مفهوم فرکانس و چگونگی تنظیمِ آن

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

پس از درک این قانون که:

تمام اتفاقات زندگی ما-بدون استثناء- حاصل فرکانس های خودمان است، مهمترین مسئله یا شاید چالش ما این است که:

چطور  می توانم فرکانس هایم را کنترل کنم؟

چطور مطمئن شوم که فرکانس خواسته هایم را ارسال می کنم؟

چطور با خواسته ام هم-فرکانس شوم؟

و شاید شما که در حال خواندن این متن هستی، مهمترین درگیریِ ذهنی ات این باشد که:

“اصلا فرکانس چیست و چگونه می تواند بر زندگی ام تأثیر بگذارد؟”

این فایل آماده شد تا پاسخ واضحی باشد برای جواب به این سوالات. برای اینکه درک ملموس تری از فرکانس داشته باشی، به این سوالات فکر کن:

“آیا تا کنون به گفتگوهایی که در هر لحظه در ذهنت می چرخانی، توجه کرده ای؟!”

و مهم تر ازآن، نقش این گفتگوهای ذهنی به ظاهر بی اهمیت را در خلق شرایط زندگی ات در جنبه های  مختلف می دانی؟!

دقت کرده ای که جنس اتفاقات روزمره زندگی ات، چقدر شبیه به جنس گفتگوهایی است که غالباً در ذهنت می چرخانی؟ و مهم تر از همه، آیا می دانی می توانی با مدیریت این گفتگوها و جهت دادن به آنها، تجربه ی زندگی ات را از اساس تغییر دهی و مهم تر از همه آیا می دانی که این موضوع تنها کار زندگی تو به عنوان خالق شرایط خودت است؟!

منظورم همان نجواها یا گفتگوی های ذهنت با تو، پیرامون اتفاقات متنوعی مثل: شنیدن خبر یک حادثه خاص، مشاجره ای که با همسرت یا دیگران داشته ای، یا هر موضوع دیگری که برایت اهمیت دارد.

وقتی درباره تغییر باورها یا رسیدن به خواسته ها صحبت می شود، اکثر افراد به فکر انجام کار های عجیب و غریبی مثل هیپنوتیزم، هاله درمانی و … می افتند

برخی ها هم نیز دچار وسواس شده و مدام سوالشان این است که:

آیا باید مدام خواسته ام را تجسم کنم؟ آیا باید با دیگران درباره اش صحبت کنم؟ چند بار در روز این تجسم را انجام دهم؟ و…

در حالیکه ماجرا ساده تر از این حرفهاست. موضوع این است که:

همه تجارب زندگی ات، ساخته شده به دست فرکانس هایی است که در اثر تکرار همیشگی همین گفتگوهای ذهنی به ظاهر بی اهمیت، به جهان ارسال شده!

برای درک کامل این ماجرا، خودت را مثل یک دستگاه تولید فرکانس ببین و جهان نیز مانند دستگاه  مترجمی فرض کن که فرکانس های تو را دریافت و به شکل “تجارب زندگی ات”، ترجمه می کند.

تمام اتفاقات زندگی ات، چیزی جز ترجمه ای از فرکانس هایت نیست! منشأ این گفتگوهای ذهنی یا بهتر است بگویم فرکانس ها، باورهایی است که در طی سالیان در ناخودآگاه ات شکل گرفته. یعنی باورهایت، به نحوه نگاه تو به اتفاقات، جهت می دهد. باورها نه تنها گفتگوهای ذهنی ات، بلکه رفتار و عکس العمل ات را نیز در آن جهت پیش می برد.

دلیل تأکیدم بر این موضوع، این است که:

گفتگوهای ذهنی‌ات درباره هر موضوعی مثل ثروت و موفقیت مالی، روابط، سلامتی و … فرکانس های تو را در آن زمینه می سازد و جهان آن فرکانس ها را به شکل تجارب زندگی ات می سازد . یعنی اگر این گفتگوها مثبت نباشد، درباره هر خواسته‌ای، خواه روابط باشد، خواه موفقیت مالی و …، تو را به سمت ایده ها، شرایط و راهکارهایی پیش می برد که در نهایت نتیجه اش تجربه ناخواسته‌ی بیشتر و احساس غم، نگرانی، ناراحتی و در یک کلام، احساس بدِ بیشتر است.

پس اگر از آنچه که تجربه می کنی، راضی نیستی، اولین گام برای تغییر، کنترل گفتگوهای ذهنی ات در جهتی است که تو را به احساس آرامش برساند و اولین گام برای این کار، کنترل ورودی های ذهن است.

اگر قصد تغییر این گفتگوها را داری، اولین قدم را با توجه به نکات مثبت هر چیزی در پیرامونت بردار، ،فقط به داشتن احساس خوب، بیش از هر چیز دیگری اهمیت بده، آگاهانه فقط چیزهایی را ببین، بشنو و در ذهنت نگه دار که به تو احساس امید، آرامش و ایمان بیشتری می بخشد.

وقتی به اندازه کافی این روند را ادامه دهی، آنوقت گفتگوهای مثبت، گفتگوهای غالب ذهنت می شود.

یادت باشد به همان اندازه ای به سمت افراد، شرایط، موقعیت ها، فرصت ها و ایده های خوب هدایت می شوی که می توانی نجواهای ذهنت را کنترل نمایی

برای این کار، از دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها کمک بگیر. زیرا این دوره، بهترین جایی است که بصورت یکپارچه و کامل، همه چیز را پیرامون این موضوع مهم شرح و آموزش داده ام.

راهکارهای این دوره درباره قوانین کیهانی، نحوه شناخت خودت و خواسته هایت و نحوه ایجاد هماهنگی میان باورها و خواسته هایت، مانند یک گوهر ناب است که ذهنت را با ورودی هایی تغذیه می کند. آنوقت به سمت شرایط، فرصت ها، ایده ها و راهکارهایی هدایت می شوی که نتیجه اش، ورود خواسته ها، به صورت خود به خود و از راههای کاملا طبیعی و بدیهی است. این قانون بدون تغییر عالم هستی است.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    263MB
    20 دقیقه
  • فایل صوتی مفهوم فرکانس و چگونگی تنظیمِ آن
    18MB
    20 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1410 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «یزدان نظری» در این صفحه: 1
  1. -
    یزدان نظری گفته:
    مدت عضویت: 2678 روز

    پس گام اول اینه که بپذیریم تمام اتفاقات و شرایط زندگی ما توسط خود ما ساخته شده (حالا یا آگاهانه و یا ناآگاهانه)

    قانون: ما در هر لحظه، با توجه به افکارمون در اون لحظه، در حال ارسال فرکانس‌هایی به جهان هستیم

    این جمله چندتا نکته داره …

    + ما یعنی ما انسان‌ها!

    چون فقط به ما انسان‌ها این توانایی داده شده. دقیقا برعکس تمام موجودات کره زمین که تمام کاراشون به خاطر وجود غریزه و یادگیری انجام میشه. پس فقط ما انسانها

    + در هرلحظه یعنی، هر ثانیه!

    یعنی همین الان که ساعت 13 و 10 دقیقه و 30 ثانیه هست، در حال ارسال فرکانسم. همینطور یک ثانیه بعدش، فرکانسی رو در اون لحظه تحویل جهان دادم. پس یعنی مثل یک جریان برق فشار قوی که هرلحظه در حال ارسال ولتاژه، ما انسان‌ها در هرلحظه و به صورت مستمر در حال ارسال فرکانس هستیم. یعنی از لحظه که به دنیا اومدیم در حال ارسال فرکانس بودیم و هستیم و خواهیم بود! یعنی منه انسان، به صورت دائمی و مستمر دارم فرکانس تحویل جهانم میدم! این خیلی مهمه! خیلی مهمه که بدونیم اینجوری نیست که ما فقط یه لحظات خاصی فرکانس تولید کنیم! حتیاگه اون برق فشار قوی لحظاتی قطع بشه، فرکانس ما قطع نمیشه! مثل خون توی رگ که هرلحظه بدن رو خونرسانی میکنه نه اینکه در فلان تایم خاص خون رسانی کنه! پس فرکانس‌های ما مستمره و قطع نمیشه!

