سفر به دور آمریکا | قسمت 83

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار هدیه عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

بی شک تجربه این زیباییها و لذت بردن، لایق انسانهاییه که روزی از ترسها و وابستگیهاشون با استناد به قدرت ایمان گذشتن. مگر نه اینکه همه لذتها و خوشبختیها آنسوی ترسهاست؟!

بی شک تجربه اینهمه حال خوب، لایق انسانهاییه که روزها و سالها بر قدرت هجوم نفس و ذهن نجواکننده غلبه کردن.

من هم مثل شما عاشق جلساتی هستم که استاد درمورد کنترل ذهن صحبت میکنن. توانایی ای که میتونه ما رو از فرش به عرش برسونه. اینکه ما چطور میتونیم افسار این اسب سرکش ذهن روبدست بگیریم تابتونیم درجاده ای زیبا درمیان یک جنگل انبوه و دریک طبیعت بکر و زیبا اسب سواری کنیم و لذت ببریم و به تنها هدف غایی زندگیمون برسیم.

عشقی رو که درنگاه لیدرهای اسب سواری توی این فایل دیدم، خیلی منو مجذوب خودش کرد. اونقدری که اون لیدرها عاشقانه به اسبها نگاه میکردن و نوازششون میکردن، حتی خیلی از ما عاشق خودمونم نیستیم چه برسه به شغلمون و هدفهامون و زندگیمون. آرامش استاد روی اون اسب تندرو زیبا، نگاه معصوم مایک و مهارت و تمرکز شما شایسته عزیزم بر روی اون اسب شیکمو جالب بود.

همه زندگی همینه. وقتی افسار اسب زندگیت روبدست میگیری، زندگیت بهشت میشه، وقتی افسار ذهن سرکشت روبدست میگیری باز هم زندگی بهشت میشه.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت 83
    229MB
    15 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

244 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «قاصدک الهی» در این صفحه: 1
  1. -
    قاصدک الهی گفته:
    مدت عضویت: 2554 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    این فایل نشانه امروز من بود وقتی بابت موضوعی نگران و ناراحت شدم مخصوصا که از طرف یکی از نزدیکانم بهم یاداوری شد بیشترحسم بد شد واحساس حقارت و ناراحتی کردم یه چنددیقه تواین حالت بودم و همش به حرفا فک میکردم و نگرانترمیشدم و حتی خشمگین از خودم وخداو زندگی و اون فرد ولی به خودم گفتم که چی بشه چرا بجای زانوی غم بلند نشم و با قدرت حرکت نکنم و بیخیال حرف دیگران بشم اخه یکی از ترسای من همینه حرف مردم بخصوص خانوادم و اینکه به موفقیت نرسم وبازم مقایسه شم و حس حقارت کنم و زخم زبان اره میترسم ازاین موارد و میخوام دیگه به خودم افتخار کنم نه اینکه منتظر باشم تا دیگران بهم این حسو بدن که هیچ وقت بهم ندادن هیچ وقت همیشه برام سوال بود چرا من دیده نمیشم چرااا همیشه با دیگران مقایسه میشم چرا انقدر ازم انتظار دارن مگه من چقد توان دارم مثلا اگه من دیروز یه موفقیتی رو بدست میاوردم اصلا دیده نمیشد ولی اگه فلانی همونو بدست میاره قابل تحسینه ومن مقایسع میشم وحتی وقتی من کارم قابل تحسنه و اعتبار داره که از جشم خانوادم کس دیگری هم تاییدم کنه نمیدونم در ذهنشونم همچین چیزی هست یا نه ولی اینا ذهنیتی بود که من از رفتاراشون داشتم و دارم واین خیلی غم انگیزه و یه جورایی طالب محبوبیت زیاد شدم و اتفاق امروز منو به فکر برد و به خودم گفتم بیا انقدر موفق شو تا موفقیتت باهاشون حرف بزنه دیگه اون ادم شکست خورده نخواه به نظر برسی بیا و حرکت کن وارد قسمت نشانهاا شدم واین قایل وارد ترسا شدن بود و عبور از حاده زندگی اینکه زندگی همینه با همه ترساا و قتی واردش میشی زندگی میکنی و نکته ای یاد داد که چطوری وارد ترساا بشیم الکی نیست به عنوان مثال من از بودن در جمع بخاطر پرسیدن سوالات شخصی و تحقیرشدن و تمسخرو قضاوت شدن و سرزنش شدن و مقایسه شدن میترسیدم و سر همینم با کسی صمیمی نمیشدم و همیشه با نقاب دورغین با دیگران ارتباط میگرفتم و خیلی تو جم ها نبودم و خجالت میکشیدم ناخودگاه و قدم اول این بود که واردش بشم ینی بپذیرمش و وارد محیط زیاد بشم و خودم باشم و واردش شدم خیلی سخت بود و دایم در ذهنم در مورد ترسم صحبت میکردم و حسهایی که بهم میداد درستع واردش شده بودم در جمع بودم ولی ترسم بیشتر میشد و احساساتم بدتر و شرایطم تغییر نمیکرد یا دیدن یه اتفاق مثبت برام سخت بودو لذتی نداش ودر لحظه نبودم خیلی حس بدی بود حس حقارت حس تنهایی و همش میگفتم چرا وارد ترسم که شدم چرا حسم خوب نشده میدونستم باید تکاملم طی بشه تا شرایط بیرون تغیر کنه ولی اولین پاداش که داشتن حس خوب بودرو نمیدونم چرا نداشتم بهم داده نمیشدو ازاین بابت بیشتر حس حقارتمیکروم چون استادگفته بودن اولین ماداش تغییر باور حس خوبه چرا من ندارممم پس خیلی تضادها خوردم و چون حل نمیشدن وارد تضاد بدی در روابط میشدم و اعتماد به نفسم پایین اومده بود میدونستم قانون هست ولی فک میکردم به من جواب نمیده یا من ناتوانم و یا اینکه درستش اینه که ترسی وجود نداشته باشه و من کلا نباید ترسی داشته باشم وچون داشتم خودمو سرزنش میکردم طی روزهاا خیلی هدایتها شدم ونشانه امروزم وتجربیاتم بهم نکتهمهنی روهم یاد داد وهم یاد اور شد اونم

    کنترل ذهن بود چیزی که افسارش دست خود ماست وقتی که افسار به نحوی به گردش میاد که حسم رو خوب میکنه نشانه ایمان و امید و توکل و خلوص من ودر نهایت هدایت شدن به سمت خواسته و زیبایی هاا است ینی مهم نیست اون ترس مثل یه اسب چموش باشع یا جاده خیلی پیچ درپیچ یا تو سوارکار باتجربه باشی یا اولین تجربه ات باشه مهم اینکه توانایی مهارش با کنترل ذهن بهت داده شده مثلا دراین فایل مریم جون از ایب سواری و تواین جاده میترسید ولی گفت باید وارد ترسم بشم اینم یه تجربه دیگس در زندگیم که منو رشد میده حالا که بهش هدایت شدم برم توش و اگه برم زندگی رو تجربه کردم در مسیر درست بودم مرحله ای رد شد بزرگتر شدم اینطور نمیشه که ترسا تلنباربشه من حرکت میکنم و مریم جون وارد شد با توجه به نکات مثبت با دیدن زیباییهاا با یاد اوری کارای وه قبلا کرده بود و یاری خدای مهربون که همواره هادی و حمایت کننده ومحافظ متوکلینه با توجه و تحسین لیدر گروه و توجه به استاد و با عشق ورزیدن به کل مسیر نه مرور ترسا و نه غر زدن نه خیلی فکرهای منفی و سرزش خود مسیری که همش سپاس از خدابود تا به اینکه ترسا خودبه خودمحو شد وافسار با مهارت به دست گرفته شد و من لینو یاد گرفتم که ایمان به دون عمل حرف مفته ایمان بدون حس خوبم حرف مفته ایمان بدون نتیجه ام حرف مفته ینی هرسه اینا کنار هم باید باشع انشاالله که این آموخته رو درعمل اجرا کنم .

    سپاس از استادو مریم عزیزم بابت این فایل که حس خوبی بهم داده الهی شکر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت