دیدگاه زیبا و تأثیرگذار علیرضا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
ــــــ به نام خداوند هستی بخشِ زیباییها ــــــ
سلام به استاد جان و مریم عزیزم،
الان با یک بُغضِ عاشقانه دارم این کامنت رو مینویسم.
چقدر «احساسِ تحول و شکوفایی» زیبا و قشنگه که وقتی دستات رو میزاری تو دست خدا و میخوای «خودت و جهان اطرافت» رو متحول کنی حتی اگه در «بهشت» باشی، چنااااان «پیشرفتــــــی» ایجاد میکنی که «سودِش» برای میلیاردها میلیاااارد نفر در تاریخ میرسه.
قطعا در تاریخ از افرادی یاد میکنن که تحولات بزرگی ایجاد کردن،
شما فقط فرض کن، تحولاتی که استاد در زمینه {آموزشِ : توحید عملی و خلق آگاهانه 100٪ زندگی دلخواه} ایجاد کردن و دارن همچنان این مسیر رو ادامه میدن»، داره چه نتایج بزرگی رو برای هممون رقم میزنه و این تازه اولِ مسیره.
امشبم مثل هر 2 شب یکبار ساعتهای 4-5-6 صبح منتظره فایل جدید بودم و این فایل هم ادامه {معجزات} امروز من در {دریافت آگاهیها} بود. دوست دارم این «کامنت زیبا» رو با یک «آیه زیبا» که اتفاقا همین چند ساعت پیش باهاش «برخورد کردم»، شروع کنم ؛
{نمل:84}
ـ«حَتَّى إِذَا جَاءُوا قَالَ أَکَذَّبْتُم بِآیَاتِی وَلَمْ تُحِیطُوا بِهَا عِلْمًا أَمَّاذَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ :
.تا چون [همه منکران] بیایند، [خدا] گوید: آیا نشانههای مرا [به تمامه] دروغ شمردید و احاطه [=شناخت] علمی به آنها پیدا نکردید؟ پس [در مدت زندگی دنیا] چه میکردید؟»ـ
این آیه به وضوح میگه که {یگانه خالقِ ما که ربِ جهانیانِ}، کیهان رو آفرید و بعد از زمان طولانی چند میلیارد ساله، حیاتِ روی زمین شکل داد
تا در این «روندِ تکاملیِ خلقت حیات»» به ما {فرصت یکبارهی تولد و زندگی مادی} رو بده و
ما با اومدنمون در این «جهان 2 قطبی» با داشتن قدرت {خودآگاهی و اختیار} در کمااااالِ {آزادی} بتونیم بر اثرِ «برخورد با تضادها و ناخواستهها» از کودکی تا امروزمون در مسیر {خلاقیت و شناخت و ساختِ خواستههای دلخواه} قرار بگیریم
و برای [ هدف و برنامهای ] که براش اومدیم که {احساس و تجربه خودمون به صورت دلخواه + تکامل و تکامل و تکاملِ} آماده و «ساخته شدن» بشیم تا [ ادامه بهشت این دنیا رو در فرکانسی بالاتر] در جهانِ پس از مرگ تجربه کنیم و مایــــــــی که از {{مخلصین}} بودیم و دستان اصلی خداوند روی زمین برای پیشرفتش، در جهان بعد هم دستانی قدرتمند برای انجام اهداف بعدی هستیم.
پس هرچقدر «علم و آگاهی» کسب کنیم بازم {مدارهایی بالاتر} هستن که «درکی بزرگتر و بهتر» برای ما دارن تا بتونیم قدرتمندتر {خلاقیتمون} رو به {واقعیت} تبدیل کنیم.
استاد عزیزم میخوام چندتا {باور سازنده و قدرتمند} که در این فایل دیدم رو بنویسم تا هممون استفاده کنیم ؛
( باور اول ): پیشرفت بیشتر امکان پیشرفت بیشتر رو فراهم میکنه:
{{ هرچی بیشتر ما با خلاقیتمون مسائل ریز و درشت بیشتری رو حل میکنیم,
هرچی بیشتر با هنرمون روحیه و شادی بیشتری رو در جهان پخش میکنیم,
هرچی بیشتر کارها و استفاده از ابزار رو راحتتر میکنیم,
هرچی دسترسی رو به چیزهای (مکان+افراد+اشیاء) سخت آسون تر میکنیم,
خب نتیجه همه اینا اینه که میلیاردها دلار پول ساخته میشه و چنااان فضا و امکاناتی فراهم میشه که در وسعت خیلـــی بزرگتری فرصت برای اجرای ایدهها و زندگی لذت بخش تر به وجود میاد. }}
( باور دوم ): زندگی یه سفره کوتاه مدتِ (50-100-400 سال که در برابر ابدیت باهم فرقی ندارن) و این مسیر با اهداف پیاپی معنا پیدا میکنه و انگیزه مارو همیشه زنده نگه میداره و در این سفر خداوند تمام امکانات رو برای ما آماده کرده که شامل ؛
{{{ جاده زیبا، هموار، مستقیم + نشانهها،علائم، تابلوها (برای ماندن و ادامه دادن در مسیر) + یک خودروی آخرین مدل با قابلیت آپگرید سخت افزاری و نرمافزاری (مثل؛ بنز، تسلا، فورد، آئودی، بوگاتی و…)
و وقتی همه این امکانات و شرایط محیاست تنها این میمونه که این همه نعمت هارو «ببینیم اعتماد کنیم» و «حرکت» کنیم تا خداوند و جهان هستی «هدایتمون» کنه که توانایی های نامحدود ما از حالت «بالقوه» به «بالفعل» در بیاد. }}}
( باور سوم ): اگر هدف و خواسته ای در «ذهنمون» داریم :
{{ «اول»؛ باور کنیم که میشود،
چون ما در «جهانِ احتمالات» زندگی میکنیم که با مجموعهای از بینهایت «واقعیت» تعریف میشه و زمانی «خواستهای قلبی» در وجود ما شکل میگیره که ما میتونیم اونو «خلق» کنیم حتی اگه قبلا در دنیا انجام نشده باشه.
«دوم»؛ صادقانه با خودمون بگیم که حاضریم چه بهاهایی برای رسیدن به این خواسته بپردازیم و در عمل اون هارو عاشقانه انجام بدیم چون پاداش های بزرگ برای این میزان از «ایمان به غیب و توکل و تعهد و پرداخت بهاست».
«سوم»؛ از اونجایی که یه «فاصله فرکانسی» با این خواسته داریم، فقط «حرکت» کنیم و «صبور» باشیم و از طرف خودمون «آمادگیمون» رو نشون بدیم و «اجازه» بدیم که «خداوند و جهان» کارشون رو انجام بدن و مارو در «زمان و مکان مناسب» به خواستمون برسونن. }}
به طوره کلی میخوام این { 3 باور مهم} رو روی خودم مثال بزنم ؛
منی که عاشق {موزیک} هستم وقتی «میبــینم» که روزانه «تکنولوژی» داره پیشرفت میکنه و زندگی هارو راحتتر و لذت بخش تر میکنه،
خب به خودم میگم یکی از «لایف استایل های» که میتونم طولانی مدت داشته باشم اینه که یه [ تراک کمپر کوچیک ] دقیق همین مدلی داشته باشم و و تبدیلش کنم به {استودیو ضبط} و در بین تجربیات سفر و زیباییهایی که میبینم و «ایده های الهامی» رو که اگر در سفر نبودم امکان دریافتشون نبود رو راحت میتونم تبدیل به یه {پروژه ای به صورت یک تِرَک یا آلبوم} کنم که 10ها و 100ها میــلیون بازدید داشته باشه و میلیــون ها دلار هم پول بسازه،
الله و اکبر که هرچی جلوتر میریم {فراوانی و معجزات} رو بیشتر تو زندگیمون میبینیم،
نمیدونم چند نفر این «احساس» رو پیدا کردن وقتی استاد گفتن که میخوان برای چند ماه و مدت طولانی برای هدفی خاص به تنهایی سفر برن و خانم شایسته هم روی آپدیت دوره ها کار کنن،
همون موقع گفتم دوبااااااااااره یه {انقلاب بزرگ} در راهه.
اما وقتی استاد صحبت هاشو ادامه داد این «احساسِ» اومد و بهم گفت؛ *استاد داره میره برای تمرکز روی کار کردن ∆{فضای آموزش زبان انگلیسی}∆
و الان تقریبا بالای 90٪ به این مطمئنم نمیدونم چراا !!!
استاد میتونم لبخندت رو موقع خوندن این کامنت ببینم، چه بااااحال. انشالله که تو این مسیر هممون هر روز و هر روز بهتر و عمیقتر {آگاهیها و قوانین} رو در {عمل} اجرا کنیم و {نتایجمون} الهام بخش میلیون ها نفر دیگه میشه و به خودمون اثبات میکنیم که دقیقا از وقتی که خواستیم «تغیــر کنیم و قدم برداشتیم» خداوند برای ما هزاران باااار بیشتر قدم برداشت و مارو حُل داد به سمت خواستههامون.
خدایاااشکرت.
منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD738MB46 دقیقه
- فایل صوتی سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 19120MB21 دقیقه
استاد
این فایل فقط یه قسمت از سفر به دور امریکا و صرفا با هدف تحسین زیبایی نبود
بلکه دقیقا کامپلکس و مجموعه ای بود که من بهش نیاز داشتم
دقیقا همینه استاد هدف و انگیزه داشتن اصل یه زندگی شاده
تو وقتی هدف داری، تحسین زیبایی ها معنا پیدا میکنه و اون موقعست که میتونه واقعا احساس خوب بده به آدم.
میدونین من اینو کاملا تجربه کردم طی دو سال گذشته.
من خدارو صد هزار مرتبه شکر همیشه درسم خوب بود در تمام دوران تحصیلم
و همیشه واسش انگیزه داشتم
همین که برم مدرسه و روابطم رو با دوستام بهتر کنم، مطالب جدید یاد بگیرم و به قول مارک زاکربرگ “بخشی از یه چیزی باشم”، خیلی بهم انگیزه میداد و نمیگم همیشه ولی انصافا 70 80 درصد مواقع با هیجان و ضربان قلب بالا ولو خواب آلود از خواب بیدار میشدم و با عشق مدرسه میرفتم خصوصا سال دهم که میشه سه سال پیش.
تا اینکه پندمیک شد و قرنطینه شدیم و من دیگه اون انگیزه قبل رو از دست دادم ولی باز هم نمراتم خوب بود. روابطم با دوستام ادامه داشت ولی کمرنگ شد. البته اینم بگم که داشتن انگیزه هم مثل هر چیزی در این دنیا یک رونده و اینم نیست که بگم یهویی انگیزه ام اومد پایین. نه، تا یکی دو ماه هم خیلی هایپر و پر از شور و شوق بودم اما با یک روند نزولی.
من رشته ام ریاضی بود و به خاطر علاقه ام و با هدف معماری انتخابش کرده بودم.
وسط سال دهم یه روزی داشتیم راجب درآمد بالای دندونپزشکا حرف میزدیم، یهویی یکی از آشنایان برگشت گفت تو چرا اومدی ریاضی؟! ببین یه دندانپزشک چقدر درامد داره! بازار معماری دیگه اشباع شده، فلانی رو ببین الان تو بهترین شرکت داره کار میکنه و داره جون میکنه ولی آخرش هیچی به هیچی! تهش میشه متوسط رو به بالا.
در عوض اون یکی (دندونپزشک خودم) رو ببین. هر روز یه مطب افتتاح میکنه و کلی ازش تعریف کرد.
اون موقع هنوز با قانون آشنا نبودم.
انگار یه سطل آب یخ ریختن روم …
احساس کسی رو پیدا کرده بودم که بزرگترین خطای زندگیش رو کرده.
احساس عجیبی بود.
افتادم به فکر تغییر رشته. البته فقط با همین یه حرف هم نبود و این فقط شروعش بود.
در نهایت هم با تصمیم خودم تغییر رشته دادم به تجربی و دو سال اخر رو تجربی خوندم. که البته برام بد هم نشد. جلوتر میگم چرا.
اینم بگم که تصورم این بود که خب من میشم یه دندانپزشکِ بازیگر و تمام بازیگرا که رفقای منن میان و من کارهاشون رو انجام میدم و از دندونپزشکی پول پارو میکنم و با بازیگری لذت میبرم. هرچند که انگار میدونستم برای اینکه کارت خوب باشه، باید دوستش داشته باشی تا بتونی بهترین باشی توش پس توی رویاهام به دندانپزشکی هم عشق میورزیدم. خلاصه خیلی حالم خوب بود.
تا اینکه با قانون آشنا شدم.
کتاب بخواهید تا به شما داده شود رو خوندم.
مطالب کتاب برام خیلی عجیب بود. میگفتم یعنی چی؟ یعنی واقعا من به هر چیزی که میخوام میتونم برسم؟ و بلافاصله تصویر مجسمه اسکار اومد جلوی چشمام. اصلا باورم نمیشد!
گذشت و من با سایت آشنا شدم.
به دنبالش ویدیو افراد موفق و تکنولوژی های روز دنیا رو هر روز از یوتیوب میدیدم و فکر میکردم برای موفق شدن باید از اونا پیروی کنم و این بار خودم رو مجبور میکردم عاشق فیزیک بشم. (چون رشته ایلان ماسک بود:)))
و شروع شد تا یکی یکی از اهدافم منصرف بشم:
راجب بازیگری، گفتم که خب من برای اینکه این حرفه رو یاد بگیرم و استعداد هام رو توش پرورش بدم، باید صبح تا شب فیلم و سریال ببینم که طبق قانون ورودی مناسبی نیست. جدا از این ممکنه من بخوام نقش منفی بازی کنم، پس باید احساس بدی داشته باشم تا نقشم رو عالی بازی کنم، پس در زندگیم هم اتفاقات بدی رو تجربه خواهم کرد. (بچه ها اینا همه ناشی از درک ناقص قانون بوده ها!!! وگرنه مگه کمن بازیگرایی که اتفاقا زندگی های خیلی خوبی دارن و از زندگیشون هم لذت میبرن، حالشون خوبه و شادن؟ ولی من اون موقع اصلا اینارو بهشون فکر نمیکردم و در نظرشون نمیگرفتم)
اوایل امسال هم یه جوری شد که به محیط مربوط به رشته تجربی بیشتر رفت و آمد داشتم.
و فهمیدم که من اصلا آدمی نیستم که بتونم تمرکز بزارم روی بیماری ها و هر روز رو با ادمایی که یه مسئله ای دارن اغاز کنم و توی استرس باشم. (که الان فهمیدم اگه کسی واقعا عاشق پزشکی باشه حتی به بیماری ها اصلا به چشم اینکه اینا بیمارین نگاه نمیکنه و اونارو بخشی از کارش میدونه. و به جای اینکه فکر کنه من الان تمرکزم روی یه مسئله منفیه، با عشق به دنبال حل مسئله میره و چون به عشقش میپردازه و اطلاعات صحیح کسب میکنه خودش سالم ترین بدن رو خواهد داشت. کما اینکه استاد هم در دوره سلامتی همین کار رو کردن)
خلاصه به هر دلیل و هر جوری بود من منصرف شدم از فعالیت در این حوزه.
اینم بگم که من اینو میدونستم توی هر کاری خوب عمل کنم عاشقش میشم. از بچگی هم این اعتماد به نفس رو داشتم که من وارد هر کاری بشم میدونم که موفق میشم.
فکر میکنم که همه هم اینطور باشن.
اما این بار هر چی بیشتر جلو میرفتم، چون فکر میکردم من باید بشینم یه جا بگردم بیینم چه کاری رو دوست دارم، و دیگه دلیلی هم برای دنبال کردن اهداف قبلیم نداشتم، از این باور دورتر میشدم که پایه تمام موفقیت های من تا اون زمان بود.
به ظاهر آشنایی با سایت مقصر بود، غافل از اینکه این من بودم که داشتم راه رو اشتباه میرفتم.
دیگه در رویارویی با هر حوزه ای با این تصور که احتمالا دوستش ندارم میرفتم جلو.
و منی که میتونستم هر کاری رو با عشق و لذت یاد بگیرم، انجام بدم و توش بهترین بشم تبدیل شده بودم به یه ادمی که از هیچ چیزی خوشش نمیاد و هیچ چیزی جذبش نمیکنه.
سردرگم و بیهدف شدم.
توی این مدت درسم درحد مدرسه خوب بود، ولی دیگه برای کنکور نمیخوندم. از طرفی هم هدف مهاجرت رو داشتم و البته هنوز هم دارم و اقدامات لازم رو براش انجام دادم و الان قدم به قدم دارم هدایت میشم و به یه مرحله خیلی خوب راجب مهاجرت رسیدم.
در نتیجه من کنکور هم ندادم.
چون میترسیدم. من ادمی بودم که همیشه درسم خوب بود و حالا خیلی برام افت داشت اگر که رتبه ام بد میشد. خیلی …
و حتی به جایی رسیده بودم که جرئت رویارویی با ضعف خودم رو هم نداشتم.
و این نتیجه سردرگمی و بی هدفی بود …
داشت من رو ذره ذره آب میکرد. از طرفی هم فشار اطرافیان رو داشتم که دیگه اصلا نگم براتون. نمیخوام هم مرورش کنم.
این وسط کم کم دوباره برگشتم به علاقه سال دهمم، معماری. و خدا هدایتم کرد و با شرط معدل تونستم برم دانشگاه و شهرسازی رو شروع کنم.
شروع هدفمندی:
وقتی که من شروع کردم بیشتر و بیشتر روی خودم کار کردن، احساسم بهتر شد، ادمای جدید وارد زندگیم شدن و از اون حالت خارج شدم خداروصد هزار مرتبه شکر.
و نتیجه اش این شد که الان به خاطر شرایط موجود کلاسای دانشگاه های دولتی تشکیل نشده از اول سال و کلاس های ما تقریبا همش تشکیل شده و من کلی چیز یاد گرفتم طی این مدت. دوباره ذره ذره اعتماد به نفسم رفت بالا و توی دانشگاه هام خیلی خوب دارم عمل میکنم خدارو صد هزار مرتبه شکر.
به مرور با توجه به تجربه ای که از دانشگاه در ایران کسب کردم و اساتیدمون هم فارغ التحصیل دانشگاه های دولتی و از رتبه های برتر بودن، این خواسته در من متولد شد که من واقعا میخوام توی یه دانشگاه بهتر با جو بهتر و با سطح علمی بهتر، در یک فضا و زمین بازی بزرگتر و به زبان انگلیسی درس بخونم.
و الان همونطور که گفتم هدایت شدم و در مرحله خوبی قرار دارم.
طی این مدت همزمان چون برام مهم بود که خودم درامد کسب کنم و از لحاظ مالی مستقل بشم، شروع به یادگیری یک سری نرم افزار های لازم کردم. تمام
ابزار لازم برام فراهم شد.
و خداوند به طرز عجیبی همه چیز رو برام فراهم کرد.
الگوهای خیلی خوبی توی حوزه طراحی و ساخت و ساز سر راهم قرار گرفتن که خیلی برام الهام بخش این بود که میشود و موفقیت امکان پذیره.
تا اینکه چندوقت پیش هدایت شدم به نمایشگاه دکوراسیون داخلی. همه چیز برام جدی تر شد. اولین باری بود که خیلی برای اینکار شوق و ذوق داشتم و با اینکه هیچی بلد نبودم ولی با تصور یه مهندس و یه آرشیتکت میرفتم جلو. اینجا هم خواسته های جدیدی در من متولد شد.
و میگفتم من فقط میخوام از صبح تا شب با یه ارشیتکت و یه فرد حرفه ای خصوصا در حوزه بازسازی باشم و هرجا میره باهاش باشم. از سفارش مبل، انتخاب کاشی، تحلیل پلان، جلسات مشاوره با کارفرما تا در کل اینکار رو بفهمم و درکش کنم.
به خدا گفتم، من کار میخوام. خودت هدایتم کن از کجا شروع کنم.
تا اینکه توی یه نمایشگاه دیگه با یه خانمی آشنا شدم که پروژه های عمرانی میگیره و خیلی خیلی ادم شجاع و کسیه که در راستای علاقش قدم برمیداره و توی سن کم الان شرکت خودشو زده و کلا ادم فعالیه و خیلی خیلی اکتیوه.
منم راجب خودم بهش گفتم و الان قراره فردا به عنوان اولین قدم یه کارهایی بکنیم و پیشنهاداتی بهم داد مه خیلی به وجد اورد من رو.
فارغ از اینکه این مورد خاص عملی بشه یا نه، من خوشحالم. چون میدونم که دیگه میخوام این مسیر رو ادامه بدم.
میدونین، هنوز هم مطمئن نیستم که این مسیریه که عاشقشم و میخوام بهش ادامه بدم و به قولی اون غایت و هدف اصلی زندگی من هست یا نه.
ولی راستش دیگه خیلی برام مهم نیست. چون بعد از این همه، فهمیدم بدترین هدف بیهدفیه.
و من همیشه باید مشغول یه کاری باشم تا فاسد نشم و نپوسم. و اگه این فعالیت با نهایت سعی بر عشق ورزیدن به کار و تلاش برای ارائه بهترین خودم باشه و همرمان هم روی خودم کار کنم، جهان خودش به جای درست هدایتم میکنه.
و من باااااید هدف داشته باشم.
یعنی در زندگی اول یه هدف واضح و مشخص باید باشه (دقیقا منظورم تخصص کسب کردن و کار کردن در یه حوزه خاصه)، و بعد هر چیز دیگه ای معنا پیدا میکنه.
حداقل برای من که اینطور بوده.
حتی مسافرت، آهنگ گوش کردن، غذا درست کردن، با دوستا بودن و لذت بردن، درس خوندن، ورزش کردن و هرررر گونه فعالیتی در زندگی با هدف داشتن معنی و حقیقتا جانی دوباره میگیره.
الان هنوز هم عاشق بازیگری هستم، اما با باورهای بهتر. میدونم که اگه من درست عمل کنم و به عشق و لذت از زندگی توجه کنم، لاجرم هدایت میشم به موقعیتی که بیشترین تمرکزم روش بوده. و میدونم که در زمان مناسب واردش میشم و توش بینظیر عمل میکنم.
و الان احساس خوب و احساس راکد نبودن و حرکت کردن و هدفی واضح و شور و شوق انگیز داشتناز هررر چیز دیگه ای برام با اهمیت تره.
چون میدونم اساس زندگی یه انسانه. در هر سن و هر جایگاهی.
و هر لذتی که انسان از زندگی تجربه میکنه رو boost میکنه و چند برابرش میکنهو بهش عمق میده.
چون انگار اون موقع تازه تو یه انسان سالم هستی که حالا میخواد از زندگیش لذت ببره.
هدف داشتن و انگیزه پایدار و درونی داشتن برای زندگی اصلی ترین قسمت سلامت روانی برای یک انسانه.
این از نظر خودم کاملترین کامنتی بود که تا حالا نوشتم. خیلی وقت هم بود که میخواستم روندی که رفتم رو واضح مرور کنم برای خودم ولی هر بار تنبلیم میومد یا یه چیزی میشد که نمیشد. تا اینکه دیگه با این فایل دستم خود به خود به کامنت رفت و الان وقتش بود که مسیرم رو مرور کنم، شاخ و برگای اضافی اش رو بزنم و با کیفیت بالاتر، پر بازده تر و تعهد بیشتر ادامش بدم.
خداروشکر میکنم که هدایتم کرد که این کامنت رو بنویسم و باری رو از روی دوشم بردارم که مدت ها بود حملش میکردم.
امیدوارم تجربه ام برای بقیه دوستان هم مفید باشه.
سلامت، شاد و پیروز باشید؛)))
سلام شهلا عزیزم
خیلی ممنونم از ابراز لطف و محبت شما
مرسی بابت آرزوهای زیبایی که برام کردین.
اینجا دوست دارم یه نکته رو به خودم یادآوری کنم:
به نظرم اینکه دقیقا از کی شروع به شناخت و باور این آگاهی ها کردیم مهم نیست، مهم اینه که از موقعی که فهمیدیم مسیر چیه اونقدری بهش بها بدیم که تفاوت نتیجه زندگیمون در دونستن و ندونستن ما از زمین تا آسمون تغییر کنه. و بهش متعهد باشیم.
من هم براتون آرزوی بهترین ها رو از خداوند بزرگ و بلندمرتبه دارم.
سلام عصمت عزیز
خیلی از محبتت ممنونم
بله حرفتون کاملا درسته
بابت تحسین عکس پروفایل هم ازتون سپاسگزارم؛)
منم از تعامل با آدم های توی رنج سنی خودم که از این مسیر آگاهن و میخوان که درش حرکت کنن واقعا لذت میبرم. امیدوارم تجربه این تعامل رو به صورت حضوری هم داشته باشم.
آرزوی زیباترین نعمت ها رو براتون دارم.