گفتگو با دوستان 3 | تسلیم بودن در برابر هدایت - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/03/abasmanesh-14.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-04-03 07:44:442024-04-19 22:45:58گفتگو با دوستان 3 | تسلیم بودن در برابر هدایتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلامِ جانم به شما استاد عزیز و بزرگوار؛
چطور میتونم برای شنیدن این فایلها، این گفتگوها، این حرفهای گوهربار شما لابلای صحبتهای شاگردهای خوبتون از شما قدردانی کنم؟ چه زبانی چه کلمهای میتونه اینهمه احساس قدردانی و شکرگزاری رو که در قلبم موج میزنه منتقل کنه؟ بیهیچ اغراقی انگار صدای شما و کلماتتون از آسمان به قلبم نازل میشد. انگار اصلا این کلمات از جنس زمین نیستند. از جنس نور محض هستند و ذره ذره وجودت رو روشن میکنن. چطور میشه برای اینهمه برکت و نعمت ناب از شما تشکر کرد؟!
انقدر این آگاهیها مرتبهشون متعالی و آسمانیه که موقع شنیدنشون اضطراب غریب و لذتبخشی وجودم رو پر میکنه. چیزی از جنس دچار شدن به تماشای عظمتی که نه میتونی ازش چشم برداری و نه ظرفیت کافی برای دیدنش داری…
استاد، واقعا زبانم عاجز و قاصره از توصیف کردن حظی که از گوش کردن به این نغمههای ملکوتی بردم. مهم نیست چقدر دنیای من کوچکتر از دنیای باشکوهیه که شما به تصویر میکشید چون اینهمه شور و حرارتی که در جان من به پا میکنید قطعا یک روزی یک جایی کار خودش رو میکنه و من رو به اون اوجی میرسونه که امروز در خیالم نقش بسته. مگه میشه روح و جان کسی اینطور آتش بگیره ولی به گلستان تبدیل نشه؟ مگه میشه اینطور عطر خدا در جانت بپیچه و تو رو مست نکنه و با خودش نبره؟
چی میتونم بگم جز اینکه خوش به حال دنیا بخاطر وجود شما! خوش به حال بشریت! خوش به حال همه انسانهایی که هنوز متولد نشدهن اما بطور قطع این سعادت نصیبشون خواهد شد که روزی صدای ملکوتی شما رو بشنون! خوش به حال همه ما بخاطر وجود مبارک شما!
در طول شنیدن حرفهای شما انگار دائما داشتم با خودم و با شما حرف میزدم اما از لحظهای که تصمیم گرفتم احساسم رو بنویسم نمیدونم چرا ذهنم قفل شد و فقط دارم خودم رو وسط یک دنیا بهت و حیرت میبینم و کلمههایی که گمشون کردم انگار.
با اینکه برای بار دوم یا سوم بود که این فایلها رو گوش میکردم اما برای اولین بار بود که حرفهاتون اینطور من رو زیر و رو کرد. دیشب به خدا گفتم دلم گرفته بخاطر آخرین سحر ماه رمضان و ای کاش برای دلم کاری کنی و… چه مهربانانه و سخاوتمندانه من رو به این سمت و سو هدایت کرد و به این زیبایی اجابتم کرد.
فقط خدا میدونه گستره برکت وجود شما تا کجاست -چه در بعد مکان چه در بعد زمان- و من چه خوشبختم که به لطف هدایت و مهربانیش به این دریای بیکران متصل شدم!
مطمئنم روزی که چندان دور نیست من هم با تعریف کردن داستان پرواز خودم ذرهای از عشق و محبت و سخاوت شما رو پاسخ خواهم داد.
نابترین و خالصانهترین دعاهایم تقدیم به شما و مریمجان عزیز دل.
زندگیتون غرق نور و رحمت و برکت خداوند باشه❤❤
به نام خداوند مهربان
سلام به تمام دوستان عزیز و مهربانم که دارن این کامنت رو میخونن
واقعا با روز شمار تحول زندگی انگار فایل های سایت باز تازه تر و تاثیر گزار تر میشه
مخصوصا اینکه فایل ها یک همزمانی زیبایی با مسائل زندگیت داشته باشه
واقعا مفهومهدایت خیلی تکامل میخواد درککردنش
واسه منم خیلی طول کشید تا اصل رو بفهمم تا هر روز توش بهتر بشم
اما میخوام امروز از تجربه ای جالب صحبت کنم
من در حال حاضر که تمرکز گذاشتم رو حل مسئله سلامتیم
یک سناریو جذابی رو همش تو ذهن ام مرور میکنم
اونم اینکه
صبح میرم میدوئم
بعدش میام خونه دوش میگیرم
بعد رو فایل های سایت کار میکنم
بعد نهار سالم وسلامتم رو میخورم
بعدش میرم حاضر میشم تا برم پیش هنرجوهای رقص ام
بعد از کلاس میام خونه
و تا اخر شب باز رو دوره ی احساس لیاقت که تازه خریداری کردم کار میکنم
این سناریو شاید ساده به نظر بیاد اما خب واسه من که مسائلی در مورد کمبود انرژی و اضافه وزن و ….
یکسری خواسته های دیگه دارم خیلی رویایی هست
اما یه نکته رو خیلی میخوام بش تاکید کنم
جدیدا برعکس قبل هربار که یه سناریو تو سرم میسازم
احساس ام طوریه که انگار واقعا اتفاق افتاده
اما قبلا به شکل یک رویا و آرزو دست نیافتی بود
احساسم
حالا اتفاقی که دیروز واسم افتاد چی بود
من از صب که بیدار شدم این فایل و فایل بعدیش رو گوش دادم و کاراهام رو انجام دادم
بعدش حاضر شدم و رفتم پارک بانوان تمرین
بعدش اخر تمرین ام دوتا دختر پرانرژی که خواهر بودن اومدن گفتن به ما یاد بده
من یک عالمه بهشون رقص یاد دادم و خییییلی کیف کردیم
بعدش پیاده تا خونه اومدم که خیلی مسافت طولانی بود و تو راه همش قوانین رو با خودم مرور میکردم و از زیبایی های شهر تو شب چقدر لذت بردم هوام که بی نظیر بود
بعدش اومدم خونه و سریع دوش گرفتم و تا اخر شب رو دوره کشف قوانینکار کردم !!!!
چقدر این سناریو شبیه به اونچیزی بود که تو ذهن ام ساختم
چقدر زیاددددد
واقعاما با ذهنمون داریم جهت میدیم به زندگیمون
اگه احساسش کنیم
اگه باور کنیم اتفاق میافته
اگه تسلیم باشیم
یادمه دقیقا دیروز زیر دوش متوجه شدم و بالا پایین میپریدم تومیگفتم وای خدایا
چقدر قوانین تو دقیق عمل میکنن
چقدر دقیقققققققق
خدای بزرگ شکرت واقعا
و این موضوع انقدر به من انگیزه داد که حالا بیشتر و بیشتر میخوام روش کار کنم :))))))))
به نام خداوند بخشنده مهربان …سلام به استاد عزیز وخانم شایسته گرامی .من با 195 روز حضور درسایت و رسیدن به قدم سوم با کلی نتیجه عالی وقتی این سه قسمت رو دیدم خیلی خیلی کیف کردم که دوستان چه نتیجه های عالی و قشنگی رو رقم زدن…خدایا شکرت…بدون شک انقد قدم هام محکم و محکم تر میشه تو این مسیر …..خدا میدونه این فایل به نظر من یکی از بهترین و بهترین فایلهای روی کره زمینه ….خیلی ازت ممنونم استاد بابت هدایت جانانه واسه درست کردن این فایل فوق العاده..من که قسمت اولش فقط اشک ریختم خیلی حال کردم انقد که تا الان چندین بار گوش کردم این قسمتها رو …خیلی تبریک میگم به همه دوستای عزیزم با این نتایج فوق العاده و شگفت انگیز..الهی که همیشه نتایج بزرگی تو زندگی کسایی که رو خودشون کار میکنن اتفاق بیوفته…خیلی دوستون دارم استاد …..یکی از هدفهای امسالم خرید گوشی آیفون 12 هست تا که منم به امید الله مهربون جزو این دوستان باشم و ازنتایجم برا استاد جون بگم و کلی خوشحالش کنم عاشق همتونم…..
