گفتگو با دوستان 39 | روان شدن چرخ زندگی

سلام وقت دوستان بخیر اولین پیامی هست که دارم تو سایت میزارم چون خیلی آدم خجالتی هستم همیشه خودم رو پنهون میکنم این هم بگم که واقعا خانم زیبا وخوش هیکلی هستم البته همه میگن ولی چون فرزند آخر بودم تا میخواستم حتی اسمم رو به کسی بگم مادرم جلوتر از من حرف میزد خلاصه تبدیل شدم به یک عروسکی که مادرم میخواست ببینه در نهایت هم بهم میگفت خوشگلی ولی ساده ای ولی شانس نداری در صورتیکه خودش منو تبدیل کرد به این آدم کرد خلاصه اینکه الان سی سالمه وتازه پنج ساله که با استاد عباسمنش آشنا شدم اون هم خیلی کم از کلیپ هاشون استفاده کردم ولی فکر کنید من تا بیست وپنج سالگی حتی اگه میخواستم به کسی زنگ بزنم باید از مادرم اجازه میگرفتم!!! خلاصه اگه پیشرفت هام رو بنویسم زیاده بعد آشنایی با استاد ولی فکر میکنم من خیلی خرابی دارم که خدا میدونع اینها کی بخواد درست بشه مثلاً یک چیزای محدودی بدست آوردم که برام نشونس که وقتی اینها شده بقیه هم میشه ولی ارتباط خانوادگی بد بی احترامی رو دارم که خیلی منو اذیت میکنه والان شوهرم داره همون کارای مادرم رو بامن تکرار میکنع به سلیقه اون لباس بپوشم حرف بزنم جایی برم که برام گریه اوره.و چیزه دیگه ای که اذیتم میکنه اینه که شوهرم برام تصمیم میگیره چون خرجم رو میده و اگه من درآمدی میداشتم مطمنن میتونستم تو زندگیم تصمیم بگیرم دوتا دختر کوچیک دارم بدون مدارک تحصیلی و و بدتر از همه بدون اعتماد بنفس وخجالتی بودن انشاالله معجزه بشه و این مشکلات هم برطرف بشه سپاسگزارم شاید حرف هام بی ربط یا بی معنی بوده ولی دلم خواست این ها رو بگم خدانگهدار