سریال زندگی در بهشت | قسمت 26

نوشته‌ی زیبا و تأثیرگزار یکی از دوستان عزیزمان، به عنوان متن انتخابی‌ِ این قسمت از سریال زندگی در بهشت، تقدیم همه دوستانی می‌شود که برای ساختن شخصیتی تصدیق کننده و تأیید کننده‌ی زیبایی‌ها و نعمتها‌، مصمم شده‌اند تا نمود واضحی بشوند از «صدّق بالحسنی» و شاهد زنده‌ای باشند از مفهوم فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى یعنی آنهایی که به خاطر چنین شخصیتی آسان شده‌اند برای احاطه شدن با نیکی‌ها و نعمت‌ها.

نه فقط نوشتن درباره‌ی زیبایی‌ها و نعمت‌ها‌، بلکه خواندن و تأمل در آنها نیز ما را به درک بهتری از خداوند‌ و چگونگی هماهنگ شدن با او و قوانینش و در یک کلام‌، هدایت شدن و قرار گرفتن در مدار  فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیسْرى می‌رساند.

سلام به استاد سخاوتمند و دوست خدا و مریم مهربان و عزیزم

خدایا این جا چه خبره اینجا چقدر نشانه های خداوند زیاده چقدر حضور خداوند پررنگ دیده میشه. خدایا شکرت شکرت شکرت

من خودم به شخصه باید سپاسگزار بودن رو ازین بچه های دوس داشتنی یاد بگیرم، سپاسگزار بودن از آدما، ازدستای خوب خدا و در کنارش راحت درخواست کردن و نعمت بیشتری رو خواستن خداایا شکرت. چقدر این ۴ تابرادر باهم به طرز واقعی دوست هستن ۴ تا انسان متفاوت و دوست! برای خود من پذیرفتن تفاوت های دیگران با خودم واقعا کار راحتی نیس اینقدر راحت بودن اینجوری سپاسگزار بودن و راحت درخواست کردن واقعا راحت نیس برام! هروقت خودم و اونجا تصور میکردم حس معذب بودن داشتم

چقدر قشنگه که اینجا هیچکسی مدیر نیس هیچکسی واسه کسی تعیین تکلیف نمیکنه و هرکسی به شیوه ی خودش داره لذت میبره من اگه اونجا بودم فکر میکردم حتما باید کاری انجام بدم که شرمنده ی میزبان نباشم یا مثلا خیلی پررو نشم دیگه.. چقدر مهمان ها از این افکار پوچ دور هستن چقدر این دوست استاد باخودش در صلحه چقدر راحته

وقتی اونجا رو صندلی نشسته بود و به پسراش دونه دونه میگفت : !go! go من احساس میکردم خداوند با خیال راحت نشسته رو صندلی و نقش یک مشاهده گر رو داره و درحالیکه میدونه و خیالش راحته که اتفاقی نمیفته با لحنی پر از رهایی به بنده هاش داره میگه !go! go و همین خدا همزمان از اونور داخل آب منتظره و وقتی آدماش وارد ترسشون میشن و میپرن تو اب دستشونو میگیره و میگه همه چی روبراهه، همه چی خوبه، دیدی چقدر ترسات پوچ بودن؟

خدا همه جا هست خدا همه چی هست، خداوند آدم نیست که فقط در یک زمان و در یک مکان باشه. خداوند یک نیرویی هست که در لحظه در تمام هستی در حال جریانه و وسیعه وسیع. خداوند هادیه خداوند حامیه خداوند همه چیزه خداوند همه جاست.

ترس ترس ترس بدترین چیزی که میشه گفت به چشمم دیدم. بابام نمود کامل و جامع یک ادمی هست که بخاطر غلبه نکردن به ترس هاش بخاطر موندن تو حاشیه امن خودش لذت زندگی واقعی رو ازخودش گرفته و فقط داره تحمل میکنه و هر سال بدتر از سالهای قبل میشه. تاوقتی این اگاهی هارو نداشتم منم بشدت از ترس همگانی که تو خانواده ما هست تاثیر گرفتم و همیشه همیشه ترسم باعث زجرم شد اما اونموقع ها فکر میکردم زندگی همینه زندگی همه باید همین شکلی باشه .. ترس واقعا بزرگترین گناهه چون با موندن تو این بادکنک توخالی اتفاقی که میفته اینه که بهترین تجربه هارو از خودمون میگیریم بهترین فرصت ها رو از خودمون میگیریم و وای از اون زمانی که ترس ها بشه جز باورمون و کلی مقاومت داشته باشیم که بخوایم واردشون بشیم.