    + ما با توجه به افکاری که در اون لحظه داریم، فرکانس رو در اون لحظه ارسال میکنیم

    یعنی فرکانس‌های ما، برخواسته از افکار ما هستن! اینکه در هر لحظه داریم به چی فکر می‌کنیم (توجه می‌کنیم)، فرکانس اون لحظه رو می‌سازه! پس افکار ما سرچشمه‌ی فرکانس‌های ما هستن.

    ادامه قانون: … و به این شکل اتفاقات زندگی ما به‌وجود میاد

    با ایمان میگم که همین نیم بند جمله جوری به اعماق وجود من نفوذ کرد که انگار بار اوله می‌شنوم! نه به‌این خاطر که بار اول باشه می‌شنوم، به‌خاطر اینکه درکی که الآن از این جمله داشتم اولین باره در من شکل گرفته! یعنی آنچه که ما از قانون درک می‌کنیم هم از قانون تکامل پیروی می‌کنه و همین باعث شد درک الآن من، نسبت به همه‌ی سری‌های قبل متفاوت باشه!

    به این شکل اتفاقات زندگی ما بوجود میاد یعنی، همونطور که برای ما بدیهی شده که این جهان از رابطه‌ی علت و معلول پیروی می‌کنه و هر چیزی، یک عاملی دار؛ پس باید برامون بدیهی باشه که اتفاقاتی که ما در این جهانِ قانون‌مند در حال تجربه کردن‌شون هستیم هم باید عاملی داشته باشه! باید علتی داشته باشه! بدون علت هیچ چیز به‌وجود نمیاد! به‌همین خاطر از گذشته تا الان مرسوم شده که برای توجیه اتفاقات غیرقابل باور، چه خوب و چه بد، از واژه‌ی شانس استفاده می‌کنن! در تمام جوامع! از گذشته تا به حال!

    اما چرا؟! چرا حتی این اصطلاح غیر قابل توصیف شانس ابداع شد؟!

    چون برای همه بدیهی بود که هر اتفاقی، علتی داره و اگه فلان شخص، فلان اتفاق خوبی براش افتاد، علتش شانس بوده! چرا می‌گفتن علتش شانس بوده؟! چون می‌دونستن علت خاصی پشت این اتفاق هست اما نمی‌تونستن تشخیص بدن چه اتفاقی! یعنی براشون بدیهی بود که به چیزی باعث رخ دادن این اتفاق شده و در این شکی نداشتن تقریبا، اما نمی‌تونستن تشخیص بدن که چه عاملی!

    اما ما، یعنی کسانی که در این جهان و آمد‌و‌شد شب و روز اندیشه پیشه می‌کنیم، داریم درک می‌کنیم که اون عامل چیه و دیگه اسمی از شانس نمیبریم! اصلا چه اهمیتی داره اسمش رو چی بذاریم؟! مگه واژه‌ها مهم هستن؟! خودمون رو درگیر واژه‌ها نکنیم! ما بهش میگیم فرکانس، چون ساز و کارش رو داریم بهتر متوجه می‌شیم! اما عوام میگن شانس، چون نمی‌دونستن که حتی میشه شانس رو تغییر داد!

    مثال خودم رو میزنم برای خودم تا بهتر متوجه بشم …

    شخصا از زمانی که با این مباحث آشنا شدم و به اصطلاح روی خودم کارکردم، از نظر عوام خیلی خوش‌شانس خطاب می‌شم! بارها و بارها به گوش خوده من رسیده که گفتن یزدان خوش‌شانسه ! اما نکته‌ای که اهمیت داره اینه که پس چرا قبلا، یعنی زمانی که با این مباحث آشنایی نداشتم، این‌طور نبود؟! نه‌تنها خوش‌شانس نبودم، بلکه واقعا یه جاهایی بدشانسی میاوردم! اینو من می‌دونم و درک می‌کنم نه افرادی که دارن الآن منو میینن!

    دقیقا یادمه قبلا، خوب می‌دونستم که یه چیزی داره باعث میشه که یک سری افراد همیشه اتفاقات خوب رو تجربه کنن و یا یک سری افراد همیشه اتفاقات بد رو تجربه کنن! یعنی اون موقع، منم مثل عموم مردم خوب میدونستم که یه چیزی داره کار می‌کنه و این اتفاقات رو بوجود میاره که همیشه اتفاقات مشابه برای افراد رخ میده! اما نکته مهم این اینجاست که …

    اغلب مردم می‌دونن که هر چیزی علتی داره، اما هر کسی عاملش رو یک چیز می‌دونه! هرکسی با توجه به عقایدش و ظرفش، عامل رو چیزی خاص می‌دونه!

