نکته:
این فایل بیش از 20 روز پیش ضبط شده است و جالب است که مفهوم آن با اتفاقاتی ارتباط دارد که اخیرا رخ داده است.
در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:
1.آنجایی که با شرایط نادلخواه مواجه شدی و گله و شکایت از شرایط را شروع کردی و هر عاملی بیرون از خود را مقصر ماجرا دانستی و به این وسیله بر آنچه نمی خواستی، بیشتر تمرکز کردی و جهان نیز شما را با ناخواسته های بیشتری احاطه کرد و شرایط حتی بدتر از قبل شد.
2. آنجایی که با وجود مواجه با شرایط نادلخواه، آگاهانه کنترل ذهن به خرج دادی و به جای مقصر دانستن هر عاملی بیرون از خود، تمرکز را بر تغییر و بهبود خود گذاشتی و جهان چه پاداش های بزرگی به این جنس از تمرکز شما داد.
منابع بیشتر:
live با استاد عباسمنش | قسمت 7
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD212MB21 دقیقه
- فایل صوتی تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم31MB21 دقیقه
بنام خداوند بخشنده مهربان.
سلام و درود به نشانه روزم!.
…نشانه ایی که در این ساعت،’باران رحمت الهی می بارد…
و سرتا پایم گوش بفرمای نشانه پروردگارم.از زبان شیرین استادم می باشم.
سلام و درود به بهشت همیشه جاویدانم!بهشتی که هر ثانیه و هر ساعت و هر روز و ماه ها سالش…برای ذهنم من جاویدان می شود..
میخام از خودم از سالهای قبل که این تفکر زجر آور ‘را داشتم،برای ذهن نجواگرم بنویسم..
دقیقا منم همیشه از زندگیم از جامعه ام از همه چیز توهین میکردم..و ناگفته نمونه زندگیم هیچ وقت خوب که نمیشد بدترم میشد.
یا مشتریایی که داشتم بخاطر افکار و باورام.و بخاطر نبود اعتماد بنفس و عزت نفس…همیشه مورد قربانی قرار میگرفتم…و میومدم با ایشون یا عوامل بیرونی که محیط کارم یا شرایط زندگیم بود گله و شکایت میکردم..
و این الگوی تکرار شونده رو تو تمام مشتریام میدیدم..
استاد عزیزم..چند روز خداوند منو هدایت کرد به بهترین خدمات شهرم که تو حیطه شغل خودم بود…و بعد از اینکه که دیگه مهلت اونکار تموم میشد..و جنسمو میگرفتم.شروع میکردن..که پول نیست!مردم بخاطر این قد تومن.چونه میزنن..قرضی زیاد دارییم..یا یجاهایی یسری باورا رو میگفتن..
و من تو این سفر بخاطر رشدم بود..اصلا بخاطر فروش نبود..
چون من قابلیت فروش رو نداشتم.با وجود اینکه سالیان سال کار میکردم..اینقدر شخصیت درونیم.که همون عزت نفسم بود…اینقدر کوچک و پر از ترس بود…
که حقیقتا همیشه الگوهای تکرار شونده رو از مشتریام میدیدم..
و یسری باجها و بخاطر بازم شخصیتم بود..از اونا دریافت میکردم…
میخام بگم…
کارکرد پایینم از شغل و حیطه کاریم…و چک و لگدها…از خانواده از دوست از پدر از مادر. از خواهر.از برادر همه اینها..خودم برای خودم ایجاد میکردم..
واقعا متعفن بود..مثل توالتی که سرش بازه ..و بوش همجا پخش میشه…
دقیقا همینجور…میخام مشکل شخصیتیمو به این کتگوری ربط بدم..تا ذهنم بدونه چقدر من شخصیتی غیر قابل تحمل داشتم…
اینقدر چک و لگد خوردم..به یه بلاهایی دچار شدم..که هر روز قربانی افراد میشدم..
اتفاقا دوره دوم عزت نفس رو به کمک الله.شروع کردم راجع بهمین نوع شخصیت بود..
میخام بگم در نهایت..همه چیز شخصیته..
فردی که با خودش.اطرافش.و خانواده.و جهانش مشکل داره…
هیچ وقت بجای خوب نمیرسه…هیچ وقت زندگی آرامشی رو نداره..
و سعی کردم..کم کم با تکامل..یکی یکی سر،’ببرمو برم جلو..
و میدونم این ضعف همیشه هست.و باید همیشه روش کار کنم.
هر جا ذهنم داره شروع میکنه.همون لحظه با توکل بخدا و هدایتهاش.اونو تو مسیر راست فرمون میدم..
این چند ماه..که دارم روی شخصیتم کار میکنم.بخدا همین 6ماه که تمرکزش زیاد شده..برای دریافت الهام و ساخت بیزنسم…چه درهایی بروم باز شده.و چه ورژنهایی از خودم میبینم..
همین روز گذشته با یکی از نزدیکانم.یه سفر چند ساعتی داشتیم…ایشون شروع کرد یسری حرفها و شکایتها کرد..و ناگفته نمونه یسری حرفهاشم لابلاش خوب بود..
ولی بیشتر شکایت که چرا فلان.چرا اینجور..بعد من بقول شما داشتم تو ذهنم میگفتم حق نداری حرف بزنی کارش نداشته باش.
وقتی صحبت کرد…گفت خودم میدونم اینکار اشتباهه.دیگه چرا دارم میگمش..
خودشم تایید میکرد اون موقعیت براش نامناسبه.خوب حرف که زد خودشم برگشت به حرف خودش..
ولی من سعی کردم نظر ندم.چون میدونم هر کسی طبق باورای خودش نتیجه میگیره..
من نمیتونم هیچکسی رو تعقییر بدم..
من سمت خودمو درست میکنم و با هدایت خدا پیش میرم..
اینجور موقعها سعی میکنم راجع به هر چیزی فقط زیپ دهنمو بکشم.هر جا هم اگه صحبتی بشه فورا محل رو ترک میکنم..
ولی قبلانا همون ایه ایی هست که میگه آنهایی که می دمند..سوره ناس…قضاوت ممنوع ! عوامل بیرونی ممنوع!
من همیشه جنگ و دعوا بخاطر عوامل بیرونی داشتم..و سعی کردم دخالت کردن رو که از پاشنه های بزرگم بود بزارم کنار..و میدونم اگه بهش بها بدم بازم برمیگرده…
و سعی کردم هر جا داره تعفنشو نشون میده..دوری کنم…و بگم نگاه کن…مواظب باش…
……….
هر چقدر از این شخصیتم بگم بخدا کمه..و من دارم با دست خودم،’خودمو چال میکنم..
من روز اول عید از خداوند خاستم..که دوره عزت نفس رو بخرم.بخدا همه چیز دست به دست هم داد.دقیقا در زمان مناسب و در مکان مناسب برام چیدمان شد…
خیلی خیلی بی نهایت خوشحالم..
همون مصاحبه آقای محترم پپ…که شما استاد عزیزم گفتین…
ایشون افراد با شخصیت عالی رو برای تیمش انتخاب میکند…
واقعا شخصیت همه چیزه و میدونم این موضوع مهم..هر چقدرم روش کار کنم بخدا کمه..یجاهایی کم میارم..ما انسانیم..ولی تنها باوری که بهم قدرت میده..
تحسین و اعتماد بخداوند و هدایتهاش..
و این باور به قدرت خدا!.که همه چیز برای من افریده و طی این مدت منو از شخصیت متعفنم نجات داد…
من چجور میتونم از این خدای عزوجل دوری کنم..دیگه اینقدر صدای قلبم زیاد شده که نمیتونم یه ثانیه برگردم به ادم قبل..
نمیگم!ناگفته نمونه ما انسانیم یوقتایی شرایط بهمون فشار میاره ولی خیلی سعی میکنم..
داشته هامو میبینم.یا یچیزهایی خداوند از گذشته ام بهمون نشون میده..
میبینم اره…من خیلی خوبم خیلی شرایطم عالی هست …
همین سلامتی..که دارم.همینکه که فکرم تعقییر کرده از همه چیز عالیه!…
….
در نهایت میخام بگم تعقییر شخصیت از همه چیز مهمه…
تا شخصیت من تعقییر نکنه تا شخصیت من بزرگ نشه ..تا شخصیت من الهی گونه نباشه …هیچ چیز در دنیای بیرونی من …تعقییر نمیکند..
من فاطمه علی پور از زمانی که شخصیتم تعقییر کرد..از همون لحظه زندگیم از همه لحاظ تعقییر کرد..شرایطم تعقییر کرد..با احساس خوب و ارامش تونستم خیلی از چیزها رو بنفع خودم تموم کنم!
شرایط مشتریام تعقییر کرد.
شرایط کاریم تعقییر کرد.
روابطم با افراد تعقییر کرد.
روابط با خانواده ام تعقییر کرد
روابطم با دنیای اطرافم تعقییر کرد..
و خیلی خیلی بهتر و جسورتر شدم..و ترسهایی که یه عمر گریبانم بود بازم نکته سنج میکنم.رحمت الهی شامل حالم شد…تعقییر کرد..
و هر چقدر از این شخصیت بگم کمه…
شخصیت همه چیزه…
یه ادم درغگو.یه ادمی که بخاطر ترسش دروغ بگه…خودم جزوش بود…
یه ادمی که شرایط بیرونی اش رو دخیل بدونه برای روابط زندگی اش….بهیجا نمیرسه..هر روز اون نکته بولد میشه…و مورد قربانیها قرار میگیره..
یه ادمی که حالش با خودش خوب نباشه و با خودش در صلح نباشه..نمیتونه زندگی ارامشبخشی رو داشته باشه…
اتفاقا حدودا من یه سریال زیبایی از یکی از شبکه های ماهواره ایی رو نگاه میکردم..
بنام صفریچ.!
یفرد امریکایی بود.ایشون مهاجرت میکنه به انگلیس…و فردی بوده که توی زمینه پوشاکی .بسیار موفق بود.اینقدر این فروشگاهش بزرگ و با اجناس شیک و عالی و تم.هایی که توی جشنهای سالیانه توی فروشگاهش استفاده میکرد..بسیار زیبا بود.که تمام افراد،’ انگلیس رو بخودش جذب کرده بود..
.
ولی این شخص بخاطر باوراش..الان یه لحظه یادم اومد..داستانشو بگم!
ناگفته نمونه…بخاطر اعتماد بنفس بالا و کار کردن و موقعیت کشور انگلیس رو خیلی خوب میدونست.و یفردی با تلاش و پشتکار قوی داشت..فروشگاهش خیلی زیبا و همه جوره عالی بود..و با مدیریت عالی با دو نفر!. یه خانم و یه آقا..بخوبی مدیریت میکرد..
ولی…….
ولی…. این شخص بخاطر باورهاش توی عزت نفسش.که همون شخصیت بود..که الان متوجه شدم.نسبت به قبلا…
بخاطر همون ضعف شخصیتیش..و بخاطر رفیق باز بودن..و اعتماد کردن به افراد…باعث شد خانمش و خانوادشو از دست بده..و کل فروشگاهشو اون افرادی که باهاش بدرفتاری میکردن.(بخاطر خودش بود)و همون حس حسادت داشتن(بازم بخاطر خودش)..کل زندگیشو از دست بده…
میگم!همین چیزی که شما استاد عزیز…میگین..همه چیز شخصیته..دقیقا همینه..
بخاطر شخصیت ایشون…و باوراش و افکارش…چه ضربه هایی ایشون خورد..و در ادامه داستان این شخص در یکی از ،از محله های،’ قدیمی ‘پایین شهر انگلیس فوت کرد…
…….
واقعا همه چیز شخصیته…اگه شخصیت ما تعقییر کند.همه چیز در زندگیمون تعقییر میکند..
پس ….نتیجه!…
دنیای اطرافم.از شخصیت درونی من پر و بال میگیرد…
دنیای اطرافم از فرکانس منه..من باید خیلی خیلی مواظب باشم که بجای بدبیراه گفتن از شرایط کنونی ام….بگردم تو درون خودم ..چه رفتاری از من باعث میشه من تو دام شیطان بیفتم..
خداوند توی این آیه سه قل میگه…مخصوص سوره ناس…انهایی که در گره ها می دمند..الله اکبر…
واقعا هر چقدر بدمی’ تو حرفهای،…پشت سر هم دوره خودش تنیده میشه!..
مثل گلوله ایی از بافت نخی هست که هر چقدر گلوله ایی’ بافتش قوی تر میشه.
مخصوصا صحبتهایی که بیین افراد انجام میشه..
اینجور موقعها باید خیلی مواظب باشیم زیپ دهنمونو بکشیم..
و نخاییم همرنگ جماعت بشیم…
همیشه بهمون ،’این باور رو میقبولوندن…
که خاهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!
نمیدونم از چه باوریه…
ولی میدونم هر چیزی که از طرف جامعه ما رو از وجود خودمون و ارامشمون بهم میزنه…باید دوری کنیم اعراض کنیم…
و نخاییم مثل بقیه فکر و عمل کنیم و مثل اونا نتیجه بگیرییم..
همیشه من بدنبال آرامشی بودم..درسته تو اون وضعیت اسف بار بودم..ولی همیشه نور الهی رو میدیدم..و میگفتم خدا این چیه…
و لطف خدا شامل حالم شد که بیام اینجا…بتونم زندگیم را در تمامی جنبه ها عالی و بهتر کنم!..
تشکر از شما استاد عزیز که قانون الهی رو در تمام جنبه ها و افراد موفق برای ما بازگو میکنید…
به امید بهترینها برای شما استاد عزیزم!..سپاسگزارتونم.
بنام خداوند قلبها….
سلام و درودی دوباره به سعیده پر نور طلایی من…
سعیده چند وقت تو حموم که میرم..نور طلایی خداوند دور سرم میچرخه..اینقدر زیباست که فقط میگم خدایا محو زیباییهات شدم…
الله اکبر…اون لحظه جز روی زیباش نمیتونم چیزی بگم!..
سعیده من نرگس.بعد از یه هفته پر چالش بر گشتم از اون فضای هدایتی پر چالش”جهنمی که ما ادمها برای خودمون ساختیم”””..با امید حق تعالی!
خداوند جان دوباره ایی به پدرم داد…
و من اون هفته قبل به مدت 5 روز…فقط درس شجاعت و استقامت و در مسیر خداوند بودن رو یاد گرفتم…
ناگفته نمونه…
درس بزرگی که یاد گرفتم!!!!
که برگی بدون اذنش روی زمین نمیفته…
و سپاسگزار بودن بخاطر جسم سالممم..
……
واقعا چقدر میتونی بخاطر همین نفسی که تو قلبمون جاری میشه رو سپاسگزار بود.
.
بقول خداوند میگه..انسان کفور!!!
یه شخص که توی اتاق پدرم بود بخاطر یه زره اکسیژن باید ساعتها درگیر بود..تا بتونه حالش خوب کنه!!!…تمام اون صحنه ها و تقلاهای ادمها..
و کیس وا رفته زندگیشونو خداوند بهم یاداوری کرد!!!
(سعیده داستانشو بهت بگم!!!
