سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 215

بنام الله مهربان

با سلام خدمت استاد عزیز و مریم خانم گل

واقعا ازتون ممنونم بخاطر این فایلهای محشر و زیبا

دیروز یک اتفاق خیلی ویژه و عجیب برام رخ داد که دلم خواست بیام و با دوستان به اشتراک بذارم.

یه مدته حدود دو هفته هست که خواسته داشتن یک سوله بزرگ و حرفه ای را دارم.

خیلی خواستم قویه و وقتی بهش فکر میکنم ذوق میکنم.

این درحالی هست که اصلا نمیدونم چطور می‌خوام به این خواستم برسم.

حتی مکانی که می‌خوام این سوله را بسازم هم نمیدونم کجاست.

هیچ ایده ای ندارم و پولشم ندارم.

ولی مطمئنم میتونم داشته باشم چرا چون قبلاً هم هیچ پولی نداشتم ولی دلم میخواست فروشگاه و خونه بسازم و خیلی راحت خدا منو به خواستم رسوند و این قضیه باعث شده ایمانم قوی باشه و مطمئنم و یقین دارم به این خواسته جدید هم میرسم.

خیلی جالبه ابتدا چندتا عکس سوله قشنگ دانلود کردم روی تصویر زمینه گوشیم قرار دادم و روزی چند بار نگاهش میکنم.

همانطور که قبلاً گفتم عزیزدلم اهل زنجان شهرستان قیدار هستن و هر سری که میریم خونه پدر خانمم در مسیر به شهر زیبای همدان میرسیم.

بنده دوران دانشجویی تابستون ها در شرکت مواد غذایی در شهر همدان کار میکردم و خیلی دوران خوبی بود.

همیشه وقتی با عزیزدلم میرفتم خونه پدرخانمم دلم میخواست به کارخونه ای که قبلاً کار میکردم سر بزنم و دوستانم را ملاقات کنم ولی حقیقتا روم نمیشد.

دیروز وقتی از خونه پدرخانمم داشتم به سمت خونه خودمون بر می‌گشتم انگار یه حسی بهم گفت برو کارخونه و دوستان را ملاقات کن و خیلی حس قوی بود همون لحظه زنگ زدم به صاحب کارخونه گفتم می‌خوام بیام کار خونه هستین و ایشون به طرز عجیبی خوشحال شد و گفت آره آره حتما بیا.

وقتی رفتم اونجا اینقدر بهم احترام گذاشتن و پذیرایی گرمی کردن که باورم نشد.

مهندس ناظر کارخونه وقتی منو دید سریع برام دست تکون داد و اومد باهم روبوسی کردیم و خلاصه خیلی اعتماد به نفسم رفت بالا.

(آخه من چهار سال پیش فقط یک کارگر بودم و چطور الان اینقدر بهم احترام میذارن)

اینجا بود فهمیدم من چقدر از درون تغییرات بزرگی داشتم الله و اکبر.

اما قضیه جالب اینجا بود که من آخرین سالی که در این کارخونه کار کردم سال 97بود.

وقتی رسیدم کارخونه چنان تغییرات بزرگی رخ داده بود که من شوکه شدم.

صاحب کارخونه گفت بیا با هم داخل کارخونه بچرخیم و جاهای مختلف را نشونت بدم.

خیلی خیلی عجیب بود این بنده خدا تونسته بود در این مدت کوتاه سه عدد سوله خیلی خیلی بزرگ به محوطه کارخونه اضافه کنه.

وقتی وارد سوله جدید شدم یه لحظه مو به تنم سیخ شد چرا چون این سوله اینقدر بزرگ و با کیفیت بود که من گفتم خودشه همچین چیزی می‌خوام.

واقعا الگوی درجه یک و بزرگ عینی شدن برام چون من از روند کارشون و پیشرفتشون مطلع بودم و صاحب کارخونه همیشه برام تعریف میکردن که از کجا شروع کرده و چطور اوایل هیچی نداشته.

اینجا بود گفتم خدایا یک میلیارد بار شکرت که یک قدم مهم منو به خواستم نزدیک کردی.

خداروشکر خیلی خیلی خوشحال شدم از اینکه تونستم هدایت الهی را دریافت کنم و برم اونجا و این همه حس خوب را دریافت کنم.

الهی شکرت بخاطر آموزشهای استاد.

خیلی خوشحالم و بعد از دیدن این قسمت زیبا دلم خواست برای شما هم این تجربه را بنویسم.

عاشقتونم