بنام خدا
سلام
آدم کیف میکنه از این همه آگاهی های جدید
جیگرش حال میاد وقتی آدمایی رو میبینه ک از این قانون دارن استفاده میکنن و ب موفقیت رسیدن
با هر بار شنیدن موفقیت دوستانم آروزوهای بزرگتری ام توی ذهنم ساخته میشه بخودم میگم نگا اینا تونستن پس توام میتونی کافیه هر کاری استاد و شاگرداش کردن رو توام بکنی
نکته ی بعدی ک دوستان میگن بعد سه سال بعد دو سال بعد پنج سال به فلان موفقیت به فلان آگاهی رسیدیم تهه دلم یکم آروم میشه چون گاهی اوقات نجواهای شیطانی میخان بگن که اون نتیجه بزرگرو نگرفتی شبو روزتم بافتی به هم آخرشم ک هیچی به هیچی خودتو گرفتی ریشخند!😐 الان بخام جواب این نجواهارو بدم میگم آقای ذهن سرزنش گر نگا کن من فقط شش ماهه که دارم متمرکز کار میکنم سپیده و حامد و بقیه دوستان پنج سال شش سال و بیشتر کار میکنن تازه میگن فهمیدیم چی به چیه اونوقت منی ک شش ماهه دارم کار میکنم چه انتظاری داری بعدشم من تو این شش ماه کم نتایج نگرفتم که خیلیاشونو تو کامنتام نوشتم و خدارو هم سپاسگذاری کردم.
موضوع بعدی توی هدایت که بارها و بارها توی زندگیم از همه جهت بهش نگا کردم وقتی موضوع هدایت رو فهمیدم بارها برگشتم عقب زندگیمو از بچگی زیر ذره بین گذاشتم یادمه توی دبیرستان ما ی گروه دوستانی بودیم ک رابطمون خیلی باهم خوب و رفاقت خیلی خوبی باهم داشتیم بعد ک دبیرستان تموم شد همه توی کنکور یه دانشگا قبول شدن بجز من
من بخاطر این اتفاق خیلی غصه خوردم و نگران بودم همیشه ولی سال بعدش به ی دانشگااه دیگه هدایت شدم ک اصلا هیشکیو نمیشناختم و چه اتفاقای خوبی و چه دوستای جدیدی پیدا کردم بعدها ک اون دوستانی ک همه توی ی دانشگاه قبول شده بودن شنیدم چون ی گروه بودن نه میتونستن درس بخونن و دیگه دوس جدیدی پیدا کرده بودن و …خلاصه من از این تضاده از اون ناخواستهه به جای خوبی هدایت شدم و همین هدایتم به این مسیر هم از ترکش های قبولی تو اون دانشگاه بود این موضوع رو چند سال بعد فهمیدم ک خدا همیشه به بهترین شکل هدایتمون میکنه و حتی اتفاقای بد هم ب نفع ماست اگه دیدمون وسیع تر باشه و اینده نگر باشیم یا از رابطه ی عاطفی ک داشت شخصیتم خدشه دار میشد بصورت هدایتی خارج شدم و بعد با ی آدم خیلی خوبتری وارد رابطه شدم و بخام بگم خیلیه، وقتی این اتفاقای به ظاهر بد میفته برای آدم زمان ک میگذره آدم میفهمه ک این اتفاق آنچنانم ب ضررش نبوده حتی به نفع هم بوده .
دوستان خدا گفته ک ما هر حالت بندمو هدایت میکنم و خوبی و بدی رو هم بهش الهام میکنم اگه ما توی مدار درست باشیم و خواسته هامون درست باشه و احساس خوبی داشته باشیم هر اتفاقی ک میفته ار هدایتی که میشیم فقط و فقط برای اینه ک مارو راحت تر سریع با لذت تر ب خواستمون برسونه این اون هدایت خداس کاری ک ما بکنیم اینه ک احساسمونو خوب کنیم زاویه دیدمون ب مسائل تغییر بدیم و بقیش رو بسپاریم دست خدا نه ترسی داشته باشیم نه غمگین باشیم اصلا دلیلی دیگه نداره بترسیم ترسو باید آدمایی تجربه کنن ک قانون کار نمیکنن و قدرت رو به همه میدن بجز خدا ترسو آدمایی تجربه کنن که چشم امیدشون به همه هست بجز خدا
ترسو باید آدمایی تجربه کنن که از چیزی واسه خودشون بت ساختن از رئیس اداره بگیر تا شریک عاطفی و محل زندگی و حتی تخت خوابشون
ترسو باید این ادما تجربه کنن ک به همه چیز وابسته ان بجز خدا
ماها ک قانون کار میکنیم دیگه نباید ترسی داشته باشیم که، چون اول مسیر متعهد میشیم ک قدرت رو از همه بگیریم بدیم بخدا چون اول مسیر متعهد شدیم ک خودمون مسئول زندگی خودمونیم هستیم چون اول مسیر این تعهد رو دادیم ک کافیه به خدا ایمان بیاریم و همه ی کارای زندگیمونو بسپاریم دست خودش
دیگه برای چی بترسیم ؟ امیدوارم که خودم هم بتونم از این اگاهی و از این حرفایی ک زدم عملی قوی و اراده ی محکم بسازم تا از پس نجواهای شیطانی بر بیام و خدا هم هدایت الهیشو شامل حال همه ی ما بکنه
دوستون دارم
و عاشقتونم
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم جان
استاد چقدر شما دلنشین صحبت میکنید در مورد خداوند و چقدر کلامتون در جسم و روح من نفوذ میکند
چقدر لذت میبرم از کلامتون،و چقدر غرق میشم به طوری که فقط صدای شماست که در ذهن من شنیده میشود.
