سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۸

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار آذر عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

وای که چقدر این قسمت ازسریال سفرنامه پراز حس و حال عجیبی بود. چقدرمتفاوت‌، رنگارنگ و شاد بود.

چقدرامروز زیبا بودین‌. چقدر چهره‌تون نورانی بود. از محبت شما و عشق شما به فرزندتون و اون کلمه ی محشره عاشقتم‌، تا اون پیرهنای زیبا و فوق العاده‌، تا بی نظیربودن شایسته جون برای خریداش‌، فقط و فقط عشق بود و لذت.

اونقدر شیوه‌ی خنده‌های شما ساده و از ته دل بود و شیوه‌ی بازکردن خریداتون خودمونی و صمیمانه بود که‌، انگار نزدیکترین اعضای خانواد‌ه‌ام بودین و  صمیمانه و عاشقانه میگم که واقعا تو قلب منین. جالب اینجاست‌، وقتی اون پیرهنای رنگی رو دیدم‌، اونقدر از رنگ و طرحش لذت بردم که خیلی خودمونی‌، چندبار با خودم گفتم: «وای ترخدا بپوشین ببینم چجوریه تو تنتون» و چیزی نگذشت که پوشیدین. نمیدونین اون لحظه چقدر باعشق خدا رو صدا کردمواقعا خیلی سخته که بتونم احساس فوق العاده‌ی همسفربودن با شما رو بیان کنم. فقط میتونم بگم:

چقدر لذت بخشه با شما بودن؛

چقدرخودزندگیه با شما بودن؛

چقدر شب و روزمون زیباتره با زیبایی‌های این سفر؛

چقدر تکیه کلامای شما اصله زندگیه واسمون؛

چقدر زندگی از نگاه دوربین این سفرنامه‌، متفاوت‌تره؛

چقدر این سفر داره چشمهامون رو زیبابین می‌کنه؛

چقدرداریم خیلی بدیهی و ساده‌، کنترل ذهن یاد می‌گیریم؛

چقدر ارامش داریم و خواب راحت؛

چقدر دلتنگیم اگه‌، لحظه ای ازاین سایت و فایل و کامنتاش غافل بمونیم؛

چقدر این سفر خوب خودشو تو دلمون جا کرده و شده جایگزین مهمونیایی که تمرکزمون رو از نکات مثبت برمی‌داره؛

چقدر همه چیزه اینجا بی‌نظیره‌، از مهربونی وعشق گرفته تا غذاهای خوشمزه‌، خریدهای ساده اما صمیمی‌، حل مسائل به ظاهر ناممکن‌، هدایت شدن به زیبایی‌هایی که هیچ ایده‌ای براشون نداشتیم و…

چقدر دنیای این سفرنامه‌، مثل پروانه هاییکه نشونمون دادین‌، رنگارنگه. رنگایی که نه چشم همه‌ی آدما‌، بلکه فقط چشم اعضای این خونواده‌ی هم‌فرکانس‌ قادر به دیدنشه اونهم بدون تلسکوپ؛

چقدر زندگی و امید جریان داره اینجا مثل ابشاری که ماروهم باخودتون بردین وهنوز بیادش که میافتیم صورتمون پراز قطره های اب میشه؛

چقدر اینجا معطر و خوشبو هست‌، که دیگه عطرای دیور و شنلی که دارم با عطر این فضا واسم نااشناست؛

چقدر اسمون این سایت ابی و صافه که‌، میشه نفس کشید و خندید و عشق کرد با تک تک ابرایی که هرکدوم یه شکلن؛ یکی شکل عروسک‌، یکی به شکل سماور‌، یکی به شکل یه خونه و…

وقتی اینجام‌، انگار توی سرزمین عجایبم. یاد آلیس می‌‌اُفتم‌، شادکامو و کودکانه لبخند میزنم و به حرفای شما دل میبندم. بهترین سینمای خانوادگی من‌، RV هست و ماجراهاش. بهترین سریال سال‌، سریال سفربه دور امریکا هست و جایزه ی بهترین کارگردانی شده واسه ی شایسته جون و بازیگراشم که همه اسکار گرفتن از مایک عزیز گرفته تا استاد دوست داشتنیمون‌، تمام ادمهایی که باخندشون جلوی این دوربین ماروهم شاد کردن و سهیم همه‌ی اعضای این خانواده با نوشته‌هاشون.

شما بهترین‌، دوست داشتنی‌ترین و بی نظیرترین آدمهای دنیای منین. چرخ زندگی ام با شما روانتره…

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۸
    314MB
    21 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

393 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فاطمه» در این صفحه: 2
  1. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2540 روز

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و دوست داشتنی

    امروز صبح انرژی ام زیاد بالا نبود،احساس میکردم بااینکه دارم زیاد شکرگزاری میکنم و توجه ام رو کنترل میکنم باز هم نتیجه خیلی بزرگی تو این هفته نداشتم همش نشونه داشتم

    درامدم شاید حدودا ۴ برابر یه کارمندبود اونم فقط با دو روز مطب رفتن ولی احساس میکردم این اون پولی نیست که من رو راضی میکنه دائم ذهن منطقیم میگفت مدارها مدارها ولی ذهن احساسیم میگفت تو ۲۸ سالت تموم شده،دیگه فرصت برای میلیاردر جوان شدن نداری

    این نجواهای شیطان دائم از صبح توی گوشم بود تا اینکه هدایت شدم به این قسمت سفرنامه

    معمولا وقتی حالم خوب نیست مبام تو سایت و حالم بهتر مبشه

    من فقط تیکه اول این قسمت رو بارها و بارها نگاه کردم هربار یه چیز جدید یاد گرفتم نت برداشتم و لبخندی از روی رضایت زدم…

    چندنکته خوبی که برداشت کردم رو براتون میگم…

    اول مایک خودش رو تحسین کرد،خیلی حس خوبی بود وقتی دیدم برای یه کار بظاهر ساده و البته تاالان از نظ من بی ارزش،خودش رو تحسین میکنه میگه من هیرو هستم اسمم باید بالاها باشه خب این اعتمادبنفس واقعی هست که بدنبالش زندگی و خوشحالی میاره

    خیلی برام جالب بود که هیچوقت از خودم تشکر نکردم برای تمیز کردن خونه وقتیکه از سرکار برمیگردم و خسته ام، برای مهارتی که انجام میدم وبین همکارام تک هستم ولی همیشه به چشم عادی بودن بهش نگاه کردم،برای رانندگی که میکنم و خریدی که انجام میدم و هزاران کار که شاید خیلی مشکل تر از اوردن چندتا بسته با دوچرخه باشه…

    یاد گرفتم خودم رو تحسین کنم

    دوم_وقتی استاد گفتن اشتباه از مایک هست که دقت نکرده و مجبور شده دوباره بره بسته ها رو بیاره مایک به راحتی قبول کرد و گفت راس میگی این قبول کردن اشتباه و سعی در جبرانش بدون سرزنش کردن خودمون فوق العاده اس

    سوم_استاد اشتباهات رو مطرح کردن،سعی کردن که طوری مایک رو تربیت کنن که متوجه اشتباهاتش بشه و تکرار نکنه و از اهرم رنج و لذت استفاده کردن برای یادگیری بیشتر مایک

    که اگر تو فلان کار رو نکنی باید فلان کار رو انجام بدی(اهرم رنج)و اگر تو فلان کار رو میکردی دیگه لازم نبود فلان کار رو انجام بدی و سختی بکشی(اهرم لذت)

    چقدر احساس خوبیه وقتی اینا رو میبینم

    واقعا دوس دارم مریم خانم رو ببوسم با تمام وجودم وقتیکه میبینم اینقدر زیبا شکار لحظه های پرنکته رو انجام داده و اشک هام سرازیر میشه برای خدایی که اینقدر زیبا اتفاقات رو رقم‌میزنه تا ما درس بگیریم و زندگی رو زیباتر ببینیم سپاسگزارم

    چهارم_ رابطه بسیار زیبا و صمیمی پدر و فرزند

    پسرهای توی این سن رو زیاد دیدم که رابطه خوبی دارن با خانواده ولی ندیدم که پدر رو بغل کنن و قربون صدقه برن

    چون فکر میکنن این کارها دخترانه اس

    اینطوری میشه که احساساتشون رو در بزرگسالی هم نمیتونن ابراز کنن و در زندگی زناشویی و یا روابط دیگشون به مشکل میخورن

    چون یک باور قدیمی و اشتباه دارن

    پنجم_گرون بودن دوچرخه باعث فخر فروختن مایک نشد،طوری برخورد میکرد انگاری باااید این دوچرخه مال اون میشد،براش اهمیت نداشت

    خواسته درونش شکل گرفته بود و با ذهن پوایی که داشت به تحقق پیوست و این دوچرخه رو از آن خودش کرد پس دلیلی برای بها دادن به اون نمیدید چون احتمالا میدونه که میتونه دوچرخه ای بهتر از این رو هم برای خودش تو ذهنش بسازه و بدست بیازه بنابراین به دوچرخه اش افتخار نمیکنه و برایش کاملا طبیعی هست این یعنی فراوانی یعنی بینهایت نعمت یعنی رهایی و نچسبیدن به گرون بودن اون و..

    ششم_برای کارهای درست مایک از طرف پدرشون تحسین شدن این تحسین کردن انرژی زیادی رو به طرفین میده

    احساس قدرت احساس لایق بودن و این فوق العاده اس

    و من امروز تضادی رو توی ذهنم فهمیدم که من تحسین کردن رو دوست دارم و الان تحسین نمیشم پس باید باور مناسبش رو بسازم

    واقعا همین ۳۰ ثانیه فیلم چقدر برای من مفید بود

    هفتم_مایک اجازه نداد استاد عذاب وجدان بگیزه من احساس کردم استاد از روی عذاب وجدان درونی این حرف رو زدن(شاید استاد روی خودشون هم کار کردن که این حس نباشه ولی یه جاهایی خودش رو نشون میده مثل کاشی های سیاه که رنگ سفید روشون کم میشه فکر کنم لازمه استاد دوباره روش کار کنن )استاد گفتن من یه جاهایی به پسرم سخت گرفتم،ولی سریع مایک گفت هرانچه مرا نکشد….یعنی اجازه نداد که احساس قربانی شدن پیدا کنه یعنی جلسه دوم عزت نفس رو به خوبی انجام دادن و جزئی از وجودشون شده

    خدای من اصلا لازم نیس بقبه فایل رو ببینم اینقدر نکاتی رو درک کردم که بارها با ارزشتر از هرکاری بود که الان میخواستم اتجام بدم…

    هشتم_من به تضاد یادگیری زبان انگلیسی برخوردم و یه اهرم رنج و لذت ساختم برای خودم

    من حرف های مایک رو زیاد متوجه نشدم اون ابندا که انگلیسی صحبت کردن

    یه هفته اس دارم انگلیسی میخونم ولی از دیروز باز انگیزم کم شده بود و گفتم خب حالا که چی…تو میتونی بری فلان کار یا فلان کار رو بکنی اصلا برو بشین حرفای استاد رو گوش بده و رو خودت کار کن

    ولی الان فهمیدم من بااااید زبان رو بخونم اینم نوعی کار کردن روی خودمه من بد متوجه شدم

    استاد هیچوقت نگفتن کارهات رو نکن فقط گوش بده

    اینکه من باید وقت بذارم باید زبان بخونم باید بفهمم مایک چی میگه و باید مقدمات مهاجرت که ارزوی بزرگ من هست رو بسازم باید بتونم روابط بین المللی برقزار کنم و نامه هایی که لازم هست رو برای کمپانی ها خووودم بنویسم و….

    من باید زبااان بخونم

    و ممنونم استاد ممنونم خانم شایسته دوست داشتنی ممنونم مایک

    و خدایا عاشقتم برای هدایت من….

    در پناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2540 روز

    من تو کامنت دیگم هم نوشتم که با دیدن این فیلم باعث شد تصمیم بگیرم که زبان رو بخونم و چقدر جالبه بعد از کامنت‌گذاشتن اومدم که مانت بچه ها رو بخونم که این کامنت انگلیسی توجه ام رو جلب کرد و خوندمش دیدم چقدر با کلمات ساده و زیبا توصیف کردین

    و بعد این اهرم رنج و لذت در من بیشتر شکل گرفت که باید زبانم رو بخونم والا در اینده اگر استاد بخوان به انگلیسی تدریس کنن نن از بقیه دنیا عقب میمونم و نمیتونم صحبت های استاد و کامنت هاب بقیه ادمای دنیا رو تو سایت استاد بخونم

    پس ممنون برای کامنت انگلیسی شما….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: