گفتگو با دوستان 3 |  تسلیم بودن در برابر هدایت - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)

406 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 741 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    145. دومین رد پای من برای این فایل پر از آگاهی که وقتی رد پای اولم رو گذاشتم اصلا این فایل رو گوش نکرده بودم و بعد امروز دانلودش کردم و گوش دادم

    فکر کنم باید به این فایل رو چندین بار گوش بدم انقدر پر از آگاهیه که هر بار به فکر میرم و با دقت بیشتر گوش میدم ، جالبه من اصلا این فایل رو نشنیده بودم

    در مورد دیروزم بگم ، از دادگاه بگم که تو همین فایل رد پامو نوشتم و یادم رفته بود و بعد گفتم تو ویرایش مجدد بنویسم ولی دوباره یادم رفت و یک روز بعدش که بعد از غروب امروز دانلود کردم و گوش دادم فهمیدم که چرا یادم رفته بود

    خدا نگه داشت تا بعد با شنیدن این فایل درک کنم که دقیقا در مورد موضوعش استاد حرف زدن

    که گفتم ذهن ممکنه بگه که هدایت نبوده و بخواد گمراهت کنه و اتفاقات به ظاهر بد رو بگه هدایت خدا نبوده

    حالا در مورد موضوعی بگم که یادم رفته بود بنویسم و الان گفته شد ،به یادم آورده شد تا بنویسم

    من دیشب که داشتم رد پامو مینوشتم یه لحظه یادآور شد برام ولی بعد هرچی فکر کردم به کل فراموشم شد

    وقتی داشتم حرفای خودمو دوباره میخوندم دیدم که یه چیزو ننوشتم که خدا یادآور کرد

    دیروز که رسیدم دادگاه انقدر راحت بودم که خدا محدودیت هامو ازم گرفته بود و بار اول که شهودمو هفته پیش شنبه برده بودم ، که یکم دستام لرزید ولی خدا انقدر سریع آرومم کرد که به راحتی حرف زدم

    ولی دیروز دیگه خیلی راحت بودم

    رفتم ومسئول اتاقی که گفته بود بیار اینجا برگه نشر آگهی رو ،بردم و گفت مسئولش رفته نماز

    یکم وایسادم دیدم ساعت 13 هست گفتم الان که نماز رو گذشته

    ذهنم شروع کرد به گفتن اینکه، نکنه دروغ میگه

    و من سعی داشتم که کنترل کنم خودمو شروع کردم با خدا حرف زدن و برگه هایی که دستم بودن تکون میدادم و زمزمه میکردم و حرف میزدم با خدا

    باز نجوایی بهم گفت که چرا مثل دیوونه ها رفتار میکنی الان میگن دختر دیوونست و درموردت بد فکر میکنن آراسته باش

    من این حرفارو که شنیدم یه لحظه دو دل بودم فکر کردم از خدا دریافت میکنم و سعی کردم آروم بشم که کسایی که اونجا بودن نگن دختر عقلشو از دست داده خود به خود حرف میزنه و برگه هارو تکون میده

    ولی الان که بیشتر دقت کردم دیدم نجوای ذهن بوده ، چون خدا هیچ وقت نمیگه مردم چی میگن

    این خودش شرک بوده که پنهانی بوده و مک فکر میکردم که خدا داره باهام حرف میزنه ، و بهم میگه آراسته باش

    یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت :

    شیطان جوری تزئین میکنه که فکر کنی حرف اون نیست و من دقیقا اونموقع با حرف آخر که شنیدم آراسته باش فکر کردم از طرف خداست ولی در اصل پنهانی بهم میگفت حرف در میارن میگن دیوونست و میخواست شرک بورزم و با خدا تو اون حالت حرف نزنم

    من اینجوری درک کردم این موضوع رو

    بعد دیدم نیومد رفتم از اتاق روبرویی که کارمندا بودن پرسیدم نماز خونه تون کجاست گفت زیر زمین و پرسیدم مگه یک ساعت از اذان نگذشته کارمندتون چرا هنوز نیومدن

    گفت نمیدونیم و باید منتظر باشی

    بعد سعی داشتم خودمو آروم کنم و میگفتم آروم باش میاد ،یه لحظه گفتم طیبه به خودت بیا ،چرا سعی داری فکر کنی دروغ میگن شاید دیر رفته نماز بخونه

    و برگشتم و دیدم اومد و رفتم برگه هارو دادم و رفتم کلاس رنگ روغنم

    این موضوع که بهم یادآوری شد

    اینم یادآوری شد که از این به بعد بیشتر دقت کن که چی داری میشنوی

    و بیشتر و سریعتر اون لحظه دقت کن

    و یادت باشه که خدا همیشه به خوبی و آرامش حرفشو میگه و یه حس خوبی بهت دست میده این یادت باشه

    هروقت دیدی که حرف مردم یا ترس یا حس کردی که دو دلی اینو برای خودت سریع تحلیل کن همون لحظه که بپرس از خودت آیا این که حس کردم برای چی بوده

    و دقت کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 741 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    145. سومین دیدگاه من برای فایلی که بعد از چند ماه تازه دیدمش و میدونم که الان وقتش بود که بشنومش ،چون وقتی میشنیدم حرفای سپیده جان رو قشنگ تمام هدایت هایی که این چند وقته داره بیشتر و بیشتر میشه رو یادم میاوردم و

    اونجایی که سپیده جان میگفت که میگه چی بخور ،چی نخور، یا کوچکترین کارهارو و تمام حرفایی که گفت

    گفتم وای برای منم رخ داده

    و تمامشون اومد جلو چشمم و وقتی داشتم گوش میدادم رفته بودم تا نمد بگیرم از مرکز خرید محله مون ، و بار اول تو راه پلی کردم و گوش دادم

    و انقدر گوشامو تیز کردم و انقدر آروم میرفتم و گوش میدادم و یادآوری میکردم که حس فوق العاده پر از آرامش بهم میداد

    درموردشون بخوام بنویسم طولانی میشه

    اول درمورد امروز بنویسم و بعد که این فایل رو گوش میدادم یه هدایتی بهم شد تا مسیرمو عوض کردم و واقعا بعدش که فهمیدم چرا مسیرم عوض شد گفتم….

    اول از صبحم شروع میکنم صبح روز 6 خرداد

    من وقتی صبح، باز یهویی بیدار شدم ،دیدم ساعت 6 هست و خدا مثل اون روزی که قبلا برام تکرار شده بود امروز هم تکرار کرد

    من و خواهرم دیشب باهم حرف زدیم قرار شد که بریم جلو در مدرسه صبح ساعت 6:30

    تا وسیله هامونو بفروشیم

    من خوابیدم و باز خدا ساعت 6 منو بیدار کرد و مثل یه بار قبل که رخ داده بود ، بلند شدم از خواب و حاضر شدم خواهرم اومد تا بریم

    اینبار مدرسه خواهر زاده ام که تعطیل شده بود اونم با ما اومد تا برگشتنی صبحانه رو تو پارک بخوریم و نون بگیریم

    داشتم میرفتم بیرون که چشمم به بادکنک افتاد که بادش کم شده بود و تو راه پله مون گذاشته بودیم ، گفتم ببرم بیرون یه جایی ببندمش هرکس دوست داشت برداره

    بعد به یه شمشاد بستم و راه افتادیم و رفتیم مدرسه

    تو راه دیدم جلوی یه درختی پر از شیشه هست ، گفتم چقدر شیشه ریز و درست حتما نمیخوان گذاشتن اینجا

    خواستم بردارم گفتم برگشتنی برمیداریم میبرم شیشه بری برش میزنه به عنوان پالت برای رنگ روغنم استفاده میکنم

    وقتی رسیدیم خواهرم 80 فروش داشت ولی من اصلا هیچی نفروختم

    ولی میگفتم خدایا شکرت هرچی تو به من بدی ممنونم ازت و سپاسگزارم

    برام جالب بود حسادتی که قبلا داشتم کم رنگ و کم رنگ تر شده بود وقتی هیچی نفروختم یه لحظه ذهنم باز شروع کرد که تو که هیچی نفروختی چرا صبح زود پاشدی اومدی مدرسه و الان خوابت هم میاد ، میموندی خونه میخوابیدی

    و من سعی میکردم بگم چه ربطی داره ممکنه یه روز نفروشم این دلیل نمیشه که بگم چرا نفروختم ، عوضش اومدم با خواهرم بعد ساعت 8 میریم پارک کنار مدرسه و صبحانه میخوریم

    درسته خوابم میومد ولی حس خوبی داشت، تو پارک دراز کشیدم رو نیمکت سنگی خیلی خوب بود به نور خورشید و درختا نگاه میکردم

    اینبار که نقاشیامو مثل دستفروشای مترو آویز کرده بودم به جا لباسی و به نمد وصل کرده بودم ،گرفتم دستم و اصلا تو کیف دستی نذاشتم و خیلی راحت گرفتم دستم و با خودم بردم پارک و آویزون کردم به گوشه نیمکت

    و داشتم میگفتم خدا خودت هرچی برای من خیر میدونی همون بشه

    بعد تو راه که داشتیم میومدیم ،یهویی یادم اومد من چرا متر نیاوردم؟ قرار بود به مدرسه ای که مدیرش گفت بهم که بیا خودت متر بزن دیوارای مدرسه رو تا قیمت بدی به نقاشیش ،متر ببرم

    گفتم باشه حتما خیریتی توش بوده که یادم نبود بیارم

    فردا اگر خدا بخواد میبرم متر میکنم دیوارارو

    بعد که برگشتیم خونه، دوباره حاضر شدم تا برم صالح آباد تا به خانمی که هدایتی خدا منو باهاش آشنا کرد تا بعد به دلم انداخت بهش صحبت کردن فارسی رو یاد بدم

    وقتی میخواستم برم از دلم گذشت که گفته بود براش کتاب آموزش الفبا رو بگیرم چرا پرس و جو نکردم

    همین که گفتم دیدم تلفنم زنگ خورد و همون خانم بود گفت کتاب خریدی برام ؟ گفتم نه و گفت اگه میشه بری بگیری و گفتم باشه میگیرم و مسیرم تغییر کرد به سمت میدان انقلاب

    اصلا ذره ای تو فکرم نبود که برم اونجا ، ولی به این فکر کردم که برم هم کتاب بپرسم و هم بوم نقاشی بخرم با 200 هزار تمنی که داشتم

    بعد پرسیدم خدا چیکار کنم تو بگو برم انقلاب یا برم صالح آباد و بگم که بعدا میگیرم کتابو

    بعد گفتم برم کتاب بگیرم قول دادم بهش چشم به راهه

    و هر بار به کسی قولی میدم یاد آیه هایی میفتم که چند روز یا چند وقت پیش بود خوندم که میگفت

