تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم

نکته:

این فایل بیش از 20 روز پیش ضبط شده است و جالب است که مفهوم آن با اتفاقاتی ارتباط دارد که اخیرا رخ داده است.


در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:

1.آنجایی که با شرایط نادلخواه مواجه شدی و گله و شکایت از شرایط را شروع کردی و هر عاملی بیرون از خود را مقصر ماجرا دانستی و به این وسیله بر آنچه نمی خواستی، بیشتر تمرکز کردی و جهان نیز شما را با ناخواسته های بیشتری احاطه کرد و شرایط حتی بدتر از قبل شد.

2. آنجایی که با وجود مواجه با شرایط نادلخواه، آگاهانه کنترل ذهن به خرج دادی و به جای مقصر دانستن هر عاملی بیرون از خود، تمرکز را بر تغییر و بهبود خود گذاشتی و جهان چه پاداش های بزرگی به این جنس از تمرکز شما داد.


منابع بیشتر:

live با استاد عباس‌منش | قسمت 7

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    212MB
    21 دقیقه
  • فایل صوتی تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم
    31MB
    21 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

710 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «احمدرضا رحمتی» در این صفحه: 2
  1. -
    احمدرضا رحمتی گفته:
    مدت عضویت: 2092 روز

    با سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم یکی از تجربیات خودم که میشه گفت که در حقیقت کنترل ذهن و پاداش هایی که خداوند در ادامه به هرکسی که با ایمان انجام دهد عطا می کند واقعیتی که بدون شک وجود دارد اینه اگه حال غالب من خوب باشه هر اتفاقی که بیافته به صلاحه منه. زمانی که به کیش مهاجرت کردم یک سال در یک کترینگ مشغول به کار شدم ان زمان تازه فهمیدم که منظور خداوند از نشانه ها چیست حالم عااالی بود با کللی شوق می رفتم ساحل برای تماشای غروب زیبای آفتاب و با دیدن موج های زیبای دریا زیبایی خداوند رو هر روز تماشا میکردم خلاصه بعد مدت ها به مرخصی رفتم بعد برگشتن از مرخصی البته این رو هم بگم که در طول تمام ان 1 سال همیشه از خداوند میخواستم که مرا به یک محیط پر انرژی با انسان های دارای کسب و کار که هر روز بتوانم انها را ببینم با ان ها دوست شوم با انها حرف بزنم و از تجربیاتشان بیشتر بدونم…. خلاصه بعد امدن از مرخصی در محل کار ما یک همکار جدید استخدام شده بود که البته ایشون خانوم بود بگذریم من هم مثل روال گذشته کارهامو انجام میدادم اما یک موضوع وجود داشت من دیدم و در واقع احساس کردم که این خانوم که تقریبا هم سن هم بودیم به من علاقه مند شده است و بعد چند روز از من درخواست شماره کرد خلاصه کاری ندارم این جا من چون تجربه ای احساسی با یک جنس مخالف رو نداشتم بدون توجه به این که فکر کنم و با خودم بگم مگه میشه در کمتر از 1 ماه یک نفر عاشق پیشه یک نفر دیگه بشه ومن هم (البته این اتفاقات زمانی افتاد که من اصلا نمیدونستم عزت نفس چیه)ومن هم با یک تصمیم احساسی مثلا عاشقش شدم که الان که دارم مینویسم راستش خنده میگیره.. هی گذشت هی گذشت کار فرمای من که خیلی دوستم داشت اطلاعاتی در مورد گذشته این شخص میدونست اما امان از احساسات من بدون توجه به این موضوع گفتم نه من ایشون رو دوست دارم و غیره … خلاصه کلی اتفاق افتاد و من نتونستم ذهنم رو کنترل کنم و از ان مکان به خاطر یک نفر دیگر و به خاطر نبود عزت نفس و تصمیم احساسی از ان جا رفتم بیرون چرا که مثلا عشقم وای خنده ام میگیره از انجا رفته بیرون بعد اون تصمیم ما رفتیم با هم شیراز و من به خاطر عدم کنترل ذهن و احساسات به جایی هدایت شدم که بسیار جالب نبود اما جالب اینجاست در شیراز هر چه زمان میگذشت دیگه خبری نبود از این دختر و هر بار به دالایلی از سخن گفتن با من دوری میکرد و هر بار داستانی تعریف میکرد خلاصه اما چیزی که در مورد من وجود داشت این بود که احساسم رو و در واقع احساس خوبم رو یک چیز درونی میدونستم بماند که در ان زمان هنوز چیزی در مورد عزت نفس و اون چیزی که استاد در موردش در دوره عزت نفس میگه نمیدونستم …. خلاصه بعد 1 ماه و چند روز زنگ زد و به بهانه هایی گفت که دیگه ادامه رابطه امکان پذیر نیست و من یادمه اون موقعه خداوند شاهده اینو بهش گفتم ودر واقع یک ارزش پنهانی بود که در درونم بود که بعد ها که وارد دوره ای عزت نفس استاد شدم متوجه شدم که چه چیز ارزشمندیه که داشتنش واقعا شگفت انگیزه/ بهشون گفتم به همین راحتی گفتم باشه قبوله . من ازت بسیار ممنونم که در این 2 ماهی که با من بودی کلی خاطرات خوب ساختیم و من ازت بابت تمام این مدت ممنونم. همین بچه ها و من همین رو گفتم و خدا حافظ. الان من دیگه تنها بودم با خودم گفتم باید برگردم کیش و من بلیط رو گرفتم اما 3 روز مونده بود یادمه با خودم گفتم حالم جالب نبود اما چیزی در درونم گفت حالا زمان کنترل ذهنه تا ان زمان در شیراز نگشته بودم با خودم گفتم اگه پاداش میخوام باید ذهنم رو کنترل کنم خلاصه کلی جای شیراز گشتم و تا قبل از پرواز دوباره من به کیش حالم رو خوب کردم …. روز پرواز رسید و من ساعت 8 شب بدون این که کاری داشته باشم در کیش بودم یادمه در داخل کابین هواپیما زمانی که به بالاترین اوج رسید در کنار پنجره میشد غروب زیبای افتاب رو دید با دیدن غروب زیبا دوباره ان خواسته که کار در ان محیط که در اوایل کامنتم اشاره کردم به یاد اوردم حالم خیلی خوب بود…. رسیدم کیش و رفتی رفتم بیرون یادمه سرم رو روی سرم گذاشتم و گفتم خدایا الان من کجا برم در ذهن خودم جای قبلیم بود اما ناخوداگاه یه چیزی بهم گفت برو اسکله تفریحی خلاصه من رفتم در راه تاکسی به من گفت ایا شب جایی داری من هتل با قیمت پایین سراغ دارم اما دوباره خدا شاهده دقیقا این اتفاقات افتاد مجددا چیزی درونی بهم گفت نه باید بری اسکله .من به ایشون گفتم خیر منو به اسکله ببر ومن رفتم.. زمانی که رسیدم رفتم جاایی نشستم که در روبه روی دقیقا جاایی بود که 3 ماه قبلش با قایق تولد گرفته بودیم با یاداوری این خاطره حالم خیلی بهتر شد.. بعد اون کتابی که در کیفم داشتم که کتاب بخواهید تا به شما داده شود بود با خوندن این کتابم حالم بهتر شد … نشسته بودم روی نیمکت که دیدم 2 نفر دارن من رو صدا میزنن گفتم جانم بفرمایید گفتن ایا امکان هست بقل شما بشینیم منم گفتم اره حتما …من دیگر هیچ صحبتی با ان ها نکردم و دوباره خودشان به من گفتن اهل کجا هستی ؟ ایا مسافری؟ گفتم نه شیراز بودم قبللش هم کیش انها گفتن خب الان کجا میری ؟ایا جایی مشغول به کاری ؟گفتم خیر فعلا اینجا نشستم و دارم دریا رو میبینم ….بعدش یکیشون گفت اهل کجایی گفتم شمال کشور گفتن چه جالب ما اهل شمال هستیم پس هم شهری در اومدیم خلاصه یکی از اونها گفت ما میتونیم برات کار رو اوکی کنیم اگه دوست داشته باشی اونم 2 جا با شرایط عالی و من یکیش رو که احساس کردم بهتره انتخاب کردم باورتان نمی شود زمانی که وارد اون مکان شدم دیدم وارد یک کافه بسیار با کلاس با کلی انسان با کلاس علاوه بر ان این محیط با گذاشتن موسیقی های ارامش بخش بسیار پر انرژی بود وقتی که نشستم گفتم خدای من باورم نمیشه که تو به این سرعت و بدون این که من حتی تلاشی برای پیدا کردن کار کنم من رو هدایت کردی به سمت چیزی که درخواست کرده بودم ( بعد ها از اون شخص پرسیدم که چی شد که مستقیم اومدین پیش من گفتش نمی دونم یه احساسی بهم گفت که بیام پیشت احساسی که به من میگفت که به کمک نیاز داری و من اون موقع با خودم گفتم خدایا ممنونم اون احساس تو بودی)و این قسمت دومم تجربه من بود که تونستنم ذهنم رو کنترل کنم و بازم از خداوند سپاس گزارم که در اون زمان من رو هدایت کرد واز استاد عزیزم سپاس گزارم که این فایل زیبا رو ضبظ کردن و همچنین از شما دوستای خوبم که با عشق کامنت من رو خوندین امیدوارم درسهایی برای همه شما داشته باشه بی نهایت مجددا سپاس گزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  2. -
    احمدرضا رحمتی گفته:
    مدت عضویت: 2092 روز

    سلام به علیرضای عزیز واقعا چقدر تحسین میکنم این حرکت شما رو مطمین باشین خداوند بی نهایت مسیر عالی پیش روی شما که به این اندازه درست کار هستید قرار خواهد وقتی کامنت شما رو خوندم دوست داشتم بیام وتحسین کنم واقعاااا مرسی بابت این فدم سپاس گزارم از خداوند که میتوانم با دوستانی فوق الده در سایت استاد اشنا بشم خدا رو شکر خدارو شکر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: