سفر به دور آمریکا | قسمت ۲۵

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار عشرت عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:

درس بزرگی که برای من داشت این بود که استاد و پسرشون تنها رفته بودند آبشار نیاگارا و خانم شایسته مونده بود و مشغول انجام وظایف خودش.

من همیشه فکر میکردم یکی از نشانه‌های داشتن رابطه ی عاشقانه و خوب یعنی اینکه همه جا با هم باشیم اما دیدم که چه باور اشتباهی بوده و این که خانم شایسته ی عزیز چقدر با خودشون در صلح هستن. اگر من بودم میدونم که حسادت میکردم به این که من نرفتم و اونها  تنهایی با هم عکس گرفتند. این درس بزرگی بود که گرفتم.

اون شدت صلحی که شماها باخودتون دارید منو حیرت زده کرده‌، اون لذتی که از دیدن آبشار بردید منو حیرت زده کرده و بیشتر درک میکنم که وقتی درست مقابل زیبایی‌ها ایستادیم اما نمی‌تونیم همون لذتی رو که باید‌، ببریم‌، یعنی  هنوز خیلی راه مونده تا با خودمون در صلح واقعی باشیم.

کیفیت دوربین که نگو وای نگو ،منم وقتایی که توجه به نکات مثبتم عالیه و از قوانین دور نمیشم واقعا روی کیفیت دوربینمم تاثیر گذاره. کاش امکان گذاشتن عکس بود تا منم عکس زیبایهای اطرافم رو می‌گذاشتم که قبلاً نمی‌دیدمشون و بعد از اشنایی با شماها تونستم ببینمشون.

یه چیز دیگه که متوجه شدم قبلا میگفتم عشق واقعی این هست که فقط برای طرف مقابلت از کلمه عاشقتم استفاده کنی. اما دقت کردم استاد از این کلمه زیاد استفاده میکنه‌، هم برای عشقش هم برای مخاطباش و همین موضوع‌ به من یاد داد که، بی توقع دوست داشتن و در صلح بودن با خودت یعنی همین. یعنی عشق ورزیدن به همه چیز. استاد بی توقع به همه ما عشق می‌ورزه و عشقش رو ابراز می‌کنه و انتظار و نیازی به بازگشت دوست داشتنی که ابراز کرده‌، نداره. بی نیازه بی نیازه و با خودش در صلحه.

اون سلام کردن استاد به بازدید کنندگان از ابشار‌، نکته ی جالبی بود برام. چون همیشه وقتی می‌ریم جایی شبیه به این جاها و همسر عزیزم به غریبه‌ها سلام می‌کنه‌، من میگم چرا الکی به کسی که نمیشناسی سلام میکنی چقد ماشین باورام زنگ زده!
ولی نکته مهم اینجاست که خدا عاشق من  بوده که من رو به این مسیر هدایت کرده. خدایا شکرت. یه حسی بهم گفت بنویس و صدای قلبمو گوش دادم و الان که نوشتم باورای محدودکننده‌ام رو شناختم.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۲۵
    186MB
    13 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

368 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «وحید ربانی» در این صفحه: 1
  1. -
    وحید ربانی گفته:
    مدت عضویت: 1528 روز

    بنام خداوند بسیار بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم سلام به مریم جان عزیز سلام به مایک زیبا و سلام به همه شما دوستان خوبم

    استاد این فایلهای شما را هرچی ببینم سیر شدن نداره

    امشب زدم رو‌دکمه هدایت و این فایل عالی اومد من وقتی دکمه هدایت میزنم اون فایلی که میاد معمولا برای من‌نکتش تو‌همون چند دقیقه اول فایل روشن میشه پیام اش بهم میرسه

    استاد جونم من جمعه ها با پسرم میرم کافه امشب کافه 132 ام را رفتیم جاتون خالی کلی عکس های قشنگ گرفتیم الان که‌اول فایل شما گفتید رفتید کافه hard rock و ازتون عکس گرفتن گفتم خداااااااای من چه‌هماهنگی استاد من ارزوم هست که این کافه گردیم را برسونم به شهرهای زیبای جهان امستردام ، میامی ، دبی ، بارسلونا ، پاریس و …….

    الان که این فیلم شما را دیدم گفتم خدای من اینم تایید این ارزوی تو که هر‌جمعه در موردش با علی حرف میزنی وای استاد من‌عاشق نیاگارا هستم خیلی خیلی دوست دارم از نزدیک این ابشار هیولا را ببینیم اصلا باورم نمیشه این همه اب الله اکبر

    استاد من بیشتر وقتها در حال تجسم هستم باورتون میشه با اینکه رودخانه زاینده‌رود بیشتر ماه های سال اب نداره من میرم لب رودخونه و‌تصور میکنم رودخانه پر‌از ابه و‌من دارم‌قدم‌میزنم کنار رودخانه راین در پاریس یا امستردام و چند بار هم که اب باز بود تصور میکردم کنار رودخانه و ابشار نیاگارا هستم

    من هر جمعه که‌علی‌را باید ببرم‌تحویل مادرش بدم از یک‌اتوبان میرم که تمام شهر اصفهان دیده میشه مثل‌وقت‌هایی که‌با هواپیما از شهر دور میشه همون احساس بهم دست میده به علی میگم بابایی ببین ما الان‌تو‌هواپیما هستیم و داریم‌میریم دبی تازه صدای خلبان را هم در میارم میگم کاپیتان اسپیکینگ و حرف میزنم خیلی حال میکنم مدت زمانش چند‌ثانیه است ولی دقیقا همون‌حس را بهم میده وقتی از خونمون کوله پشتی و چمدون‌کوچک علی را میزارم تو‌ماشینم به مادرم میگم مامان ما ساعت 8 بلیط داریم دبی و‌دقیقا حس میکنم دارم میرم فرودگاه مامانم بهم میخنده علی هم به شوخی میگه بابا فرودگاه از این‌طرف که‌تو میری نیست هاهاها

    ولی من حالم خوشه با همین تجسم ها خوشم من‌مطمانم انشا الله روزی میاد که میرم کافه گردی‌تو‌کافه‌های عالی جهان و بهترین cafe late را سفارش میدم خدایا شکرت

    اخه استادم گفته هرچیزی را بتونی تجسم کنی یعنی خدا بهت اجازه تجسمش را داده و‌میتونی خلقش کنی منم خیلی خوشحال تر میشم

    استاد عزیزم من عاشق مسافرت‌هستم مثل شما

    خلاصه که امشب با دیدن فایل شما دقیقا حس‌حال کافه‌رفتن تو‌میاگارا برام مجسم‌شد‌

    خدا مایک را برای شما حفظ کنه‌و‌هرجا‌هست سلامت در پناه رب‌العالمین باشه

    الان حکمت کار خدا را میفهمم چند سال پیش علی حتی تلفن منا جواب نمیداد کوچیک‌ بود ولی من فقط ادامه دادم به محبت کردن به اینکه وظیفه خودم را به عنوان یک‌پدر‌بابت پرداخت مخارجش بابت وقت گذاشتن براش و‌نفریح کردن انجام دادم با اینکه خیلی ناملایمی داشت ولی من با اینکه قانون بلد نبودم میگفتم بچه است الان‌نمیفهمه حرفهایی که‌میزنه و البته اونم بعد چند ساعت که‌پیشم بود یک ادم‌دیکه میشد همیشه برام عجیب‌بود که این بچه چقدر تغییر میکنه

    خلاصه الان عاشق من شده و با هم رفیق هستیم من اصلا بهش نمیچسبم در طول هفته حتی زنگم بهش نمیزنم فقط کاری که میکنم اعتماد به نفس بهش میدم که از استاد دوره روابط یاد گرفتم خدا میدونه چقدر معجزه مبکنه این حس خوب که بهش دادم

    استاد عزیزم خیلی ازتون ممنونم

    خیلی حالم خوبه خدارا شکر خیلی زیاد خدا‌میدونه فردا خدا چقدر سورپرایزم میکنه

    مریم عزیز منم مثل شما عاشق سورپرایز هستم

    ممنونم ازتون در پناه رب العالمین باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای: