سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 167

الهی شکرت

خدای قشنگم سلام

استاد عباس منش عزیزم سلام

مریم جان جیگر سلام

دوستای نازنینم هم فرکانسی سلام.

امروز که دارم براتون کامنت مینویسم ساعت 1.5 ظهره و من در مغازه با انرژی بسیااااااااااار بالا.

راستش 10روز پیش یکم حالم گرفته بود و به همین نسبت کاسبی و فروشم هم کمتر شده بود، به همسرم گفتم حسم بهم میگه باید بریم مسافرت و یه هوایی عوض کنیم، همون شب پدرم زنگ زد و گفت ما می‌خوایم بریم خوزستان اگه میاین باهم بریم و ماهم اینو یه نشونه ازطرف خدا دیدیم و حرکت کردیم. 10 روز سفر بودیم و توی این مدت مشتریا دائم زنگ میزدم که کجایین بابا بیاین ما چای می‌خوایم و خلاصه که همه شون با کلی حس خوب بهمون انرژی دادن.

امروز بعد 10 روز مغازه رو باز کردیم.

صبح که بیدار شدم گفتم خدایا امروز مشتری های پولدار ثروتمند باحال با عشق بفرست سمتم و آیه اهدنا الصراط المستقیم رو نوشتم توی دفترم و باحال و هوای عجیبی امروز رو شروع کردم.

صبح با همسرم مغازه رو باز کردیم و اون رفت سمت خونه و کارگران(اینو بگم که بعد 8سال داریم برا خودمون خونه می‌سازیم و اصن نمی‌فهمیم پولش از کجا جور میشه، فقط اینو می‌دونم که پارسال با 100 ملیون پول شروع کردیم و تا الان 500 ملیون خرجش کردیم، پولی که اصن خیلی خیلی خیلی معجزه وار وارد زندگیمون شد و بهمون هدیه داده شد، فک کنم باید بابتش یه کامنت جدا بنویسم).

خلاصه از امروز میگفتم و مشتریا. اصن نگم استاد که مغازه ما شده مکان اتصال دلها. آدمای هفت پشت غریب میان اینجا باهم چای میخورن و بگو و بخند و فقط لذت میبرن از بودن کنار هم.

امروز می‌شنیدم یکی از مشتریا که قدیمی بود به اون یکی که جدید بود داشت درباره من حرف میزد و می‌گفت ما همش از ایشون خرید میکنیم و اخلاقش و محصولش 20 حرف نداره. این اتفاق فک کنم هر روز میفته و من ذوق مرگ ترین میشم

در ادامه مشتریا و حس خوبی که بهم دادیم و گرفتیم، داشتم به ناهار فک میکردم که یهوو یه ماشین 206 ترمز کرد و یه قیمه و نوشابه مشکی همراه ماست موسیر بهم داد و گفت این نظریه(البته این اتفاق قشنگ تقریبا زیاد برام رخ میده اما خواستم توی اتفاقای زیبای امروز هم بنویسمش). هر موقع کسی بهم هدیه ای میده فوری عکس میفرستم برای خواهرم. اون اوایل تعجب میکرد میگفت آخه چجوری برای چی بهت هدیه یا سوغاتی میدن مشتری هات، چی میشه که این اتفاق میوفته. اما من میدونستم که چی میشه و فقط می‌خندیدم و خداروشکر میکردم.

ای قربونت برم خدای قشنگم، اصن نمیدونم از کجای امروز بگم که همین چند ساعت اولش چقددددددددددددر اتفاقای مثبت و مشتری های خفن برام اومده.

داشتم توی دفتر شکرگذاریم می‌نوشتم که یه حسی بهم گفت باید توی سایت بهشت هم بنویسمش. از اونجایی که نمی‌دونستم توی چه فایلی بنویسم هدایت رو زدم و به این فایل هدایت شدم، مطمئنا جای این کامنتم توی این قسمت خالی بوده و خداروشکر که پر شد.

در پناه الله یکتا،شاد باشید،ثرتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت، فعلا خداحافظ

چقدر قشنگ گفتی ریحانه جان

بهت قول میدم که موفق خواهی شد توی کسب و کارت، بخاطر اینکه قدم برداشتی و مهم تر اینکه تو لایق ثروتمند شدنی عزیزم.

اینو خواستم بهت بگم چون خودم یکسال پیش کسب و کارم رو خیلی خیلی خیلی کوچیک و از کنار خیابون شروع کردم، اما توی این یکسال کسب و کارم 10 برابر بزرگتر شده، سایتم راه افتاده، فروش اینترنتیم از حضوریم خیلی داره بیشتر میشه و اصن معجزه وار اتفاقات توی زندگیم داره رخ میده.

بعد 8سال مستأجری دقیقا همین یکسال گذشته ما شروع کردیم به ساخت خونه رویاییمون و نگم برات که پولش چجوری معجزه وار بهمون هدیه داده شد، الله‌اکبر گریه م گرفت.

همه و همه اینا فقط بخاطر این بود که من قدم برداشتم، بدون هیچ پولی کارم رو شروع کردم و الان به جایی رسیدم که همه مردم برای من کار میکنن. مشتری برام میارن، تبلیغ میکنن، محصول بهم میدن بدون اینکه هزارتومان پول بگیرم یا چک بدم. اصن هرجور بخوام بگم فقط به معجزه خدا میرسم و بزرگیش و جسارتی که برای شروع کار به خرج دادم.

اما نگم از روز اول که میخواستم بساطم رو کنار خیابون بذارم، انقددددددددددددددر سخت بود که توی 28 سال زندگیم هیچ چیزی به این حد ترس نداشت برام و سخت نبود. انگار ذهنم رو قفل و زنجیر زده بودن که نه زشته، تو یه زنی کنار خیابون و… اما قلبم میگفت باید برم، باید شروع کنم، باید از چیزی که دارم و از جایی که هستم شروع کنم. و خدارو هزار بار شکر میکنم که شروع کردم، اون شروع سخت و ترسناک رو، و الان جایی هستم که یکسال پیش فکرشم نمی کردم.

الهی شکرت

قوی باش دختر

در پناه الله یکتا