ترس از اومدن خواستگار و اجبار برای ازدواج کردن

دسته بندی: روابط

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: روابطترس از اومدن خواستگار و اجبار برای ازدواج کردن
0

استاد و دوستان عزیز سلام
ترس شدیدی توی وجودم هست که بسیار ازارم میده
من از بچگی شاهد جر و بحث پدر و مادرم با خواهرام برای ازدواج کردن بودم
دوتا خواهرام ازدواج کردن و حالا زمان ازدواج من رسیده
وقتی خواستگاری میاد پدرم در کل نظرش اینکه فقط ازدواج کن اصلا اهمیتی نداره براش که کیه و معتقده دختر که نمیتونه کسی انتخاب کنه و باید منتظر بمونه ببینه کی میاد مادرمم وقتی خواستگار میاد اگر از نظر خودش خوب باشه و مخصوصا مذهبی و اهل مسجد باشه میگه ازدواج کن و بحث و دعوا و توهین شدید که بخوای اینجوری کنی مثل دختر فلانی مجرد میمونی
من برای خودم یه ایدالی دارم و دوست دارم ازدواج هم بکنم و میدونم چه جور مردی میخوام و دارم روی خودم کار میکنم تا اماده ورود مردی که میخوام بیاد توی زندگیم بشم
اما این ترس وجودم من پر کرده
این ترس همیشه بک گراند وجوده منه و ارامش ازم میگیره
از جایی رفتن میترسم که نکنه کسی منو ببینه و خوشش بیاد و خواستگاری کنه چه فامیل چه غریبه چون اگر خواستگار بیاد من باید دعوا کنم و بند بند وجودم از هم جدا شه تا از اون خواستگار جون سالم بدر ببرم
هربار خواستگار میاد پاهام سست میشه حالم بینهایت بد میشه دستام میلرزه
و فکر اینکه من این همه برای خودم رویا ساختم و دارم با رویاهام زندگی میکنم و با تلفن یه خواستگار و فشار خانوادم همه چیزم نابود میشه جون از تنم بیرون میکشه
میدونم ترس از خانوادم شرکه اما چیکار کنم چه ترمزی باید بردارم که از خانوادم نترسم که قدرت بدم دست خودم و از دست اونا دربیارم
میدونم زندگی منو افکارم خلق میکنه اما چیکار کنم چی رو باید در خودم تغییر بدم که وقتی خواستگاری میاد من بتونم تصمیم بگیرم نه خانوادم
چی رو باید تغییر بدم در خودم که خانوادم به حرفم گوش کنن
چی رو باید تغییر بدم در خودم که وقتی اسم خواستگار میاد بهم نریزم
چی رو باید تغییر بدم در خودم که اون کسی که میخوام بیاد نه ادم های مذهبی و مسجدی که بیزارم ازشون
البته اینم بگم به تازگی فهمیدم به دلیل مقاومت و احساس بسیار بدی که من نسبت به افراد مذهبی پیدا کردم این خواستگارای مذهبی بیشتر شدن
لطفا راهنماییم کنید تا نجات پیدا کنم از این ترس که مثل خوره وجودم میخوره

رفتن به بالا