live | پاسخ های کلیدی به چند سوال

نکته مهم: فایل فقط به صورت صوتی است


سوالاتی که در این فایل پاسخ داده شده است شامل:

  • منظور از نگرش خالق یا نگرش واکنش دهنده چیست؟
  • منظور از تقوا چیست؟
  • آیا هر شرایطی هرچقدر نادلخواه را می توان در زندگی تغییر داد؟
  • چگونه به احساس خوب پایدار برسیم؟
  • درباره دریافت الهامات خداوند بگویید؛
  • عملکرد توحیدی درباره مهاجرت، چگونه است؟
  • با چه باور و منطقی جلوی حسادت کردن را بگیریم؟
  • چگونه به احساس خوب پایدار برسیم؟
  • از کجا بدانم که در چه فرکانسی هستم؟
  • استاد آن زمان که در بندرعباس پیاده روی می کردید و فایل گوش می دادید، موضوع آن فایلها چه بود؟

نشانه من برای واضح شدن قدم بعدی ام


برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی live | پاسخ های کلیدی به چند سوال
    10MB
    11 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

670 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سهیل شیبانی» در این صفحه: 1
  1. -
    سهیل شیبانی گفته:
    مدت عضویت: 645 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلامی عاشقانه از صمیم قلبم خدمت الگوی تمام عیار زندگی ام استاد سیدحسین عباس منش و سلامی صادقانه و خالصانه خدمت استاد دوست داشتنی ام بانو شایسته عزیز و تمامی هم فرکانسی های عزیزم

    پروژه خانه تکانی ذهن | گام به گام (گام پنجم)

    خدایا هزاران بار شکرگزارتم که سرعت نوشتن کامنت هایم بهتر و با کیفیت تر شده خدایا از صمیم قلبم سپاسگزارتم

    میخوام مثال هایی از شخص خودم بزنم در مورد تقوا (کنترل ذهن) که در چه شرایط هایی تونستم کنترل ذهن داشته باشم و نتیجه اش برام چی بود

    مثال اول

    یادم میاد مازندران شهرستان آمل بودم توی یک رستوران فسفودی کار میکردم توی ظرفشور خانه بودم و بسیار بسیار همکارای عالی داشتم ، یه روزی از روزها که کار میکردم یه مقداری ظرف شسته و خشک کرده باید تحویل بالابر میدادم که بره طبقه بالا برای مشتری ها یکی از همکاران به من گفت چیکار کنم و من خیلی حواسم بهش نبود درست گوش ندادم و چون تازه هم شروع به کار کرده بودم خیلی با محیط آشنا نبودم ظرف های شسته و خشک کرده رو به جای اینکه بدم به بالابر ببره طبقه بالا دادم به بچه های میز سرخ کن برگشتم سمت ظرفشور خانه همکارم گفت ظرف هارو بردی منم گفتم آره دادم به بچه‌های میز سرخ کن بعد همکارم دید من اشتباه کردم نتونست خودشو کنترل کنه جلوی بقیه همکاران شروع کرد به تهدید کردن من و من هیچی نگفتم فقط تا میتونستم ذهنم رو کنترل میکردم و بارها و بارها به خودم و تو مغزم تکرار میکردم تنها با یاد خدا قلب ها آرامش میگیرد همین جمله رو هی تکرار میکردم تو ذهنم و ذهنم رو به شدت کنترل میکردم که واکنش نشون ندم دیدم که احساسم بهتر شد آرام تر شدم بهتر شدم و همه چی به نفع من شد و همه چی برعکس شد یه خانمی مدیر ظرفشور خانه بود خیلی خانم مهربان و صبوری بود ، بعد بهم گفت دیدم که خیلی خوب خودت رو کنترل کردی…

    مثال دوم

    یادم میاد استان گیلان شهرستان لاهیجان یه سوئیت اجاره کرده بودم فکر کنم برج 4 سال 1403 همین امسال بود روزش رو یادم نیست خلاصه تقریباً بین ساعت 2 الی 3 شب بود دیدم صاحب خانه در میزنه و هی در میزنه و صدا میزنه آقا ابوالفضل آقا ابوالفضل آقا ابوالفضل رفتم در باز کردم دیدم وای چنان بارانی گرفته که سیل اومده تو خونه ، سوئیت من رو آب گرفته و حالا من باید هی با کاسه و لگن آب جمع کنم بریزم دور همون موقع گفتم خیره ، خیره ، خیره و احساسم رو خووووب نگه داشتم و کلی فایل های استاد رو گوش کردم و به خودم گفتم 100٪ خیره و صبحش پدر و مادر آقا فرشید که صاحب خانه من بود اومدن سوئیت رو کمکم کردن و تمیزش کردن مادر آقا فرشید بیشتر کارها و تمیزکاری هارو خودش انجام داد برام

    مثال سوم

    پدر من قبلاً نظامی بوده جبهه رفته و خلاصه از این بحث ها تقریبا دو سه هفته پیش شهرستان خودمون که کازرون میشه از پادگان نظامی براش یه نامه گرفتم برای درست شدن یه سری از کارای جبهه اش ، خودش هم شیراز بود باید براش با اتوبوس می فرستادم ، خلاصه من نامه رو گرفتم سوار موتور شدم رفتم ترمینال رسیدم ترمینال که نامه رو بدم اتوبوس ببره یهو دیدم نامه نیست ، همون لحظه دررررررجا گفتم خیره گفتم این اتفاق برای من خیره حتما یه خیریتی برای من داره ابوالفضل این اتفاق خیره ، خدا شاهده به وضوح دیدم که نجواهای ذهنی ام کلا خفه شدن اصلا احساس نمیکردم که نجوایی در ذهنم باشه و مدام به خودم میگفتم خیره حتماً خیره این اتفاق ، خلاصه سوار موتور شدم و از همون مسیری که اومدم برگشتم یعنی خلاف رفتم تو راه که میرفتم با خودم تکرار میکردم این اتفاق خیره من توکلم به خداست و رفتم رفتم و هی رفتم ولی پیداش نکردم ولی امید تو قلبم بود یه جا از مسیر به خدا گفتم من تسلیمم من تسلیمت هستم تو بگو چیکار کنم؟ کجا برم؟

    خلاصه مسیری که با موتور رفته بودم ترمینال شفاف تر بهش هدایت شدم و یه جا از مسیر نامه رو پیداش کردم.

    از زمانی که فهمیدم نامه رو گم کردم فقط کنترل ذهن داشتم و تسلیم خداوند شدم و به مسیر های صحیح هدایت شدم و نامه رو پیدا کردم

    مثال چهارم

    یادم میاد زمانی که تو رستوران فسفودی کار میکردم از ظرفشور خانه ارتقاء پیدا کردم رفتم روی میز پیتزا ، پیتزا محصول اصلی اون رستوران بود کارشون خیلی حساس و سرعتی بود ، سرعت که میگم خدایی سررررررعتی بودا یه خانمی مدیر میز پیتزا بود خودش خیلی کار میکرد ماشاءالله به منم میگفت ابوالفضل وقتی داری کار میکنی پیتزا میزنی باید احساس کنی که داری منفجر میشی بااااااااید تمام وجودت رو بزاری که سرعتی پیتزا تحویل فر داده بشه پخته بشه و تحویل مشتری داده بشه خلاصه بچه های میز پیتزا خیلی سرعتی کار میکردن و استرسی کار میکردن و بااااااااید زود زود یاد میگرفتی من توی یاد گرفتن باید خیلی تکرار میکردم تا به خورد ذهنم بره توی همین حین یاد گرفتن بود که خانم فلانی که مدیر میز پیتزا بود به من یه حرف نادرستی زد که نمیخوام بگمش که اون جمله چی بود فقط همین رو بگم که به این عنوان بود که مثلاً ابوالفضل تو دور یاد میگیری

    مطمئنا هرکسی باشه ناراحت میشه یا خیلی خیلی بهم میریزه و حالا خود خوری و خود سرزنشی میکنه خودش رو

    من همون لحظه دقیقا همون لحظه تو ذهنم گفتم خدایا به عزت جلالت قسم بخشیدمش و همون لحظه نجواهای ذهنم خاموش شد ، حالم بهتر شد ذهنم آروم تر شد و بعدش دیدم خانم مدیر حرفش رو عوض کرد و رفتارش بهتر شد

    خیلی مثال های دیگه دارم در مورد تقوا (کنترل ذهن)

    اینم بگم که خیلی جاها هم نتونستم ذهنم رو کنترل کنم و نتیجه عذابش هم دیدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: