سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۴

نوشته‌ی زیبا و تأثیر احسون عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

اولا تشکر کنم از خانم شایسته و استاد که به ما این امکان رو میدن که با فرهنگ ها و نکات و اتفاقات جالبی که در اونجا هست آشنا بشیم و خدا رو شکر می کنم بخاطر تکنولوژی و اینترنت که چنین امکانی رو فراهم کرده .

می دونم بسیاری از هموطنان خودمون که شاید ساکن همون پنسیلوانیا و اوهایو هستن شاید هنوز اسم آمیش ها رو نشنیدن و شاید هرگز چیزی ازشون متوجه نشن ولی ما به برکت این سایت و محبت و نکته سنجی خانم شایسته و استاد عزیز می تونیم از همین ایران با چیزهای جالبی در دل آمریکا آشنا بشیم و امیدوارم خدا قوت و طول عمر بده بهتون و ما رو با چیزهای جالب تر بیشتری آشنا کنین .

همیشه دوست داشتم بتونم سفرهای بسیار برم، مسافرت کنم و آدم ها و فرهنگ ها و اتفاقات جدید رو ببینم و خیلی خوشحالم بابت اینکه اگر هنوز امکانش برام فراهم نشده ولی به مدد نگاه تیزبین خانم شایسته و دل مهربونشون و پشتیبانی و همراهی استاد عزیز با ایشون و با وجود اینترنت می تونم از راه دور حداقل تجربشون کنم . این خودش یعنی باید قدر تکنولوژی و اینترنت رو بدونم و سپاسگزارشون باشم و یادم باشه که کم نعمتی نیستن.

اما میرم سراغ نکات این فایل از اول :

اولین نکته ای که به ذهنم میرسه اینه که چرا توی همچین دوره زمونه ای چنین انسان هایی هستند؟

اعتقادات مذهبی و اطرافیان و قضاوتشون چکار کرده با این آدم ها؟

مگه چه تناقضی هست بین استفاده از دستاوردهای علمی و فناورانه با آموزه های دینی؟

واقعا تو سر این آدم ها چی می گذره که استفاده از تکنولوژی رو و آسان گرفتن زندگی رو متناسب با گناه و جهنم رفتن می بینن و فکر می کنن باید همه چی در بدوی و اولیه ترین شکل ممکن باشه ؟

واقعا چکار می کنه نوع اعتقادات و باورها و جهان بینی یک انسان با اون آدم.

واقعا خود من چقدر از باورها و اعتقاداتی که توی کله ام هست رو از محیطم و پدر و مادرم و اطرافیانم و جامعه و مذهبم بهم تزریق کردن؟

واقعا چقدر از چیزهایی که توی سرم کردن، درسته؟

به این فکر می کنم ک خب هرکس با هر آیین و نگرش و اعتقاداتی فکر می کنه اونها درست ترین و شاید تنها ترین روش درست رو دارن زندگی می کنن . اگر آمیش ها فکر می کنن پاک ترین و بهترین بندگان هستن و اونها رهروان حقیقت اند و من هم همین فکر رو دارم و پیروان آیین های دیگه هم همین باور رو راجع به دین و اعتقاداتشون دارن پس حقیقت چیه؟

حقیقت بنظرم این میاد که انسان آزاده. آزاده تا جایی که به دیگران صدمه نمی زنه به سبک خودش زندگی کنه و انسان ها هم باید به انتخاب هم احترام بذارن. ما این حق رو نداریم که بگیم فقط اونچه من می فهمم درسته و من راه حقیقت رو پیدا کردم و فقط روشی که من میگم درسته. یک لحظه وقتی فکر می کنم که اگر مثلا حکومت آمریکا دست آمیش ها باشه و اونها بخوان به همه بگن از این به بعد آیین رسمی آمریکا آمیش هست و باید همه قوانین مارو رعایت کنن اصلا مو به تنم سیخ میشه.

فکر کن انتخاب و آزادی این همه مردم سلب میشه و نمی تونن سبک زندگی خودشون رو داشته باشن و نمی تونن از دستاوردهای علمی استفاده کنن. یک سبک زندگی سخت و پر از کارهای فیزیکی.

