سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 1+160

با سلام و احترام به تمام عزیزانی که در خانواده صمیمی عباسمنش شخصیت خالق و خلق کننده ای برای خود ساخته اند

برای هر لحظه ای که دراین فایل تماشا کردم زبانم قاصر از بیان ذوق و شوقی است که اشک های شادی ام را به جریان لحظه ها می سپارد.

چندی قبل فایل هدایت الهی استاد عباسمنش را در صحرای پوشیده از ماسه های سفید تماشا کردم و استاد بیان کردند کهمن از آمدن به ایران منع شدم زیرا اختلاف فرکانسی به شدت زیادی را با مردم ایران و حتی شاگردانم در آن فضا داشتم و وقتی از درون خواسته ملاقات با شاگرد های توانمند شان را به جهان ارسال می کنند مسیر طوری رقم می خورد که مدت زمان زیادی در آن سفر در لس آنجلس بمانند و خداوند به یک کوچ الهی آن ها را هدایت کند و وقتی در این لحظه ها اراده ها و قدرت های کوچک و درشت انسان ها را می‌بینیم و اهمییت رها کردن خواسته را در به دست آوردنش می نگریم

متوجه می شویم که فقط کافیست باور کنیم که می شود و بخواهیم که بشود و به همین راحتی که برای یک نفر یا هزار نفر شده است برای من هم می شود…

وقتی تصور کردم که این انسان ها ساعت ها با ویدئو های شما نفس کشیده اند و زندگی کرده اند و در این لحظه با دیدار با شما رسالت و ماموریت خود را تا مرحله ی به سزایی انجام داده اند و برای طی نمودن بقیه مسیر لذت بخش رسیدن به خواسته ها و تجربه جهان مادی در حضور استاد تعهدی دیگر می دهند یا آن دوست عزیزی که می گوید مسیری که آمده ام ربطی به مغازه آخر پاساژ نداشته بلکه به باور و ایمانی متصل بوده است که هیچ ربطی به زمان و مکان و ویژگی های ظاهری فرد و مغازه اش ندارد هیچ ربطی به زبان سخن گفتنش ندارد هیچ ربطی به پوشش وی ندارد هیچ ربطی به سرمایه مادی اش ندارد و تمام اعتباری که این مسیر را هموارساخته تا با لذت بردن از خلق ثروت نتیجه حاصل شود فقط و فقط ایمان به خداوندی است که سیستم قدرتمند جهان را به گونه ای آفریده است که ما انسان های با ایمان تری گردیم اگر ایمان می‌خواهیم

من در لحظه لحظه های این فایل فقط به این فکر میکردم که این استاد همان استادی است که گاهی به حرف هایش شک میکنی

مگر نه اینکه خلق تک تک این لحظه های زیبا و این عشق و این تغییر شخصیت ها از شناخت خدایی سرچشمه می گیرد که عباسمنش تصمیم می‌گیرد لورا بشناسد…

از شناخت خدایی سرچشمه می گیرد که عباسمنش تصمیم می‌گیرد اشتباهات قرآنش را بیابد ولی در دل آن تصمیم ایمانش را می یابد و این جملات که بر قلمم می رود از زبان مینا نمی تواند باشد این حرف ها را خدایی می زند که بارها صدایش کردم این حرف ها از دل خواسته آزادی می آید که می خواستم خدا را در دل آن ببینم این حرف ها حرف من نیست نم دانم از کجای جانم سرازیر شده که براین لحظه و زمان و مکان فرو می ریزد

آری نازل می شود تمام این لحظه ها که بوی خدا می دهد وقتی شاخ و برگ ها را هرس میکنیم وقتی اضافه ها را پاک میکنیم وقتی ناچیز ها را نادیده می انگاریم و وقتی رشد می کنیم در آرامش و آرام آرام نفس میکشیم تمام لحظه ها را…

خدایاشکرت که مست حضورت شده ام و خدایی را دیدم که عجیب قدم بر می دارد برای آنانی که با ایمان یک قدم برداشتند و از خداوند می خواهم توفیق قدم‌برداشتن و نترسیدن را

خداوندا میخواهم همان طور که دیگران را یاری کردی مرا هزاران هزار برابر هدایت کنی

هر چه کمتر شنیدم بلند تر جانم را بلرزانی با وجودت با حضورت با تمام قدرتت میخواهم خدای من باشی و ایمانی شجاعانه در قلبم بکاری که فقط و فقط و فقط تو دیده شوی در کلامم در وجودم در قدمم در نگاهم در ذهنم در فکرم در زندگی و در مرگم

همه تو باشی که نعمت ها بر زندگی ام سرازیر شوند

سپاسگزارنه می خواهمت دلبرانه ترین دلبر زیبای من

سپاسگزارم که دیدنی شدی به اندازه چشم های من

با تشکر از استاد عباسمنش عزیز و بانوی شایسته ی زیبایی ها سپاسگزارم برای هر نفس و هر نگاه و هر کلام و هر مهر و هر محبت شما

بی نهایت سپاسگزارم از خداوندی که شما را آفرید تا آفریننده شدن را به چشم ما بیاموزد

با تشکر از تمام دوستان متعهد و عزیز

با امید توفیق روزافزون همه ما تا یاد بگیریم و یاد بدهیم چگونه خدا را بیشتر بشناسیم و در زندگی مان دعوت کنیم…

خدایاشکرت