    هرموقع وعده ای دادین بهش عمل کنین و سعی کردم تا جایی که تونستم بهش عمل کنم

    و بعد رفتم انقلاب تا دنبال کتاب بگردم

    وقتی رسیدم تو فکر خودم بود از دری برم که اول از مغازه نزدیک در ورودی مترو بوم بخرم و بعد برم دنبال کتاب

    ولی خدا جوری حواسمو به گوشیم جلب کرد که داشتم فایلا رو گوش میدادم و به جای اینکه از خروجی دانشگاه تهران برم بیرون از خروجی دیگه رفتم و مسیرم تغییر کرد

    من اونموقع ندونستم چرا مسیرم تغییر کرد ولی وقتی به امروزم فکر میکردم متوجه شدم چرا تغییر کرد

    من رفتم و یکی یکی از کتاب فروشیا پرسیدم ، از گوگل نگاه کردم آدرسو خیلی دور بود هی یه صدایی میگفت اول به شماره ای که تو گوگل هست زنگ بزن

    الکی این همه راهو نرو به اون آدرس و من گوش نمیدادم و اون صدا بیشتر و بیشتر شد که مانع از رفتنم میشد و گفتم چشم و زنگ زدم ،گفتن کتاب رو نداریم و گفتم چه خوب شد گوش دادم و اول زنگ زدم

    دیگه اون همه راهو نرفتم

    بعد من پیاده رفتم تا بی آر تی ایستگاه دانشگاه تهران

    نزدیک که شدم مشغول گشتن اون کتاب آموزشی بودم که از کنارم یه خانم مسن رد شد گفت دخترم ؟

    ولی جوابشو ندادم باز ذهنم گفت برو حتما میخواد ازت پول بگیره جوابشو نده

    ولی یه حسی هم میگفت چرا بی احترامی کردی به کمک نیاز داره چرا جوابشو ندادی ؟ قشنگ حس میکردم که کار اشتباهی کردم و رفتم وایسادم برگشتم نگاش کردم

    دوباره اون حس گفت برگرد ببین چه کمکی نیاز داره ولی من وایسادم ببینم که چرا اون خانم وایساده و نمیره

    که یهویی دیدم یکی از دست فروشا کیسه ای که دستش بود و برداشت و برد جلو در بانک گذاشت و برگشت از دستش گرفت برد تا دم در بانک تا بشینه ، نمیتونست راه بره به سختی راه میرفت

    من پی به اشتباهم بردم گفتم خدایا ببخش منو با یه لحنی گفت دخترم که حس کردم نیاز به کمک داره ولی واینستادم بپرسم بگم بله با مک بودین ؟

    همون حس گفت برگرد و ازش حلالیت بخواه و بگو که ببخشه که بی توجهی کردی

    نگه ندار برای روز حساب رسیت

    برگشتم و بهش گفتم ببخشید خانم منو صدا کردین توجه نکردم و رفتم حلالم کنین برگشت گفت هیچ کس توجه نمیکنه و گریه کرد اشک ریخت

    اون لحظه گفتم خدایا منو ببخش ، میخواستی امتحانم کنی ، قشنگ حس میکردم که یه جور امتحان بود و بعدش متوجه شدم

    بهم گفت که از کش موها و تخم مرغ رنگیا ازم میخری بچه ام بیمارستانه و گفتم آخه من پول ندارم 200 تمن بیشتر ندارم و میخوام برم کتاب بگیرم

    و تو راه که نشد برم بوم بخرم گفتم اگر کتاب برای اون خانم پیدا کردم که بهش درس بدم با 200 تمنی که داشتم میگیرم براش ، گفت کمکم کن ازم خرید کن بعد حس کردم باید خرید کنم و گفتم خدایا منو ببخش

    درسته 200 دارم فقط ولی اینو نه به خاطر اینکه نداره میدم به خاطر اینکه تو بهم دادی بهت میدم و من کی هستم بخوام بگم کمک کردم ، و گفتم خدایا حتما هدایتم کردی تا کمک کنم بهش

    اون لحظه نجوای ذهنم میگفت تو فقط 200 داری چرا میخوای به اون خانم 150 بدی خودت میمونی ولی توجه نکردم و 150 دادم و برگشتم

    وقتی فکر میکردم به همه این جریانا

    به این نتیجه رسیدم

    چند روز پیش من درخواست کردم که خدا بهم یاد بده خدا گونه بودن رو ،شهید بودن رو

    و رفتارهای رئیس جمهور رو که تحلیل میکردم میگفتم چجوری کمک میکنه ؟؟ میگه حتی پول حقوقی که میگیرم رو پخش میکنم و کمکم میکنم

    و این یادم اومد که خدا میخواسته امتحانم کنه ببینه منم میتونم با توجه کردنم به کسی که ازم کمک خواسته یاد بگیرم تا درسای شهید بودن و خداگونه بودن رو یاد بگیرم ؟؟؟

    و یاد آیه های انفاق میفتادم

    میگفتم خدا گفته اگر کسی کمک خواست کمکش کنین

    بعد آیه ای که میگفت جوری نباشه که خودتونم به سختی بیفتین یادم اومد و یه دو دلی داشتم که آیا کمکم ددست بوده یا نه

    و به نتیجه ای رسیدم و گفتم اصلا من کی باشم که بخوام کمک کنم هیچی که برای من نیست ، پس پول خدا رو به خودش برگردوندم

    و دوباره گفتم طیبه ببین خدا این همه مسیرت رو پیچید

    تو تو فکرت یه مسیر دیگه بود

    از اول مسیرت تغییر کرد و حتی از در دیگه مترو اومدی بیرون این یعنی چی ؟؟؟ یعنی اینکه میخواسته بهت درس یاد بده

    که هر کس از این به بعد صدات کرد با خوش رویی جواب بدی بهش و کمکش کنی حتی اگر کمک مالی نتونستی بکنی بشنوی که چی میگه نه اینکه بی تفاوت بشی و راهتو ادامه بدی

    این خیلی برام سنگین بود خودمم گریه کردم گفتم خدایا میدونم میبخشی ، کمکم کن تا در عمل کردن سرعت بگیرم

    بعد من که برگشتم دوباره به اون خانم نگاه کردم دیدم یه آقا کمکش کرد و بلندش کرد و نمیتونست راه بره

    و دیگه رفتم و تو دلم هی میگفتم خدایا ببخش به خودم ظلم کردم

    بعد چند بار که گفتم قشنگ شنیدم که گفته شد بخشیدمت نگران نباش به مسیرت ادامه بده و آرام باش و دیگه توجهت رو به من بده

    و خوشحال شدم از اینکه درک کردم و به راهم ادامه دادم و رفتم صالح آباد

    وقتی میرفتم منتظر اتوبوس بشم قرار بود دو تا اتوبوس دیگه عوض کنم تا برسم به صالح آباد ولی وقتی رسیدم ایستگاه اتوبوس به طرز شگفتانه ای اتوبوسی اومد که برای صالح آباد بود ، تعجب کردم گفتم اتوبوسا که از این مسیر نمیان چجوری شد یهو؟؟؟ و گفتم آره طیبه همه اینا کار خداست و واقعا حس فوق العاده ای به آدم میده

    وقتی رسیدم مسجد قبلش تشنه ام بود گفتم کاش برم آب بردترم بخورم از مسجد همین که رسیدم دیدم دارن شربت میدن

    خندیدم گفتم به به ممنونم خدا سپاسگزارم

    و دو لیوان خوردم و بطری آبمو پر کردم از شربت

    خیلی حس خوبی داشت وقتی خواستم و شد

    و همه این کوچیک کوچیکا سبب میشه درمورد چیزای دیگه آروم تر بشم که اونا هم میشه باید باورامو تغییر بدم با تکرار

    بعد که درس یاد دادم به خانمی که اومده بود و برگشتم خونه

    تو راه برگشت چنان بارون با شکوهی بارید که فوق العاده بود

    رسیدم خونه دیدم تو حیاط مسجدمون مراسم بود برای رئیس جمهور اونجا هم دقیقا شربت میدادن و خدا دو بار بهم شربت داد امروز

    و درخواست کردم و عطا کرد

    بعد برگشتم که خونه ، صبح رفتنی که با مترو میرفتم انقلاب ،یه دستفروش رو دیدم که وسیله هاشو به نمد با سنجاق وصل کرده بود ، پسیدم خدا من چیکار کنم که نقاشیام رو که با سنجاق وصل میکنم نایلوناشون که سنگینی میکنه پاره نشن و کنده بشن از سنجاق

    یهویی توجهم جلب شد به مقواهایی که به نایلونا با منگنه وصل بود که بعد با سنجاق وصل میشد به نمد

    بهم گفته شد تو هم میتونی به کارت این کارو انجام بدی و دیگه سنگینی چوبا باعث پاره شدن نایلونا نمیشا و کنده نمیشه

    همین که رسیدم خونه شروع کردم به درست کردنشون

    گفتم به مادرم برم نمد بخرم دیدم پول ندارم گفتم ازم جاکلیدی میخری برم نمد بگیرم بیام با جا لباسی درست کنم؟

    گفت باشه و رفنم مغازه دار بهم تخفیف داد و برگشتم من از وقتی رفتم بیرون این فایل رو گذاشتم تو گوشم و تو راه انقدر آروم راه میرفتم که فقط بتونم با تمرگز گوش بدم به آگاهی هاش

    بعد گفتم خدا میخوام پیاده برم و یکم راه برم و گوش بدم به فایل و نمیخواستم زود برم خونه ، هوای بعد بارون هم بود خیلی زیبا بود

    حس کردم که اشکالی نداره و دوباره دیدم دارم میرم سمت تره بار محله مون ، همین که رفتم حس کردم باید بادمجون و کدو بخرم و زنگ زدم به مادرم گفتم مادر برای فردا دو تا از هر کدوم بخرم ناهار درست کنیم بخوریم؟؟؟ گفت باشه بگیر

    وقتی گرفتم و داشتم برمیگشتم خونه از یه مسیر مسخواستم برم

    حس کردم گفته شد نه از اینجا نه ، از راه مستقیم خونتون برو که ازجلو مدرسه بری ‌، برگرد و چشم گفتم و یه حس آرامشی داشتم گفتم حتما تو این مسیر چیز خاصی برای من هست

    و همون لحظه حرفای استاد رو گوش میدادم که در مورد همین هدایت ها میگفت در جواب سپیده خانم

    و پرسیدم یعنی تو این راه که گفته شد برم چق هست ؟ وقتی

    رسیدن جلو در مدرسه دیدم یه خانم اومد پرسید شما از تره بار میاین؟؟؟

    گفت باز هست ؟ اولش خواستم بگم بله ولی زود یادم اومد وقتی من خرید کردم و اومدم دیدم چراغ تره بار رو خاموش کردن و گفتم به اون خانمی که ازم پرسید

    بهش گفتم حالا باز میخووین برین شاید هنوز نبسته باشه

    گفت نه دیگه این همه راهو نمیتونم برم برمیگردم فردا میخرم

    وقتی رفت گفتم چی شد ؟؟؟ خدا داشتی منو هدایت میکردی به این مسیر که جواب این خانم رو بدم ؟؟ اینکه منو سر راهش قرار بدی تا بیشتر از این راه نره ؟؟

    خیلی حس خوبی داشت وقتی تحیلی میکنم و حس هایی که بهم میگه آره درسته قوت قلب بهم میده تا آروم تر بشم

    امروز من پر بود از لحظه لحظه هدایت های خدا

    وقتی هر روز مینویسم و یادآور میشم هرلحظه بیشتر و بیشتر میشه

    یه وقتایی شده نجوای ذهنم میگه ننویس چرا مثلا مینویسی با جزئیات که چی بشه

    ولی یه اراده ای بالاتر از این نجوا هست که منو میاره اینجا تا بنویسم ، و بارها شده دیر نکشتم ولی اومدم و نوشتم

    و همه اینها هدایت خدای خوب و قشنگم هست

    خدایا بی نهایت ازت سپاس گزارم و برای تک تک اعضای خانواده صمیمی عباس منش شادی و سلامتی و آرامش و عشق و زییایی و ثروت بی نهایت از خدا طلب میکنم

    و سعادت در دنیا و آخرت برای همه مون باشه آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1289 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    در مورد هدایت بیشتر توضیح دهید؟

    اگر به جنین و سیر شکل گیری و تکامل آن توجه کنیم به راحتی جربان هدایت را تشخیص می دهیم برخی سلولها چشم برخی دیگر دهان و… را تشکیل می دهند تنها یک سلول است که چندین برابر خواهد شد هدایت باعث می شود سلولها چندین چشم و قلب و دیگر اعضا را تشکیل ندهند

    اگر هدایت را با غریزه برابر بدانیم متوجه می شویم که:

    هدایت تا کجا می تواند پیش رفته و تا چه مقدار می تواند دقیق و باور نکردنی باشد

    زمانی که به قدرتی به نام خداوند پی می بریم او می تواند:

    ایده و تصویری را در ذهن ما ایجاد کند چیزی را به یاد ما بیاورد یا فراموشمان کند زمانی که به قدرت خداوند ایمان و باور داریم اجازه می دهیم:

    او ما را هدایت کند با این باوری که می تواند هدایت کند به هدایت عمل می کنیم قلب ما به ما می گوید:

    چه چیزی بخوریم چه زمانی بخوابیم و….

    اگر نتایج خود را با پیش از آشنا شدن با جریان هدایت مقایسه کنیم:

    متوجه تفاوت فاحش بین آنها خواهیم شد

    تنها کافی است خواسته های خود را مشخص کرده و طریقه ی هدایت آن را به خداوند بسپاریم

    اگر برای رسیدن به هدفی زجر کشیده و تقلا می کنیم: از جریان هدایت دور شده و با این جریان لجباری می کنیم

    خداوند همیشه پلن بهتری برای تحقق خواسته های ما دارد اما اجازه ی هدایت به خداوند را نمی دهیم

    ممکن است با عمل کردن به جریان هدایت ظاهر قضیه نامناسب باشد باید تسلیم باشیم و این کلمات مهم را بیان کنیم:

    من نمی دانم حتما خیریتی در پلن خداوند است که ما متوجه آن نشده ایم و در سالهای آینده متوجه ی خیر بودن آنها خواهیم شد

    خداوند تمام اتفاقات را برنامه ریزی می کند.

    وقتی تسلیم خداوند باشیم: کاملا هدایت خداوند را متوجه شده و قلب ما فرکانس خداوند را دریافت می کند

    هدایت: روند تکاملی است و تا ابد ادامه می یابد و هیچ گاه به جایی نمی رسد که: بهترین حالت برای ما رخ دهد

    ریشه ی الهام تنها یک بار در قرآن بیان شده: اما خداوند7 مرتبه قسم خورده است که خیر و شر شما به شما الهام و گفته خواهد شد

    هدایت هیچ گاه: فراتر از مدار ما نیست ما تنها یک پله: بالاتر از مدار خود می توانیم حرکت کنیم

    این نکته را درک کنیم: که هدایت ارتباط مستقیمی با مدار ما دارد سرعت تغییر مدار در صورتی که تسلیم باشیم و به ایده های الهام شده عمل کنیم: بیشتر خواهد شد بحث بحث دین نیست: نگرش و باور است

    اسلام به معنای تسلیم بودن است: اگر تسلیم خداوند باشیم:

    -می دانیم روند هدایت می تواند هر بار بهتر و بهتر شود

    -به خودمان غره نشده و فکر نکنیم بهترین هستیم

    -همیشه افتاده و تسلیم خداوند باشیم: ویژگی تسلیم بودن : افتادگی است

    مشیت به معنای: قوانین جهان هستی است و به معنای خواست ما و خداوند نیست

    همواره باید سعی کنیم: از روز قبل خود کمی بهتر باشیم بحث اصلی : آمادگی است نمی توانیم یک دفعه و یک شبه:

    از سطح بسیار پایین به سطح بسیار بالا برویم چرا؟

    چون با مشیت و قوانین خداوند: سازگار و هماهنگ نیست

    باید روند تکاملی خود را طی کنیم: از مسیر رسیدن به خواسته های خود لذت ببریم احساس خوب خود را به نتیجه گره نزنیم

    قرآن کتابی: فرکانسی و جهان شمول است بحث اصلی این است که: به خداوند ایمان بیاوریم به روز آخرت ایمان داشته باشیم عمل درست انجام دهیم اینگونه فارغ از اینکه چه دینی داشته باشیم:

    هیچ ترس و غمی نخواهیم داشت

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    علیرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1379 روز

    به نام خداوند مهربان وهدایتگر

    سلام

    وقت همگی بخیر وشادی

    موضوع هدایت:

    واقعا صحبت های سپیده خانم در این فایل بسیار آگاهی بخش بود ، و یک پنجره‌ ای از آگاهی ناب به روی ما باز شد .

    من فهمیدم برای درک موضوع هدایت اصلا عجله‌ای نداشته باشم، و به خودم فشار نیارم که حتما در این بازه زمانی درکش کنم، اینطور نیست

    هدایت یک موضوع قلبی ، بین من و الله هست

    درک هدایت ، بصورت تکاملی هست ، یعنی خداوند طبق مداری که من در آن هستم به من الهام می کنه و وقتی من بهش عمل می کنم کمی بهتر از قبل میشم و این فرایند هی تکرار میشه و هر بار الهام من فرق می کنه ،

    به همین خاطر هست که یکی از نشانه‌های تشخیص الهام الله از نجوای شیطانی اینکه با شرایط فعلی ما سازگار باشه ، و باعث آرامش من بشه ،

    در هدایت حد و مرزی وجود نداره ، برای مسائل کوچک و کم اهمیت هم میشه از هدایت الله استفاده کنیم حتی برای غذا خوردن، کجا رفتن جه فایلی گوش دادن ، چه لباسی پوشیدن ….

    وقتی که من سوال می کنم او جواب میده ، و بهترین راهکار را برای من در نظر می گیره که شاید از نظر ذهن منطقی غلط باشه ولی بعدأ می فهمیم که بهترین راحل بوده.

    در ادامه استفاده از هدایت ، کم کم جنس صدای آن را می فهمیم و بهتر تشخیص می دهیم و با اطمینان بیشتر بهش عمل می کنیم ، هرچند که همه مخالف باشن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    محمد جواد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 910 روز

    به نام الله یکتا

    فایلی سراسر هدایت و رحمت از سوی فرمانروای کیهان بر من بر بنده ی ضعیف و ناتوان….

    یک چیز جدیدی که شنیدم از استاد علاوه بر اینکه ریشه شیع یعنی در مشیت خداوند باشه این بود که انشالله یکی از معانیش اینم هست که اگر در مدار دریافتش باشی و این چقدر چسبید به قلبم

    راست میگه اگر من در مدار دریافت اون نعمت باشم،من میخوام یه کاری انجام بدم اگر در مشیت خداوند باشه و من در مدارش باشم انجام میشه

    و این بحث تکامل و پله پله رشد کردن چقدر درست و صحیحه و چقدر لازمه که هر لحظه به خودم یادآوری کنم این موضوع رو که خود خدا هم یک شبه نه صد ساله نه صد میلیون ساله هم این جهان رو خلق نکرده و زمان برده و تکامل صورت گرفته که ما الان اینجا هستیم

    و باز می‌رسیم به توحید و عمل به قوانین و بحث تسلیم بودن و عجله نکردن و حرص نزدن و طمع نکردن،پناه میبرم به خدا

    از هر دری وارد میشم میرسم به توحید و یکتا پرستی و اینکه در لحظه زندگی کنم و لذت ببرم از این فرصت طلایی و شکرگذار نعمتهای بیشمار الانم باشم،نعمتهایی که یه روزی رویا بودن و الان دارم تجربه شون میکنم

    سپاس از استاد عزیزم بابت این فایل توحیدی

    سجده به تنها فرمانروای جهان مالک آسمانها و زمین خدای قدرتمند و توانایی که آگاهه و مدبر و پاکه از هر شریکی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    الناز و هانیه گفته:
    مدت عضویت: 1954 روز

    سلام

    آنقدر احساساتی شده ام و اشک میریزم 😢که نتونستم سلام درست و حسابی بنویسم ای خدا تو کی هستی تو چی هستی که این قدر سریع جواب میدی دو روز بود خیلی کلافه بودم دوباره ناخواسته و تضاد بدجوری برام قلدری می‌کرد و خط و نشون می‌کشید منم میگفتم نه من خدارو دارم من ایمان دارم من توکل دارم من امکان نداره جلوی تو کم بیارم

    تا اینکه امروز به این فایل هدایت شدم خدای من آخ که چقدر خوب جواب دادی آره منم بعد چند مدت میام به گذشته نگاه میکنم و میگم قربون خدا برم من، اگه اون نخواسته و تضاد نبود امروز من اینجا نبودم خدا منو خیلی دوست داشته که در مسیر قرار گرفته بودم، نمیدونین چقدر جواب محکم و دندان شکنی بود قربونت برم خدااااااا❤️

    استاد جان از شما ممنونم به خاطر این هدایت زیبا🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    منیره ملاباقری گفته:
    مدت عضویت: 893 روز

    سلام به استاد عزیزم ودوستهای هم فرکانسی پرازانرژی

    بازهم یک فایل فوق العادههههههههه ، خدایاشکرررررت که هدایتم کردی سمت این فایل پرازآگاهی ، چقدررررر زیبا صحبت میکنن سپیده خانوم ، انرژی رو میشه توی صداشون لمس کرد.

    دراین فایل بیشتر صحبت استاد ودوستان عزیزم درباره ی هدایت بود. موضوعی که هرچیزی درموردش می‌شنوم ولی بازم احساس میکنم خیللللللللی راه داره تا بااعماق وجودم لمسش کنم، وقتی صحبتهای سپیده جان رو شنیدم ، فهمیدم که من خیللللللی راه دارم تابرسم به جایگاه سپیده جان ، واقعا تحسینشون میکنم

    من خیللللللی دوست دارم دراین زمینه پیشرفت کنم چون وقتی هدایتگرت ،الله باشه ، زندگی میشه برامون بهشت، ی وقتایی تو زندگی هدایت الله رو میفهمم وچقدر لذت بخشه این حس وحال، خدایاشکرررررت که مارو دراین راه قراردادی

    من چند روز قبل ازتحویل سال 1402 برای رفتن به مشهد برنامه ریخته بودم ، کلی ذوق داشتم، همسرم بازنشسته شده بود وماوقتمون آزاده آزاد بود .روز 28اسفند ماه اومد ومن هرکاری میکردم نمیشد بریم مسافرت واصلا جورنمیشد.باورتون میشه من مشهد نرفتم وباهمسرم رفتم به استان لرستان ، خونه ی پدرشوهرم ، کلللللللللی به من خوش گذشت ، داخل روستا با اون انرژی مثبت روستا کلی حال کردم.

    من ایمان دارم هراتفاق خوبی که مادوست داریم برامون بیفته ، در زمان ومکان خاصی برامون رخ نمی‌ده، همه ی اینها حکمت الله عزیزم هست ومن باجون ودل می‌پذیرم.

    من حرف استاد رو کاملا قبول دارم ، من خودم هم دنبال دین یا مذهب خاصی نیستم وفقط وفقط میگم رب ، پروردگاری که این جهان رو دقیق آفریده واداره میکنه خدایاشکرررررت برای این حدازتسلیم بودن ویکتاپرستی گروه استاد عباس منش عزیزم.

    استاد چه قدر درمورد هدایت زیبا گفتن که جنین انسان چگونه در شکم مادر هدایت میشه وانقدر دقیق ودرست اعضای بدن یک جنین صورت میگیره ، چه قدرتی پشت این قضیه هست؟

    وقتی ساعتها به این موضوع فکرکنی ، میفهمی که همین قدرتی که از عهده ی این همه کار برمیاد ، پس هدایت کردن بندش که دیگه کاری نداره براش، فقط کافیه توباورش کنی وبهش توکل کنی.خدایا شکررررررررت که توهستی

    چه قدر استاد زیبا درمورد قانون تکامل صحبت میکنن واقعا همینه ، من خودم فایلهای استاد روچندین بار میبینم ولی هربار ی حرفهای دیگه می‌شنوم ومیفهمم که درک من بالا رفته .

    خدایا من دراین راه تسلیم درگاه توام وخودت میدونی تنها تورامیپرستم وتنها ازتویاری می‌جویم.من بدون توهیچم ، الله عزیزم هدایتگر مسیرمن در زندگی باش

    امیدوارم الله عزیز ویکتا هدایتگر مسیر همه ی ماباشه ، به امید حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    سحر صدیقی گفته:
    مدت عضویت: 1511 روز

    بنام خدایی که انسان را از نطفه ایی ناچیز و بی ارزش آفرید و به او جان داد و برترین جایگاه را به خلقت انسان متعلق ساخت.

    سلام و درود فراون خدمت استاد راهنما و دوستان عزیز.

    باز هم طبق روال همیشگی تعهد و عمل به رد پا گذاشتن برای خود و دوستان هدایت شده ام.

    این فایل، نشانه ی روزانه ی من بود.و هر روز که میگذرد بیشتر تامل میکنم در سخنان استاد که در قسمت معرفی نشانه امروز خاطر نشان کردند:که نشانه ی روزانه دقیقا هدایتی است از طرف منبع جهان هستی برای پاسخ به سوالات شما.

    شاید بپرسید چطور؟؟!!

    چند روزی میشه که همش با خودم و خدای درونم حرف میزنم که میگم خدایا منو هر لحظه هدایت کن بهم بگو چیکار کنم بگو کجا برم چی بخورم اصلا چه موقع حرف بزنم چه موقع سکوت کنم ….

    تا اینکه امروز به این فایل هدایت شدم.

    خدایا ، معبود من هزاراااااااااااان بار شکرت که چقدر دقیق و واضح و بجا و به موقع هدایت می کنی.

    برداشت من از این فایل:👇

    ✔ فهمیدم که هدایت باید طبق قانون تکامل ، تکاملی پیش بره.اینطور نیست که من همین الان از صفر به صد برسم.یا بخوام همه چیز همین الان در بهترین حالت ممکن باشه….

    نه نه نه این باور و توقع ☝👆 کاملا اشتباهه❌🚫

    ✔هر چیزی ، هر موجودی در جهان هستی باید طبق قانون تکامل روند رشد و پیشرفت رو طی کنه ؛ حتی همون تخم که باید حتما حتما ۲۱ روز رو سپری کنه که بعد از ۲۱ روز تبدیل به جوجه بشه و از تخم خود بیرون بیاد.

    ✔و از همه مهم تر اینکه با توجه به مداری که در آن قرار دارم هدایت میشم یعنی اینکه مانند پله های نردبان ، با هر بار که به مدار بالاتر صعود میکنم یک پله هم هدایت میشم.

    اینطور نیست که من در مداری باشم و بخوام بالاتر از مداری که هستم هدایت بشم این خلاف قوانین جهانه.❌🚫پله به پله

    ✔و اینکه هدایت تنها یک مفهوم کلی و سر سری و دم دستی نیست؛ هدایت مسیریه که باید در اون مسیر قرار بگیری و بفهمیش و هر چه بیشتر قوانین و درک کنی و صبور باشی و عجله نکنی بیشتر و بهتر درکش میکنی.

    برای هدایت شدن باید صدای قلبت و زیاد کنی تا قدرت نجوای قلبت بیشتر و بیشتر بشه. اون وقته که میفهمیم خود هدایت نیز جزئی از قانون تکامله که نیاز به زمان داره.

    نمیشه یهو به همه ی جوانب هدایت احاطه کرد.

    ✔هدایت طبق فرمایش استاد اصلا فارغ از دین و مذهبه.خدا واسه هدایت دین خاصی تعریف نکرده فقط گفته ایمان داشته باشید تنها و فقط به یک قدرت در جهان هستی که هدایت کل جهان دست اونه.

    خدا فرموده :شما در هر مسیری باشید چه خیر چه شر ؛ هدایت میشید.

    اینکه خدا چرا آنان که در مسیر درست نیستند باز هم هدایت میشوند؟؟؟؟!! جواب اینه که :خیر و شر از جانب خدا به ما الهام میشه و این ما هستیم که باید انتخاب کنیم کدام مسیر رو انتخاب کنیم و خدا هم ما رو در همون مسیر هدایت میکنه.

    برای اینکه بهتر درک کنیم که هدایت به دین و مذهب نیست این مثال رو میاریم.

    آیا همون تخم لاک پشتی که تبدیل به جوجه لاک پشت میشه آیا اون جوجه لاک پشت در مسیر تکاملی خودش نبوده ؟؟؟!! آیا به جز انسان ها تمام جهان هستی و موجودات دیگر از طرف خداوند هدایت نمی شوند ؟! آیا خود نطفه ی انسان که هیچ دینی برایش تعریف نشده ( منظور همان موقع ست که نطفه ی انسان شکل میگیرد )بدون هدایت خداوند و طی کردن تکامل خودش تبدیل به نوزاد آدمی می شود؟؟؟!!

    خدا حتی مورچه ای که در دل زمین خونه داره هدایتش میکنه.حتی فرهاد عزیز که گفتن لا دین هستند نیز از جانب خدا هدایت میشوند .

    الله اکبر از این همه بزرگی و عظمت خدا .که روزی هزار بار هم سجده شکر بجا بیاوریم کمه.

    خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررت

    در پرتو ایزد منان شاد و پیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    مهدیه اسفندیاری گفته:
    مدت عضویت: 1442 روز

    سلام عباسمنشی های پایدار بر اصل…

    من مدتهاست در سایت هستم…خییلی به شدت مقاومت دارم برای کامنت گذاشتن انگار کمال گرا شدم…

    وقتی کامنتهای بچه ها رو میخونم دری وا میشه پر از حس و حال عجیب

    ….

    امروز فقط فقط برای خودم کامنت میزارم این راه طولانیه و وسیع انتهایی نداره و منم باید از یه جایی استارت رو بزنم…

    داستان هدایت من به این فایل فوق العاده و صحبتهای ناب استاد صورتم رو خیس کرد حالم و منقلب کرد قلبم رو باز کرد

    اخه امروز نیت کردم و این فایل اومد …و بی مقدمه صدای سپیده جان

    فایل دیگه ی استاد رو گوش میدادم در مورد هر روز بهتر از دیروز و اینکه استاد گفتن کامنت بذارید تعامل کنید تحسین کنید و گاهی اوقات اعراض

    بعد کامنت زیبای خانم محمدی

    بعد…

    کامنت دوست عزیزمون در جستجوی حقیقت…

    و بعد کامنت امین عزیز

    چه میکنه این کلمات استاد جان این چه نیرویی در کلام شما که ادم رو مسخ میکنه افرین بر خداوندی که هدایت میکنه هر کسی رو در شرایط خودش و چی قشنگتر از این هدایت با صحبت های شما و چاشنی کامنتهای دوستادن با نگاه زیباشون با ایده و عملگراییشون و تشویق من به گام های کوچیک و داستان تکامل …

    شاید فعلا در مداری نباشم که بخوام صفحه ها بنویسم اما من هم به هر خیری از خداوندبرسد فقیرم و محتاج

    در پناه موسی و عیسی و مقربین در گاهش در پرتو نور الهی برقرار باشید..

    دوستون دارم

    و ممنونم از خودم و بقبه برای ثبت این لحظه..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    حسین قاسمی نیا گفته:
    مدت عضویت: 1930 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و تشکر بابت این گفتگوی زنده واقعا عالیه ❤️❤️❤️

    و تشکر از حامد عزیز که تجربه بسیار عالی دادن

    من هم دستاوردهای زیادی دارم اما کلاب هووس باز نمیکنه برام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: