سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 201

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار فهمیه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

استاد جان یادمه چطور با عشق این مسیر و این سریال رو ادامه دادین و الان 201 قسمت از شروع این ماجرا و این سریال و این حرکت گذشته، چقدر قشنگ میشه هربار هدایت شدن به راه حل های بهتر رو دید؛  قشنگ در قالب همین سفر کردن هاتون، میشه بهبود ها و باز هم ساده تر کردن کارها رو دید:

از بهبود درباره اینترنت و کار روی سایت گرفته تا غذا خوردن و حمام رفتن. هر روز بهتر از دیروزتون رو میتونم ببینم و میخوام الگو بگیرم. میخوام منم همیشه در مسیر بهبود باشم. بهبود های کوچک اما مداوم. چقدر این یادآوری خوب بود. من واقعا شما عزیزان رو که اینقدر در بهبود دائمی عالی هستید رو تحسین میکنم.

چقدر اینجا زیبا اشاره کردین که همیشه یک تعادلی میذارین بین “گشت و گذار و تفریح” و “رسیدن به سایت و انجام کارهاتون”. چه ترکیب فوق العاده ایی و چه تعادل زیبایی… خداروشکر برای تجربه خوندن کامنت بچه ها و رسیدگی به سایت اونم در این طبیعت و سفر عالی و بینظیر.

چقدر قشنگ بود پشت صحنه کار کردن تون در فضای داخل تراک کمپر و سیستم عالی که چیدین.

چقدر سپاسگزارم که از انجام کارهایی که دارین برامون با عشق آماده میکنید هم گذاشتین.

چقدر سپاسگزارم از تمام تلاش ها و بهبودها و این همه صداقت و شفافیت تون استاد جان.

استاد تحسینتون میکنم برای این سیستم سازی که باعث سادگی و راحتی انجام کارها شده. چقدر قشنگ که سیم ها رو به سه راهی های مختلف زدین و فقط با زدن یک کلید اون وسیله مورد نظر روشن میشه. چقدر قشنگ سیستم سازی انجام شده. اونم بر اساس قانون و سوال خوبی که شما استاد پرسیدن و اجراش هستید. سوالی که واقعا هدایتت میکنه به راه حل های بهتر: 

سوالِ” چطور از این بهتر؟ چطور از این راحت تر؟ چطور از این ساده تر؟ چطور از این آسان تر؟ چطور از این لذت بخش تر؟

بخش دوم این فایل و صحبت های استاد جان و اشتراک تجربه مریم جان از دفتر شکرگزاری

واقعا سپاسگزارم برای اینکه در اون فضای زیبا و طبیعت بکر با سنگفرشی از سبزها روی صندلی های تاشو آبی رنگ تون نشستین اونم با دیواری از آسمون و فضایی کوهستانی و کوهی پوشیده از درخت. واقعا این روحیه جستجوگر استاد جان تحسین برانگیزه. وقتی سوال های درست از خداوند بپرسیم به جواب های درست هم هدایت می شویم. خداوند به هر مسیری که ما بخواهیم ما رو هدایت میکنه، مهم اینه که ما چی بخوایم.

چقدر سپاسگزارتم مریم جانم که اون دفتر شکرگزاری تو به من نشون دادی، یک دفتر شسته و رفته که کنارش هم خودکار رو زدی راحت و ساده و آسان.

چقدر خوب بهمون یاد میدی چطور شاگرد بهتری باشیم، چطور بهتر عمل کنیم، چطور سخت نگیریم و به مدل خودمون تمرین هامون رو انجام بدیم و جدی بگیریم و حتی در سفر هم این راه و این مسیر رو ادامه بدیم؛ 

ایده نوشتن سپاسگزاری ها که مربوط به اون لحظه ایی هست که داری اونو تجربه میکنی.

سپاسگزار بودن برای اینکه هم فرکانس شدم برای دیدن اون زیبایی در اون لحظه.

 به هر نکته ایی که در سپاسگزاری ها اشاره میکنیم اون رو پررنگ تر میکنیم.

