سفر به دور آمریکا | قسمت 71

بنام خدای رزاق و وهاب

سلام به دو استاد فوق العاده ونازنین

نشانه امروزم بود این سفرنامه زیبا

▪︎ پرچم ایران که بوسیله پسر باهوشتان سریع دیده شد .

(آنقدر پرچم آمریکا را سال‌های سال دیدیم لگد کردند و آتش زدند بعضی مواقع، اصلا انتظار نداشتم که پرچم ایران را هم گذاشته باشند و مقداری به فکر فرو رفتم.)

□وقتی روی سن هستیم و عزیزی با دیدن ما عکس العمل خاصی نشان می‌دهد و توجه اش را یه جوری به ما می فهماند .دقیقا انگار پرچم ایران عزیزم همین رفتار را دارد و با حرکاتش نشان می دهد حسش را و احترامش را.خیلی عجیب بود برام

• چه منظره زیبا و رویایی برای پیاده روی ،منم بیایم و این مسیر زیبا را پیاده بروم به زودی .

لباسهایتان خیلی ست و زیباست و روابط صمیمی با یکدیگر

• با دیدن این مجسمه ها مفهوم ” اسب حیوان نجیبی است” پر رنگ شد.

سپاس همیشگی از خانم شایسته نازنین به خاطر فیلمبرداری های حرفه ایش

▪︎ استاد عزیز با این سفرنامه به دور آمریکا ذهنیت اغلب مان را مثبت یا مثبت تر کردید و جزو 3 گزینه در انتخاب کشور برای مهاجرت شده باشد حدس می زنم. چقدر واقعیت با آنچه سالها گفته بودند یا شنیده بودیم فرق داشته البته که اگر 4 نفر هم تعریف می کردند باور نمی کردیم.

▪︎ صبح گوشی پسرم را می خواستم شارژ بزنم داخل گروه یه ویس بود محسن لرستانی که حین بازی یه تکه اش را می خواندند.رفتم سرچ کردم ودو تا از ترانه هاش را گوش کردم جالب بود اما گفتم شاید غمگین است مثبت نباشد سریع رفتم و پرواز همای را چند تا آهنگش را گوش دادم.

(خیلی اهل موسیقی، و رقص که اصلا نبودم که مامانم همه رقصهای را بلد بود.من درحد صفر.البته کلاس های ورزشی می رفتم.[[از نوجوانی دوست داشتم کار سیاسی داشته باشم ]]در شهرستان کوچکی بودیم فقط خانواده ما. و اینکه نمی دانم چطور به ذهنم رسیده بود باید شبیه آنها رفتار کنم آنها ترانه گوش نمی دهند ،نمی رقصند و چند کار دیگر .

یکی از دلایلش پدرم بود چند تا خواهر بودیم و دو برادر کوچک و کاملا برعکس اقوام که دختر داشتند عمل می کرد .سال 70تقریبا منو تنها با اتوبوس به دو شهر مجاور برای کاری می فرستاد و اقوام که چطور جرات میکنی دختر بچه را تنها می فرستی من خانم وپسرای خودم را تنها شهر دیگه نمی فرستم. و ایشون هم می گفتند دختر و پسر فرقی نداره بسیار مهربان وعالی رفتار می کرد .اعتماد به نفسی که گرفتم آمدم چند استان آن ور تر تحصیل کردم ،ازدواج کردم. ( اصلا حس وابستگی نداشتم )

و دلیل دیگرش من از هیلاری خوشم می آمد و یکی از خواهرام که مقداری سبزه بود یه مدت کاندولیزا رایس می گفتند .یا اگر زنگ خانه را می زنند ریس جمهور یک کشور یا ریس مجلس را نام می‌برد. می‌گفت آه آمده ببین چه کار داره

و از سن کم اغلب سیاسیون کشورهای دیگر را می شناختیم.

یا بچه تر که بودم اگر ریس جمهور یا وزیری سفر می آمد معمولا یه دیدار با بازاریان و معتمدان دارند که پدرم مرا چند بار برده بود.

○ بچه که بودم یه کارتون عروسکی بود که سگی فکر کنم اسمش شوت یا شوید بود .کارگردان شوید ،تهیه کننده شوید بازیگر شوید.(سالها اصطلاح ما بچه ها بود آن سالها کسی که همه کارها را خودش انجام داده باشد )

منم از کسانی مثل پرواز همای خوشم می آید یا سیاوش قمیشی که اغلب کارهایش را خودش قادر باشد انجام دهد.

این ترانه اش را نوشتم و چندین بار هم خوانی کردم یاد بگیرم .( یعنی گفتم کمال گرا نباش ،بهبودگرا باش یاد بگیر ) بعد حسم عالی شد

بعد ها در نشانه روزم این مورد بود کلی ذوق کردم از همزمانی . که شما عزیزان هر کدام چیزی خواندید.

شاعر ،خواننده پرواز همای

ما را که به جز ،توبه شکستن هنری نیست

با زاهد دیوانه نشستن ثمری نیست

برخیز،جز این چاره نداریم که در این جااا

جز جام می و مطرب و ساقی خبری نیست

ما باده فروشیم،ما خانه بدوشیم

،ما خانه به دوشیم

جز باده ننوشیم،ننوشیم،ننوشیم

ما حلقه به گوش ،حلقه به گوش،حلقه به گوشیم

در کلبه ما،سفره ی ارباب و فقیرانه جدا نیست

در حلقه ما،جنگ و نزاعی به سر شاه و گدا نیست

ما مطرب عشق ،مطرب عشق،مطرب عشقیم

در کعبه ما جنگ رسیدن به خدا نیست

ای زاهد دیوانه ،واکن در میخانه

می زن دو سه پیمانه که ناخورده می و رفته زهوشیم

باده بده،باده بده،باده بده،باده بنوشیم

شاد باشیم و شادی را بپراکنیم.