آگاهی های این فایل زنگ های هشدار دهنده و بیدار کننده ای را در وجود ما به صدا در می آورد تا “اصل را از فرع” و “راه را از گمراهی” تشخیص دهیم و با این تشخیص، مسیر خود به سمت آسان شدن برای تجربه خوشبختی را دوباره تصحیح کنیم.
این آگاهی ها به قول قرآن رفتارهای جاهل گونه را به ما می شناساند تا به جای اتلاف انرژی خود در مسیر ناهماهنگ با قوانین خداوند، این انرژی خلاق را در مسیر هماهنگ با قوانین برای خلق زندگی دلخواه بکار ببریم.
این آگاهی ها را با دقت گوش دهید، در آگاهی های آن تعمق کنید، از کلیدهای این فایل نکته برداری کنید و در پایان، برای ماندگاری این آگاهی ها در ذهن خود، مواردی را در زندگی خود بیاد بیاورید و در بخش نظرات این فایل بنویسید که:
الف) از این آگاهی ها به نفع خود استفاده کردید و نتایج حاصل از این “عملکرد هماهنگ با قوانین خداوند” را بنویسید؛
ب) همچنین مواردی را به یاد بیاورید که بر خلاف این آگاهی ها عمل کردید و عواقب حاصل از این “عملکرد خلاف جهت با قوانین خداوند” را بنویسید؛
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم.
آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1298MB41 دقیقه
- فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 140MB41 دقیقه
سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیز
تجربه ای که من توی این موضوع داشتم این بود که اون اوایل که خب سن سال کمی هم داشتم و احساس میکردم داشتن این اگاهی ها موجب برتری من نسبت به هم سن و سال هام شده نا خودآگاه دوست داشتم افرادی توی زندگیم باشن که اینارو نمیدونن و من با آموزش دادن بهشون رو یاد دادن مسیر درست احساس ارزشمندی و غرور کنم
و این باعث شده بود ادمایی رو جذب کنم مخصوصا در روابط عاطفی که مشکل دارن البته اینو بگم که خیلییی ادمی نبودم حتی از همون بچگی که کمک به دیگران برام ارزش باشه در واقع نه انتظار کمک داشتم و نه خیلی اهل این بودم که بخوام خودمو به اب و اتیش بزنم برای بقیه ولی چون توی موضوع قوانین خداوند این سبک زندگی برام خیلی جالب بود و زندگی خودمو عوض کرده بود دوست داشتم به فردی که باهاش توی رابطه هستم بگم و این مسئله پیش اومده بود که من ادمی رو جذب کردم که نیاز داشت به اون اگاهی ها
و اما بعد از اتمام اون رابطه همون روز ها فهمیدم که ایراد کار از کجا بوده و من ناخوداگاه میخواستم ادمی باشه که اگاهی کمتری از من داشته باشه از زندگی تا یه جورایی من اون فرد برتر باشم توی رابطه
و یه روزی به خودم گفتم من نمیخوام معلم باشم توی رابطم من میخوام رابطه ای داشته باشم که ازش چیز یاد بگیرم فردی باشه که من از اعمال و رفتار اون یاد بگیرم و به قول شما یه تیکه سرب نباشه توی زندگیم و بلکه پر پروازم بشه
و بعد از اون طی یه روندی هیی افرادی که اومدن بهتر و بهتر شدن
یادمه توی اون رابطه من سعی داشتم که نقش یه قهرمان رو بازی کنم و به طرف بگم راه درست چیه و راه غلط چیه در صورتی که به قول قران وضیفه تو هدایت نیست بعد اینو به پیامبر میگه که شغلش رسالت بوده و در مورد من حتی وضیفه من علاوه بر هدایت رسالت هم نیست
باید این رو با خودم مرور کنم که هر کس هر نتیجه ای میگیره بخاطر خودش بوده و من به اندازه سر سوزنی درش نقش ندارم
و واقعا چرا ادم وقتی میتونه فردی رو در زندگیش داشته باشه که باهم دیگه پرواز کنن چرا باید به خودش یه گاری ببنده و بخواد توی سر بالایی با پای برهنه بالا بره
چقدر با افزایش احساس لیاقتم این موضوع توی من کمتر شد که بخوام با توضیح دادن این مسائل به بقیه به احساس ارزشمندی برسم و البته که هر روز میتونه بهتر و بهتر بشه