واقعا باور و نگاه و ذهنیت های یک انسان همه چیزه. آشنایی با آمیش ها به من بیشتر از قبل ثابت کرد که باور و اعتقاد تو همه چیزه. نگاه تو، برداشت تو، تفسیر و قضاوت تو همه چیزه و تو طوری زندگی می کنی که درک کردی و باور کردی. 

نکته بعدی که به ذهنم رسید بحث “تعصب” هست. واقعا تعصب از کجا میاد؟

مطمئنا این آمیش ها روی دینشون و باورهاشون تعصب دارن. توی ترجمه همون آهنگ هم معلومه که خودشون و راهشون رو پاک ترین و بهترین راه می دونن. فقط خوبیشون اینه که واقعا زندگی خودشون رو می کنن و کاری به کار بقیه ندارن. برای همینم هست که تو آمریکا بهشون اجازه میدن زندگیشون رو کنن و خودشون باشن و مکتبشون هم اینه که به کسی هیچ اخم و ترش رویی حتی نکنن و این قابل تحسینه. 

واقعا اونچه از آمریکا برام خیلی قابل تحسینه وجود قانون شهروندی توی این کشوره. اینکه اونچه داره کشور رو اداره می کنه تعصبات دینی و مذهبی نیست. به مردمش تا جایی که میشه سعی می کنه متعصبانه و نژادی و مذهبی نگاه نکنه. شاید کشوری هست با نگاه سرمایه داری. ولی حداقل از نظر شخصی انسان ها تا جایی که مزاحمتی ایجاد نکنن و نگاهشون و اعتقاداتشون رو دیکته نکنن به کسی آزادن که سبک زندگی خودشون رو داشته باشن و کسی هم حق توهین و مقابله و بی احترامی و آزار اونها رو نداره و قانون حقوق شهروندی برای همه هست و ازشون دفاع می کنه.

یکبار دیگه برای من ثابت شد که نباید تعصب داشت. نه روی جهان بینی و اعتقادات خودت، نه روی دین و مذهب خودت، نه روی نژاد و ژن خودت، نه روی شهر و محله و کشور خودت. تو می تونی اینها رو دوست داشته باشی و حتی بهشون افتخار کنی و ازشون جلوی بی حرمتی ها دفاع کنی ولی حق این رو نداری خودت و دوست داشتنیهات و اعتقاداتت رو به دیگران تحمیل کنی و ادعای بالاتر و بیشتر بودن و بیشتر فهمیدن از دیگران کنی و یا بخوای به دیگران توهین و بی حرمتی کنی. راز با آرامش زندگی کردن آمریکایی ها کنار همدیگه همین قانون شهروندی هست که هرکس می تونه اعتقاد و سبک زندگی خودش رو داشته باشه ولی کسی حق دیکته کردن نگاه خودش و یا بی حرمتی به نگاه و اعتقادات دیگران رو نداره.

قضیه آمیش ها به من درس دیگه ای داد. گاهی شاید تو اعتقادی داری و مطمئنی درسته و داری بهترین راه رو میری که اصلا مورد رضایت خداست. مورد رضایت ترین. ولی از کجا معلوم؟ … شاید اتفاقا اصلا داری خلاف مسیر آفرینش حرکت می کنی؟ … آیا تکنولوژی که از علم الهی میاد و برای راحتی زندگی انسان، فقط انسان رو از خدا دور می کنه و باعث گناهه؟ … با خودم میگم از این به بعد هر وقت تعصب پیدا کردی روی یه موضوع و اعتقادی یک آن به خودت بیا! … با خودت بگو نکنه یه درصد حتی ممکنه اشتباه می کنم؟ نکنه اینطور که من باور کردم اشتباه باشه؟ بر چه مبنایی دارم همچین فکری می کنم؟ ریشه اش از کجاست؟ بهم تحمیل شده یا خودم بهش رسیدم؟ و خیلی سوالات و بررسی های دیگه.

نکته دیگه و اما متفاوت اینکه همین الانشم نباید تعصب داشته باشم. یعنی قضاوت نکنم آمیش هارو. واقعا خب دارن اشتباه می کنن و باورهای اشتباهی دارن. ولی اما من جای یکی از اونها بودم تابحال؟ … اگر من هم در خانواده ای آمیش به دنیا اومده بودم چی؟ … مگه الان مسلمانی و شیعه بودن من رو خودم انتخاب کرده بودم؟ … پس کافیه به انتخابشون احترام بذارم و قضاوت نکنم و سعی نکنم نگاهم رو تحمیل کنم. فکرش رو کن مثلا یه آمیش بخواد از نگاه دین خودش من رو امر به معروف و نهی از منکر کنه و دائم بیاد باهام حرف بزنه و توضیح بده. گیر بده که مثلا حق نداری و نباید از تکنولوژی استفاده کنی؟ … پس همینطور که اون برای من آزار دهنده هست، توضیحات من به اونها هم همینطوره براشون. پس نباید حق دخالت به خودم بدم. ضمن اینکه درست مثل همون مثالی که خانم شایسته زدن از اون دختری که قیام کرد برای زندگی خودش و نپذیرفت هرچی بهش گفته بودن و تا دکترا ادامه داد، هرکس دیگه ای هم می تونه تعقل کنه و به اونچه باور داره عمل کنه و شجاعت لازمش رو داشته باشه که طوری که صحیح می دونه و بادرکی که بهش رسیده زندگی کنه و لازم نیست ما دخالت کنیم.

نکته دیگه اینکه میگن حتی چیز خوب رو از دشمنت هم که هست یاد بگیر. آنچه مشهوده آمیش ها انسان های خوبی هستن و آزارشون به کسی نمی رسه و مثل یک گروه مزاحم برای کسی نیستن و قدرت طلب هم نیستند و دارن زندگی خودشون رو می کنن. شاید هم بخاطر جمعیت کمشون باشه ولی به هرحال الان اینطورند. توی همون ترجمه آهنگ من نکات مثبتی به چشمم خورد. اینکه مثلا ب چهره همسرش توی زمین کشاورزی نگاه می کنه و صفا می کنه از صاف و ساده بودن همسرش. اینکه لذت می بره از دوشیدن شیر گاوها و شخم زدن زمین و غذا دادن به مرغ و خروس ها. اینکه یک زندگی مینیمالیستی و ساده دارن و بدور از تجملات و حرف و قضاوت مردم و برای دل و اعتقاد خودشون زندگی می کنن، اینکه کسی رو آزار نمیدن و اخلاقی زندگی می کنن واقعا نکات مثبت و آموزنده ای هست که میشه ازشون یاد گرفت. حتی گاهی دور شدن و کم کردن استفاده از تکنولوژی و آشتی با طبیعت و نزدیک شدن به سبک زندگی روستایی و وقت گذراندن بیشتر با خانواده چیز بدی نیست، منتهی آمیش ها توی این قضیه دچار تفریط هستن و افراط و تفریط توی هیچ چیز بنظر خوب نیست و هرچیزی بجای خود. ولی به هرحال همین آمیش ها و همین سبک زندگیشون هم نکات مثبت زیادی داره. اینقدر دارن در صلح با خودشون و بدور از اهمیت دادن به چیزهای بی ارزش و حرف دیگران سبک زندگی خودشون رو انجام میدن و این خودش ارزشمنده.

نکته دیگه درس صبوری و گذشت و احترام هست. خود آمیش ها انسان های بدی نیستن و آزارشون به کسی نمی رسه ولی بعضی کارهاشون با دنیای امروز نمیخونه. مثلا اینکه درشکه ای بیاد تو خیابون و ترافیک ایجاد کنه . ولی با این حال بازم می بینیم که اینقدر فهم و درک متقابل اونجا بالاست که بازهم احترام میذارن با صبوری، بخشش، بزرگواری و صبر و گذشت. چون میدونن که از عمد نمی کنن و قصد آزار ندارن و این نگاهشون و اعتقادشون هست.

یه چیز دیگه که تو ذهنم جرقه زد این بود که ببین ؟!… تو شاید تو ایرانی و غر می زنی که چرا مثلا آمریکا نیستم و ذهنت تو این قضیه اذیتت کنه یا مثلا میگه اونجا فقط میشه زندگی کرد و اونجا مهد امکانات و تکنولوژی و اینهاست و اینجا نمیشه و اینها. ولی ببین در دل همون امریکا کسایی هستن که حتی پشت کردن به این چیزها و حتی از برق هم استفاده نمی کنن و باز دارن چقدر از زندگیشون لذت می برن. اگر میخوای بری آمریکا هم بیشتر بخاطر همین قانون شهروندی و احترامی که به عقاید هم میذارن بخواه اونجا رو وگرنه می بینی که همونجاشم خیلیا مینیمالیستی و ساده زیستی رو انتخاب کردن. حتی در این حد!