چند وقتی بود که به سایت سر نمی زدم ،من بیشتر فایل های رایگان شمارو گوش داده بودم و نمیدونم چی شد که فاصله گرفتم از سایت و چند ماهی از اصل دور شدم و رفتم به سراغ فرع،اون موقع که در سایت بودم و روی خودم کار میکردم نتایجم فوقالعاده بود ولی زمانی که دور شدم اوضاع و شرایط واقعا برام غیر قابل تحمل شده بود ،دوباره داشتم کم تحمل میشدم ولی یه صدای توی ذهنم گفت برگرد به سایت
و این بار برگشتم و نمیدونید که چقدر اینبار بهتر میفهمم کلامتون رو،چقدر بهتر درک میکنم صدای خدارو که باهام حرف میزنه،چقدر لذت میبرم از تنهایی خودم با خدا،فکر میکنم کاش زودتر پیدا میکردم خدارو ،این حس آرامش رو،این حس تکیه گاه همیشگی رو
از شنیدن این فایل واقعا لذت بردم ،میدونی استاد توی فیلم یوسف پیامبر زلخیا وقتی جوان شد 40روز فقط با خدا حرف میزد،و من تونستم حالشو درک کنم ،درسته تازه کارم و خیلی جای کار دارم و یکم شلوغی های اطرافم منو اذیت میکنن و احساس میکنم صدای خدارو نمیشنوم ،ولی باید بیشتر کار کنم تا صدا برام بلند تر بشه،دلیل نوشتن این کامنت هم صدای درونم بود که گفت برو و بنویس و من اومدم و دارم مینویسم.
یک زمانی من آیه ای از قرآن رو برای پروفایلم گذاشته بودم که نوشته بود آیا خدا برای بنده اش کافی نیست ؟؟ولی اون زمان فکر میکردم مفهوم رو میفهمم و لی الان کاملا به این نتیجه رسیدم که واقعا خدا برای بنده اش کافیه،تمام مشکلات من و تمام کمبود هایی که تو زندگیم احساس میکردم دیگه برام وجود نداره چون که من به معنای واقعی حضورش رو کنارم حس میکنم
درود خدا بر استاد گرانقدر و مریم جان نازنینم
وقتی این فایل رو گوش دادم ب 15 دقیقه نرسیده بود ک از شوق اشک میریختم و قلبم پر از آرامش شد.. داستان از اونجایی شروع شد ک من میخواستم مفهوم هدایت رو درک کنم و اصلا بدونم هدایت ینی چجوری اما نمیدونستم از چ راهی… چندهفته پیش تصمیم گرفتیم ک 19 همین ماه بریم سفر و میشه گفت همه چیو هم اوکی کردیم اما سه چهار روز پیش کف پام آسیب دید و من با این ک نقش بازی میکردم برای خودم ک همچین چیزی نیست اما در اصل عجله داشتم و هی میگفتم کی خوب میشه؟ ینی تا 19 خوبه؟(آخه از تیر ماه تا شهریور ب همسفرم گفتند ک مرخصی نمیدن و تا قبل از این فایل میگفتم نکنه واقعا نشه) نکنه ایندفعه هم مثل دفعه قبل نشه بریم؟ چرا خوب نشد؟ و…. اما اینها رو پس میزدم هر روز فکرمو جمع میکردم روی خودم کار میکردم و واقعا روی خودم تلاش میکردم کار کنم در طول روز آخرش شده یه ساعت این سوالا فکرا بهم دست میداد و خلاصه بهم میریختم احساس خفگی میکردم تا این ک دیشب از خدا خواستم حالمو خوب کنه و منو هم هدایت کنه جوری ک بتونم کمی هدایت رو درک کنم و آخره شب قبل خواب یه حسی بهم گفت برو تو سایت و سرچ کن تسلیم.. من اومدم سرچ کردم و بوووووم این فایل ک حتی با مثال سفر بود و اون لجبازی ک استاد گفت و این ک برای منی ک میخواستم خیلی قشنگ مفهوم هدایت رو توصیف میکرد خداااایااا اصلا قفل کردم چقدر ذوق کردم و اشک ریختم خداروشکر کردم از این ک هدایتم کرد ب این فایل تا هم آروم بشم هم درک کنم مفهوم رو و گفتم من هدفم لذت بردن و تجربه ی این سفره حالا دیگه تسلیم میشم( تا جایی ک الان در توان دارم) و ب خدا میسپارم و امیدوارم ک خدا برام رقم بزنه شاید باورتون نشه و اما امروز هم هدایت شدم ب بهتر شدن و خب پام خیلی حس بهتری بهم میده
موضوع بعدی ک با این تضاد بهش هدایت شدم احساس لیاقت و ارزشمندیه ک در این مورد هم فهمیدم پاشنه آشیلمه و باید بیشتر روش کار کنم
چقدر تضادی ک منو بهم ریخت درس ها بهم داد….. سپاس گذارم از خدای هدایتگر و مهربانم و سپاس از استاد و سپیده نازنین…
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و مریم جان
استادم چقدر حال شما خوبه چقدر ایمانتون راستین و پاک استاد اینقدر به کلمه هدایت خداوند ایمان دارید که اشک تو چشمان شما هر لحظه حلقه میشه چقدر لذت میبرید وقتی که میبینید سپیده جان اینقدر از هدایت شدنش واستون میگه چقدر حالتون عالی میشه مثل یک پدر که آرزوش اینکه خوشبخت شدن بچه هاشو می بینه واز شادی اشک می ریزه میتونیم بگیم مثل خود خدا وقتی ما بنده هاش به هدایتش توجه کنیم شکر گزار باشیم امیدوار و با ایمان باشیم زمین و به تسخیر مون در میاره وقتی استاد شمارو میبینم که اینقدر از پیشرفت بچه های سایت لذت میبرید ایمانم قوی تر میشه که سمانه ببین خدا چقدر لذت میبره اگه تو بنده خوبی باشی آروم آروم باشی بزرگوار باشی شکرگزار باشی سمانه تلاش کن مثل استاد عزیزت مثل سپیده جان الگوهای زندگی تو ببین اگه سپیده تونسته هدایت ببینه پس تو هم میتونی تو بنده لایق خدای
سپیده جان چقدر واستون خوشحالم چقدر تحسین تون میکنم که اینقدر خدا دستاشو تو زندگیت گذاشته وای سپیده عزیز تو لایقی این زندگی قشنگی چقدر خوبه منم یه روز مثل شما فقط منتظر هدایت خداوند باشم الهامات خداوند تو زندگیم باشه
قدمهای عملی واسه هدایت شدن واقعن بی نظیره عالی عالی عالی استاد خیلی انرژی میگیرم خیلی ایمانم راستین میشه خدایاااا شکرت دلم میخواد واسه این برنامه سجده شکر به جا بیارم
استادم ممنونم هزاران بار چقدر خوبه که شمارو دارم بعد خدا
عاشقتوتم
سپیده جان چقدر صدای شما زیباست چقدر اعتماد به نفستون بالاست من شمارو هر ثانیه مثل استاد و مریم جان تحسین میکنم ایشالا روزی برسه سپیده جان تو پرادایس استاد و از نزدیک ببینید چون شما لیاقتشو دارید چون شما ایمان و توکل دارید
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند و خوشبخت باشید
دیدگاه و کامنت زیبا ی من در قسمت سوم گفتگو با دوستان
بسم الله رب
من نمیدانم
من ناتوانم
من ضعیفم
من کمک میخواهم
من درخواست هدایت میکنم از الله مهربانم
من حمایت و هدایت الله مهربان را میخواهم
من ضعیفم تو قدرت داری
من ناتوانم تو توانا هستی
من نمیدانم تو دانا هستی
من بلد نیستم تو بلدی
و…
داستان از این قراره که من گفتم من باید بندگی کنم و او خدایی
ارباب او هست
من بنده هستم
داستان از این قراره که من گفتم خدایا من ضعیفم تو منو کمک کن
تو قدرت داری تو توانا هستی تو دانا هستی
من از تو هدایت میخوام
من نمیدانم من نمی دانم من نمیدانم…
داستان از این قراره که دیشب ساعت 5 شب بود که یه چیزی منو از خواب بیدار کرد
انگار یکی داشت در گوش سمت چپم راه میرفت
صدای جالب و متحیری داشت و گاهی هم زجر آور…
گفتم خدا این چیه آخه تو گوش من؟!
کم کم صدا بیشتر و بیشتر شد
انگار کسی داشت در سرم به مغزم چکش میزد
از خدا کمک خواستم که خدا آخه این چیه ؟!
به من هدایت کرد که یه مورچه هست که راهشو گم کرده و به گوش تو رسیده !
ولی قراره که کلی درس بگیری از این داستان و ایمانت بیشتر و بیشتر بشه به من به عنوان تنها قدرت جهان هستی به عنوان تنها رب جهان هستی و بدانی که قدرت از آن خدا است ولا غیر…
این همه درس از این مورچه ی شیطون 🐜
.
اول چون همه خواب بودن آهسته آهسته رفتم گوشیمو برداشتم تا عکس گوشم بگیرم ببین چی هست؟!
هیچی پیدا نبود 🐜
بعد آهسته آهسته رفتم سراغ کمد دیواری تا گوش پاک کن رو بردارم و ببینم میتونم این مورچه ی قصه رو بیرون بکشم یا نه؟!
دیدم نمیشه که هیچ تازه سر و صداش هم داره بیشتر میشه 🐜
انگار کسی داشت تو سرم راه میرفت… 🐜
در همین رفت و آمد ها بود که مامان مهربونم که واقعا از وجود داشتن همچین پدر و مادری از خداوند عزیزم سپاسگزارم بیدار شد
گفت چی شده؟!
داستان رو گفتم
گفت مورچه رفته تو ی گوش تو 🐜
گفتم نه بابا 🤔😁
گفت آره ، یه چند باری منم تجربشو داشتم
خلاصه گفت بیا بخواب و آب جوشیده ی سرد شده رو آروم آروم ریخت تو گوشم
که کم کم مورچه ی شیطون قصه. ی ما بیاد بیرون و روی آب قرر بگیره و بیاد بالا 🐜🐜🐜
بعد از چند دقیقه
مورچه ی داستان یا از گوش من آمد بیرون یا در همون گوش من عمرشو داد به شما
ولی من راحت شدم و دوباره همه چی برگشت سر جای اولش…
*ولی اتفاقی که افتاد این بود که من به خودم گفتم ببین ابوالفضل که ما انسان ها چقدر ضعیف هستیم چقدر ناتوانیم که مغلوب یه مورچه شدیم 🐜 چقدر یه مورچه از ما قدرتمند تر هست که این جوری خواب و خوراک از ما گرفته و… 🐜
به خودم گفتم چرا گاهی اوقات روی چیز های دیگه حساب میکنی؟!
چرا کِرِدیت و اعتبار موفقیت هایت رو به حساب خودت و توانایی های خودت میزنی؟!*
دیشب فهمیدم که چقدر ناتوانم
دیشب فهمیدم که چقدر ضعیفم
دیشب فهمیدم که چقدر نمیفهمم
و چقدر خدا تواناست 💛
و چقدر خدا قدرتمند هست 💛
و چهقدر خدا دانا هست 💛
.
دیشب یک درس خیلی خوبی خدا به من داد که دیدِ من را باز کرد و باعث شد که بیشتر و بهتر و عاشقانه تر از خداوند درخواست کمک و هدایت کنم و دیگه نه تنها روی هیچ چیز و هیچ قدرتی بلکه روی خودم هم حساب باز نکنم و بگویم که قدرت از آن خداست ولا غیر ❤️
*به امید الله مهربان
به امید موفقیت های بیشتر
در پناه الله یکتا شاد سلامت خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشین 🌹🍁🍂*
پنجشنبه 8 مهر ماه سال زیبای 1400
ساعت 10:46 صبح
🍁🍂🍂🍁
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
تحسین میکنم کار کردن مداوم سپیده روی خودش رو و رسیدن به دریافت الهام.
مشابهت الهام و غریزه به نظرم خیلی منو تونست هدایت کنه و بهتر بفهمم.
در بحث الهام ما باید رها باشیم و سوال کنیم و منتظر باشیم و در واقع گوش بزنگ باشیم
در مورد اینکه استاد گفتن که دین و روش ابراهیم رو دارم ،به نظرم اصل و عصاره همه ادیان هم همون منش ابراهیم هست.تسلیم بودن و همین تسلیم بودن به ابراهیم لقب خلیل الله و امام داد.
مورد دیگه ای که در مورد الهام هست اینه که ندایی از درون هدایت میکنه یا نشانه هایی از بیرون.
مورد دیگه همون تسلیم بودنه و بگیم خدایا من نمیدونم تو میدونی
مورد دیگه این بود که سپیده میگفت حتی در کوچکترین کارها هدایت میخام و این به نظرم نشانه ایمان تکامل یافته هست که در هر حال تسلیم خدا باشیم و بگیم من نمیدونم و تو منو هدایت کن.
باور به خدا،باور به اینکه خدا الهام میکنه و هدایت میکنه،باور به لیاقت داشتن ما برای شنیدن و دیدن الهام و درنهایت عمل به الهامات ما رو رشد میده و الهامات رو واضح تر میکنه.
الهی میلیاردها بار شکرت
ای خدای رحمان ما رو هدایت کن به سمت توحید
خدای من ما رو هدایت کن به سمت شکرگزاری بهتر و بیشتر
خدای من نور پاک وجودمون رو به ما بشناسن
خدای من ما رو با تقوا تر کن
خدا من شکرررررررررت
سپاسگزارم استاد عزیزم با بیانات قشنگ و درستت
با سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته
همچنین خدمت تمام دوستان گرامی
امروزهدایت شدم که این فایل فوق العاده عالی رو ببینم ،که یک بار صبح دیدم ویک بارهم شب تماشا کردم. آفرین به تعهد سپیده خانم والباقی دوستان که امید وانگیزه ما را صد چندان میکنند.
باورتان نمی شود امروز به چندین مسیر تازه کاری هدایت شدم واز دو مسیرش کسب درامد کردم و سومین راهم فردامی روم تا به دستش بیارم،انقدر این فایل های کلاب هاوس عالی و تاثیر گذار هست که من با این که این فایل هارا قبلا گوش کرده بودم و به قول استاد امروز من آگاهی ها جدیدی گرفتم. از صبح زدم قسمت اول تا پنچ را دوباره گوش کردم وهمین طور غرق در آگاهی شدم ولذت بردم وهمه این مدت را در دو مسیر رفت وبرگشت کرج به تهران گوش کردم. اولین مسیر ازفردیس کرج به نازی آبادبود،ودومین مسیر از کرج به تهران پارس فلکه دوم بود که هر دو مسیر با گوش کردن به فایل های استاد بود.
این راهم بگم که وقتی موقع رانندگی در حال برگشت مسیر دوم بودم،به خاطر ترافیک میدان سپاه از مسیر معدن ها که جاده اش کمی خراب است ولی خلوت ومیانبر است رفتم کمی که وارد جاده شدم یک نفر توی تاریکی جاده ایستاده بود که حسم گفت سوارش کنم ،سوارش کردم،قیافه اش هم دیده نمیشد،فقط گفت من جلوی کارخانه رنگ پیاده میشم وهیچ نگفت،یک لحظه ذهن شیطانی ام گفت خفت گیر نباشد توی این راه بی راهه اما صدا انقدر ضعیف بود که فکرش را هم نکردم و همین طور استاد داشت صحبت می کرد،ومن مدهوش فقط لذت میبردم .تا این که وسط راه ان نفر گفت پیاده میشم ،ونگه داشتم تا پیاده شود. بعد از پیاده شدن دعایم کرد وگفت دست به خاک بزنی طلا بشه،امید نداشتم کسی سوارم کنه ودوباره برایم دعا کرد. ومنی که با اینکه روز پر فشاری داشتم ولی وقتی رسیدم خونه انگار تازه بیدار شدم تا کارم را آغاز کنم.
خدا من را در مسیر کسانی که به آنها نعمت وثروت وسلامتی داده قرار بده
الاهی آمین