دیدگاه زیبا و تأثیرگذار ریحانه عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
مریم بانو وقتی این قسمتهایی که توش حیوانات رو میزاری بیشتر از من خواهرزاده دو سال و نیمم ذوق زده میشه. اسمش سیناس .یه توپولوی سفید با موهای فر و بور بلند .روی لپاشم دو تا چال خوشگل داره .راستی مژه هاشم بلند و فر. پسره ولی یه عروسک دوستداشتنیه. همه با نگاه اول فکر میکنند دختره. قدرت خداست دیگه.
تا گوشیه منو میبینه با خوشحالی میخنده میگه: ب ب عی، جوجو تنسا(تمساح). عاشق قسمت 87 شد. تا میزارم از اول تا آخر خنده رو لباشه و تند تند از من سوال میکنه: ببعیه؟!
جوجوعه؟! ابسه؟!(اسب)
میرسه به جایی که جوجه ها از تخم در میان و شروع میکنند به پریدن قهقهه میزنه .فکر میکنه جوجه ها واسه اون میپرن میرسه به چهره ی استاد میپرسه بابا؟! آخه استاد شبیه باباشه. میرسه به نیمرویی که مریم جان پخته میپرسه به به؟! منم یکسره باید تایید کنم و بگم بله و اصرار میکنه که منم بشینم با هم ببینیم فک کنم اونم فهمیده که منم عاشق سفرنامه هستم .
خدای من گوزن شاخ مخملی رو ببین چقدر زیباست .بزها باهم یه دست به دنبال ماشین استاد .خیلی باشکوهن. مریم جان اونقدر ذوق زدگیش رو قشنگ به آدم انتقال میده که نگو .منم باهات میخندم. چقدر عالی این همه حیوون از کوچیک و بزرگ کنار هم دارن زندگی میکنند .هم زیستی مصالحت آمیز یعنی این.
خدایا واقعا قدرت آفریده هات رو دارم درک میکنم .تمرکز به این فایلها خیلی به من کمک میکنه که قانون آفرینش رو بهتر بفهمم. دیدن این قسمت چقدر برا سینا توپولی ما خوبه. چقدر اسم حیوون بهش یاد میدم که با شیرین زبونیش تکرار میکنه و به ذهنش میسپاره .چقدر با حیوونا دوست میشه .چقدر ذوق و شادی میکنه .
بازم دریاچه ی زیبا. به به من که از دیدن این همه زیبایی سیر نمیشم. خدای من طاوس رو ببین چقدر پرهاش قشنگ و باشکوهه. به سینا توپولو چی بگم؟ اینو ببینه که دیگه گوشیمو نمیده. میخواد بعد از این یسره از من بپرسه طاووسه؟!
استاد عاشقتم چقدر قشنگ با میمونه شوخی میکرد. تازه داشتم با خودم میگفتم که به مریم جان بگم اسم دقیق حیوونا رو رو تصویرشون بنویسه تا من به سینا بگم که یهو گفتید این میمونا اصلا اعصاب ندارن .گفتم اگه به سینا بگم اینا میمونای بی اعصابن چه جوری تلفظ کنه؟!
عاشقتم که با حیوونا هم از قوانین حرف میزنی مریم جان.
مایک اونجا که میگی یه گل برای گل. خودتم گلی. چقدر تو دوست داشتنی هستی پسر!
سینا گوگولی ما از دیدن این قسمت چه ذوقی کنه خدای من.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت 92201MB13 دقیقه
باسلام به استادگرامی وعزیز وسرکاره خانم مریم شایسته عزیزکه اینقدربرای این سایت زحمت میکشندوامیدوارم ماباکارکردن روی خودمون بتونیم جواب زحمتهاشونوبدیم یه اتفاق خیلی خوب توحوزه کاری چندماه پیش افتادکه ذهن بیمارونجواگرمن نمیگذاشت به اشتراک بزارم ومدام مقاومت میکردومیگفت حالامگه چی شده چه اتفاقی افتاده اصلابی خیال ویکمم ازنوشتن ترس داشتم ومیگفت بابااینهمه میخوای بنویسی اصلاکی میخونه بی خیال شواماپس ازکلی کلنجارتونستم این مقاومت ذهنموبشکنم واین متن و به اشتراک بزارم من نزدیک ۲سال هست عضوسایت هستم وباکلی باورهای دربه داغون واردسایت شدم که تواین ۲سال اتفاقات خوبم خیلی برام افتاده چندماه پیش بااموزشهای این سایت وباکارکردن روی خودم تونستم ازخرده فروشی واردعمده فروشی که فروش عطروادکلن هست بشم خیلی برام سخت بوداینکاروبکنم وباهرکی مشورت میکردم میگفت دست کم بایدیک میلیاردسرمایه داشته باشی تاواردعمده فروشی بشی امامن این مبلغ پولونداشتم وتویکی ازفایلهای استادشنیدم که میگفت اگه بتونی هزارتومان رادوهزارتومان بکنی میتونی یک میلیاردوچندمیلیاردکنی گفتم خوب ببینم من میتونم باتجربه وپول ناچیزی که دارم این پولوچندبرابرکنم واخرهرجوری بودبادعاکردن ونوشتن وروی باورام کارکردن تونستم بیام بشم عمده فروش اماخیلی ترس داشتم وتجربه عمده فروشیم خیلی کم بودبعدازچندوقت تصمیم گرفت برم تهران ویه خریدبکنم امامن که اینهمه پول نداشتم تصمیم گرفتم یه تمرین بکنم برم تودل ترسهام وتمرین این بودکه ۱۰تاازغولهای عمده فروش شغلموپیداکنم وبگم یه خریدی میخوام بکنم اماتسویشواینجوری میتونم بدم نصفشوپول میدم نصفشو چک خیلی ذهنم مقاومت میکردومیگفت هیچ کسی اینجوری تواین شرایط جنس نمیفروشه اخه توکاسبی یه فرمولی هست که همیشه بایدچندبارنقدری خریدکنی تااعتباربراخودت پیداکنی تافروشنده کم کم بهدچکی هم جنس بده اماهمون سری اول که فروشنده نه تورا میشناسه نه خریدی ازش کردی به هیچ عنوان چکی جنس نمیده امامن برخلاف میلم رفتم تودله ترسام خیلی ترس داشتم وهرموقع ترس سراغم میومدبه خودم میگفتم این فقط یه تمرینه تودنبال نتیجش نباش نتیجش هرچه باشه خواست خداست خوب پیش هرکدوم رفتم قاطعانه گفتندنه ماکلافروش چکی اصلانداشششتتیممم هرچه رفتم جلوترناامیدترشدم اماگفتم بزاربعدیشم برم تا۹نفرشونورفتم وهمه گفتندشرمنده گفتم اون اخری که دیگه سخترازبقیشونه را بیخیال اونم میگه نه بزارباهمین پول ناچیزی که دارم یه خریدی بکنیم وبرگردیم امایکی ته دلم میگفت بابااون اخریم بروکه بعدنگی نکنه اگه اونومیرفتم کاراکی میشدگفتم بزاراونم برم وقتی رفتم واقعاچه دری به روم بازشداینقدربهم احترام گذاشت ودعوتم کردسالن ملاقات منم صادقانه بهش همه چیوگفتم که من تازه شروع کردم واگه امکانش هست میخوایم اینطوری ازدخریدکنم ونیتمم اینکه یه روزنه ای بازبشه تاباهم کارکنیم نمیدونم تواین جمله ساده چی بودکه اونوتکونش دادواینقدرازم خوشش امدوازپرسیدشمااهل مطالعه هم هستی منم یسری کتابهایی که خونده بودموبهش گفتم دیگه اینقدرسرگرم صحبت کردن ازخداوندومعجزاتش شده بودیم که تازه ساعت ۶بعدظهربه من گفت وای حواسم نبودناهارخوردی گفتم نه???خلاصه ناهارکه خوردیم که هیچ شبم نگهم داشت ویه شامم باهم خوردیم باورتون نمیشه تاساعت۲شب داشتیم فقط ازخداوندویکتاپرستی ومسیردرست صحبت میکریم تازه یه صبحانه هم خوردیم وفرداش هرچی جنس خواستم بهم داداین دیگه شایدبراخیلی هاباورنکردنی باشه امانه پولی ازم گرفت نه چک گفت ببربفروش هروقت فروختی پولشوبزن به حساب هرجنسی هم خواستی زنگ بزن برادبفرستم هرجاهم گیرکردی بگوتاتجربموبهدبدم بعدم حتی کرایه اژانسی که امده بودمراببره ترمینال هم داد دست وصورتموبوسیدوگفت برو خداپشت وپناهدباورکنیدتااصفهان مثل این دیوانهاشده بودم هم میخندیدم هم ازذوق گریه میکردم نمیتونستم باورکنم که وقتی خدابخواهداون مشکلاتی که ماتوذهنمون ازش کوه ساختیم اون مثل پرکاه ازجلوی مابرمیداره ومن این مشکلوتوذهنم خیلی بزرگش کرده بودم ازخداوندسپاسگزارم بابت این سایت اینهمه فایلهای رایگان وتجربهای ناب ومحصولات باارزش وازش میخوام تواین مسیرثابت قدم باشم وقدمهای بعدیمومحکمتربردارم
ارزوی شادی موفقیت وباورهای توحیدی برای همه دوستان، درپناه خدا