یادمه زمانی که تولیدی مو مستقل کردم بخاطر نداشتن اگاهی انقدر ترس داشتم که شبا کابوس میدیدم و با جیغ از خواب بلند میشدم .. خانوادم هر روز میگفتن نمیشه ولش کن نمیتونی اشتباه کردی که اینکارو کردی هیچکسی نبود که حتی یکبار بهم بگه میتونی برو حمله کن به ترست فقط انجامش بده .. اون روزا به سختی ادامه میدادم به سختی و تنهایی خیلی از کارارو پیش میبردم حتی نیروهای کارم کلی از سدها تو ذهنشون شکست و حیرت زده بودن ازینکه یه دختر ۲۲ ساله به تنهایی چجوری داره اینهمه فشارو تحمل میکنه اینهمه انگیزه رو از کجا اورده چحوری میتونه بااین همه مردهای بازاری سروکله بزنه .. اشکام نمیزارن تمرکز داشته باشم ..چقدر بخودم ستم کردم چقدر با خودم جنگیدم هربار که یادم میاد به چه شکلی خدا منو اینجا هدایت کرد پر میشم از احساس سپاسگزاری .. من زجرِ تو ترس موندن رو خیلی زیاد کشیدم. زجرِ تو حاشیه امن خودم موندن رو خیلی کشیدم .. من بخاطر نداشتن این اگاهی ها میمردم و زنده میشدم وقتی یه کار جدید انجام میدادم وقتی وارد یه ناشناخته میشدم وقتی میخواستم قدم جدیدی بردارم .. اما حالا احساس میکنم خوشبخت ترینم بخاطر اینکه انقدر خوب دارم تو این مسیر پیش میرم که برای خودم عجیبه.. من دیگه هیچوقت این ظلم و در حق خودم نمیکنم که توی ترسم بمونم .. من دیگه نمیتونم تحمل کردن و بپذیرم، تو ترس موندن رو بپذیرم .. نه تنها با زجر بلکه با احساس لذت با حس اینکه دوباره یه چالش لذتبخشو میخوام تجربه کنم وارد ترس هام میشم من دیگه نمیزارم ترس ها منو رهبری کنن هر ترسی هر چقدرم بزرگ اجازه نمیدم منو به عقب برگردونه نمیتونم دیگه بی ایمان بودن و بپذیرم ..ترسو بودن من یکی از پاشنه های اشیل منه اما هربار که به این فکر میکنم که خدا تاس نمیندازه واسه کسی، خدا کسی رو گلچین نمیکنه خدا دلش نمیسوزه خدا دلش هرگز نمیسوزه ازینکه تو سختی بکشی، خدا در عین مهربانی و بخشندگیش کاملا بی رحمانه در ظاهر، اما کاملا عادلانه در واقع فقط قانون وضع کرده و خودش فقط تماشاگره وقتی این شکلی فکر میکنم قدرت میگیرم و هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه منو تو اون ترس نگه داره ..اگه منم که انتخاب میکنم پس نمیخوام بی ایمان باشم نمیخوام بدبخت باشم میخوام بجای گریه کردن و غصه خوردن با آرامش و خونسردی از قانون استفاده کنم و در ارامش کامل هم حالشو ببرم ..چون من لایق خوشبختی هستم.

خدا میگه ترس نتیجش بدترین بدبختی هاست. وارد شدن به ترس وارد شدن به بهترین نعمتهاس این قانونه و تو مختاری هرکدومو که خودت میخوای و انتخاب کنی من فقط هدایتت میکنم و فقط میشینم نگات میکنم .. صدایی که تو دلت میاد و بهت میگه go just go.. و دیگه کاری به انتخابت نداره اون صدا منم ..وقتی ب این فکر میکنم که خدا حتی اصرار هم نمیکنه، خودت هستی و انتخابت و نتیجه ی از قبل مشخص شده ات.. فکر دلسوز بودن خدا رو از کله ت بیار بیرون بیار بیرون، گریه کردن کاری نمیکنه، حرص خوردن کاری نمیکنه، خدا خدا کردن کاری نمیکنه، صبح تا شب نماز خوندن کاری نمیکنه، هیچ غول چراغ جادویی نیس که توبشینی سرجات و بگی خدایا یکاری کن بدون اینکه من قدمی بردارم به خواستم برسم .. من باید اعتماد کنم و حرکت کنم نشانه ها تو مسیرحرکتم میاد نه تو جایی که نشستم، دستان خداوند وایده ها تو مسیر حرکتم میاد نه جایی که نشستم و دارم با ترس فقط ب دوردستتها نگاه میکنم اینارو بخودم هربار یاداوری میکننم که یادم نره نباید بشینم و فکر کنم بلکه باید حرکت کنم ب قول استاد ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است این با ارزشترین حرفیه که تاحالا شنیدم ..

حالا من خیلی خیلی خوشحالم، من بخوبی دارم وارد ترس هام میشم من بخوبی حتی دارم لذت میبرم .. یجورایی من ترس ها رو دوس دارم چون باعث حرکت من میشن چون هربار لذت تجربه ی یه چالش جدید رو بهم میدن و همیشه متوجه این ترسم هستم و بمحض اینکه چراغ ترسم قرمز میشه و میگه متوقف شو سریع واردش میشم و چراغ سبز میشه و بهش میگم تو نمیتونی منو متوقف کنی، تو نمیتونی منو برگردونی، من حمایت و هدایت خداوند رو دارم من دوستی به صمیمیت خداوند دارم، دوستی به مهربانی خداوند دارم، دوستی به ارامش خداوند دارم، من دیگه آگاهم …

ترس تو ذهن من شبیه یه بادکنک بزرگه و خود من نقش سوزن رو دارم! اول که میبینمش برام مث یه سد بزرگه فکر میکنم این بادکنک خیلی بزرگتر از خودمه، اما من که میدونم این فریب شیطونه دیگه حرص و جوش اینکه این بادکنک از کجا اومد و چرا اومد و نمیخورم، تنها کاری که میکنم میرم جلو نگاش میکنم باهاش برخورد میکنم و همین که واردش میشم دیگه نمیبینمش و یادم میاد که چقدر پوچ و واهیه…. خیلی لذتبخشه وقتی ترکیدنش رو میبینم، اون آرامشی که بعدش تجربه میکنم خیلی دوس داشتنیه خیلی زیاد..

استاد چقدر عالیه که انقدر تو مهمان داریتون راحت گیر هستین، چقدر باور نکردنیه این حد از راحت بودن، این حد از خود بودن، این حد از احترام به سبک زندگی خود.. داشتم تو ذهنم مقایسه میکردم سبک مهمونیه اینجا و اونجا رو و تفاوت انقدر زیاد بود که اصلا قابل گفتن نیس ! اخه پیاز واسه مهمون! ( اگه این اتفاق اینجا بیفته خدا میدونه چقدر حرف میخواد از توش دربیاد چقدر قضاوت ها ممکنه پیش بیاد چقدر کدورت ها پیش میاد و دیگر هیچ..)

الله اکبر ازین راحتی! الله اکبر ازین سبک لذت بردن! ازین پرداختن به اصل (لذت بردن از لحظه ها) اصلی که از سریال سفر به امریکا تا سریال زندگی در بهشت تو تک تک فایلا با زبان تصاویر داره گفته میشه داره بهش توجه میشه اصلی که انگار اساس زندگی در امریکاس.

شما حتی یک دقیقه رو هم هدر نمیدید واسه لذت بردن و تجربه ی شادی کردن! در واقع تمام این لحظات در حال سپاسگزاری هستید تمام این لحظات در حال پرداختن به صلاه و عبادت خداوند هستید، خدایا شکرت که داریم میبینم و بیشتر درک میکنیم که این ها همه همون ادمای معمولین فقط تفاوت ها مون به شکل ظاهریمونه وگرنه قانون برای یوسف هم که کم سن ترین عضو این جمعه همون قانونه واسه استاد هم همون قانونه!

میشه از آب ترسید! میشه توش شنا کرد و لذت برد! میشه از تاریکی ترسید میشه برای لذت بردن ازش استفاده کرد و توش رقصید و اواز خوند! میشه از اتیش ترسید میشه از نورش استفاده کردو کلی عکس فان گرفت و میشه از حرارتش استفاده کرد و پیاز چال درست کرد و لذت برد! میشه از از زندگی ترسید و تجربش نکرد میشه زندگی رو تجربه کردو لذت برد!

قانون قانونه! این تو هستی که انتخاب میکنی کدوم روی زندگی رو تجربه کنی ،بدبختی یا خوشبختی..

خدایا شکرت چقدر خوبه که قوانین ثابته چقدر خوشحالم ازینکه تا این حد عدالت برقراره و هرکسی دقیقا جایی هست که باید باشه و چقدر خوشحالترم ازینکه ما با اجرای این قوانین ثابت میتونیم از همون جایی که هستیم جامون رو تغییر بدیم و بریم جایی که میخوایم باشیم و هربار جای بهتر هربار مدار های بالاتر..خدایا شکرت

راستی استاد و مریم عزیزم من عاشق اون پیازچالی هستم که رو اتیش درستش کردید دوبار دهنم اب افتاد ،وسط کامنت نوشتن این ایده اومد که امشب درستش کنم و واسه افطار بزنم بربدن و حالشو ببرم ! پس پیش بسوی پیازچال خوشمزه و خلق یه تجربه ی لذتبخشو جدید……… با تمام وجودم عاشقتونم عشقای من و بی نهایت سپاسگزارم ..

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    450MB
    31 دقیقه
  • فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 26
    133MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

306 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «یزدان نظری» در این صفحه: 1
  1. -
    یزدان نظری گفته:
    مدت عضویت: 2667 روز

    من تمام نکات مثبت فایلو یادداشت کردم تا چیزی از قلم نیفته!

    اول از همه میخوام انگلیسی حرف زدن استاد و خانم شایسته رو تحسین کنم! خصوصا اینکه روند تکاملی و پیشرفتشون کاملا هویداست و تبریک میگم.

    بعدشم اون لهجه ی محشر امریکایی که پدر بچه ها داره! من از بچکی عاشق این کشور و این لهجه بودم! عاشق اون جمله محشر پدر بچه ها شدم که گفتن : God Bless America

    عاشق اینم که می بینم عاشق سرزمینشون هستن! چه باوری میتونه پشت این جمله باشه؟! جز اینه که دارن از اون لحظات لذت میبرن!؟ و خوب حواسشون هست که اون لذت رو در سرزمین به نام امریکا می برن! پس برای امریکا دعا میکنن و از خدا میخوان براشون این سرزمین رو نگه داره؟! یه لحظه با باورای ما نسبت به سرزمین خودمون، ایران مقایسه کنیم! ایران که سهله …. شهرمون… محلمون … حتی همین خونه ای که توش هستیم! حس خوب سپاسگزاری رو در این جملهه یافتم من!

    و یا اونجا که گفتن Welcome to Paradise !

    یعنی اول ازهمه در حال لذت بردنه، دوما میدونه که در محلی به نام پرادایس این لذتا رو داره تجربه میکنه! پس حواسش هست که سپاسگزاری رو اینجا هم به جا بیاره! شاید خودش ندونه ها … اما از دیدقانون که نگاه کنیم همینه!

    حتی عاشق اون لحظه ای شدم که موقع تست کردن پیاز، یاد خانومش افتاد و به خوبی گفت همسرم عاشق این غذاست و ازش خوشش میاد! یعنی با اینکه اینجاست و مشغول لذت بردنه، اما دلش جدا از همسرش نبوده و نیست!

    من حتی عاشق فرهنگ بدون تعارف بودنشون شدم که اگه میخواستن میگفتن میخوام و اگه نمیخواستن می گفتن نه نمیخوام! و عاشق تطابق فرهنگ استاد و خانم شایسته شدم که اصراری بر تغییر نظر اونا نکردن!

    من تحسین میکنم تصمیم آنی پسر بزرگ رو بعد از اینکه از عمق کافی آب برای شیرجه زدن مطلع شد! انگار که پرید بغل خدا! من عاشق اون صدای ناز اب شدن موقع شیرجه زدن!

    عاشق اون حرکت استاد شدم که از زیر تیوب بیرون اومدن تا اون پسر داخل تیوب بره! استاد با این کار انگار از دایره به ظاهر امن زندگی خارج شدن و دل به دریاچه زدن و وا دادن!

    و تا زمانی که وا ندادن، نمی تونستن شنا کنن! من عاشق اون شنای بینظیر و نرم استاد شدم! تا جایی که پسر کوچیکه فکر می کرد پای استاد به کف رسیده! نمی دونست استاد داره شنا میکنه!

    هم چنین تحسین میکنم عادت پدر خانواده، اون بزرگ مرد رو که از زیبایی ها و لحظات ناب بچه هاش فیلم برداری میکرد!

    و تحسین میکنم شجاعت اون پسر کوچیکه رو که شیرجه زد داخل اب و تا کنار تیوب شنا کرد!

    به قدری احساسم از این آب و از این شیرجه زدن خوب شد که یاد دوران بچگیم افتادم که عاشق آب و عاشق استخر بودم! هیچ چیزی به اندازه استخر منو خوشحال نمیکرد و بهم انگیزه نمیداد! کاملا ناخواگاه خودمو کامل اونجا تصور کردم! باید اعتراف کنم اگه منم بودم لباسمو در میاوردم و میپریدم داخل اون آب چشمه ی خداوند!

    چقدر جالب! اتفاقا با خودم گفتم که چرا صبح وارد آب نشدین … بلافاصله جواب اومد که صبحها آب سرده و غروبا گرم تره! عاشق اینم ک همیشه جواب سوالام رو بلافاصله میگیرم!

    واو

    عاشق اون تیوب هیولا شدم و اون دستگاهی که به راحتی بادش کرد! اولش فکر کردم تیوبه فعد دیدم یه تشک بزرگه که راحت گنجایش 4 نفر رو داره! چه چیز محشری! میتونی کاملا روی آب شناور باشی و لذت ببری! دقیقا مثل اون لحظه که سه تا داداش باهم دراز کشیده بودن و رو به اسمون خوابیده بودن! چه لذتی داره اینکه معلق باشی و رها! مثل برگی روی آب با جریان هدایت که به سمت خواسته ها هدایتت میکنه! اما کی هدایت میشی؟! زمانی که بدون هیچ نیرویی تسلیم نیروی جریان آب باشی! فقط کافیه متصل به جایی غیر از جریان باشی تا ببینی حرکتی در کار نیست! حتی اگه با یک نخ نامرئی و نازک به اسکله متصل باشی! اما باید زنجیرها را برید تا اجازه ی حرکت به قایق زندگی در رود خانه ی خداوند رو داد!

    من عاشق این تسلیم بودنم! کی تسلیم میشیم؟! زمانی که ایمان داشته باشیم اون رودخونه ما رو به سر منزل مقصود هدایت میکنه و میبره! اگه ایمان نداشته باشیم که به هیچ وجه چنین اجازه ای نمی دیم! حتی اگه شده برخلاف جریان اب پارو میزنیم!

    پس لازمه ی هدایت، تسلیم شدنه. و لازمه ی تسلیم شدن، ایمان داشتنه!

    به همین خاطره که استاد همیشه میگن همه چیه! چون تا زمانی ایمان نباشه، وا نمی دیم! رها نمی شیم و دل رو به دریاچه نمیدیم!

    هر چقدر از این جریان هدایت مطمئن تر باشیم و مومن تر باشیم، غم و اندوه و اضطراب کمتری داریم و لذت بیشتری از مسیر، از صدای آب و اسمون بالای سرمون میبریم! و هر چقدر این لذت بیشتر، نه تنها زندگی قشنگ تر، بلکه مسیر کوتاه تر میشه! چون از مسیر اوج لذت رو بردیم! یهو می بینیم خیلی وقته به مقصد رسیدیم و حواسمون نیست!

    حکایت همون شعر معروفه که میگه ” رسیدیم و رسیدیم، کاشکی نمی رسیدیم، سوار لاک پشت بودیم، خوب بودیم و خوش بودیم! ”

    باید بدون ترس دل به دریا داد! ترس از کت فیش… ترس از الیگیتور و ترس از هر چیز دیگری ! با هر باوری که برای ذهنت منطقی باشه! خواه از نظر دیگران مسخره!

    مثلا برای خوده من، همین بس و کافیه که الیگیتور ها خجالتی هستن! پس با خودم میگم از انسان ها دوری میکنن!

    همین بس که کت فیش ها، از ما میترسن و نزدیک نمیان!

    و همین بس که اگه متصل باشم، هر خطری وجود داشته باشه بهم الهام میشه!

    کی متصلم؟! وقتی که به یاد بیارم که از کجام و به کجا میروم! وقتی که به یاد بیارم که او هر لحظه در تمام لحظات با منه و با من حرف میزنه! اما کی؟! وقتی که سر و صدای ذهن خاموش بشه! کی خاموش بشه؟! وقتی که همون لحظه ببینم در گیر چی و کدوم ترسه! وقتی که دیدم درگیر ترس از دریاچه س، با همون دلایل منطقیش میکنم و وقتی ساکت شد صدای قلبم رو میشنوم که هر لحظه خیر و شرم رو الهام میکنه!

    میدونی استاد … دارم به تجربیات خودم فکر میکنم! اینکه یه وقتایی در دل طبیعت بودم و از یه سری مسائل ترس داشتم و جلوتر نرفتم و وقتایی که در دل ترسم رفتم و جلو رفتم. دارم به این فکر میکنم اگه باید در دل ترسم برم، خب شاید اون ترس برای این باشه که من سمت اون خطرات نرم! چه بسا بارها ترسیدم که مسیری رو برم و الان خوشحالم که اون مسیر خطرناک رو نرفتم. و چه بسا ترسهایی بوده و در دلشون رفتم و به قدرت رسیدم. تو فکر اینم که واقعا چه طور میشه تشخیص داد کدوم ترس واهیه و کدومش، خطرناکه واقعیه!

    با خودم فکر کردم …

    یادم افتاد حتی شما هم در تجربیات مختلفتون بارها گفتین که یه وقتایی یه حسی بهتون گفته فلان کارو نکن و فلان مسر طبیعت رو نرو ومیدونستین که خطرناکه!

    همینطور یادم افتاد خیلی از مسیرهایی که از نظر بقیه خطرناک بوده رو با چشمک خداوند رفتین و عبور کردن! (مثل ماجرای سفر به یوتا )

    با خودم گفتم حتی استاد هم درگیر این ماجرا بوده! اما چه طور میشه واقعا تشخیصش داد!

    جوابی اومد …

    “” اگه بتونی همون لحظه با دلیلی منطقی برای ذهنت، ذهنت رو آروم کنی، دیگه هیچ ترس ذهنی وجود نخواهد داشت و یا دلی مطمئن و قرص واردترسمون میشیم! بدون ترس! بدون اضطراب و با دلی مطمئن. اینجا کاملا واضحه که طبق قانون، احساس خوبمون سبب نتیجه ی خوب میشه! فقط کافیه به هر دلیلی اون احساس ترس، به احساسی خوب تبدیل بشه. مثلا چشمک خداوند باشه یا دلیلی منطقی … چه فرقی میکنه؟! فقط کافیه ذهن ساکت بشه!

    اما یه وقتایی هست، نسبت به پیمودن یک مسیری ترس داری! و هیچ دلیل منطقی ذهنی نداری تا ذهنت رو ساکت کنی! هیچ هدایتی دریافت نمیکنی که آرومت کنه … ساده بگم … احساست بده! حالت خرابه! مضطربی و ترسیدی! تپش قلب داری و نفس نفس میزنی! اما تو بدون هیچ توجهی به احساست، پا در مسیر میذاری! با خودت میگی باید وارد ترسم بشم! اما حواست نیست که حالت خوب نیست و اتصالی با منبع نداری! به خاطر حال بدت اتصالت قطع شده! اما تو اصرار داری اون مسیر رو بری …. میری و نتیجه نمی گیری! چون طبق قانون امکان نداره وقتی حس خوبی نداری، نتیجه ی خوبی بگیری! حتی اگه یک کار به ظاهر ساده و بی خطر از نظر بقیه باشه! اما توی همون مسیری که از نظر همه بی خطر بود شکست میخوری چون حواست به احساست نبود. “””

    حس میکنم این جوابی که بهم گفته شد، خودش تکاملیه! یک جواب اولیه بود در جواب سوالی که برام پیش اومد! چون همیشه سریع الجوابه! خوب میدوننم جواب کامل ترش هم بهم گفته میشه! به موقش!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای: