نوشتهی زیبا و تأثیرگدار دوست عزیزمان -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
چه شروع حیرت انگیزی! انگار که ی پرده ای جلوی چشم من گذاشته شده بود که مریم جان اون رو کنار میکشه و یهویی ی تصویر خیلی پاک و زلال از ی آسمون زیبا و مخمل های سفید رنگش چشم های منو قلقلک میده که بیدار شم و سفر امروزم رو شروع کنم سفری که انتخابش انتخاب منه اما اینکه کجا میره و چجوری میشه رو یکی دیگه هدایتش میکنه.
وای که جنس موسیقی هم جوریه که کل بدن منو رو به وجد میاره انگار که قراره درس امروزم رو با رقص و پایکوبی یاد بگیرم توی کلاسی که فاصله ای بین استاد و دانشجوش نیس. کلاسی که توش همه یکی شدن من و تویی وجود نداره همه ما شدیم و داریم توی ی مسیر با هم حرکت میکنیم . کلاس لذت و شعف. کلاسی که فقط کافیه چشم هات رو توش باز کنی تا ببینی و یاد بگیری:
چی رو یاد بگیری ؟!
تکنولوژی رو در کنار جریان سیال طبیعت. کی گفته برای پیشرفت و آبادانی، طبیعت باید فدای تکنولوژی بشه و از بین بره؟!
پس چرا اینجا اینجوری نیست؟!
اینور یکی داره قایق سواری میکنه در اوج آرامش در دامن طبیعت و اونور توی اون ساختمونهایی که از دور عظمتشون در برابر این زیبایی ها کمرنگ شده تکنولوژی داره مسیر خودش رو میره. اصلا انگار بودن طبیعت کنار اونها به اونها جون میده تا حرکت کنن و جلو برن. به اونا کمک میکنه که دیده بشن شاید اگر سرسبزی درختها و چمن اطراف نبود رنگ اون ساختمونها هم خیلی به چشم نمی اومد.
چی رو یاد بگیرم؟!
خودم باشم و از لحظه هام لذت ببرم و به خودم آسون بگیرم. وای که چقدر لذت بردم از رها بودن استاد روی چمن ها. چقدر دوست دارم این لذت رو تجربه کنم تو ی همچین جای تمیزی.
لذت نقاشی کشیدن رو در اوج سادگی و لذت و اینکه خودم باشم و هر جایی عشقم کشید بشینم و رها و آزاد کاری رو که بهش علاقه دارم رو انجام بدم.
چی رو یاد بگیرم؟!
در لحظه زندگی کردن و لذت بردن رو حتی از چیزای کوچک مثل تاب. یاد بگیرم وقتی میرم پارک خجالت نکشم از اینکه روی تاب بشینم و لذت ببرم و اینکه با اینکارم دیگران چه قضاوتی می کننن راجع بمن برام مهم نباشه.
چی رو یاد بگیرم؟!
اینکه اگر مانعی برای لذت بردن بود، بدنبال ی راه حل براش باشم نه اینکه خودم رو از اون تجربه محروم کنم. ممکنه اون راه حل تغییر زاویه نگاه باشه که من رو به ایده های ساده و کارا هدایت می کنه. مثل اون خانمی که کالسکه بچش رو به دوچرخش وصل کرده بود.
چی رو یاد بگیرم؟!
اینکه هرچه قوانین رو بهتر یاد بگیرم کیفیت زندگیم میره بالا و دیگه مجبور نیستم هر جایی میرم نقاب به دست باشم و آنقدر نقاب هام زیاد بشه که خود واقعیم رو گم کنم.
اینکه همه چی توی این دنیا یِ رنگ و بویی داره و از طریق اون میشه باهاش ارتباط برقرار کرد مثل ریل قطار که بوی خاص خودشو داره و پیام پیوستگی و استمرار تا رسیدن به هدف رو میرسونه.
اینا چیزایی بود که من با دوبار دیدن این فایل، برام درس داشت و خدا میدونه اگه چند بار ببینم چه درسهای دیگه ای یاد بگیرم.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۵۸151MB12 دقیقه
کلاه نوزادی استاد من را یاد زندگی کودکان انداخت. آنها دایم دنبال گردش و تفریحند. وقتی با بزرگترها هستند هر جا پارک و وسایل بازی دیدند می خواهند به آنجا بروند و بازی کنند. یک خردسال دوست دارد همیشه بازی و تفریح کند. نگران هیچ چیزی نیست. وقتی نقاشی می کشد. خانه سازی می کند. با وسایل پارک بازی می کند. آب بازی می کند نگران این نیست که چطور می تواند از این راهها پول به دست آورد و زندگی کند. چون می داند دلیل دریافت نعمتها همین لذت و شادی و تفریح است نه دویدن و تقلا کردن و نگران آینده بودن. وقتی استاد در سایه درخت مثل بچه ها دراز کشیده بود خیلی شبیه نوزاد بود. دوست داشتم بغلش کنم و ببوسم. نوزادی که برای احساس خوشبختی دنبال دلایل پیچیده ای نیست. از مشاهده شاخه های ظریف درختان و آسمان آبی هم خوشحال است. استاد تفاوتی با آن بچه ای که در آب شنا می کرد ندارد. پیام آن کودک همین بود: با چیزهای خیلی ساده شاد باش. ما بزرگترها از خیلی شادی کردنها خجالت می کشیم. چون نگران نظر یکدیگریم. جملات خانم شایسته چقدر قشنگ بود. خودت باش تا با کیفیت و عمیق زندگی کنی. وقتی نقش آدمی را بازی می کنی که از نظر دیگران خوب است دیگر خودت نیستی. نقش بازی می کنی. حتی بازیگر موفق بازیگری است که خودش است و همان طور که زندگی می کند بازی هم می کند.
چقدر جالب استاد می تواند راه های ساده ای برای زندگی در لحظه پیدا کند. مثلا اکو دادن به صدا در فضایی که صدا منعکس نمی شود خنده دار است. گرفتن چراغ قوه از زاویه خاص چهره را بامزه می کند.
مریم خانم چقدر آدمها را دوست دارد. با عزت نفس به چهره و نقاشی های نقاش نگاه می کند و آنها را تحسین می کند. مثل یک بچه به آدمها لبخند می زند و آنها هم با لبخند پاسخ می دهند. از مشاهده مجسمه ماهی هایی که از دهانشان آب فواره می کند هیجان زده می شود. از مشاهده فرم انیمیشنی ابرها شاد می شود. برای شاد بودن دنبال دلایل ساده بگردیم. شادی همین جا و همین لحظه وجود دارد.