 در سفر خودِ زندگی رو تجربه کردن و در لحظه بودن. فارغ از گذشته و آینده، در لحظه حال زندگی کردن

استاد چقدرتعبیر جالبی داشتید درباره شباهت بین “دیدن سربالایی های جاده از دور و تجربه همون سربالایی ها وقتی که واردشون می شیم” با “مسائل زندگی”. وقتی که از دور به مسائل زندگی، به مواردی که ممکنه پیش بیاد به سربالایی های زندگی نگاه میکنی خیلی سخت بنظر میاد. حلشون خیلی غیر ممکن بنظر میرسه .ولی وقتی واردش میشی میبینی که انقدر هم سخت نیست، اینقدر هم پیچیده نیست.آنقدر هم که فکر میکردی غیر قابل انجام نیست. 

و اما نکات این قسمت:

هر مسئله ایی پیش بیاد راه حلش هم باهاش میاد. چون قانون خداوند ان مع العسری یسری است. جواب همه ی مسائل در دل تمام مسائل هست. از الان نمیخواد نگران مسائل خیالی باشه که قراره در آینده رخ بده.

ذهن همواره میخواد در مورد اتفاقات آینده همه چیز رو پیچیده کنه و باعث ترس و نگرانی بشه که انگار راه حلی نیست. اما حقیقت اینه که:

تضاد ها فرصتی هستند برای پیشرفت. تضادها فرصتی هستند برای شناختن خواسته هامون.  تضادها فرصتی هستند برای رشد کردن.

هــــر روز مثل یک ذکر به خودم باید بـــگم: مسیر زندگی واقعا زیباست. خداوند همیشه داره ما رو هدایت میکنه و هــر اتفاق و مسئله ایی هم پیش بیاد، جوابش هم با خودش میاد .

زندگی خیلی ساده است، وقتی که ما همه چیز رو ساده بگیریم. و اگر به خاطر اون چیزهایی که در لحظه داریم سپاسگزار باشیم، واقعا از زندگی مون راضی خواهیم بود و این رضایت درونی، هدایتگر ما میشه به سمت نعمت های بیشتری که دوباره ما رو راضی تر نگه میداره.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 201
    511MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

517 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فرزانه ارزشمند» در این صفحه: 9
  1. -
    فرزانه ارزشمند گفته:
    مدت عضویت: 821 روز

    سلام ابراهیم جان

    خلاصه بگم مات و مبهوت تمام چیزی شدم که بهت گذشت و تجربه کردی …

    چقدر بزرگ شدی …

    حالتو خریدارم ….

    اون لحظه ای که آرامش گرفتی و مثل یه نوزاد که سیر شده …خودتو بغل کردی….

    چقدر بزرگ شدی ….

    از کدوم قسمت کامنتت بگم…

    چقدر بی ریا بود هرچی نوشتی …

    حس میکنم الان عاشق خودتی …

    قبلش عاشق خدا شدی….

    آمده ام که سر دهم

    عشق تو را به سر برم

    ور تو بگویی ام که نه

    نی شکرم شکر برم

    اوست نشسته در نظر

    من به کجا نظر برم

    اوست گرفته شهر دل

    من به کجا سفر برم

    من به کجا سفر برم

    ابراهیم جان چقدر برات خوشحالم….

    چه حسی داری؟؟ سبک بالی

    کاش من میتونستم همچین سفری برم…

    همش نگران واکنش حرفای خانواده هستم…

    چقدر احساس بیچارگی میکنم نمیتونم برای دل خودم زندگی کنم…

    جسارتش رو ندارم…

    دیشب بود داشتم به خدا میگفتم خدا دوست دارم برم جایی که که فقط من باشم و تو و آدم ها دست از سرم بردارن…

    چی میخوان از جون من….

    این چیزایی که میگم حال الانم هست که احساس ضعف و بیچاره گی میکنم…

    صحبت های که با خدا داشتی قبل از اینکه توی این مسیر قوی بشی و ازش کمک خواستی خیلی تکان دهنده بودن…منقلب شدم ، بغض کردم….

    تحسینت میکنم ابراهیم جان..

    برات خیلی خوشحالم دوست عزیز….

    خدا مهمون همیشگی قلب و سفر دنیات باشه

    با درود. و قلب فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    فرزانه ارزشمند گفته:
    مدت عضویت: 821 روز

    بنام آرامش بخش دلها

    سلام آقای حسن کفاش دوست عزیز…

    تا الان افتخار خوندن کامنت های شمارو نداشتم..حتی به اسم شما هم برخورد نکردم…

    قبل از خوندن کامنت تون، پروفایل رو خوندم…

    چقدر دوست دارم مثل شما خدارو درک کنم ایمان بیارم…خودمو بهش بسپرم

    نمیدانم من خیلی عجولم…

    یا هنوز باید منتظر باشم و ممارست بخرج بدم…

    منی که با قدرت تمام تا همین چند ماه پیش میگفتم خدایی نیست…

    بنظرتون زوده تقلا کردن برای شناخت خدا ؟؟!! یا باید صبور باشم….

    حقیقتش اینکه دارم نا امید میشم

    چند روز اخیر نتونستم گول ذهن شیطانیم رو نخورم

    و تسلیمش شدم و

    الان داره حسابی روحم رو عذاب میده ولی هرچی دارم کامنت هارو میخونم همش نشانه برای من هست…

    نمونه اش همین کامنت شما….

    گفتید نتیچه توی دستتونه…

    ایمان داشتین و………

    چقدر تحسینتون میکنم….

    بهتون افتخار میکنم ….

    امیدوارم به هرانچه توی قلبتون جوانه زده ، زیر سایه لطف پروردگار برسید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    فرزانه ارزشمند گفته:
    مدت عضویت: 821 روز

    آزاده جان، سلام نازنینم

    چقدر حرف دلمو زدی..

    چقدر دگرگون شده حالم…

    کامنتی که نوشتی لذت خوندن کامنت ابراهیم عزیز رو صدچندان کرد برام..

    الان حالی دارم که نمیتونم وصفش کنم..

    دفترم جلومه…عبدالباسط با صدای آسمانیش داره همینجوری سوره حمد رو برام میخونه..

    احساس میکنم خیلی اسیرم… احساس میکنم خیلی دورم از خدا…احساس میکنم خیلی به بند کشیده شدم…

    کمکم نمیکنه یا هرچی ،نمیدونم اما هنوز بهس امید دارم..هنوز در خونش نشستم..

    اون لحظه ای که آقای ابراهیم برگشتن و نگاه تونل کرد ‌‌ احساس کردم اون لحظه آزاد شد..

    واقعا نمیدونم چه لذتی داره این آزادی این شوق زندگی..

    اما با تمام وجودم دلم میخواد تجربه اش کنم..

    الان دیگه اختیار اشکام دست خودم نیست..صدای هق هقم سکوت اتاق رو شکسته و حتی عبدالباسط هم دیگه نمی‌خونه…داره میگه ایاک نعبد پ ایاک نستعین… دوباره تکرارش کرده….

    هیچ کامنتی تا این لحظه نتونسته با این شفافیت و عمیق منو تحت تاثیر قرار بده…

    چیزای که آقای ابراهیم تجربه کرد..چقدر آسمانی بود…چقدر خالص بود… چقدر الهی بود.‌

    چقدر بهش افتخار می‌کنم…

    میدونی اینکه همچین بنده خالصی آلان اینجا یک قدمی من تو شهرم داره نفس میکشه چقدر باعث غرورمه..

    چقدر دوست دارم افتخار اینو بده، تا از نزدیک ببینمشون.‌

    نمی‌دونم چرا کامنت شمارو ریپلای کردم اما میدونم که حرفامو میفهمی

    دوستت دارم آزاده جان

    زندگیت پر از نور خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  4. -
    فرزانه ارزشمند گفته:
    مدت عضویت: 821 روز

    سلام پاکیزه عزیزدلم ، خواهر خوبم بی نظیرم …

    قبل از هرچیز بگویم خیلی دوستت دارم‌‌..

    دور قلب مهربونت بگردم قشنگمممممم ‌‌

    متشکرم که نوشتی برام ..متشکرم که از تجربه خودت گفتی.‌‌متشکرم که برام نوشتی و قلبم رو باز کردی

    از خدایی که نصف و نیمه درکش کردم و اصلا نمی‌دونم درکش کردم یا نه … سپاسگزارم که سوالی که پرسیدم رو به واسطه دست مهربانش، پاکیزه زیبا پاسخ داد…

    پاکیزه نازنینم با لهجه قشنگت برام نوشتی…

    دیشب شب سختی داشتم …تنها بودم و اشک ریختم و ریختم…

    با کامنت آقای ابراهیم و صدای آسمانی عبدالباسط و کامنت های دوستان عزیزم اشک ریختم ..بغضم ترکید…دفترمو‌ برداشتم و صفحه ها پر کردم که خدایا کمکم کن..فقط همین را بارها نوشتم … نمیدانم شنید یا نه..

    نمیدانم حال خرابم بخاطر چه بود…

    اما میدونم که گمشده ای دارم‌..

    احساس میکنم همه ماها که اینجا هستیم برگزیده شدیم که به خدا نزدیک بشیم…

    حالا دلایلی که باعث شده به این مسیر بیایم…شاید فقط دلیل اومدن باشه ..هدف و غایت خداست…

    پاکیزه نازنینم..همین الان از خواب بیدار شدم…

    چندین شب هستش که تنها هستم …داشتم فکر میکردم حتما این شب ها مقدسه و باید تنها باشم …

    بیدار شدم خیلی گرسنه بودم ..

    یه املت درست کردم ..الان که نشستم تا شروع به خوردن کنم…گوشیو برداشتم وارد سایت شدم ..چندین نقطه آبی داشتم..چقدر این نقاط زیبا هستن…قلبم باز شد..

    از بین همه اول مال شمارو باز کردم ….

    بازش کردم و یکم که خوندم که دیگه اشتهایی به غذا نداشتم …غذای روح من کامنت بی نظیر شما بود…..

    پاکیزه عزبزجانم، بله من عجولم….گفتین سهیل سنگرزاده …گفتم اول جواب پاکیزه جان قدم بعد میرم سراغ این ویدیو که پاکیزه رو خلاص کرد…

    پاکیزه جان ، اولین روزایی که شروع کردم به جستجوی خدا…سه ماه پیش بود..وقتی برای سفر تابستان به روستای پدری م به استان چهارمحال بختیاری رفتیم…بعد از دو هفته منو مادرم تنها شدیم‌‌.‌..عضو سایت شدم و تشنه توحید..

    تنها بودم سکوت بود..من بودم و یه روستای زیبا و بکر و.کوه و‌ دشت و باغ و رودخونه و صدای گوسفند و مرغ و خروس…

    در به در دنبال توحید بودم…کامنت میخوندم عقل کل رو زیرو رو کردم. فهمیدم اصل توحیده…اول و آخر خودشه..صبح ها پیاده روی میرفتم…با خدا حرف میزدم حضورش رو حس میکردم کنارم .. سجده میکردم توی دشت های سرسبز..هدایت میخاستم

    یک روز عصر کنار رودخانه بودم.. پاهام توی آب بود.کفش هام کنارم بود و دفترم توی دستم و مینوشتم و عبدالباسط برایم سوره حمد میخواند و من با کوه و درو دشت و رودخانه و پرندگان حرف می‌زدم..

    یک آن دیدم یک تای کفشم رو آب برد..جریان رودخانه بخاطر حجم آب زیاد حاصل از آب شدن برف کوه ها، تند بود..

    آرام بود..گفتم دیگه آب برده کفشو باید پا برهنه برگردم روستا..زیاد فاصله ای نبود و..

    رفتم دنبال کفش ببینم تا کجا می‌ره

    نمیدانم چطور شد جریان رودخانه برعکس شد و کفش قشنگ 3 چهار متری به سمتم برگشت و قشنگ جلوی جایی که بودم ایستاد…

    راستش اون موقع یه جمله قشنگ رو توی سایت دیده بودم «« من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد»

    این جمله ورد زبانم شده بود .تا خودآگاه تکرار و تکرار میکردم..بادیدن برگشت کفش به سمتم..فهمیدم این برگشت با این سرعت بالای آب مگر اتفاقی می‌تونه باشه؟؟؟؟؟ چطور ممکنه؟؟؟کمی ایمانم بیشتر شد…

    بیشتر انگیزه گرفتم..شروع کردم به خواندن قرآن و اسما حسنی و وووو….

    الان نمی‌دونم کجام ، احساس میکنم جاهایی که افسار قلبم و روحم رو میدم دست ذهنم…پرت میشم وسط جهنم..

    از خودم بدم میاد..که اینقدر حقیرم..که اینقدر سستم..که اینقدر به یگانه قدرت جهان بی ایمانم..احساس میکنم شرمنده خدا هستم و حق برگشت دوباره بهش رو ندارم.نه اینکه الله اجازه نمیده…نه!!!

    من روی برگشت ندارم..من خجالت زده هستم..میدونم در خونش باز بازه…

    دوست خوبم پاکیزه قشنگمممممممم متشکرم بی نهایت و بقول خودت کرور کرور که منو لایق کامنت خودت قرار دادی ..منت گذاشتی و وقت گذاشتی و نوشتی برام

    کامنت ارزشمندی که نوشتی میزارم توی قلبم و می‌بوسم محبتت رو و هر کلمه ای که نوشتی..

    دوستت دارم..

    بازم برایم بنویس

    دوستت دارم خیلی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    فرزانه ارزشمند گفته:
    مدت عضویت: 821 روز

    عاشقتم پاکیزه جاااااان…

    چقدر قشنگ می‌نویسی ..چقدر دلنشینی..

    همین الان کامنتی که برایم نوشتی رو ریپلای کردم…

    دوباره به این کامنتت که مختص آقا حسن عزیز هست هدایت شدم…

    جواب همه چیزایی که دیشب تر از خدا خواستم و جواب خدایا کمکم کن های دیشب ..اینجا بود. …

    از دل نوشته و قلب و روح قشنگ پاکیزه بود….

    پاکیزه نازنینم بمانی برای ما و این سایت الهی…چقدر خوب خودت رو سناختی و خداروشناختی و بهش توکل و ایمان داری…

    دوستت دارم…منتظر نوشتن نتایج فوق العاده شما هستم

    روی ماهت رو میبوسم…

    خداوند تورو به هرانچه خواهانش هستی به‌آسانی و سادگی و عزتمندانه برساند نازنینم.

    مااااااچ فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    فرزانه ارزشمند گفته:
    مدت عضویت: 821 روز

    سلام به آزاده قشنگم..

    عکس چهره ماهتو از روی صفحه گوشیم می‌بوسم و عشقی که روانه قلب بی قرارم کردی به چهره ماهت میپاشم نازنینم…

    آزاده عزیزم …با اولین خطی که از کامنتت خوندم …اشکم سرازیر شد…

    اینه رو برداشتم و نگاه خودم خودم و اشکامو پاک کردم و یک لیوان آب خوردم..کنار سفره غذا نشسته بودم ….خودمو بلند کردم رفتم توی اتاق تا با حضور قلب بخونم اون چیزی که نوشتی نازنیننمممم…

    بی نهایت سپاسگزارم که نوشتی برام که لایق دونستی منو ..منت گذاشتی که خوندی و نوشتی برام…

    کامنتت قلبم رو باز کرد عزیزدلم …

    میدونی یبار خونه خواهرم بودم اومدم سوره حمد با صدای عبدالباسط رو گذاشتم تا کمی آروم بشم‌‌…

    خواهرم گفت قطعش کن این منو یاد مراسم ختم میندازه…

    گفتم من دارم باهاش حال میکنم…دقیقا انگار از زمین جدات می‌کنه…آزاده عزیزم چقدر تو لطیفی ..بی نهایت سپاسگزارم از خداوند بزرگ که منو لایق محبت های جانانه شما قرار داد….

    متشکرم بخاطر قوت قلبی که دادی ….

    ممنونم بخاطر حرفای قشنگت که همش حس میکنم از طرف خداست…

    بی نهایت سپاسگزارم که دستی از دستان خدا شدی و قلبم رو آروم کردی….

    بخاطر شعر قشنگ و توحیدی که از بابا طاهر عزیز نوشتی ممنونم سپاسگزارم جان دلم…

    چقدر این شعر نورانیه چقدر خدا توش میزنه…

    احساس میکنم اگه به جایی برسم که بالاتر از این حاله.‌این شعر و درک عاشقانه هایی که برای خداست می‌تونه منو از زمین جدا کنه..هنوز خیلی زمینی هستم هنوز نمیتونم درک کنم .

    اما به خودم افتخار میکنم…که منتظر این روز هستم ….

    تحسینت میکنم آزاده قشنگم بخاطر تعهدی که به این مسیر داری..تحسینت میکنمم عزیزدلم که عاشقانه برای بنده های خدا مینویسی و قلبشون رو نوازش می‌کنی….

    دوستت دارم …

    من هم روی ماهتو میبوسم و از خدا می‌خوام که امضاشو پای آرزوهات بزنه عزیزدلم

    مااااااچ فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    فرزانه ارزشمند گفته:
    مدت عضویت: 821 روز

    بنام خداوند هدایتگر

    خدایی که اینجا و هر لحظه و همیشه کنار من ایستاده اما من دنبال نشانه های اینجا توی این سایت برای درک بهترش میگردم…

    سلام و هزاران سلام از نوع همان سلام های عاشقانه و خدایی که بین سید حبیب و همسر نورانی شأن وجیهه بانوی زیبا رد و بدل شد…

    سلام به قلب های عاشق شما…

    سلام به بانوی من گفتن عاشقانه سید حبیب عزیز، سلام به عزیزدلم گفتن سید حبیب ، سلام و درود پروردگار به پیشقدم شدم سید حبیب برای بخشیدن عشق به همسر بهشتی شأن ، وجیهه بانوی زیبا…

    سلام قلب های پیوسته و آسمانی و پیوند زناشویی الهی سید حبیب و وجیهه بانوی نازنینم..‌

    سلام به لحظه ای که من ، منی که دنبال همسر الهی هستم..این پیام هارو خوندم‌..

    سپاسگزارم که عشقی چنین رو این لحظه شاهدم

    سپاسگزارم از خدای مهربان که یک زوج زیبا و عاشق‌رو امروز اینجا پیدا کردم و شاهد عاشقانه هاشون هستم….

    عاشقتونم زیاااااااااد سید حبیب و وجیهه بانوی زیبا…

    عاشقتونم ، سر تعظیم فرود میارم مقابل عشق آسمانی شما، مقابل احترامی که به همدیگر دارین ..

    مقایل قلب های عاشق شما…

    مقابل تفاهم و هم مسیری شما در این سایت…

    چقدر زیبا هستین… ماشاالله

    چقدر الهی هستین ..

    چقدر ناااااب و بهشتی هستین

    گوارای وجودتان این عشق …

    زنده باد عشق بین شما…

    خداوند بزرگ همراه همیشگی عشق شما باشد…

    الهی شکرت

    الهی شکرررررت

    الهی شکرررررت بخاطر این زوج زیبا…..

    عاشقتونم وجیهه بانوی سید حبیب عاشق…

    عاشقتم خدا جونم که قشنگ منو هدایت کردی

    نمیدانم چگونه به کامنت های عاشقانه و زیبا و خداگونه شما و همسر الهی شما هدایت شدم..

    اما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    فرزانه ارزشمند گفته:
    مدت عضویت: 821 روز

    سلام پاکیزه جان، عزیزدلم..

    امروز سومین باری هست که برات مینویسم…

    راستی وقتی دومین جواب را برایت فرستادم…وارد پروفایلت شدم..

    چقدررررررررررر زیبای پاکیزه جان…. ماشاالله به خدایی که تورو اینقدر زیبا خلق کرده…

    دوستت دارم..

    پاکیزه عزیزم مهربانم ، بقول سمانه جان اجازه هست قربانت بشوم؟؟؟؟ هموطن من…زیبای من…هم زبان من..‌

    چقدر تو نابی ، چقدر تو گوارایی ، چقدر بهشتی هستی….

    با کامنتت پرواز کردم….

    اسدالله عزیز حق دارد که نوشته تو هم مانند. مریم جان….این وجهه هارو داری‌…

    حق داره …

    چقدر بهت افتخار میکنم

    پاکیزه جان امروز جواب خیلی سوالاتم رو توی کامنت های تو دریافتم…. این کامنت آخری که از شما خوندم…

    تیر خلاصی بود برای شیطانی که چندین روز داره خفه می‌کنه منو….

    زیبای من..نمیدانم چند ساله هستی…اما به تو افتخار میکنم…

    این چنین خوب چرایی؟؟؟

    همه قسمت های کامنتی که سمانه جان کپی کردن ، بی نهایت به جان و قلبم نشست ‌‌‌….لذت بردم

    با اجازه تو کپی کنم…و هروقت شیطان سعی داشت حالمو بد کنه..‌

    بخونمش…یادم بمونه کجا هستم..‌

    خدایا کرور کرور شکرت که پاکیزه زیبا را افریدی تا آرام جان شود…

    خدایا کرور کرور شکرت بخاطر زیبایی و قلب زیبایی پاکیزه عزیزم

    خدایا کرور کرور شکرت بخاطر همه چیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    فرزانه ارزشمند گفته:
    مدت عضویت: 821 روز

    سلام به بانوی بهشتی سید حبیب جان دل‌‌‌…

    نقطه آبی شما رو در بهترین لحظه دریافت کردم خواهر خوبم..درحال رقص با آهنگ رقص گل های عباس بهادری بودم…

    توی سایت بودم و نقطه آبی از وجیهه جاااااان….

    خواهر خوبم ….

    نمی‌دانم چند بهار با عزت از عمر گرانقدر شما سپری شده ..اما عکس زیبای شمارو که نگاه میکنم میبینم نه شما خواهر من هستی…

    کلمه دخترم رو که گفتین …قلبم باااااز شد

    .افتخار کردم …

    بگذار بگویم که در احساسات نمیتونم جلوی کلامم و احساسم رو بگیرم ..باید بگویم تا رها شوم .ووگرنه احساس خفگی میکنم….

    خواهر قشنگ و زیبا روی من ای کاش میشد هر دوی شما عزیزدل رو در آغوش بگیرم و از فرکانس بالای عشق بین شما لبریز شوووووم…

    اینقدر زیباست اینقدر بهشتی و گوارا ست…

    لذت بردم لذذذذذذذت بردم …

    اینقدر بی ریا و قابل لمس بود دل دادن های شما و همسر الهی شما…که نتوانستم سهم خودم رو از این عشق عطا نکنم….

    گوارای وجود شما …..

    الگوی بی نظیری هستین…

    خیلی خیلی خیلی خیلی عاشقتووووونم….

    خواهر زیبای بهشتی من..36 ساله هستم و سالها دارم صبوری به خرج میدم تا یار بهشتیم ، سهم زندگی من شود…

    نه عجله دارم نه تقلا میکنم…

    چه هدایت نابی از شما روزی من شده …

    ««دست از طلب ندارم تا کام من برآید …

    یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید»»

    سید حبیب عزیز چه زیبا فرمودند:

    «« عشق ورزیدن به بنده هم عشق ورزیدن به خداست.

    همیشه حال عاشق در یک زندگی عاشقانه خوبه« وقتی خداوند اون عشقو جاری کنه»

    حال خوبه که اتفاقات خوبو رقم میزنه

    رشد استاد زمانی آغاز شد که عشق استاد آغاز شد

    دوستان من زندگی تونو عاشقانه کنید تا خدا در قلبهاتون حلول کنه و چون دل جای خدا شد زندگی بر وفق مراده»»

    و شما بانوی بهشتی سید حبیب بزرگ مرد…

    چه زیبا تر نوشتید که:

    ««

    …. تجربه این حدفاصل ، نقطه اوج و حد بینهایت تجربیات آدمیست و برای آنکه به این نقطه برسی باید 4 مرحله را همیشه به خاطر داشته باشی :

    1)مرحله اول حضور در لحظه است..

    2)دومین قدم در راه رسیدن به عشق این است که یاد بگیری چگونه سموم وجودت را به عسل تبدیل کنی «صبر»

    3)تقسیم کردن و بخشیدن است

    4)و چهارمین گام : هیچ بودن است….

    هیچ‌ باش ، هیچ منشاء همه چیز است »»

    چقدر شما لبریز از عشق هستین که این چنین عشق را دریافتید درک کردین…نمیدانم زندگی چگونه است وقتی یک زوج اینقدر زیبا اینقدر آسمانی عاشق هم هستن…

    خدای من…تصورش هم دیوانه ام میکند….

    شهد شیرین عشق خدایی گوارای وجود نورانی و بهشتی شما باد عزیزای دلم….

    تحسین تون میکنم…

    زبانم برای وصف این عشق بین شما قاصره

    اما …اینقدر انرژی بین شما زیاد بود که قلبم رو نورانی کرد ..قسم میخورم به الله…

    حالم خوب شد ..لذذذذذذذت بردم …

    عاشقتوووووونم

    بمونید برای ما و خودتون…‌

    از آرزوی قشنگی که برای من کردید…بی نهایت سپاسگزارم بی نهایت متشکرم ….میگیرم و میگذارمش در بالاترین جایگاه قلبم‌‌‌‌‌….

    الهی نفس شما حق باشد….

    قطعا حق و کلام الله است…

    عاشق خداوندی هستم که نور عشق الهی خودش را در قلب های شما و پیوند بین شما جاری کرد… سپاسگزارم از خداوند بزرگ برای این عشق بین شما..‌‌

    سبززززززززززز. باشید و پر از عشق…..

    با درود هاااا و قلب فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: