استاد قبل از شروع نوشتن زیبایی های این قسمت، باید بگم که: قانون جواب میده و این کانون توجه منه که داره دنیای من رو میسازه و هر بار این قانون داره بیشتر به من ثابت میشه و هر بار ایمانم رو قویتر می کنه برای دقیق تر عمل کردن به این قانون. این رو یاد آور شدم برای اینکه یه خبر خوب بدم:
از بس من رابطه شما و مریم جان رو تحسین کردم و واقعا گاهی با تمام وجودم اشک ریختم از این همه عشق و رابطه عالی، رابطه من و همسرم عالی و رویایی شده. استاد میدونم شما باورتون میشه اما من خودم واقعا توی خواب و رویا هم نمیدیدم که رابطه من و همسرم انقدر رویایی و عالی بشه. گاهی اوقات به خاطر این نتیجه عالی اشک من در میاد و میگم خدایا شکرت به خاطر قانون. شکرت به خاطر اینکه جهان داره انقدر دقیق به کانون توجه من پاسخ میده.
استاد گاهی میخام بال دربیارم از این هما اتفاق خوب تو روابطم و این زو مدیون شما و مریم جان هستم که زیبایی های رابطه قشنگتون رو به من با این مستند زیبا نشون دادید. من با فایلهای مستند شما در “سفر به دور آمریکا” و “زندگی در بهشت” فهمیدم که میشه یه رابطه انقدر زیبا و عاشقانه و در عین حال مستقل و رها به دور از وابستگی داشته باشی. بخدا که فایل های زندگی در بهشت و سفر به آمریکا گنج هستن. گنج بینهایت ارزشمند خدایا شکر ت
و اما زیبایی های این قسمت:
استاد یه باوری که شما درباره باورهای ثروت آفرین به ما یاد دادید این هست که: ثروت مندان آدم های خوبی هستن. توی تصاویر این فایل چقدر تو گوش من زنگ خورد که نگاه کن این همه آدم ثروتمند تو این کشتی کروز هستند و چقدر بی ریا هستند و چقدر با آرامش. حتما که باید ثروتمند باشی که سفر با این کشتی و این همه زیبایی رو تجربه کنی. پس ثروتمند شدن با شکوه است چقدر تو این فایل این دوتا باور برای من پررنگ تر خودشو نشون داد.
چقدر از هر جای این کشتی که فیلم گرفتید لذت بردم و چقدر شکوه و زیبایی خداوند و زیبایی ثروت رو دیدم. چقدر این کشتی زیباست و چقدر بزرگ اصلا انگار یه شهره. همه چی توش هست حتی یه باشگاه به این بزرگی.
استاد جان اون تیکه آخر فایل که راجب قانون تکامل و تسلیم بودن راجب خواسته ها حرف زدیم چقدر به من چسبید. آخه چند روزه با یکی از دوستان عزیزم که اعضا سایت هم هست داریم راجب تسلیم بودن برای رسیدن به خواسته ها حرف میزنیم تا برای جفتمون باز بشه ووقتی شما شروع کردیدبه صحبت راجب سفر و اینکه ذهنتون درگیر بود من برق از سرم مرید ای خدا من دقیقا همین حرف هارو لازم داشتم سریع به دوستم پیام دادم فایل جدید رو دیدی استاد دارا راجب همین موضوع حرف میزنه. چقدر قشنگ این موضوع رو باز کردید که من نباید برای خدا تعیین تکلیف کنم. من شادی رو میخام و لذت رو میخام و یه سفر زیبا میخام اما تسلیم هستم. هر اتفاقی که بیوفته به نفع من هست و نکات مهمی که توی این فایل توضیح دادید درباره مفهوم عملیِ “تسلیم هدایت های خداوند بودن در هر جنبه ای از زندگی“.
استاد شما با این فایل ها باعث شدید خواسته سفر با یه کشتی کروز و دیدن زیبایی های جهان از این طریق در من شکل بگیره. چون قبل این فایل اصلا نمیدونستم یه همچین کشتی با این همه زیبایی هست که میشه اون رو تجربه کرد، همونطور که قبل از فایل های “سفر به آمریکا” و “زندگی در بهشت” اصلا نمیدونستم که رابطه زن و مرد میتونه انقدر زیبا و عاشقانه باشه. چون تا قبلش فقط روابط پرتنش و پر از بحث وابستگی رو دیده بودم و باور کرده بودم که زندگی همینه. اما به لطف خدای مهربان که منو هدایت کرد به این مسیر و به لطف این فایل های زیبا و باور ساز، کلی خواسته درباره رابطه توام با عشق و مودت در من شکل گرفت و آروم آروم به سمت چگونگی ایجاد این رابطه هدایت شدم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 135555MB36 دقیقه
به نام رحمان هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
می خوام یک تجربه بسیار داغ و جالب بگم از اتفاقات این چندروزم که بسیار بسیار برام عجیب در عین حال عبرت آموز بود.
بعد از اینکه به بخش زیادی از خواسته هام رسیدم شکر خدا موفق شدم پول نقدی که برای خرید ماشین رو می خواستم رو داشته باشم و به شکل تمام و کمال برم سراغ ماشینی که الان برای خودم می خوام
بعد از تحقیق یه ماشین رو برای خودم انتخاب کردم و با توجه به اینکه دوست داشتم عزت نفس خودم رو هم بهبود بدم تصمیم گرفتم ماشینی که میگیریم هنوز بوی نوییش مونده باشه و خشک باشه
خلاصه داستان یه ماشین رو انتخاب کردم و شروع کردم به جستجو کردن
در عین ناباوری بالای ۲۰۰ تا بنگاه ماشین و تعدادی سایت فروش ماشین اصلا اون خودرویی که من می خواستم رو نداشت و اگر هر جا داشت تا می خواستم بخرم بعد چند دقیقه صبر کردن میگفت متاسفانه همین الان فروخته شده
بلاخره بعد دو روز یه دونه ماشین پیدا کردم با رنگ دلخواهم که آبی متالیک بود و تهران قرار گذاشتم که برم ماشین رو ببینم
آقا بعد از رسیدن به تهران ساعت ۹ رفتم ماشین رو دیدم و متعجبانه دیوم ماشین بسیا کثیفه و اصلا شسته نشده
خلاصه پشیمون شدم و رفتم گفتم تو این تهران بزرگ قطعا ماشین پیدا میشه
ولی باز هم در عین نابوری بعد از ۴ ۵ ساعت گشتن حتی یک دونه هم پیدا نکردم!!!
خیلی برام عجیب بود من هیچ وقت تو این چهارسالی که با استاد کار می کنمهیچ وقت برای رسیدن به خواسته ای انقدر دست و پا نزده بودم
خلاصه داستان تصمیم گرفتم دوباره برم همون ماشین رو اوکی کنم که کثیف بود
صاحب ماشین نبود ولی دوستش حضور داشت
خلاصه ماشین رو خودم گفتم میشورم و شستم و دیدم بعله …
سقف ماشین اسیدی شده و ….
صاحب ماشین هم گفت نه من هزینه ای کم می کنم و نه مالیات عرف ماشین رو پرداخت می کنم
منم گفتم جایی که حس کنم زور بهم گفته میشه به هیچ وجه زیر بار زور نمیرم
جایی که احساس بد باشه خدا نیست
واقعا کلافه و خسته یه هتل گرفتم و شب گفتم تهران میمونم صبح بر می گردم
آقا من هتل گرفتم و از خستگی از ساعت ۳ ظهر تا ۸ شب خوابم برد و گفتم خوب حالا خدایا مارو آوردی اینجا یه حالی به ما بده قرار نبود که ماشین بخریم چرا مارو آوردی اینجا
یهو حسی همینطوری گفتم برم تئاتر…
آقا یه تئاتر کمدی پیدا کردم به اسم مامان ایران یعنی انقدر خندیدم و انرژی گرفتم که گفتم خدایاااا شکرت تمام دلیل سفرم این بود که منو بیاری اینجا و بخندونی
قطعا خیرتی بوده که ماشین رو نخرم
خلاصه صبح جمعه قبلا از اینکه تهران هواش عجیب غریب بشه برگشتم مشهد
دو روز بعد یعنی یکشنبه یه ماشین دیگه پیدا کردم بیرجند مرکز استان خراسان جنوبی
ساعت ۶ بلیط اتوبوس گرفتم که مثلا طبق برنامم ساعت ۱۲ برسم که ماشین رو معامله کنم ولی آقا کلا انقدر شرایط پیش اومد که ما ۲ رسیدیم بیرجند
واقعا نزدیک بود حالم خیلی بد بشه چون دوست نداشتم دوباره بمونم ولی گفتم قطعا خیریتی هستش
علی یا بگییییر که تسلیم خدا باشی هدف واقعا مهم نیست مهم اینه که تو مسیر چه چیزی رو میفهمی
اقا دوباره یه هتل گرفتم تو بیرجند
عجب جای باحالی بود تو دل کوه!!!
اولین بار بود یه هتل تو دل کوه میدیدم با درختای خوشگل و درختای شب بو که اصلااااا بوش روانییت می کرد
به جای یک اتاق دو تخته بهم یه اتاق چهارتخته دادن و یه حال مشتی خدا بهمون داد…
آقا برای ناهار چون روزه نبودم طبق رژیم استاد رفتم ناهار یک کباب برگی خوردم از همون رستوران اصلا روانیییت می کرد به کل داستان ماشین رو فراموش کرده بودم ….
بعدازظهر رفتم دیدن ماشین و بنده خدا یهو اونجا گفت ماشین انقدر تومن قیمتش بیشتر شده
خیلی شوک شدم و گفتم ما توافق کردیم و ….
سریع خودم رو کنترل کردم گفتم قطعا توش خیریتی هست علی بند اعداد نباش ( خودمو گول زدم …) و گفتم آقا مشکلی نداره …
فردا بریم واسه معامله
نابورانه فردا صبح وقتی خواستیم بریم بانک ، اون بانک از اون شهر جمع شده بود و به هیچ طریقی نشد پول رو جا به جا کنم و معامله کنسل شد و دوباره دست خالی بلیط گرفتم واسه مشهد…
خیلی تو فکر بودم که خدایا چرا نمیشه؟ چه خیریتی هست که نباید بشه؟؟
حتی تو راه برگشت دو ساعت مونده به مشهد یه دونه دیگه تو مشهد پیدا کردم ولی تا رسیدم مشهد فروخته شده بود…
این دو روز تا چهارشنبه خیلی گیج بودم و میگفتم خدایا دلیل اینکه نباید بشه چی هست تو به من جواب بده …
هر روز هم قیمت این ماشین میرفت بالا و نایاب تر می شد….
آقا بعد از دو روز یعنی دیشب پاسخم رو گرفتم که اصلا من باید یه ماشین بهتر می خریدم با قیمت منطقی تر و اینکه حس بد بهم نده
و بلاخره یه ماشین بهتر از مدل دیگه با رنگ دلخواهم یعنی آبی متالیک پیدا کردم که قیمتش هم با توجه به خشک بودنش از بازار کمتر بود ….
وقتی فکر کردم فهمیدم این ماشین رو قبلا من دلم می خواسته و تو خواسته های یک سال پیشم وقتی این ماشین رو دیدم خیلی تحسینش کرده بودم!!!!
تمرینی که من باید هر روز بکنم اینه که تسلیم باشم و بگم چشم و به قول استاد بگم خدایا اینو می خوام ولی اگر بهترشو داری بده!
همیشه یه بند عربی هست که میگه: الله اعلم
یعنی خدا آگاه تر است
خیلی معنیش عمیقه و این همون چیزی هست که همیشه باید تومسیر کارمون داشته باشیم
استاد جانم بهتون خیلی خوش بگذره عاشقتونننم