    مثلا کسی که با عقاید مذهبی بزرگ شده باشه و رشد کرده باشه و ذهنیتی مذهبی داشته باشه، علت اتفاقات زندگی خودش و مردم رو گناهانی که مرتکب شدنمی‌دونه! و اگر کسی مذهبی نباشه، علت اتفاقات رو شانس می‌دونه. شخص دیگه ممکنه علت اتفاقات رو دولت و سیاست بدونه! و …

    اما چیزی که برای ما می‌تونه بین این همه مثال همیت داشته باشه اینه که، بدون شک برای ما بدیهی شده که پشت اتفاقات، علت خاصی نهفته

    عموم مردم میگن پشت اتفاقات خاص، علت خاصی هست اما مایی که مدار و ظرف بزرگتری داریم باید بدونیم که پشت هر اتفاقی، دلیلی هست! نه فقط اتفاقات خاص!

    چرا؟! چرا عموم مردم فقط پشت اتفاقات خاص زندگی دلیلی خاص می‌بینن؟! چون وقتی اتفاق جالب توجهی میفته، ذهنشون روشن میشه و تعجب میکنه! چرا برای اتفاقات کوچیکتر ذهنشون تعجب نمی‌کنه؟! چون به اتفاقات کوچیکتر اصلا توجهی نمی‌کنن که بخواد ذهنشون تعجب بکنه یا نکنه! به قدری درگیر مشکلات و تضادهای ریز و درشت زندگی هستن که اصلا فرصتی برای توجه کردن به اتفاقات به‌ظاهر کوچیک – مثل علت رشد دانه از خاک – ندارن!

    و ما اگه علت هر اتفاقی رو، عاملی میدونیم، نه اینکه فقط اتفاقات به‌ظاهر عجیب، به‌خاطر ذهن ماست! به عبارت دیگه یعنی زمانی می‌تونم درک کنم و ایمان بیارم که پشت هر اتفاقی، علتی هست که واقعا به اتفاقات اطرافم توجه کنم! یعنی بذارم ذهنم کنکاش کنه و بهش تمرکز کنه! زمانی که به رشد یک دانه از خاک کنجکاو بشم یا زمانی که به پرواز پرنده کنجکاو بشم! در مقیاس ریزتر و پیشرفته تر، زمانی که به اتفاق ریز و به‌ظاهر عادی زندگی خودم کنجکاو بشم!

    اون موقعست که میتونم شنیده رو درک کنم! یعنی قانونی که استاد داره میگه رو به مرحله‌ی درک* برسونم! به قول قرآن، زمانی که با اندیشه کردن در روز و شب و پدیده‌های جهان، جزء خردمندان باشم (حتی زمانی که بر پهلو خوابیده‌ام)!

    همه‌ی اینا رو گفتیمو مثال زدیم تا برای ذهن خودمون منطقی کنیم که بگیم:

    1- پشت تمام اتفاقات این جهان، علتی وجود داره و همونطور که ما در همین جهان زندگی می‌کنیم، پس اتفاقات زندگی ما، بخشی از اتفاقات جهان به حساب میان. پس پشت اتفاقات و شرایط زندگی ما، علتی هست.

    2- و گفتیم که بین اغلب مردم وجود داره و از گذشته تا به حال، در تمامی جوامع، به طرز ناخودآگاهی به این موضوع باور داشتن! اما دوتا ایراد گرفتیم: یکی اینکه اونها فقط علت اتفاقات بزرگ زندگی رو، عاملی خاص میدونستن نه همه‌ی ریز و درشت اتفاقات! دوم اینکه هر کسی بر اساس عقایدش، علت این اتفاقات رو عوامل دیگه ای میدونستن.

    و ما برای خودمون منطقی کردیم که اولا پشت تمام اتفاقات زندگی، دلیلی خاص وجود داره؛ دوما علت اتفاقات زندگی ما هر چی باشه با هر اسمی، قابل تغییره! متناسب با مثال شانس خودم که زدم، حتی اگه علت اتفاقات زندگی رو شانس بدونیم، من ثابت کردم که میشه کاری کرد اگه بدشانس هستیم، خوش شانس بشیم!

    اما بحث به اینجا میرسه که واقعا دلیل اتفاقات زندگی ما، حتی در مسائل کوچیکتر، چه چیزیه؟!

    من به مثال خودم برمی‌گردم و از خودم می‌پرسم که …

    چی شد که تونستم بدشانسی خودم رو به خوش‌شانسی تبدیل کنم؟! چه اتفاقی افتاد و چه کاری کردم؟!

    جواب: اول از همه باید اینو بگم که این اتفاق یک‌شبه اتفاق نیفتاد! اینجوری نبود که من بخوام خوش شانس بشم و شب بخوابم و صبح بیدار شم، یهو ببینم دنیا به کام من شده! نه!

    این اتفاق به قدری تدریجی و تکاملی رخ داد که من حتی متوجه نشدم که از کی تا حالا خوش‌شانس شدم! تا اینکه اتفاقات روزمره زندگیم رو با گذشته خودم مقایسه کردم و تازه دوهزاریم افتاد!

    اما چی شد که این روند تدریجی شکل گرفت؟! چرا سال‌های قبل این اتفاق نیفتاد؟! چرا کمتر از دوساله که دارم عوض شدن همه‎چی رو می‌بینم؟!

    واقعا میشه گفت از وقتی که تونستم به آرامش برسم. آرامشی که فرای آرامش موقتی (خواه به‌وسیله دارو یا هر عامل بیرونی دیگه ای)! زمانی که تونستم از درون به احساس آرامش و لذت ناشی از آرامش برسم! بدون هیچ چیز بیرونی خاصی! حتی داخل همون شرایط و مکان و وضعیتم! دقیقا همه شروع کرد به تغییر کردن! اولش سرعت تغییرات خیلی اندک بود اما برای اون زمان و ظرفیت من واقعا چشمگیر بود!

    خب چی شد که به آرامش رسیدم؟!

    از زمانی که فهمیدم آینده‌ی زندگی ما، اون جور که به ما می‌گفتن نیست! از زمانی که فهمیدم تمام اون مسائلی که به خاطرش ناراحت بودم، حقیقت نداره و اشتباه به گوش ما رسوندن! از اون موقع جوششی عمیق از شور و اشتیاق درونم شکل گرفت تا تغییر بدم شرایطم رو و مثل عموم نباشم!

    چی شد که فهمیدم زندگی ما اونجور که میگفتن نیست؟! اصلا مگه زندگی ما چه جوره که اینجوری انگیزه گرفتم؟!

    با توجه به تضادهای زندگیم؛ هر بار هدیات می‌شدم سمت یک منبع آگاهی خاصی (کاملا بر اساس قانون تکامل و بر اساس ظرفیت وجودیم). یه مدت یه منبع جلو می‌رفتم . بعد از گسترش ظرفم، منبع دیگه. تا اینکه ظرفیتم گسترش پیدا کرد و مدت دوساله با منبعی آشنا شدم که خیلی متفاوت تر از بقیه منابع قبلی صحبت میکنه! تفاوتش از زمین تا آسمونه چون تفاوت اصل و فرع، از زمین تا آسمونه! این منبع آگاهی من، برخلاف بقیه از اصل صحبت می‌کنه نه از فرعیات! و همین باعث شد از زمانی که سعی کردم اصل رو درک کنم و فرع رو حذف کنم، ذهنم روم بشه! ذهنم بگه: آخییییشششش! یعنی اون همه موضوعات مختلف و اون همه مسائل رو لازم نیست همزمان باهم هندل کنیم؟! یعنی من (ذهن) لازم نیست این همه کار کنم و داغ کنم؟!

    از زمانی که ذهنم آروم شد و نفس راحت کشید، از زمانی که حرفایی شنیدم که قلبم با آغوش باز می‌پذیرفت، از زمانی که قلبم عاشق شد و با ذهنم رابطه‌ی خوبی برقرار کرد، دقیقا از همون زمان من به آرامش رسیدم.

    چرا؟! مگه اون منبع چی می‌گفت که تو بهش میگی اصل؟!

    این منبع برخلاف بقیه، به جای اینکه چسب زخم به من بفروشه، به جای اینکه قرص مسکن بفروشه، به جای اینکه با دستمال کاغذی بخواد فقط جلوی خونریزی رو بگیره … بهم گفت که اولا مشکل از کجاست که این درد به وجود اومده! بعدش بهم گفت دستورالعمل درمان درد چیه! نه اینکه چسب زخم بده تا بگه این دستمال رو بذار روش!

    حالا فهمیدی تفاوت اصل با فرع چیه؟! این منبع به من گفت تو فقط وارد این مسیر شو تا نه تنها همه‌ی دردهات در تمام جوانب زندگی درمان بشه، بلکه همه‌ی اون دردها رو میتونی تبدیل کنی به نعمت! کی میاد این حرفو بزنه که *همه‌ی مشکلاتت، تو رو به خواستت می‌رسونن؟! انصافا چقدر احساس آدم خوب میشه به همین جمله آخر که مشکلات، نیومدن که اذیتت کنن بلکه اومدن تا تو رو به خواسته‌ی واقعیت نزدیک کنن! هدایت کنن!

    گفتم هدایت … این منبع منو با کسی آشنا کرد که معلم خودش بود! گفت که من هم باید شاگرد همون معلم اصلی باشم! منو با کسی آشنا کرد که خالق من بود! و من … نمی‌دونم چرا تا قبلش اونو به اون خوبی نمیشناختم! پس اون منبع، منبع بعدی رو هم بهم معرفی کرد! به من گفت تو بی‌نیاز خلق شدی و حتی نباید به من، به عنوان منبع آگاهی بچسبی! بلکه تو رو با معلم خودم آشنا میکنم که اتفاقا باید به او دودستی بچسبی و رهاش نکنی! منبع بینهایت و مادام العمر منو معرفی کرد و گفت دیگه لازم نیست سراغ هیچ کس بری! هر آنچه بخوای بهت میده و جواب همه‌‎ی سوالاتو می‌دونه! و من … عاشقانه ستایش میکنم کسی رو که دست منو در دست خالقم گذاشت! مثال بچه ای که تا مدت‌ها مادر واقعی خودش رو گم کرده باشه و فرشته ای، دست او را در دست مادر واقعی اش گذاشته باشه! مگه میشه اون فرشته رو فراموش کرد!

    اون فرشته بهم گفت خالقت تو را خالق آفریده! خالقی چون خودش! چون تو از اویی و باید هم مثل خودش باشی!

    اون فرشته گفت تو ذاتا خالق آفریده شدی و کافیه به یاد بیاری! به یاد بیار!

    پرسیدم چه طور؟! چه طور بیاد بیارم؟!

    گفت من هم مثل تو، روزی خالق خودم رو فراموش کرده بودم و زندگی بخور و نمیری داشتم! اما از وقتی پیدایش کردم و به یاد آوردم که من هم خالقم، خالق زندگی ام شدم. زندگی مرا ببین؟! ببین چه طور از نداشته ها، داشته ها ساختم و از نداری، دارا شدم؟!

    تو هم میتوانی! به شرطی که بپذیری خالق هستی!

    پرسیدم شرط اول خالق بودن چیست؟! چه طور بپذیرم؟!

    گفت باور کن که تمام زندگی تو، اتقات و شرایطی که داری تجربه میکنی، ساخته ی تو بوده! اما تا الان ناخودآگاه ساخته ای، از این به بعد آگاهانه بساز! مثال معماری که با چشم بسته بنایی ساخته و چشمانش را باز میکند! آن بنا چقدر متفاوت می‎شود؟!

    گفتم چه طوری باور کنم که تمام اتفاقات رو خودم میسازم!

    گفت امتحان کن! این همه سال ناآگاهانه زندگی را چشم بسته ساختی، بی آنکه بدانی!

    حالا چشمانت را باز کن و آگاهانه بساز … ببین می‌شود یا نه!

    چشمانم را باز کردم … سعی کردم با چشمانی باز، گوشهایی شنوا، بشنوم هر آنچه که بهم گفت! دیدم حال من در حال بهتر شدن است! دیدم که احساس خوبی دارم …

    به خاطر احساس خوبم و بیشتر کردن آن لذت ادامه دادم مسیر را … بدون توجه به نتیجه! فقط برای احساس خوبم!

    ناگهان دیدم شرایط واقعا متفاوت شد! زندگی ام را میگم … ناگهان متفاوت از سالهای قبل شد و این بار، نه تنها چشم را باز کردم، بلکه قلبم را گشودم تا با قلبم بپذیرم سخنان فرشته‌ی خداوندی که می‌گوید، من همی می‌توانم یک فرشته‌ی خالق باشم.

    .

    .

    .

    چقدر دوست داشتم اینا رو با خودم مرور کنم که بگم، دقیقا از وقتی با استاد و خونه‌ی استاد (یعنی سایت) آشنا شدم، خوش‌شانس شدم و زندگی روی خوش بیشتری بهم نشون داد و هرچه میگذره، روی خوشش بیشتر میشه!

    و استاد از موضوعات اساسی به نام قانون صحبت کردن که با شناخت قوانین و حرکت در چهارچوب قوانین، میتونیم به خواسته ها برسیم. یعنی میتونیم خالق باشیم! میبینی؟! خالق بودن سخت نیست! فقط کافیه قوانین رو بشناسی، درک کنی، ازبر کنی تااااا طبق چهارچوب قوانین زندگی کنی و هر چه رو میخوای بدست بیاری.

    ایشون گفتن اصلی ترین قانون، قانون فرکانسه! همون قانونی که اول متن گفتیم. و طبق این قانون در هر لحظه در حال ارسال فرکانس، به جهان هستی و جهان، واکنش خیلی حساسی نسبت به کیفیت فرکانست داره و اون فرکانس رو تبدیل به اتفاقات همسنگ فرکانست میکنه و با پست پیشتاز وارد زندگیت میکنه!

    از زمانی که فهمیدم علت تمام اتفاقات زندگی، چیزی به نام فرکانس ( یا اسم دیگس )، سعی کردم فرکانس تولیدی با کیفیت تری تحویل جهانم بدم. و جهان، طبق قانون وظیفه داشت کیفیت اتفاقات بهتری رو وارد زندگیم کنه.

    … و این گونه شد که من خوش‌شانس تر شدم!!!

    واژه‌ی شانس رو اینقدر تکرار کردم که بگم مهم این نیست تو چه اسمی روی دلیل اتفاقات زندگیت بذاری، مهم اینه از درون به چی باور داری! جهان نه صدای تو رو میشنوه و نه زبون تو رو میفهمه! اینکه تو اسمشو بذاری فرکانس ولی از درون بهش باور نداشته باشی، نتیجه ای برات نداره و همون کیفیت زندگی قبلی رو بهت میده!

    تو اسمشو هر چی میخوای بذار اما بدون که اصلی ترین و مهم ترین قانون ما، همینه! و اگه اینو خوب درک نکنی، حتی اگه تمام محصولات رو تهیه کنی و ببینی، بازم این قانون اصلی توی تمام موضوعات به عنوان یک پاشنه آشیل حرکت تو رو تحت تاثیر میده!

    کیفیت زندگی ما در هر موضوعی، کیفیت اون چیزی که تحویل جهان دادیم! طبیعی و عادلانست که جهان با حسگرهای دقیقش متناسب با همون چیزی که بهش دادی، بهت بده! درسته؟!

    همونطور که طبیعی و عادلانست زندگی ما، ناشی از فرکانس های خود ما باشه و نه هیچ موجود دیگری! یعنی هیچ انسان دیگری! چون گفتیم فقط انسانه که توانایی تولید فرکانس داره! پس طبیعی و عادلانست که هیچ کسی نتونه در زندگی ما تاثیری بذاره مگر خودمون! چون تنها عاملی که اتفاقات زندگی شخصی من رو میسازه، فقط فرکانس های شخصی منه! مثل کلیدی که فقط بر یک قفل تاثر بذاره!

    چقدر آدم احساس آرامش میکنه از چنین قوانینی. نه؟!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: