سریال زندگی در بهشت | قسمت 78

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار مونا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

به نام فرمانروای کل کیهان و هستی و کائنات

به نام خدایی که تو قلب منه و منو هدایت میکنه

سلام به استاد عزیزم و مریم نازنینم

سلام به همه ی دوستان ارزشمندم

خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم که یه روز دیگه بهم فرصت زندگی کردن تو بهشت و دریافت کلی آگاهی ناب و دادی

خدارو شکر میکنم که بهم فرصت نوشتن میده چون وقتی میام مینویسم خیلی خیلی بهتر این آگاهی هارو درک میکنم و این با دقت نگاه کردن فایل ها و نت برداری کردن و کامنت نوشتن باعث میشه که من تمام روز تمرکزم روی نکات مثبت باشه

و تشکر میکنم از دوستان خوبم که بهترین کامنت ها رو میزارن واقعا من هر وقت فایل ها رو میبینم شاید پنجاه درصد میتونم قانون و آگاهی های فایل رو درک کنم و اون پنجاه درصد دیگه رو با کامنت های بی نظیر بچه ها درک میکنم و کلی تحسین میکنم که به چه نکات قشنگی اشاره کردن که از چشم من دور مونده بود و من متوجه نشده بودم

واقعا خدارو شکر که لیاقت دیدن و دریافت این آگاهی های ارزشمند رو دارم

نکاتی که من از این فایل درک کردم

درس خیلی مهمی که من گرفتم اینه که از خودم بپرسم واقعا نگاهم به ثروتمند بودن چیه ؟ هدفم از ثروتمند بودن چیه ؟

تعریف من از ثروتمند بودن از آزاد بودن چیه؟

چرا اکثر ایرانی ها فکر میکنند ثروتمند بودن یعنی از صبح تا شب هیچ کاری نکنی ؟

چرا اکثر ایرانی ها فکر میکنن که وقتی ثروتمند باشی باید کارهاتو یه نفر دیگه انجام بده و مستخدم داشته باشی؟

چرا وقتی یه نفر تو محل کارش میتونه از پس کارها بربیاد ولی کلی پرسنل استخدام میکنه و فکر میکنه که خودش نباید هیچ کاری انجام بده؟

چرا خیلی از افراد تمیز کردن خونه یا محل کارشون و بی کلاسی میدونن ؟

به نظر من این افراد اصلا نمیدونن که هدفشون از ثروتمند شدن چیه اصلا معنی آزادی رو نمیفهمن و نمیدونن که ثروتمند واقعی کسی هست که پولش و خرج چیزهایی میکنه که براش لذت بیشتری و فراهم میکنه نه اینکه پولش و خرج کارگر و مستخدم بکنه با این نگاه که من نباید هیچ کاری کنم یا انجام یه سری از کارها رو بی کلاسی میدونن و تازه به این رفتارشون افتخار هم میکنن

به قول استاد اگه کسی نمیخواد هیچ کاری کنه بره تو زندان چون اونجا از صبح تا شب نیازی نیست کاری انجام بده

اکثر ایرانی ها کار و زجر آور میدونن به خاطر همین من خیلی از خانم ها رو در اطرافم میبینم که میگن چی میشه یه روز بیاد که یه مستخدم بگیریم همه ی کارهامون و انجام بده یا آقایون دوست دارن که زودتر بازنشسته بشن ولی تو امریکا اینطوری نیست تو خیلی از فایلهای سفر به دور امریکا دیدیم که افرادی که کار میکنن پیرزن یا پیر مرد هستن خیلی هم سرحال هستن چون اونا کار و زجر آور نمیدونن چون که قانون و خوب درک کردن و میدونن که اگه کار نکنن میپوسن و زودتر میمیرن و تا زمانی که کار میکنند و تکاپو دارند سرحال ترن و زنده میمونن

من از استاد یاد گرفتم که وقتب ثروتمند بشی آزادی داری پس وقتی یه نفر میاد تو خونه من به عنوان مستخدم یا راننده داره آزادی منو میگیره پس این خلاف قانون هست پس اشتباهه

اصلا چرا یه نفر باید بیاد به من خدمت کنه در صورتی که وقتی من خودم به خودم خدمت نمیکنم پس دیگری هم نمیتونه به من خدمت کنه

و جمله طلایی مریم عزیزم ( چه کسی بهتر از من میتونه به خودم خدمت کنه )

این من هستم که با تمیز کردن خونه و انجام کارهای شخصی انرژی مثبت رو تو فضا پراکنده میکنم

وقتی من خودم یه جایی رو تمیز میکنم یا یه چیزی و خلق میکنم وقتی نتیجه کارم و میبینم کلی بهم انرژی میده و کلی اعتماد به نفسم زیاد میشه

من و همسرم خودمون تو کارمون این نگاه اشتباه و داشتیم و درصورتی که خودمون از پس کار برمیومدیم شاگرد گرفته بودیم و یا هیچ وقت نظافت نمیکردیم و از نظرمون خیلی زشت بود که مدیر یه مجموعه خودش نظافت کنه ولی خدارو شکر وقتی قانون و فهمیدیم الان سه تایی همه ی کارها رو انجام میدیم من و عشقم و خدا

واقعا اینا درس هایی هست که تو هیچ کتابی نوشته نشده خدایا شکرت

استاد به جای اینکه پولش و خرج مستخدم کنه پول و برای خریدن ابزار مناسب خرج میکنه و با اون ابزار مناسب خودش کارهاش و انجام میده و به احساس خوب میرسه و کلی تجربه کسب میکنه مثل خریدن انواع میلواکی

اصلا تا آدم خودش یک سری کارها رو انجام نده که بزرگ نمیشه و کلی تجربه کسب نمیکنه

مثلا برای استاد کاری داشت که یه راننده استخدام کنه و آروی رو راه ببره و برن سفر به دور امریکا؟

ولی استاد خودش خواست که یاد بگیره و کلی تجربه و مهارت کسب کنه و اینطوری اعتماد به نفس استاد هم چندین برابر شد

درس دیگه که از مریم عزیزم گرفتم اینه که من باید همیشه منظم باشم نزارم یه جایی انقدر کثیف و نا مرتب بشه تا مجبور باشم کلی انرژی و زمان صرف تمیز کاری کنم

نظم باید جزئی از شخصیت من باشه

و من چقدر لذت میبرم که استاد پولش و صرف چیزهایی میکنه که هم کار و براش راحت تر میکنه و هم چون نظم میده پس احساس بهتری و ایجا میکنه مثلا جای میخ و پیچ ها

هم دسترسی راحت تر شده بهشون و هم به گاراژ نظم داده و احساس خوبی ایجاد میکنه

و اینکه همیشه یه جاهایی تو خونه هست که آدم تمیز نمیکنه بعد میگه ولش کن بابا کی میاد اینجارو نگاه کنه

همه ی اینا نشون میده ما خیلی از کارها رو حتی تمیز کردن خونمون رو برای دیگران انجام میدیم برای تایید دیگران برای اینکه اونا خوششون بیاد

خیلی وقتا ما نمیبینیم که این کار چه لذتی برای خودم داره و همش به فکر دیگرانیم

ولی این گاراژ همه چیز داخلش مرتب چیده شده

کولر و بخاری داخل گاراژ نشون دهنده ثروت استاد هست و اینکه اینطوری برای خودشون ارزش قائل هستن و ثروتشون رو صرف خریدن وسایلی میکنن که بهشون احساس بهتری میده

تمام وسایل داخل گاراژ نماد ثروت و فراوانی بود برای من

و اون ابزار اره کاری که مارک بوش بود نشون میده که استاد همیشه از اجناس درجه عالی و با کیفیت استفاده میکنه این یعنی استفاده صحیح از ثروت

درس دیگه اینکه استاد هیچ وقت برای ثروتمند شدن شب و روزش و به هم نمیبافه هیچ وقت خودشو اذیت نمیکنه

کار و تفریح برای استاد با هم دیگه هست

استاد همیشه کارها رو به ساده ترین شکل ممکن انجام میده حتی لباس پوشیدن

درس دیگه این بود که

من از استاد یاد گرفتم که وقتی من به یه مسئله ای بر میخورم حتما قبل از من هم یه نفر دیگه به این مسئله برخورد کرده پس حتما یه راه حلی وجود داره فقط من باید برم یه سرچ کنم پس به جای غر زدن برم یه سرچ کنم

همین ایده گیره ها که برای تشک تخت استفاده میشه نشون میده که اولا همیشه راه برای بهتر شدن و آسان تر شدن کارها هست و هم نشون میده که چقدر ایده برای پول ساختن هست این نشون میده که جهان هرروز داره پیشرفت میکنه هرروز راههای جدیدی برای پول ساختن ایجاد میشه

پس این عصری که ما در اون زندگی میکنیم بهترین عصر برای پول ساختن هست و من تعجب میکنم که افراد میگن قدیما بهتر بود

نکته مهم دیگه اینه که وقتی که ما به مسئله ای بر میخوریم یه خواسته جدیدی در ما شکل میگیره و باعث میشه که ما اون مسئله رو حل کنیم وقتی که اون مسئله برطرف میشه بهبود حاصل میشه و نتایج بزرگ حاصل بهبود های کوچک هستن

پس من باید تلاش کنم که هرروز خودم رو اصلاح کنم هرروز یک قدم در جهت بهبود وضعیت زندگیم بر دارم و همین قدم های کوچک و یه ذره بهتر شدن باعث میشه در دراز مدت نتایج بزرگی تو زندگی من به وجود بیاد

خدایا شکرت برای درک این آگاهی ها

خدایا شکرت که بعم فرصت نوشتن دادی

خدایا شکرت که در مسیر درست قرار دارم

خدایا ازت سپاسگزارم تا ابد

منتظر خواندن نظرات ارزشمندتان هستیم

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    525MB
    35 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

197 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ساناز» در این صفحه: 3
  1. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2234 روز

    به نامِ یگانه ای که ندایش را باور دارم

    میدونید چیه؟!

    من وقتی فایلی رو‌میبینم یا زیبایی ها رو‌میبینم در لحظه بینهایت از ریز به ریزش، که حتی گاهی خیلی ها نمیبینن، لذت میبرم و بارها و بارها میبینمش و بشدت درونم تحسین میکنم و حظ میبرم از دیدنشون و خدارو شکر میگم…

    اما همه اینها منو باز به خودم میبره…

    و همینه که فقط درباره خودم مینویسم چون جذابترین و مهمترین مسئله برام شناختِ خودمه…

    همه چیز در نهایت منو به درونِ خودم میکشونه و باعث میشه من به سمتِ کشفِ درونِ خودم برم، با الگوهایی که در طبیعت، آدمها، ابزار، زیبایی ها و کوچکترین و بزرگترین اتفاقاتشون میبینم…

    من یه آدم بشدت منطقی ام!

    یادمه از بچگی میدیدم خانواده و حتی فامیل به یه سری از بستگان که وضع مالی مناسبی نداشتن مدام کمک میکردن! به هر طریقی! چون میگفتن خدا گفته به مستضعفین کمک کنید! و اولویت به خویشاوندانه!

    و سالها گذشت و من هر سال میدیدم اونها محتاج تر میشن!

    و فهمیدم دلسوزی و‌کمکِ بیجا حتی به خویشاوندان باعث فقر بیشترشون میشه! چون این کمک های بیجا اونها رو قانع به فقر کرده!!!

    و‌ من منطقی شدم!

    توی خانواده خودمون یا حتی سر کلاسام و توی آموزشگاه میدیدم که وقتی لقمهٔ آماده به کسی میدم و با اون لقمهٔ آماده سدِّ راهِ تلاش و جستجو و خلاقیتِ فردی میشم و اون فرد محتاج تر به من میشد، من بقول خودشون بدجنس میشدم و دیگه لقمه براشون نمیپیچیدم! چون دیدم من هرگز نمیتونم مسئول زندگی یا رفتارِ دیگری باشم حتی عزیزترینهام! آدمش نیستم!

    و من منطقی شدم!

    گاهی پیش میومد که دیگری کاری رو بدون فکر و سنجش انجام میداد شکست میخورد و بعد دست به دامنِ من میشد که درستش کن! و من متعجب بودم از این کار و نمیفهمیدم چرا من باید مسئولیتِ دیگران رو به دوش بکشم، و نمیپذیرفتم! و اونها بشدت ناراحت میشدن و‌میگفتن تو چقدر بدجنسی!

    و ذهن من منطقی میشد!

    گاهی دیگری به خاطر تنبلی از من میخواست کاری براش انجام بدم و من هیچوقت نمیتونستم بپذیرم که من مسئولِ کارای دیگرانم و سر باز میزدم و باز میگفتن تو چقدر بدجنسی!

    و خیلی وقتا میشد که خودم توی کارام سردرگم میشدم اما هرگز نمیتونستم بپذیرم از کسی طلبِ کمک کنم چون باور داشتم هیچکس توانمندتر از خودم و آگاه تر به خودم نیست جز خودم! و خودم به هر سختی و شدتی که بود انجامش میدادم و همیشه هم بهترین بودم! و چقدر رشد میکردم و چقدر درسها به من آموخته میشد…

    و من منطقی میشدم!

    خیلی از آدمها رو ‌میدیدم که چقدر نعمت و فرصت در دسترسشون بود و به راحتی میتونستن ثروت بسازن برای خودشون اما فقط بخاطر دنباله رو‌گذشتگان بودن، داشتن بسختی زندگی میکردن و هیچ چیزی جز فقر و ناشکری نسیبشون نبود!

    و چقدر عجیب بود برام این صحنه ها! مثل این بود که دریای بیکران پیش روت باشه و تو اصرار کنی با انگشت آب برداری!!!

    و‌نمی فهمیدمشون!! نمیفهمیدم چرا باید برده وار پیروِ سنت های گذشته‌گان بود وقتی دنیا داشت پیشرفت میکرد و میشد بهترین ها رو داشت و چقدر زیباتر و راحت تر و ‌مفید تر و ثروتمندتر و آرامتر و با عشق تر زندگی کرد! و‌همین باعث شد هیچوقت به تاریخ و‌گذشتگان و حتی بناهای قدیمی و سبک زندگی سنتی و قدیمی علاقه نداشته باشم!

    و ذهنم منطقی شد!

    توی مدرسه، دانشگاه، محیط کار، و حتی باشگاه و گروه های ورزشیم آدمهای ضعیف زیادی میدیدم‌ که همیشه جاشون ته کلاس بود! و من هرگز نتونستم باهاشون هیچ ارتباطی برقرار کنم چون نمیتونستم بپذیرم یک آدم میتونه اصلا ضعیف باشه! و بقیه به چشم آدمی مغرور و‌خودخواه بهم نگاه میکردن! یه جورایی گاهی احساس میکردن من از اونها برترم!!!!! چون قدرتمند بودم، چون همیشه اولین نفر داوطلب انجام همه کاری بودم، چون همیشه اولِ صف بودم، چون هرگز نمیپذیرفتم که من نمیتونم، پس تو‌ کمکم کن!

    و چون همیشه توی ‌هر کاری اولین نفر داوطلبانه میرفتم، همیشه با چالشِ حلِ مسئله و‌کشفِ ناشناخته ها روبرو بودم، و این باعث شد شجاعت و خلاقیتم رشد کنه.. و صبور و صبورتر بشم.. و‌ جسور شدم و مشتاقتر شدم مخصوصا وقتی میدیدم چقدر عالی از پسش بر میومدم… و این اعتماد بنفس بهم میداد..

    چیزی که خیلی خیلی کم در اطرافیانم میدیدم و مداااام بهشون‌میگفتم که اگه اعتماد بنفس داشته باشی و صبور باشی حله! اما کو‌ گوشِ شنوا! و اونجا فهمیدم هرکسی تا خودش به درکی نرسه هزاران بار گفتنم فایده نداره!

    و همین روحیه بود که منو عاشقِ دوچرخه سواری کرد..

    چون محدودیت نداشت برام! چون همه جا اختیار و اولویت با من بود! چون حتی پشت چراغ قرمز که ۲کیلومتر ماشین وایساده بود من خیلی راحت میرفتم اولِ صف!

    چون هرجا برای بقیه محدودیت بود برای من آزاد بود!

    چون بهم حسِ رهایی و چشیدنِ طعمِ چالش و رفتن تو دلِ ناشناخته های جذابی رو میداد که با خفن ترین ماشین هام نمیشد طعمشو چشید!

    چون خودم بودم تحتِ فرمانِ خودم!

    من آدمی بودم ‌که همیشه توی کارام و زندگیم نظم داشتم. شاید خیلی بچه بودم اما ذوق میکردم لباسام مرتب باشه.. بند کفشم خوشگل بسته بشه.. کفش و لباسم همیشه تمیز و خوش عطر و آراسته باشه.. بچه بودم اما همیشه حتی تر و تمیز غذا خوردن برام مهم و لذتبخش بود..

    باورتون میشه حتی مدلِ نشستنم برام مهم بود و همیشه مثل یه شاهزاده خانم مینشستم😄 مخصوصا که عادت داشتم روی زانوی بابام مینشستم.. اینارو مثلا از سن ۴-۵ سالگیم یادم میاد…!! انقد منظم بودم که خواهرم بهم میگفت تو کارات خط کشیه!!!😄 ولی من فقط لذت میبردم از نظم و آراستگی.. حتی تو سنِ ۵سالگی..

    چون باعث میشد همیشه راحت کارامو‌ انجام بدم. باعث میشد از زمانم بهره بیشتری ببرم. باعث میشد با آرامش و تمرکز و دقت بیشتری کارامو انجام بدم. و همین بود که همیشه از همه جلوتر بودم و پیشتاز میشدم و اونهمه شخصیت و اعتماد بنفس و شجاعت و خلاقیت و کنجکاوی و کلی ویژگی های مثبت دیگم رشد میکرد… همین بود که من تحسین برانگیز میشدم و خیلی جاها لیدر میشدم چون یاد گرفته بودم از خودم که چجور خودم رو‌ مدیریت کنم! و آدمی که یاد بگیره خودش رو مدیریت کنه، جهان رو مدیریت میکنه! متکی به خودم بودم همیشه و دنیا هم اینو بهم بیشتر یاد داد..

    حتی من نمیتونستم بپذیرم که تقلب کنم!!!!! چیزی که برای همه عادی بود و اصلا قانونِ درس خوندن و امتحاناشون شده بود! چون خودم ‌تجربش کردم تویِ تدریسم! و به لطف خدا رفتار و فرکانسم باعث شد شاگردامم که بشدت تقلبی شده بودن همرنگِ معلمشون بشن و با افتخار بیان بگن درس خوندم اومدم ۲۰ بگیرم و برم، با دانش و تلاشِ خودم نه با تقلب! و واقعا ۲۰ میگرفتن و من چقدر خوشحال میشدم که این منِ حقیقی بود که دنیامو همرنگِ خودم کرد…

    و به چشمم دیدم وقتی من رفتار و باورم درست و قدرتمندانه باشه، این جماعته که همرنگِ من میشه!

    باور میکنید یا نه نمیدونم، اما سر جلسه امتحان التماس میکردن بهم تقلب برسونن ولی من حتی نگاهشونم نمیکردم! حتی نمیذاشتم کسی از برگه من بنویسه و‌چقدر همه شاکی میشدن!!!! و برای من عجیب بود! درکشون نمیکردم! حتی یادمه یه بار پای تخته بودم و بلد نبودم مسئله هندسه رو‌ حل کنم و همه مخصوصا شاگرد زرنگا داشتن بهم جواب میرسوندن که من با جدیت و یکمم خشونت برگشتم سمتشون و ‌گفتم اگر قرار بود شما جواب بدید میگفتن شما بیایید پایِ تخته!!!😂😂😂 ( آخ آخ این صحنه رو هیچوقت یادم نمیره! و‌چقدر معلممون خندید و ذوق کرد 😂)

    حتی یه بار امتحان جبر و احتمال ۸ گرفتم ولی حاضر نشدم تقلب کنم! چون باور داشتم خودم باید تلاش میکردم و اگه تلاش نکردم پس حقمه این نتیجه!!!!

    هرچند این نمره فقط ۱بار توی کارنامم اومد ولی یادم ‌موند!

    یادم ‌موند که به اندازهٔ تلاشم نتیجه میگیرم و هرگز کسی مسئولِ هیچ چیزِ زندگیِ من نیست!

    حتی وقتایی که ذهنم میخواست بهونه بتراشه که نه اگر فلان اتفاق نیوفتاده بود این نمیشد بازم یکی میزد پشت شونم و میگفت اگه خودت خواسته بودی میتونستی! و اون یکی ندای درونم بود…

    و این شد که هرگز نه تونستم خودم برای خودم بهونه بیارم و نه بهونه از دیگران میپذیرفتم!

    میگفتم بگو‌ نخواستم من میپذیرم ولی نگو نشد!!!! بهونه نیار برای من!!!

    این ‌جمله تو لحظه لحظهٔ زندگیم تو‌ گوشم بود:

    « اگه خودت بخوای میتونی، اگه خودت بخوای میشه»

    چون بهم ثابت شده بود من قدرتمندترینِ خودمم برای زندگیِ خودم..

    پس منطقی شدم!

    و منطقِ من منطقِ جامعه نبود! مالِ خودم بود!

    منطقی بود که حقیقت بود!

    منطقی بود که میگفت کمکی که باعث فقیرتر شدنِ کسی بشه اشتباهه!

    منطقی بود که میگفت نه تو ‌مسئولِ زندگی و رفتارِ دیگرانی نه دیگران مسئولِ کارهای تو! حتی اشتباه! حتی به درست! هرکس فقط و فقط باید برای بقای خودش تلاش کنه، قدرتمندانه، و هرگز دلسوزی برای هیچ چیز و هیچکس معنایی نداره چون تمااااام شرایطِ خلق شده برای همه یکسان است!

    منطقِ من منطقی خود ساخته بود که هیچکس قبولش نداشت و همه به چشم ظالم بودن بهش نگاه میکردن!

    اما برای من هرگز اهمیتی نداشت به چشم دیگران چطوره!!!!! منطقِ من به من آرامش میداد…

    به من لذتی را میچشاند که حتی زمانهایی که دیگران غرقِ ترس و نگرانی بودند من غرقِ خنده و شادی و آرامش بودم…

    به من لذتی داد که من همه جا محبوبِ قلب ها میشدم…

    به من لذتی میداد که دخترکِ خوش خنده میگفتنم…

    به من لذتی میداد که وقتی نبودم همه دلتنگم میشدند، حتی همانهایی که گاهی مرا ظالم میدیدند….

    و من به چشم‌خودم دیدم همان آدمهایی که مرا ظالم میدیدند به من گفتند تو فوق العاده ای دختر…

    به من گفتند ما به تو دخترکِ شادمان افتخار میکنیم که انقدر شجاع و قدرتمندی…

    و‌ من، که نه دیروز از زخم زبانهایشان رنجیدم نه امروز از تمجید و تحسینشان غرق شعف شدم!

    چون من برای خودم زندگی میکردم نه برای آنها!

    چون من خودم هر لحظه خودم را تحسین میکردم و ‌مینازیدم به این نازم…

    من آنروزها فقط به خودم میبالیدم!

    اما امروز به خودِ الهی ام بینهایت میبالم که اینها همه خدا بوده و هست در من…

    و من امروز به خدایم میبالم که من اینم…

    آنروزها من با هوش و توانایی و ذکاوتِ محدود خودم بهترین بودم! چشم من این را میدید!

    اما امروز خووووب ‌میدانم که من با خدایِ خودم که هوش و ذکاوت و دانایی و قدرتم شده دنیا را فتح میکنم، دنیای خودم را که بینهایت باشکوه است…

    من هم دیگر روی شانه های خدا نشستنم را دیدم..

    من با خدایم دنیا را شگفت زده خواهم کرد.

    دیشب که داشتم این الهاماتِ درونم رو مینوشتم، دلم بهم گفت فردا فایلی میاد روی سایت که این نوشته رو اونجا ثبتش میکنی…

    و امروز خداوندم بهم نشون داد که من پیش از دریافتِ عینی و فیزیکی به تو داده ام…

    تو فقط سپاسگزار باش…

    و سپاسگزاری که همانِ حسِ خوبِ آرامش با حضورِ خداست…💗

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2234 روز

    سلام دوست خوبم

    ممنونم

    انشالله که ایمانمون با عمل صالح همراه باشه تا حقیقتا رشد کنیم و بهشت بسازیم و مهمترین هدف رو که اتصال به اصلمونه به دست بیاریم.

    در پناه الله یکتا

    💗💗💗💗💗

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2234 روز

    سلام فرنوش جانِ شاد و پرانرژی و زیبایِ من😘

    ممنونم عزیزم

    من و خدام از تو و خدای درونت، که در حقیقت همه یکی هستیم، ممنونیم…

    امیدوارم این حس و حالِ نابِ الهی تا ابد گنجِ درونمونو شکفته تر کنه تا ما خداگونه تر بشیم….

    عاشقتم عزیززززم😘😘😘😘😘

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: