مثل راه رفتن مورچه بر روی سنگ سیاه در دل تاریکی شب پنهان است
انقد میخام بگم فراموش کارم و انقد شرک خفی دارم هنوز تو وجودم،تمام تلاشمو میکنم ک جمعش کنم و دوباره ب توحید عمل کنم و براساس اون باورهامو بسازم،تو روزایی هستم ک ب قول یکی از دوستان،تاریک ترین و پایین ترین روزهای زندگی هر آدمه،دارم از همسرم جدا میشم و با وجود تمام ترس هایی ک برام داشت این کار ولی تصمیم گرفتم ب خدا توکل کنم و انجامش بدم،بیشتر از هرچیزی تامین هزینه های زندگی منو میترسونن،با اینکه سرکار میرم و کار میکنم ولی بازم ته دلم راحت نیست،دیشب کشیک بودم و این فایلو نگاه کردم،دوباره انگار بهم خود خدا یاداوری کرد ک از هیچی نترس و فقط ب خودم تکیه کن،همه چی رو برات درست میکنم
رفتم تو دفترخاطراتم دوباره همه چی رو ب خودش سپردم و کلی نوشتم،در خلال نوشته هام یه چیزی دستگیرم شد،من فک میکردم علت بهم خوردن روابطم اینه ک عزت نفس پایینی دارم ولی دیشب متوجه شدم ک اتفاقا عزت نفسم بالا هست و خوبم تو این مورد ولی مشرکم،اونجا ک استاد شما گفتین ما آدما مخصوصا تو جامعه ی داخل ایران چقدر در رابطه با برخی آدما کثیف رفتار میکنیم،اونجا من دقیقا یاد خودم افتادم،خیلی وقتا شده ک برا برقراری رابطه با یه آدم(نه لزوما رابطه ی عاشقانه،منظورم روابط اجتماعیه) نگاه کردم ب جیبش و اینکه چقد پول داره،بدون اینکه ب باوراش توجه کنم
هفته ی پیش عکس پروفایلمو عوض کردم و یه عکس با پدرم گذاشتم،رییس مرکزمون اومد تو پی وی و پیام داد گفت خدمت پدرتون سلام برسونید،من نمیدونستم شما فرزند ایشون هستید،مثل اینکه بابارو میشناخته از قدیم و بهم گفت هرکاری ک داشتین در خدمتتون هستم،خیلی خوشحال شدم،برا اینکه تو ذهنم قدرتو داده بودم ب اون،ب خودم گفتم خب این ادم رییس کل اداره س و میتونه هرکاری ک بخام برام انجام بده ولی دیشب وقتی این فایلو دیدم تمام این رفتارهام تو گوشم زنگ خورد،داشتم فک میکردم این ادما خودشون نیازمند الله هستن،ادمایی ک ب یه نفس کشیدن زنده ن و فردا معلوم نیست کی باشه و کی نباشه،اخه چطور انقد راحت ب ادما تکیه میکنم؟روشون حساب میکنم؟فهمیدم تمام ضربه هایی ک من خوردم از سمتی بوده ک بهش تکیه کردم،هروقت یادم رفته ک از الله یکتا بخام و رب من اونه،جهان سیلی های سختی بهم زده،سقوط کردم و خدا گفته ولت میکنم ب امان خودت،برو ببینم اون ادم چجوری میخاد کمکت کنه
این روزا دارم دنبال خرید یه خونه میگردم تا مستقل زندگی کنم از پدر و مادرم،یکی از دوستامون ک خیلی قبل ترها برا خرید ماشینم کمکم کرد(زمانی ک هنوز با همسرم زندگی میکردم) الانم داره کمکم میکنه برا فروش ماشینم و خرید خونه،این ادمو من حدود یه هفته بود ک تو ذهنم بزرگش کرده بودم و بهش قدرت داده بودم،خیلی هم خودش سعی میکنه این حس و ب ادم القا کنه،مثلا خیلی وقتا شده داشتیم برا انجام کاری میرفتیم باهم،تو ماشین کنار من نشسته بوده و مثلا از یه چهارراه رد شدم درحالی ک داشتم با موبایلم صحبت میکردم،بهش یهو گفتم وای یه وقت جریمه نشم اینجا پلیس واستاده بود و اون هردفعه میگه تا وقتی بامن هستی نگران هیچی نباش،خیلی اصرار داره ک اعلام کنه همه جا آشنا داره،مثلا میگه تمام مامورای نیرو انتظامی بامن دوستن،یا رییس پلیس فلان جا رفیقمه یا فلانی آشناس و ازین حرفا،از حرفایی ک میزنه متوجه شدم ک فوق العاده رو روابط اجتماعیش با بقیه حساب میکنه و تمام تلاششو میکنه ک با ادمایی ک از لحاظ شان اجتماعی بالا هستن رفت و امد کنه و دوست بشه تا اگه یه کاری پیش اومد براش،حمایتش کنن
خلاصه ک ب خاطر محکم بودن شخصیتش و بخاطر اینکه مدام ب من میگفت تا من هستم نگران نباش و از هیچی نترس بهش قدرت دادم تو ذهنم،هرکاری ک پیش میومد اولین کسی ک بهش زنگ میزدم اون بود،تا اینکه چندشب پیش احساس کردم دیر جواب تلفن هامو میده یا اگه پیام میدم جواب نمیده و در کل داشت دور میشد ازم،دیشب ک فک کردم دیدم بخاطر اینه ک من ب قدرتش وابسته شدم و الله یکتارو فراموش کردم،شرک ورزیدم و اصلا حواسم نبود ک اصل چیه و فرع کدومه،دیشب تو دفترم با خدای خودم صحبت کردم و بهش گفتم من نمیدونم چجوری،از کجا،من خونه ی موردعلاقه مو(جزئیاتشم کامل نوشتم) از تو میخام و رو هیچ کی حساب نمیکنم،ب هیچ کس غیر تو قدرت نمیدم و قدرتو از هر انسانی و هر عامل بیرونی میگیرم تو ذهنم،فقط من هستم و خودت،هدایتم کن ب سمت بهترین خونه و خودت هوامو داشته باش
برا ذهنم با منطق،دلیل و برهان آوردم و گفتم مگه کم تابحال الله یکتا هدایتم کرده؟مگه برا فلان ماجرا از خودش کمک نخاستم و هدایتم نکرد؟مگه همین خدای مهربونم نبود ک تابحال هرچی ازش خواستم و بهم داده؟مگه تابحال برا هزینه های زندگی تنهام گذاشته؟اینارو ب ذهنم گفتم و یکم ته دلم قرص شد
این روزا اصلا دربند اون ادم نیستم و برا انجام کارام باهاش تماس نمیگیرم،کارمو ب خدا سپردم و آسوده م و مطمعنم بهترین خونه رو برام پیدا میکنه
بهرحال،متشکرم ازتون برا انتشار این فایل و آموزه هاتون
همینجا میام تا چند روز آینده و خبر خرید خونه ی جدیدمو بهتون میدم
مطمعنم ک خدای مهربونم بهترین خونه رو برام فراهم میکنه
دوستون دارم
درپناه خدای مهربونمون باشید
سلام استاد عزیزم و همه ی دوستان عزیز خانواده صمیمی قشنگم
دیروز یه سری اتفاقاتی افتاد ک خیلی بیشتر و بیشتر مفهوم توحیدو درک کردم،من چندوقته ک تصمیم گرفتم با پولی ک دوساله دارم یه خونه بخرم برا سرمایه گذاری،رفتیم با مامانم چندجا قیمت کردیم ولی خیلیی گرون شده بودن همه،مامانم گفت من یه مبلغی میذارم ک هم تو بتونی یه جای خوب بخری هم من باهات شریک بشم و ب اندازه ی سهمی ک گذاشتم دونگ شو ب اسم من کنی،رفتیم گشتیم،چندتا مورد پیدا کردیم و دیروز بالغ بر ۱۰ جا رفتیم بازدید،یه جارو ک هم خوب بود و هم می ارزید و پسندیدیم،رفتیم برا صحبت نهایی،اون اقایی ک مارو برده بود یه مبلغ کمتر و گفته بود ک تازه ما بازم ۴۵ تومن کم داشتیم ولی صاحب اصلیش ک اومد ۲۰ تومنم بیشتر گفت و گفت یه قرون تخفیف نمیدم و ما اینجوری ۶۵ تومن کم داشتیم،ب هرکی رو انداختیم گفت پول ندارم،دیگه اخرشب دیشب من ب صاحبش پیام دادم گفتم ما رو اون مبلغ اصلی حساب کردیم ک اون اقای اول گفتن ولی صاحبش گفت همینه ک هست منم گفتم اوکی کنسله پس
اومدم امروز نشستم فک کردم دیدم از چند جنبه کار من ایراد داشته و باید اصلاح کنم رفتارهامو،یکی اینکه داشتم با مامانم شریک میشدم و این خودش میتونست زمینه ساز اختلافات اینده مون بشه،دوم اینکه تکامل مو طی نکرده بودم و ب عنوان اولین خونه و ملکی ک میخاستم روش سرمایه گذاری کنم خیلی مورد سنگین و گرونی بود برام و من صرفا عجله داشتم ک بهر صورتی ک بود بهش برسم با قرض و شراکت،بعدشم فک کردم دیدم دقیقا اون جمله ای ک میگن از همون جایی میفتی ک تکیه کردی،کاملا درسته،من رو خیلی ها حساب کردم و گفتم اگه کم داشتم ازونا میگیرم،ادم های خیلی خیلی نزدیک مثل همسرم،پدرم ولی اونا گفتن پول ندارن،در تمام طول این داستان یه بار نشد ک از خود خدا بخام،یه بار نشد ک بگم خودت برام جورش کن،من فقط ب خودت تکیه میکنم و از خودت میخام فقط،توحید مگه چیزی غیر ازینه؟توحید مگه معنای الیس ا… بکاف عبده نیست؟تمام محصولات استادو من دارم ب جز روانشناسی ثروت ۳،بارها و بارها هم گوششون کردم ولی ب قول استاد انقد این باورها سیمانی چسبیدن ک ب این زودی ها درست نمیشن،صبح رفتم دوش بگیرم،فقط داشتم فک میکردم ک چرا من یادم رفت اموزه هامو؟چرا رو بنده ی خدا حساب کردم ب جای خودش؟چرا از همسرم توقع دارم برام کاری کنه؟مگه استاد نمیگن ک رو هیچ کی حساب نکنید؟ب هیچ کس وابسته نشید،از هیچ کس جز خودش نخاید؟
امروز صبح یه ارامش عجیبی اومد،تصمیم گرفتم برم یه خونه بخرم برا خودم،سند شش دونگ ب اسم خودم،با همون توانایی مالی ک الان دارم،اینجا بهش میگن مسکن مهر،پول کافی برا خریدشو خودم دارم بدون اینکه لازم باشه طلاهامو بفروشم یا از کسی قرض بگیرم،یا ماشین مو بفروشم،تکامل مو اروم اروم طی کنم،این اولین خونه ی من خواهد بود و ایشالا تو ملک های بعدی هی بهتر و بهتر میشه سرمایه گذاریهام،یه تصمیم دیگه م هم این هست ک هیچ وقت ملک مو نفروشم،مثل استاد ک گفتن یهودیا هیچ وقت ملک هاشونو نمیفروشن،این باعث میشه ذهنم خلاق بشه و بتونم پول بیشتری بسازم،بعدشم بعد این همه سالی ک دوره عشق و مودت و گوش کردم تازه متوجه شدم معنای رابطه درست و بدون وابستگی رو،تازه متوجه شدم چرا استاد دیگه ازدواج نمیکنن و دوستانه زندگی میکنن،دوستی خیلی بی توقع تره،خیلی انتظارها توش نیست،من الان مدام ب خودم میگم ک همسرم دوست منه و توقعی ازش نیست،بهش وابسته نیستم،مگه من از دوستم ناراحت میشم اگه برام کادوی تولد نخره؟بهم پول گنده نده برا خرید ملک؟دیر بیاد،زود بره؟هرکاری ک بکنه مگه اصن مهمه؟بهش مگه وابسته م؟من امروز فهمیدم ک ماها شورشو دراوردیم دیگه با ازدواج هامون،لااقل من خودم اینجوری بودم،انگار ک شوهر ادم خداش میشه دیگه،بدون اون غذا نخوره،منتظرش واسته،باهم همه جا برن،کلی توقع ازش داره،اگه هم یکیش انجام نشه ناراحتی و دلخوری پیش میاد،من خودم شخصا یادمه بزرگترین مشکلی ک با همسرم داشتم وقتی تو دوران عقد بودیم این بود ک من دانشجو بودم و یه شهر دیگه بودم و از هم دور بودیم،مدام گریه میکردم و ناراحت بودم و دعوا راه مینداختم ک چرا ب من زنگ نمیزنی؟چرا کم خبر میگیری؟چرا نمیای دیدنم؟یعنی الان ک فک میکنم خنده م میگیره ها،غافل ازینکه خب تو برا خودت زندگی کن،توقع نداشته باش،وابسته نباش ب خدا اگه وابسته نبودم و توقع نداشتم هم بیشتر شاد بودم و از زندگیم لذت میبردم هم اون بیشتر دوسم داشت و خودش بیشتر وقت میذاشت برا بامن بودن،تو سن کم ب لطف خدای مهربونم و استاد عزیز درسای زیادی یاد گرفتم ک الان ک ب روابط دور و بریام دقت میکنم بعد ۵۰،۶۰ سال هنوز مردم نمیدوننش،اینا همه یعنی لطف خدا ب من،اینا همه یعنی گوهر یعنی جواهر
دیشب ب خودم قول دادم بعدازین جز خدا از هیچ کی چیزی نخام و توقعی نداشته باشم
داشتم یه کتاب میخوندم الان،یه جمله ی محشر از آلبرکامو،کامنتمو با این جمله ب پایان میرسونم
‘شادی چیست ب جز یک هارمونی ساده میان انسان و داشته هایش’
سلام استاد عزیزم و دوستان خانواده ی صمیمی من
من دوسال و سه ماه هست ک با این خانواده همراهم،محصولات زیادی رو خریدم و ساعت ها فایل گوش کردم و به معنای حرفها توجه کردم،ب اموزه هام عمل کردم و انصافا نتایج بزرگی روهم تو زندگیم دیدم،تو تمام جنبه های زندگیم خیلییی نتایج بی نظیری رو خلق کردم،چه تو رابطه ی عاشقانه م،درامدم،سلامتی م،حال خوبی ک الان دارم و نعمت های بی شماری ک احاطه م کردن،واقعا از الله یکتا سپاسگذارم ک منو با این اموزه ها و این استاد عزیز و خانواده ی صمیمی اشنا کرد ولی بعد ازین همه نعمت و فایل و تکرار انگار تازه با این فایل متوجه شدم ک اصل چیه و ب چه شکل میشه ازش استفاده کرد،دقیقا مثل اون صحبت استاد عباس منش ک گفتن حتی اگه هزار بار یه فایل و گوش کنید،دفعه ی هزار و یکمین بار با خودتون میگید این سخن و من اصن انگار نشنیدم و انگار نه انگار ک این همه گوش کردمش،منم تازه بعد ازین همه سابقه ای ک گفتم،با این فایل متوجه شدم ک شالوده ی تمام این حرفها توحیده،الان ک فکر میکنم ب تمام محصولاتی ک از استاد تهیه کردم و استفاده کردم متوجه میشم ک تک تک شون برمبنای توحید بودن و استاد با تمام وجودشون میخاستن توحیدو اشاعه بدن ولی من خیلی خوب درکش نکردم گاهی،اینکه دوره قران داره اماده میشه منو خیلییی خوشحال میکنه،ذوق دارم براش،خیلی زیاد دلم میخاد دوره قرانو از دید نگاه توحیدی استاد بخونم و درکش کنم،من قبل ترها هم قرانو خوندم ولی چون اندیشه م متفاوت با الانم بود،با چشم هایی ک شسته شده ن و قضاوت نمیکنن بهش نگاه نکرده بودم و تفسیرها و برداشت های شخصی مو واردش میکردم،بنابراین لذت بخش نبود برام این کتاب اسمانی و ساده نبود ب اندازه ای ک الان هست و درکش نمیکردم براهمین خیلی زود ازش فاصله میگرفتم و احساس خوبی بهم نمیداد ولی الان مدتهاست ک احساسم بی نظیره وقتی ب توحید فک میکنم،وقتی فک میکنم ک قدرت خلق زندگیم در دست منه و وقتی فک میکنم ب اینکه چقدر استاد حرف درستی میزنن ک جامعه ی ما،اکثریت جامعه ب طرز عجیبی بیماره و باورهاشون متفاوته،من الان تو هیچ کانال تلگرامی نیستم،تلویزیون نمیبینم سالهاست،اخبارو گوش نمیکنم ولی گاهی از لابلای حرف های خانواده متوجه میشم ک چطور با ناامیدی در مورد قیمت دلار و تحریم ها و …. صحبت میکنن،من اظهارنظر نمیکنم و ترجیح میدم طوری شرایطو برا خودم ایجاد کنم ک نشنوم ادامه ی حرف هارو ولی دلم میسوزه واقعا،چقدر ما مردم مشرکیم و چقدر خود من پیش ازین مشرک بودم و قدرتو از خودم گرفتم و از خدای خودم و ب عوامل بیرونی دادم،این باور ب نظر من بزرگترین و قوی ترین باور برای موفقیت و خوشبخت شدن انسانها در طول تاریخه،همین ک منشا تمام اتفاقات و سرنوشت وزندگیمون از خودمونه و ماهستیم ک قدرتمندیم هریک ب تنهایی و هرکدوم از ما خداهایی هستیم ک نمود قدرت الله یکتا روی زمینیم و جزیی ازو هستیم و قادریم زندگیمونو هرطور ک دلمون میخاد خلق کنیم و هیچ عامل خارجی کوچکترین تاثیری روی ما نداره،قدرت در دستان ماست و در دستان پروردگار توانای ما ک فرمانروای کل کایناته و از لطف و محبت و بخشش این قدرت رو ب ماهم بخشیده
درک این باور بزرگترین موهبت زندگی من بوده تا این لحظه و ایمان دارم ک فقط با باور همین یدونه،زندگی مو طوری میسازم ک ب قول استاد عباس منش “هیچ ربطی ب گذشته م نداشته باشم”
متشکرم ازتون استاد عزیزم ک این فایل و منتشر کردید
دوستون دارم
در پناه الله یکتا باشید :)
با آرزوهای خوب براتون
مرسی عزیزم
با آرزوی بهترین ها برا شما ❤