وقتی استاد کتاب رو سمت دوربین گرفتن که روش نوشته بود عروسی آمیش ها سریع یک نکته ای رو یادم اومد. دوستی داشتم که با دختری آشنا و بهم بشدت علاقمند شده بودن و بخاطر تفاوت مذهبی خانواده ها که خانواده دختر اهل سنت بود و پسر زرتشتی حتی تهدید به قتلش کردن و این ازدواج سر نگرفت و هردو افسرده شدن و مجرد هستن و مشکلات زیادی پیدا کردن. الان هم دوستی دارم که بشدت بهم علاقه دارند ولی دختر از خانواده های مذهب اهل حق هست و پسر شیعه و دختر حتی جرات نداره که با خانواده اش مطرح کنه و میگه صد در صد جواب منفی هست و تازه ابروی خودم هم میره که چرا از چارچوب خانوادگی و سنت ما خارج شدی و فقط باید با اهل حق ازدواج کنی. حالا هردو موندن که چکار کنن. خلاصه اینکه کاش آدم ها آزاد بودن در همه جا و این تعصبات نبود. به هرحال همه ی ما انسانیم. چرا باید برای یک نسل و بجای اونها تصمیم گرفت. عنوان این کتاب من رو یاد این دوتا ماجرا انداخت.

نکته دیگه اینکه زندگی آمیش ها به من ثابت کرد هر زمانه ای ویژگی های خودش رو داره. نمی تونی خیلی متفاوت از زمانه باشی. بقول استاد باید خود رو آداپت کنی و کنار بیای. باید همگام زمانه در سطح جهان بود. باید با مناسبات حرکت کرد و بعضی چیزها دیگه اصلا غیر قابل اجتناب هست توی دنیای امروز. اونوقت بخوای اجتناب کنی وضعیت خنده داری پیدا می کنی. میگی تکنولوژی نباشه ولی مجبوری سوار درشکه بشی که خودش هم به هرحال در زمان خودش تکنولوژی محسوب می شده. اصلا خود چرخ یک اختراع بوده و خنده دار تر اینکه باید درشکت چراغ راهنما داشته باشه. یا از دوچرخه استفاده می کنی ولی خودت رو گول می زنی که اگه رکابش رو بردارم دیگه امروزی نیست. یا خودت رو فریب میدی که لباس های امروزی و با کیفیت پارچه ی امروزی می پوشم ولی دکمه نمی زنم. یا مغازه دارم و اجناست رو می فروشی ولی دستگاه کارت خوان که ته تکنولوژی هست رو داری. واقعا همراه نشدن با روند جهان و پیشرفتش محکوم به شکست هست و خب اگر هم پافشاری باشه یه همچین پارادوکس هایی دیده میشه که یه آدم می بینی زندگیش شده جمع تناقض ها و اعتقادات متناقض و مختلف. و بسیاری از آدم ها تو همین کشور خودمونم گیر کردن بین نگاه مذهبی و روشنفکری و تکنولوژی و پیشرفت و سنت و مدرنیته و دچار مشکلات روانی بسیاری شدن. با خودم گفتم یه بار بشین و سعی کن نگرش و اعتقاد خودت رو انتخاب کنی و تعادلی ایجاد کنی بین دیدگاه های ذهنیت که شبیه معجونی از چند چیز مختلف و متناقض شده. صد البته که این سایت و آموزه هاش تونسته یک سرهم بندی و تعادل و همسویی ایجاد کنه بین نگاه به موفقیت و شادی و قرآن و مذهب اسلام و ثروتمند شدن و تکنولوژی و دیگه از اون تناقضات خبری نیست و حالا آرامش بیشتری دارم و اینها رو مقابل هم نمی بینم.

و نکته آخر و شاید مهمترین نکته ای که گرفتم این بود که تو آزادی. تو آزادی تحقیق کنی و بقدر آنچه فهمیده ای عمل کنی. تو آزادی وقتی فهمیدی و درکت این بود که مسیری که تا بحال می رفتی اشتباه بوده بخوای مسیر جدیدی که درک کردی رو بری. اونچه جلوی تو رو گرفته باورهای منفی و اشتباهه توئه. باورهایی مخرب و دورکننده از چیزی که حس می کنی درسته ولی در لباس اعتقادات مذهبی و سنت ها و نژادپرستی ها و قوانین زمینی و یا من درآوردی. اگر چیزی روی می خوای که فکر می کنی درسته و حق طبیعیت هست و مخالف قوانین هستی و الهی هم نیست، باید شهامت و شجاعتش رو داشته باشی که بتونی بایستی . بتونی روی حرفت و نگاهت بایستی و آزاده باشی. حتی اگر شاید تهش ب قیمت جونت تموم بشه. محرم نزدیکه. خیلیا فقط لباس مشکی می پوشن و گریه و ماتم می گیرن ولی پیام حسین(ع) رو نگرفتن. حسین ایستاد روی چیزی که مطمئن بود حق هست و درست هست. اگر پس از تحقیق و تفکر و جستجو و بررسی های زیاد به این نتیجه رسیدیم چیزی می خواهیم که حق هست، غیر الهی هم نیست و ظلم و ستم و آزار هم نمیده کسی رو و خواسته ی ما هم هست باید یاد بگیریم در مقابل قانون های من درآوردی و زمینی انسان ها و تعصبات بیجای دینی و رسم و رسوم های پوچ و نژاد پرستی و غیره و ناحق بایستیم و حق رو طلب کنیم و آزادگی رو.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۴
    248MB
    16 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

382 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فریدون» در این صفحه: 10
  1. -
    فریدون گفته:
    مدت عضویت: 2316 روز

    استاد عزیز و خانم شایسته مهربون

    سلام

    تا اینجای سفرنامه که منتظر میشدم بیاد و ببینم و قوانین توی ذهنم حک بشه…یه ضرب المثل هست یادم رفت چی بود

    نرود میخ آهنی به دیواری که سنگ است یا نمیدونم …مهم نیست.منظورم اینه که بیرون کردن باورهای غلط و محدود کننده

    از ذهن کار خیلی سختیه و به قول خودتون یه دکمه نیست بزنیم عوض شه.

    تازه دارم میفهمم این سفرنامه عین یه پازل هستش و این دو نفر دارن میگردن تیکه های پازل رو کنار هم میگذارن تا آخرش

    بزنن به دیوار دلشون.

    این نوشته من یه شهات نامه است.برای خودم…برای فریدونی که تا سه چهار ماه پیش کسی جرات نداشت اسم عباس منش

    رو بیاره و همسر و فرزندش با ترس فایلهاش رو گوش میکردن.

    این رو مینویسم که رد پا بمونه که توی چهار ماه با زندگی من چه کردید.

    آخه شما بدون برنامه ریزی این همه زیبایی درست میکنید….اگه برنامه ریزی کنید چه هیولاهایی بشید.

    من در این تاریخ شهادت میدهم که تا نفس دارم از این راه برنگردم.این همه به این در و اون در زدیم..این همه خدا رو صدا زدیم

    خدا وکیلی اینجوری جواب نداد.

    حالا میفهمم معنی حرکت رو………….حالا ما که حرکتی نکردیم.

    یعنی چی میخاد بشه خدای من.

    شک رو یه جایی باید بوسید و گذاشت کنار…باز چند بار نگاه کردم که داستان این فایل چیه؟

    نه بابا…نقل این حرف ها نیست….صحبت زندگیه..زندگی…زندگیه معمولی

    عباس منش دیگه زوری نمیزنه واسه لذت بردن،واسه عشق وورزیدن،واسه ثروت سازی

    داره میگه بابا زندگی کنید…عشق کنید…عاشقی کنید

    کسانی که میگید اینها برای جذب مخاطبه…من بیسواد ندیدم این مدل جذب مشتری…هنوز یه جاهایی به من برمیخوره که

    استاد میگه من واسه همه حرف نمیزنم..من نمیخام هر کسی بیاد توی سایت من.تو دیگه کی هستی.خود خودتی

    عاشق آدم هایی هستم که خودشونن…همیشه فکر میکردم این آدم ها تو زندگیشون ضرر میکنن…این باور هم تو مغز من کردن.

    داشتم به توضیحات استاد گوش میدادم …دقت کردید مایک اومد رد شد رفت تو آروی؟!بی تفاوتی رو دیدید؟!عین پدر گرامی!!

    پسر کو ندارد نشان از پدر.انگار نه انگار که از جلوی دوربینی داره رد میشه که هزاران عاشق منتظر دیدن این لحظات هستن..

    واقعا اون کتاب رو با خودتون آورده بودید؟! خانم شایسته میدونی از شروع سفر چه تغییری در من ایجاد کردی؟

    همه اش دنبال یه نشونه ام….صبح که از خونه میزنم بیرون تا بخوابم انگار یه دوربین دستمه و دنبال زیبایی ها میگردم که نکنه

    از دستم در بره.

    وقتی شرح حال این آمیشا رو تعریف کردید منتظر بودم که ببینم نظرتون چیه…و میخواستم کلی بگردم ببینم این آدم ها چرا این

    عقیده رو دارن و مگه دیوانه ان که با توجه به دسترسی به این همه امکانات آخه چرا اون خانوم با زحمت پا شو میزنه زمین و

    بچه اش رو دنبال خودش میکشه و اینکه چی و چی و چی… ولی دیدم شما فقط نگاه کردید ، قضاوت نکردید.

    معنی مدار داره برام روشنتر میشه . یعنی ناخودآگاه قوانین رو رعایت کردن.آمیش توی این فایل برای من حاشیه بود.با هم در

    صلح بودن.باخودمون در صلح بودن.چرا باید چشم به در باشیم تا یه نفر صلح و آشتی رو برامون به ارمغان بیاره.بیاییم همیشه

    در صلح وآشتی باشیم.بیاییم همدیگه رو محکم در آغوش بگیریم.

    از این فایل یاد گرفتم فردا که از خونه اومدم بیرون دیگه از روی لباس و مدل ماشین و محله زندگی و عقاید آدم ها باهاشون

    رابطه برقرار نکنم.اگه یه نفر ثروتمند بود و با دوچرخه میگرده یا یک نفر نداره و ماشین خوب سوار میشه من باهاش در صلح

    باشم…چون همه از خداییم.

    نشونه ها و ایده ها به ذهن های کنجکاو و پرسشگر نشون داده میشن…نه به آدم هایی که کنج خونه لم میدن و چشمشون

    به در هستش تا یکی در بزنه و یه جعبه نشونه براش بیاره.

    این سفرنامه ها رو اگه بعنوان محصول روی سایت میگذاشتید بیشتر آموزنده بود…این رو گفتم چون خیلی شنیدم که میگن

    محصولات شما قیمتش بالاست.

    من اگه الان اینجام چون در مدار فایلهای رایگانم.خدا به همه ثروت بده.

    عاشقانه دل نوشته های بچه ها رو میخونم که خودشون کلی نکته و درس داره.

    عاشقتونم

    مراقب خوبیهاتون باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 65 رای:
  2. -
    فریدون گفته:
    مدت عضویت: 2316 روز

    دقیقا

    دقت کردید که این سایت بود و ما اینجا نبودیم و نمیدونستیم که همچین فضایی هست.

    حالا هر چی میری جلوتر دریچه هایی باز میشن

    که میگیم ا

    این هم بود و ما نمیدونستیم

    موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    فریدون گفته:
    مدت عضویت: 2316 روز

    سلام لیلای عزیز

    اینجا زمان معنی خودش رو از دست میده.

    دیگه اینجا جنسیت و قومیت معنی نداره.

    اینجا من عشقی دارم که فقط 14 سال داره.

    مگه میشه جایی پیدا کرد اینجوری

    عشقی دارم که اونور دنیاست و خودش نمیدونه که فقط میخونم و اشک میریزم

    مگه مهمه بدونه

    من دارم با همه عشق بازی میکنم

    خیلیهاشون نمیدونن

    اینجا دریاست

    میگم خدایا هدایتم کن امروز برم سراغ کدومشون

    بهم بگو حرفی که باید بشنوم از زبان کدومشون جاری میشه و به این دریا میریزه

    تا من بیام و بنوشم از این شرابهای بهشتی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    فریدون گفته:
    مدت عضویت: 2316 روز

    الا عزیزم

    یک نکته

    اصلا بچه ها همگی……یک نکته

    بیایید حتی شده یک کلمه بنویسم برای هم

    چون ما وقتی اینجا با یک احساسی یک مطلبی مینویسیم، خودمون اون لحظه نمیدونیم داریم چی مینویسیم

    و تنبلی هم میکنیم کامنت خودمون رو نمیخونیم.

    الان که کامنت تو رو خوندم دیدم واقعا این جمله چقدر کمکم میکنه و باور نکردم خودم گفتم

    رفتم بالا دیدم آره من گفتم

    ولی یادآوری تو باعث شد که اینکار رو جدی تر بگیرم.

    و هر روز بیام سراغ یکیتون.

    خیلی برام عزیزی

    عاشق عاشق بودنت هستم به خودت

    تو فقط بیا بنویس

    که همه ازت یاد بگیریم

    زیبایی هامون تکراری نشن

    قیزیم خخخخخخخخخخ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    فریدون گفته:
    مدت عضویت: 2316 روز

    سلام عشق من

    سلام زیباترین صدای خدا

    من دیگه به دنبال تو نمیگردم

    من تو رو پیدا کردم

    دیگه خیلی به کالبد جسمی آدما کاری ندارم

    تو صورت ماه خدایی که هر وقت بخوام توی آسمون شب زل میزنم ومیبینم

    تو صدای خدایی که هر وقت بخوام باهات حرف بزنم به صدای باد گوش میکنم ، به صدای جیرجیرکها

    تو هستی

    بیشترین زمانی که فرکانست رو دریافت میکنم

    زمانی هست که دارم قهوه میخورم

    به لیلا میگم یه قهوه به عشق مارکو بزنیم.

    من عاشقتم جلوه زیبای خدا

    هر وقت دوست داشتی بزنگ

    من همیشه آنلاینم خخخخخخخخخخ

    به قول الا

    جوجوجوجوجوجوجوجوجوننننننننننن

    بچه ها منتظرت هستن

    میای خودت

    وای

    یه شب بیای

    باهم بریم بهشت نیما

    سکوت

    آسمون پرستاره

    کوچه باغهای خلوت

    جوج بزنیم

    از این بلند گوها دارم با میکروفون

    تاصبح

    بزنیم و برقصیم و

    ذکرمون رو هم بگیم

    آهان

    قهوه یادم رفت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    فریدون گفته:
    مدت عضویت: 2316 روز

    زبونم بند اومده محمد

    الله اکبر

    کامنت ساناز رو همین دیروز خوندم و براش کامنت گذاشتم،هنوز تائید نشده……خدای من…خدای من

    کامنت نعمت الله رو هم با عشق میخونم و لبریز میشم از خود خود خدا

    من تسلیمم

    ———————————–

    We let the waters rise

    ما گذاشتیم تا آب بالا بیاد

    We drifted to survive

    ما برای زنده ماندن اجازه دادیم آب مارو ببره

    I needed you to stay

    من میخواستم که تو بمونی

    But I let you drift away

    اما من گذاشتم ازم دور بش

    My love where are you?

    عشق من کجایی؟

    My love where are you?

    عشق من کجایی؟

    Whenever you’re ready, whenever you’re ready

    هر وقتی که آماده ای (هر وقت که آماده ای)

    Whenever you’re ready, whenever you’re ready

    هر وقتی که آماده ای (هر وقت که آماده ای)

    Can we, can we surrender?

    آیا میتونیم، آیا میتونیم تسلیم بشیم؟

    Can we, can we surrender?

    آیا میتونیم، آیا میتونیم تسلیم بشیم؟

    I surrender

    من تسلیم میشم

    No one will win this time

    کسی این دفعه پیروز نخواهد شد

    I just want you back

    من فقط میخوام برگردی

    I’m running to your side

    من به سوی تو می دوم

    Flying my white flag, my white flag

    پرچم سفیدم به اهتزاز در می آید (من تسلیمم)، پرچم سفید من

    My love where are you?

    عشق من کجایی؟

    My love where are you?

    عشق من کجای ؟

    Whenever you’re ready, whenever you’re ready

    هر وقتی که آماده ای (هر وقت که آماده ای)

    Whenever you’re ready, whenever you’re ready

    هر وقتی که آماده ای (هر وقت که آماده ای)

    Can we, can we surrender?

    آیا میتونیم، آیا میتونیم تسلیم بشیم؟

    Can we, can we surrender?

    آیا میتونیم، آیا میتونیم تسلیم بشیم؟

    I surrender

    من تسلیم میشم

    I surrender

    من تسلیم میشم

    We let the waters rise

    ما گذاشتیم تا آب بالا بیاد

    We drifted to survive

    ما برای زنده ماندن اجازه دادیم آب مارو ببره

    I needed you to stay

    من میخواستم که تو بمونی

    But I let you drift away

    اما من گذاشتم ازم دور بشی

    My love where are you?

    عشق من کجایی؟

    My love where are you?

    عشق من کجایی؟

    Whenever you’re ready, whenever you’re ready

    هر وقتی که آماده ای (هر وقت که آماده ای)

    Whenever you’re ready, whenever you’re ready

    هر وقتی که آماده ای (هر وقت که آماده ای)

    Can we, can we surrender?

    آیا میتونیم، آیا میتونیم تسلیم بشیم؟

    Can we, can we surrender?

    آیا میتونیم، آیا میتونیم تسلیم بشیم؟

    I surrender

    من تسلیم میشم

    No one will win this time

    کسی این دفعه پیروز نخواهد شد

    I just want you back

    من فقط میخوام برگردی

    I’m running to your side

    من به سوی تو می دوم

    Flying my white flag, my white flag

    پرچم سفیدم به اهتزاز در می آید (من تسلیمم)، پرچم سفید من

    My love where are you?

    عشق من کجایی؟

    My love where are you?

    عشق من کجای ؟

    Whenever you’re ready, whenever you’re ready

    هر وقتی که آماده ای (هر وقت که آماده ای)

    Whenever you’re ready, whenever you’re ready

    هر وقتی که آماده ای (هر وقت که آماده ای)

    Can we, can we surrender?

    آیا میتونیم، آیا میتونیم تسلیم بشیم؟

    Can we, can we surrender?

    آیا میتونیم، آیا میتونیم تسلیم بشیم؟

    I surrender

    من تسلیم میشم

    I surrender

    من تسلیم میشم

    ———————————-

    حتما شنیدی آهنگش رو

    به عشق خودش

    به عشق تو

    به عشق همه

    انالله و اناالیه راجعون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    فریدون گفته:
    مدت عضویت: 2316 روز

    سلام مریم جان

    هنوزم برام مریم جانی

    ممنون از محبتت که برام نوشتی

    همین ها رو هم که دارم مینویسم هزاران کلمه تو مغزم پیچید که چی برات بنویسم

    باز رسیدم به اینکه هر چی فکر کنم کتابی میشه

    پس دلی برات مینویسم

    چقدر حال کردم که گفتی عمو فریدون چه باشه چه نباشه تو زندگیم

    میدونی

    ما آدمها قرار نیست بمونیم جایی

    ما اومدیم که بریم

    حالا این وسط هر لحظه یه جا هستیم

    ولی الان باز بیشتر میفهمم که ما یک فرکانسیم

    فرکانس ضعیف میشه ولی از بین نمیره

    توی این لحظه افتادم توی طول موج مریم درویشی

    قرار نیست ببینمش یا صداش رو بشنوم، الان هست

    هر جا و در هر شرایطی هست الان ما در یک فرکانسیم

    دختر پرانرژی و دوست داشتنی بینهایت ازت ممنونم که نوشتی و من رو مجبور کردی ساعتها فکر کنم و ببینم با خودم چند چندم.

    یه چیزی به ذهنم رسید

    استاد میگه از حال بد به حال خوب زمان کمتری میبره ولی برای اینکه حالتون بد بشه و اتفاقات بد زیادی براتون بیوفته خیلی زمان میبره

    پس خیلی خودمون رو سرزنش نکنیم برای چند روزی که حالمون خیلی خوب نبود

    اشکال نداره

    ما آدم هستیم با کلی ایراد و نواقص

    اشکالی نداره که اگر کامل بودیم جای ما توی این جهان نبود

    مراقب خودت و خوبیهات باش دختر مهربون و ………………..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: