- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1722MB55 دقیقه
- فایل صوتی درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1107MB55 دقیقه
درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
ما به اندازه ای که می توانم ذهن خود را کنترل کنیم، می توانیم زندگی خود را کنترل کنیم.
یکی از موضوعاتی که نقش کنترل ذهن را خیلی شفاف به ما نشان داده است، بازی پینگ پونگ است.
در خلال بازی پینگ پونگ، ما به وضوح می بینیم که اگر بتوانیم ذهن خود را در بازی کنترل کنیم، اتفاقات در بازی به نفع ما پیش می رود و اگر از عهده ی کنترل ذهن بر نیاییم، در هر صورت اوضاع سخت پیش می رود.
به عنوان مثال، حین بازی اتفاقی رخ می داد و مرا عصبان یا ناراحت می کرد. به محض اینکه ذهنم از کنترل خارج می شد، می دیدم که به طرز عجیبی مهارت هایم مثل قبل جواب نمی دهد و امتیازها را از دست می دهم.
حتی می دیدم هرچه احساس من بدتر می شد، به طرز عجیبی جهان اتفاقاتی را رقم می زد که ناراحتی ام را بیشتر کند:
مثلا توپ حریف من به تور می خورد و به نحوی در زمین من می افتاد که دفع آن غیر ممکن می شد.
یا ضربه های که همیشه نقطه برتری من حساب می شد به طرز عجیبی خارج از میز زده می شد و امتیاز به حریف من داده می شد
یعنی جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می داد. فارغ از اینکه من چه دلایلی برای احساس بد داشتم، جهان طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد، به من پاسخ می داد.
بازی پینگ پونگ – در لحظه – قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد را در سریعترین و دقیق ترین حالت ممکن به ما نشان داد و به ما کمک کرده تا نقش حیاتی عمل به این قاون را در زندگی خود جدی بگیریم.
این بازی ما را به شهود رساند که کنترل ذهن، بالاترین مهارت و مهم ترین اصل در تجربه خوشبختی است.
ما نتیجه ی مستقیم احساسات خود را در حین بازی تجربه کرده ایم. بعنوان مثال اگر به خاطر کنترل ذهن، من احساس خود را خوب نگه می داشتم، فارغ از اینکه چقدر بازی به ضرر من بود و چقدر امتیازهایم کم بود، در نهایت اوضاع به نفع من تمام می شد. برعکس وقتی کنترل ذهن ندارشتم، نمی توانستم از مهارت هایم در بازی بهره ببرم.
پیام این فایل این است که:
وقتی اوضاع ناجالب است، به آن شرایط نگاه نکن. بلکه سعی کنیم بهترین عملکرد خودت را در کنترل ذهن انجام دهی و خواهی دید که اگر از عهده کنترل ذهن خود بر بیایی، اوضاع به نفع تو چرخش می کند.
اگر در شرایط به ظاهری بد، بتوانی ذهن خود را کنترل کنی، مثلا بگویی من تلاش می کنم تا اعراض کنم و همین امروز حالم را خوب نگه دارم و دوباره سعی کنی روز بعد هم به همین منوال برای یک روز حال خود را خوب نگه داری،
هم خواهی دید که چطور به طرز معجزه وار شرایط به نفع شما تغییر می کند.
برای بهره برداری از درس های این فایل، درباره این دو مورد در بخش نظرات بنویس:
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید.
بنویسید که چه افکاری در ذهن تان آمد و چه افکاری به شما احساس عدم لیاقت داد
به عنوان مثال:
رابطه ی عاطقی شما به طرز جادویی خوب پیش می رفت و این فکر در ناخودآگاه شما شروع به چرخش کرد که:
من آنقدر ها لیاقت ندارم که این حد از عشق را در رابطه ام تجربه کنم؛
یا من آنقدر ها لایق نیستم که اینقدر در حق من خوبی باشد؛
یا احساس گناه کنی که “وقتی خانواده من یا خواهر من رابطه ی خوبی ندارد، این ناجوانمردانه است که من اینقدر از رابطه ام لذت ببرم؛
سپس به محض شروع این افکار و ادامه یافتن آنها، رابطه شما به طرز عجیبی با مشکل مواجه شد…
یا درباره موضوعات مالی، فروش شما عالی شده، درآمد شما زیاد شده، پول ساختن برایت راحت تر شده، سپس افکاری به ذهن شما آمده که شما را به احساس عدم لیاقت درباره دریافت این نعمت ها رسانده که:
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم و …
سپس دیدی که با ادامه ی این افکار، نه تنها جریان پول در زندگی ات کم و کمتر شده، حتی قطع هم شده است.
این تجربیات را بنویس تا همه ما درسهای این قانون را بگیریم که:
در چنین لحظاتی باید بتوانیم این نجواها را کنترل کنیم. و گرنه اگر این فکر و فرکانس ادامه پیدا کند ،این جنس از فرکانس نه تنها مانع ورود نعمت ها می شود بلکه نعمت ها ی کنونی زندگی ات را نیز از تو می گیرد.
مورد دوم:احساس قربانی شدن
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست. یعنی هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم و همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
زیرا این احساس مخرب، به سرعت رشد می کند و تبدیل می شود به خشم نفزت کینه افسردگی و…
به این شکل اوضاع را بدتر و بدتر می کند و شما بدون اینکه آگاه باشی، با ماندن در این احساس به خودت ظلم می کنی و مانع ورود نعمت ها به زندگی ات می شوی.
برای درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”، در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
تجربیاتی را به یاد بیاور که احساس کردی قربانی شرایطی شده ای یا در حق شما بی عدالتی شده است. مثلا در موضوعاتی مثل رابطه عاطفی یا درآمد یا کسب و کار، شما سمت خودت را خوب انجام دادی، اما اتفاقاتی رخ داده و ظاهرش این بوده که در حق شما بی انصافی شده است.
مثلا با اینکه شما به خوبی کسب و کار خود را مدیریت کرده ای، ناگاهان لایحه ای تصویب شده که جلوی صادرات شما را گرفته است یا هر مثال دیگری که باعث شده بعد از آن اتفاق به ظاهر ناجالب، افکار منفی شروع به رشد کرده و شما را به این احساس رسانده که در حق من بی عدالتی شده است؛
یا من هرچقدر هم خوب عمل کنم، عوامل بیرونی باعث می شود به حقم نرسم و …
در یک کلام، درباره تجربیاتی بنویس که در احساس قربانی شدن گیر افتاده اید و بدون اینکه متوجه موضوع باشید، به خاطر ماندن در این احساس، اتفاقات ناجالب بیشتری را وارد زندگی خود کرده اید.
بنویسید این احساس قربانی شدن از کجا شروع شد و چه افکاری در ذهن خود چرخاندی که این احساس را تشدید کرد؟
بنویس در آن زمان شرایط به چه شکل پیش رفت و چه ناخواسته های بیشتری به جمع ناخواسته های قبلی افزوده شد.
و چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
نوشتن درباره این موضوع به شما کمک می کند تا رابطه بین “احساس قربانی شدن” و “اتفاقات ناخواسته ای که زنجیره وار رخ می دهد” را درک کنی و بفهمی تمام بلاهایی که فکر می کردی عواملی بیرون از شما برایت رقم زده را، چطور خودت با ماندن در احساس قربانی شدن رقم زده ای. چون نتوانستی در این شرایط ذهن خود را کنترل کنی و جلوی ادامه ی این افکار رو بگیری.
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، سریعتر می توانی در این مواقع، از رشد افکار منفی خودداری کنی
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، راحت تر می توانی این احساس مخرب را با این افکار منفی تغذیه نکنی.
منتظر خواندن تجربیات شما و درس هایی که از این تجربیات گرفته اید، هستیم.
منابع بیشتر:
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان نهایت دوست داشتنی!
اولا تشکر می کنم به خاطر این فایل که کلی برایم درس داشت و من با دیدن این فایل قانون جهان را بهتر درک کردم.
احساس عدم لیاقت:
من استاد هم لیسانس و هم فوق لیسانسم را در بخش زبان و ادبیات فارسی دری خواندم . ولی در هر دو بخش جاهای را که احساس لیاقت و عدم لیاقت داشتم را می نویسم.
روز های اولی که تازه وارد دانشگاه شده بودم از ارایه پروژه های صنفیم خیلی ترس داشتم فکر می کردم کسایی که خوب و با عالی و با اعتماد به نفس ارایه می کنند یک امر ذاتی است این ویژگی در وجود شان و اون ها آدم های خواصی اند هر وقت دانشجوهای را می دیدم که سر صنف یا در همایش های دانشگاه عالی صحبت می کنند به حسرت نگاهشون می کردم و افسوس می خوردم که کاش من هم می توانستم مثل این ها باشم. نتیجه این افکارم این میشد که روز ارایه با صدای پایین و نفسی سوخته و مظطرب پروژه بدم یادمه حین ارایه یک صدای به من نجوا می کرد که تو چطور جرات کردی در این مکان با ارزش ایستاد بشی و جلو این همه آدم با کلاس و تحصیل کرده صحبت کنی. با گوش دادن به این نجواها و پرت شدن حواسم تپش های قلبم زیاد و نفس بند می آمد سعی می کردم زودتر تمام کنم پروژه را و برم سر جایم بشینم.
ولی بعد ها که به صنف های مهارت در سخنرانی اشتراک کردم و فهمیدم عالی صحبت کردن در جمع یک امر ذاتی نه بلکه اکتسابی است و کم کم این را صبح ها که دانشگاه می رفتم با خود ذم ذمه می کردم و از سوی متن ها و نوشته های را هم که راجع به عزت نفس بود می خواندم و نکاتی را که از این نوشته ها و متن ها بهم قوت می داد، در ذهنم مرور و تکرار می کردم و این امر باعث شد که بهترین پروژه را ارایه بدم و پروژه های بعدی را هم به همین منوال.
در دوره فوق لیسان ، تصمیم گرفتم رساله ام را به بهترین شکل ممکن و عالی ارایه و دفاع کنم، روز ارایه یکی دو دقیقه مانده بود به جلسه دفاعم که دوستم گفت به دلم خورده که تو عالی ارایه می کنی ، همون لحظه گفتم این نشانه ایست از طرف خدا و با شنیدن این گپ از دوستم، قدرت عجیبی گرفته بودم استاد در تمام لحظات دفاع من کلمه ( عالی ارایه می کنم ) را در ذهنم نگاه داشتم و از سوی بعضی نکات را هم از مصاحبه آنتونی جاشوا از فایل الگو برداری از افراد موفق قسمت سه ، یاد گرفته بودم که می گفت من در پی این نیستم که کمر بند قهرمانی را بگیرم در مسابقه ی بعدیم بلکه هدفم اینه که در مسابقه بعدی باهوش تر و قوی تر برم داخل رینگ. خلاصه هدفم این نبود که من کامیاب میشم در جلسه دفاعم یا نه و یا چه نمره ای را می گیرم فقط می خواستم عالی ارایه کنم و به فکر نتیجه اصلا نبودم فقط شوق داشتم عالی ارایه کنم طوری که هم خودم لذت ببرم و هم مخاطبام، همین. و اما نتیجه دفاعم چه شد؟ من عالی ، با شوق و لذت و با قدرت ارایه کردم طوری که استاد رهنمایم و داور ها کف کرده بودند و یکی از داور ها که خیلی ریز بین نکته یاب و خیلی دقیق بود گفت بسیار عالی بود دفاع و رساله شما حتی به من گفت شما در رساله خود بعضی جاها ابداعاتی داشتید که توصیه می کنم دیگر دانشجوها هم از این به بعد در رساله های شان این نکات را مد نظر داشته باشن.
احساس قربانی:
استاد من به اسم و تخلص برادرم ( طاهر جان صدیقی) وارد سایت شدم چون ایمیل نداشتم در صورتی که اسمم منیره است اینو گفتم تا مقدمه چینی کرده باشم برای گفته هایم در نوشتن احساس قربانی داشتن. استاد من در کار های خانه خودم را قربانی دو خواهر کوچکتر از خودم که به نوبت کارهای خانه را انجام میدیم ، می شمردم، این مدل فکرم باعث شده بود که این دو نوبت های خودرا به درستی انجام ندن و حتی رفته رفته سبب شد که حتی نوبت شان را من انجام بدم که هیچ تازه مریضم یکی از آن دو شدن که باعث شد مادرم برای شان غذا بپزد، در همین حول و هوش ها بود که تصمیم گرفتم روی احساس لیاقتم کار کنم کم کم هدایتی بر خوردم به نوشته های از بچه در رابطه به احساس قربانی شدن از داخل کانال تلگرامی خانواده صمیمی عباس منش و هم چنان فایل زندگی در بهشت قسمت260 و تصمیم گرفتم روی این نکته تمرکزی کار کنم و ذهنم را از کار نکردن خواهرام، بردارم و به نکات مثبت شان بگذارم این امرسبب شد که آهسته آهسته یکی از خواهرام نوبت کاریش را به بهترین وجه حتی بهتر از آن چه تصور می کردم انجام دهد و دیگریش هم به اندازه کنترول ذهنم داره کارهاش شکر خدا خوب شده میره.
خدارا شکر می کنم که این متن را به موفقیت نوشتم تا نوشته بعدی شمارا به الله یکتا می سپارم. شاد و آرام باشید در پناه رب.