یه روز داشتم یه تنبانی رو کش میکردم..رفتم جلو جلو…دیدم من چند مسیر رفتم کِش.ه. پشت سرم میاد…
اومدم برگشتم به اولین مسیر..و اولین کاری که کردم کش رو با سوزن قفلی بست کردم که وا نره پشت سرم بی دلیل قدم برداره.)
این اولین یاداوری بود که خداوند بهم نشون داد.
…….
سعیده جان انگار خداوند این اتفاق رو بهم نشون داد..که توی غار خودم بیام بیرون ..تا قدر بدن سالممو بدونم…و نخاد پا تو پای خدا کنم که زود به نتیجه اونچیزی که میخام زودتر “برام اتفاق بیفته….برای خاسته هام داشته باشم..
الان تو اتاق کارم هستم.کولر ابی کوچکمو زدم هوا خنک و عالیه!!!جات خالی …..روبروم سرسبزی حیاطمون و ویوی کوه زیبا پشت سر برگهای نخلمون…و صدای اواز پرنده ها از میون ،”شیارهای کوه میاد..
صدای پرنده بلبل ،”که تازه بچه هست میاد…
خیلی این صحنه زیباست….
چقدر خوشبختیم که این زیباییها رو میبینیم..
ولی هفته گذشته مثل این ساعت..سراسیمه برای عمل پدرمون بودییم..
چقدر نگرانی بود..
ولی من از خداوند طلب استقامت میکردم..
و میگفتم خدایا اینهمه برگ روی این درختا هست!.چه خشک چه سبز….
گفتم خدایا اگه تو بخای برگی بدون اذنت روی زمین نمیفته..
خدایا تو همه چیزی کمکم کن تا بتونم استقامت داشته باشم…
سعیده یه هفته به اندازه چند سال مدارمو تعقییر داد…
یکی از اشناهای نزدیکم یه برگ سبزی که روی زمین افتاده بود رو بهم داد…
بهم گفت!!!نگاه کن !!!.
هر کاری رو بخام انجام میدم.
پس نگران نباش..
سعیده تو عالم خواب و بیداری بودم..
دیدم چهره خودم اینقدر زیبا و پر نوره..که فقط میخندیدم..
خداوند بهم یه ارامشی.پر برکتی رو ” داد…
ولی ناگفته نمونه ما تحت تاثیر عوامل بیرونی قرار میگیریم..
ولی فقط از خداوند استقامت و صبر میخاستم…
میخام بگم!!!! امروز!.یه حسی گفت بیام …تمام کامنتاتو بخونم.
همون خداوندی که هر لحظه در حال هدایت و حمایت ماست….
سعیده دختر تو کجای مدار الهی قرار گرفتی که اینقدر قرآن رو به این زیبایی بیان میکنی…
بهت تبریک میگم…
واقعا هر چقدر که میگذره ناتوانی خودمو بیشتر درک میکنم…
بقول درون الهیم.!
بیشتر میدونم”نمیدونم
راسی همین الان یه پیام اومد..
شانست به روز رسانی شد…
…..
واقعا به این درک رسیدم….
که این اتفاق….
تونست!یه دنیای دیگه رو بروم باز کنه..و واقعا همینجور شد.
…
و مدام از همه زوایا داره باهام حرف میزنه!!!
که یادم باشه..
تنها سعادتمندیمون در دنیا و اخرت…
در همین مسیره!!!!
این سه سال خورده ایی از زندگیم در این مسیر…با 34 سال از زندگی گذشته ام زمین تا اسمون متفاوته…
.
میخام بگم امروز صلات من با خوندن کامنتت شروع شد…
دوست دارم بازم برگردم یبار دیگه مرورش کنم..
سعیده عزیزم .خیلی خوشبختم که دوستان عزیزی مثل شما دارم…
دوستانی که فقط راه بهشت رو بهم نشون میدن…
در پناه خداوند بزرگ میسپارمت.