روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 1
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-75.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-13 15:17:012022-02-28 08:12:28روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام رب عالمین
سلام و درود بر استاد عزیز خانم شایسته دوست داشتنی و همسفران مهربان
یادمه حدودا دو سال پیش آبادان زندگی میکردم دور از خانوادم و داشتم درس میخوندم و خونه داشتم و جاپام رو محکم کرده بودم برای ورود به پالایشگاه و قرار بود به محض اتمام درسم وارد پالایشگاه بشم که به نظر بقیه موقعیتم عالی محسوب میشد ولی من اونجا رنج میکشیدم و همش حس میکردم اینا اون چیزایی نیست که من میخوام و اینقدر اذیت بودم که آرزوی مرگ میکردم و ابدا حال خوبی نداشتم تا اینکه یه روز که دیگه خیلی اذیت بودم و 4 ماه مونده بود مدرکمو بگیرم ، گفتم به چه قیمتی میخوام این چیزا رو داشته باشم به قیمت هدر رفتن استعدادام و علایقم به چیزایی برسم که حتی جزو علایق من هم نیست به خاطر اینکه دیگران مسخرم نکنن یا خانوادم ناراحت نشن ترجیح میدم بمیرم؟؟؟ اون موقع تصمیمم رو گرفتم و با اینکه قانون رو نمیدونستم تمام وسایل خونمو بخشیدم با اینکه مال خودم بودن فقط چون باهاشون روزای خوبیو تجربه نکرده بودم گفتم نمیخوام همراهم باشن یادمه مامانم و بابام که اومده بودن پیشم وتصمیمو بهشون گفتم پدرم چون منطقی بود گفت تصمیم با خودته ولی مادرم فحش میداد داد میزد که اینهمه خرجت کردیم و…… نگم بهتره ولی من مصرانه ایستاده بودم گفتم دیگه تموم شد دیگه برام مهم نیست فقط میخوام اونجوری که دوس دارم زندگی کنم و میخوام دنبال حقیقت باشم بم میگفتن خب حقیقت چیه میگفتم نمیدونم ولی من هجرت میکنم و خدا حقایقو به من آشکار میکنه و من مدرک دانشگامو گرفتم چون احتمالش بود بخوام برای ارشد رشته مورد علاقم رو بخونم
و به محض تموم شدن امتحان آخرم وسایل ضروریم کتابامو لباسامو ریختم تو ماشینو رفتم شاهین شهر خونه ی پدرم اینم بگم ازوقتی پدرمینا رفته بودن شاهین شهر شاید 4 ماه اونجا بودم و فوری رفته بودم آبادان و اصلا زندگی اونجا رو نچشیده بودم.
اوایل مادرم کلی بم حرف میزد و منم شاید اونقدر حالم خوب نبود ولی راهی برای برگشت نداشتم کجا میرفتم؟ ولی مطمئن بودم هجرتم مسائلم رو حل میکنه تا اینکه تصمیم گرفتم بعد 5 ماه کار کنم و به محض اینکه تصمیم گرفتم همون روز کار پیدا کردم و رفتم تو بنگاه به عنوان مشاور املاک یعنی تو هرچیزی حدس میزدم استعداد داشته باشمو علاقه جزاین یکی که هدایت شدم و چقدر اعتماد به نفس من بالا رفت و خانواده دیگه کاری بهم نداشتن ولی هدف من همچنان پیدا کردن حقیقت بود تا اینکه کلاس یوگای یه استاد خاص رو پیدا کردم یه استاد فوق العاده معنوی که آدم لذت میبرد سرکلاساش بشینه و گوش کنه و گوش کنه و بعد از 8 ماه که چشمام باز شده بود استاد عباسمنش عزیز رو پیدا کردم و الان تو بزرگترین پروژه ساختمانی شاهین شهر کار میکنم و خیلی کارمو دوس دارم و منی که الان هستم هیچ شباهتی به منی که تو آبادان بود نداره ، منی که تو همه جیز بهتر از قبلم فقط به خاطر توکل و حرکت
اینو نوشتم که یادم باشه بقیه ی زندگیمم میتونم خلق کنم و ازینم بهتر بشم و راحتتر برسم و شادتر باشم.
رها باشیم و باشید از بندها و زنجیرها و خالقان زندگی خودمان.
روز یازدهم
چقدر خوبه این آیه ها که میگه مومنین نه ترسی دارن و نه غمی
و از وقتی که تو این مدار قرار گرفتم و فکر میکنم دو ما پیش بود که اینو از استاد شنیدم و سعی کردم حواسم به این موضوع باشه و مومن باشم چقدر خدا از زبون آدمای دیگه حتی اینو به من گوشزد میکنه آیه های غمگین نباشید رو چقدر زیاد میشنوم
و با اینکه قبلا فایل قانون جذب در قرآن رو شنیده بودم واقعا شنیدن دوبارش لذت عشق عمیق و آرامشی ابدی رو به یادم آورد
و شب دوباره این آیه از زبون یه نفر دیگه که تجربه پس از مرگ داشت رو بین حرفاش با حسی عمیق شنیدم و اونم تایید میکرد که شعف اینجا شعف اون دنیا رو به همراه داره و اگه اینجا استرس و غم باشه اون دنیا هم همینه، همه ی زندگیم شده تایید این آگاهی ها تاییدهایی بزرگ از طرف خدا،✅ بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را پس مرا بپذیرید و به من ایمان داشته باشید.✅💡
سعادتمند و ثروتمند باشید و نعمتهای زیبا جریان پیدا کنه به زندگیاتون
روز نهم:
سلام و درود بر همه
سپاس از استاد عباس منش گرامی و استاد شایسته ی عزیز( به نظر من ایشون استادن و من چیزهای زیادی از حرفاشون حتی از خنده هاشون یاد گرفتم)
اول از همه نمیدونم روز تولدتون کیه ولی وارد این دنیا شدید و به خاطر ورودتون به دنیا سپاسگذار خداوندم و به شما تبریک میگم.
برای در صلح بودن با خودم منم مثال تولدم رو میزنم گرچه هنوز جای کار داره ، من سالها از وقتی به ۱۶، ۱۷ سالگی رسیده بودم از ماه تولدم میرفتم تو افسردگی تا دیگه روز تولدم اوج افسردگیم بود و همیشه میگفتم چرا اومدم به این دنیا و منتظر هدایای بقیه بودم وکلی ناراحتی که تو چرا یادت نبود تو چرا فقط همینو برام گرفتی و….. تا اینکه پارسال متفاوت عمل کردم وقتی به خرداد نزدیک میشدم گفتم اااااااااااااااااا ببین من این ماه وارد این جهان شدم ☺ ول کن گذشته رو چرا من هرسال ناراحت بودم امسال تا آخر عمرم به تلافیش یک ماهو خوشحالی میکنم به خاطر ورودم به جهان دیگران چرا باید یادشون باشه من باید یادم باشه که خدا چنین روز و ماهی منو وارد جهان کرد بعد اینقدر تو اون ماه خوشحال بودم مثلا پدرم میگفت خب چه خبر میگفتم ماه تولدمهههههههه بعد میخندیدم اون میگفت خب هنوز که روز تولدت نرسیده که خوشحالی میکنی میگفتم به منچه روز تولدم کی میشه این ماه منه ، خلاصه از صب تا شب آهنگ تولدت مبارکو گوش میدادم و کلی کیف میکردم نه به این خاطر که به بقیه بگم تولدمه یادتون باشه واقعا داشتم حال میکردم با تولدم، واقعا لذت میبردم اینقدر آهنگ تولدت مبارک اندیو میزاشتم همه دیگه حالشون ازون آهنگه بهم میخورد ولی من هنوزم عاشق اون آهنگم
یه چیزیم بگم من چون تولدم آخرای خرداده تو مدرسه هیچوقت به تولد من نمیرسید که بچه ها بهم هدیه بدن تو دانشگاهم وسط امتحانا بود و سر کارای دیگمم به نحو دیگه ای و من در گذشته همیشه به خاطر زمان تولدم شاکی بودم
ولی پارسال فقط صرفا خودم لذت بردم از ورودم به دنیا و اتفاق جالبی که افتاد این بود که سر کار بودم و خانوادم گفته بودن شب زود بیا که تولد بگیریمو ازین حرفا .فوتبال داشت پخش میشد و چون کار دیگه ای نبود داشتم نگاه میکردم که از اتاق مدیر صدام زدن رفتم دیدم همه اونجانو شروع کرد آهنگ تولد تولد خوندن برام و دیدم رو میز یه کیک خیلی بزرگه خوشکل گذاشته و یه سبد گل برام خریدن واای داشتم ذوق میکردم مدیرم گفت بیا بشین رو صندلیه منو پشت میز مدیریت برام تولد گرفتنو چقدر مدیرمون گفت مدیریت بهت میادو تازه بهم هدیه هم دادن ، بعدشم که برگشتم خونه دوباره اونجا کیکو هدیه و ……
سالهای قبل اکثرا من چون باور داشتم تولدم بد موقست روز تولدم حتی خونوادمم نمیدیدم ولی پارسال عالی بود
تازه تا یه ماه بعدشم آهنگ تولدت مبارک گوش میدادم بسکه بم خوش گذشته بود😊
باز گردد عاقبت این در بلی
رو نماید یار سیمین بر بلی
ساقی ما یاد این مستان کند
بار دیگر با می و ساغر بلی
نوبهار حسن آید سوی باغ
بشکفد آن شاخههای تر بلی
طاقهای سبز چون بندد چمن
جفت گردد ورد و نیلوفر بلی
دامن پرخاک و خاشاک زمین
پر شود از مشک و از عنبر بلی
آن بر سیمین و این روی چو زر
اندرآمیزند سیم و زر بلی
این سر مخمور اندیشه پرست
مست گردد زان می احمر بلی
این دو چشم اشکبار نوحه گر
روشنی یابد از آن منظر بلی
گوشها که حلقه در گوش وی است
حلقهها یابند از آن زرگر بلی
شاهد جان چون شهادت عرضه کرد
یابد ایمان این دل کافر بلی
جمله خلق جهان در یک کس است
او بود از صد جهان بهتر بلی
من خمش کردم ولیکن در دلم
تا ابد روید نی و شکر بلی
چند روزه دارم فکر میکنم که رها شم از بند اینکه دیگران سر کار ببینن که چقدر خوبم الان دیگه با خودم عهد بستم که فقط از کارم لذت ببرمو نامو شهرتو بسپرم دست خدا و من مسیرمو برم میخواد کسی ببینه میخواد نبینه نیازی نیست داد بزنم که من این کارو کردم فقط باید لذت ببرم حالا بقیه هم بیان بگن تو هیچکاری نکردی منکه میدونم چیکار کردم، من باور کردم و خدا بهترین مشتریا رو برا من فرستاده پس ناراحتی نداره دیگه ،تازه باعث خوشحالی و افتخارمم هست که من کاری نکردم فقط رو خودم کار کردمو خدا کارامو انجام داده.
خدایا شکرت که نور زندگی من شدی و تا میگم خدایا امروزم که کار خاصی نکردم مشتری ندارم تو یه حرکتی بزن فوری یه مشتری زنگ میزنه که من فردا میام برا قراداد میگم خب یه جلسه میزارم حرف بزنیم میگه نمیخواد اطلاعاتو دارم فقط میام که بنویسیمش
خدایا شکرت که تورو دارم و تو بهترینی
خدایا شکرت که برای بندگانت کافیی
دلم میخواد جار بزنم اسمتو فریاد بزنم تو کوچه پس کوچه ی شهر اسم تورو داد بزنم
ثروتمند و سعادتمند باشید
روز هشتم سفرنامه
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری وحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی
سلام
باز هم سپاس از خانم شایسته ی عزیزم و استاد گرانقدر
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وانچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
حقیقت یکیه و هیچوقت حقایق در تضاد با هم قرار نمیگیرند! سالها پیش اینو میدونستم و میدونستم که آرمان زندگی من پیدا کردن حقیقته ولی هیچ درکی از حقیقت نداشتم و اینو هم میدونستم و همیشه هم اقرار میکردم که عاشق حقیقتم ولی نمیدونم حقیقت چیه ؟ و کاش استادی پیدا بشه و حقایق رو بر من آشکار کنه ولی هرچی تلاش میکردم دریغ از کسی که آگاهی حتی اندکی و درک سطحیی ازین مسائل داشته باشه منم خودمو غرق کرده بودم تو کتابا و کتاب می خوندم و می خوندم و میخوندم و کتابها بهترین دوستان من بودند.
و اندک آگاهی و انسانیت که تو کتابها پیدا میکردم رو انجام میدادم و اینقدر کتاب خونده بودم که کتابایی که انتخاب میکردم پر از آگاهی های ناب بودن ولی من چون اصل رو نمیدونستم فقط گم میشدم…
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
آگاه نمایید که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند”
و خداروشکر من میدونستم که نمیدونم و واقعا کلی از راه لنگ لنگ اومدم
و اینو از مطالعه ی کتابها فهمیده بودم که هروقت شاگرد آماده باشه استاد از راه میرسه پس دیگه نگشتم و فقط روی خودم کار گردم و سعی کردم لیاقت استاد داشتنو داشته باشم
و بلاخره نشانه های ساحل پیدا شدن
اساتید یکی یکی می اومدن اونم چه اساتیدی اساتیدی که هیچ کس حتی از وجودشون اطلاع هم نداره همه ی اساتید من هیچ تبلیغی نکردن هیچوقت و همشون رو دوست دارم و هرکدومشون به من چیزهایی آموختن آگاهی های ناب و من از له له زدن نجات دادن تا بلاخره دیدم و حس کردم و قلبم باز شد و هدایت شدم به استاد اعظم سید حسین عباسمنش چقدر عالی هدایت شدم به سایت شما نه کسی برام چیزی فرستاد از شما نه حتی اسمتونو میدونستم کلی دعا کردم برای مشکلم و به خدا گفتم هرکاری از دستم براومد انجام دادم و دیگه نمیدونم چیکار کنم تو یه راهی بده که منو متحول کنه و بالا ببره و یهو قلبم آروم شد باز شد و داد میزدم تو خونه که داره معجزه رخ میده داره معجزه رخ میده گریم گرفته بود نمیتونستم جلو خودمو بگیرم دراز کشیده بودم بخوابم ولی یهو پا شدم نشتم وداد میزدم داره معجزه رخ میده و دست میزدم خیلی حس عجیبی بود با اینکه دلم میخواست تو همون حال بمونمو دیگه هیچ کاری نکنم ناخواسته دستم رفتم سمت گوشی گفتم بزار فلان استخر سرچ کنم سانساشو ببینم که ناخواسته نوشتم داره معجزه رخ میده زدم زیر خنده گفتم حالا بزار سرچ کنم شاید گوگل بم گفت چته جنون گرفتی نصف شبی و کلی خندیدم
سرچ زدم چندین سایت اومد بالا گفتم نه خداییش میخوام ببینم چه سایتایی آورده بالا در جواب دیوونه بازی من
نوشته های زیر سایت اول نگاه کردم دیدم چرته دومیم همینطور
سومی نوشته بود معجزه زمانی رخ میده که تو حالت خوب باشه و رو فرکاسهای خواستت باشی و…. گفتم چه خفن ببینم چی میگن و باز کردمو خوندم انگار به قسمت عقل کل هدایت شده بودم وقتی خوندم فوری فهمیدم اون حرفا از جنس خودمه و به یادشون آوردم گفتم خب من که حالم الان خیلی خوبه فوری چشممو بستمو خواستم 5 ثانیه تصور کردم بعد گفتم بزار ببینم این سایته چیه که اینقدر قشنگ نوشتن معمولا نداریم همچین چیزایی انگار هواپیمام ترکیده بود به جایی که بمیرم افتاده بودم تو جزیره لاست پر از عجایب. رفتم وارد سایت شم گفت عضو شو عضو شدم و برای بار اول استادو دیدم که داره خوش آمد گویی میکنه گفتم ببین این همون معجزه ایه که خدا بهم الهام کردا هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که داشتم صحبتای استاد گوش میکردم که خواستم محقق شد با اینکه تقریبا غیر ممکن بود دیگه من داشتم روانی میشدم گفتم خودشه خودشه این همونیه که الان میتونه منو رشد بده همونه که از خدا خواستم همون راهست و شروع کردم با استاد…
چقدر آگاهی به ما دادید چقدر یکتاپرستمون کردید چقدر پروازمون دادید و چه زیاد جوجه اردکای زشتی که به قو تبدیل کردید هنوز هم کلی راه باید با شما بیایم منکه خدارو شکر آخر این هفته میرم قدم سوم و چقدر باعث خوشحالیه که دارم کلاس سومی میشم تو این مکتب و مدارام یکی یکی میاد بالا و البته بعضی وقتا خدا پارتی بازی میکنه جهشی میاره بالا و من حسش میکنم
چه معجزات زیادی تو این مدت رخ داد برای من وارد راه معجزات شدم
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه
*
و خدایی که در این نزدیکی است
و حس غریبی مرا به لایتناهی سوق می دهد
بی نهایتی غریب که ناخودآنگاه من او را می بیند
و من از درکش عاجزم
پروانه ها را می بینم که نجوای ملکوتیشان مرا متوقف
می کند، از روزمرگی های بیهوده
درونم را مرور می کنم
چیزی جامانده
عشقی ابدی که محبتش بی دریغ است
از مفارقت و جدایی تا وصل ابدی،یک نگاه عمیق در مردمان چشمان منتظر است
عجیب سفری دارم از هیچکس به یک کسی، از کثرت به وحدت، کشفیاتم را در سینه دفن میکنم
وصف بهشتی که به متقین وعده داده شده این است که از زیر درختانش نهرها جاریست و میوه ها سایه اش دائمی است، این سرانجام متقین است و سرانجام کافران دوزخ است.35 رعد
اگر پس از دانشی که برای تو آمده از هوسهای آنها پیروی کنی در برابر خدا هیچ دوست ومدافعی نخواهی داشت بخشی از 37 رعد
روز هفتم سفرنامه
خدا میگه بهشت برای متقینه ، متقینم کسانی هستند که از بدیها دوری میکنن و اجازه نمیدن به اونا آلوده بشن.
قرآن دقیقا همینو میگه ، میگه که تو از بدیها دوری کن اعراض کن رو برگردون تمام نعمتها و ثروتها آسایش و خوشبختی از آن توئه.
خدایا شکرت که به من قدرت بیشتری برای اعراض از افکار و رفنار بد دادی و امروز کمک کردی تا جر و بحث رو به آرامش و زیبایی و مهربانی تبدیل کنم خدایا شکرت بابت اینهمه آگاهی من میخوام که دوستم باشی پس به اندازه ی ظرفم به آگاهی هایی که بهم عطا میکنی عمل میکنم تا من رو بیفزایی و افکارم خدایی تر شه و پر از تو بشم پر از نور مقدس تو نور علی نوری که گفتی بشم
پس به واسطه ی سابقه ی احسانت در حق من یاد خودت رو به من الهام کن در همه لحظات، که با یاد تو نه فقط فکرم را بلکه گفتار و رفتارم را خالی کنم از بدیها ترسها ناامیدیها عصبانیتها و هر حسی که مرا از تو دور میکند و به وسیله ی یاد تو فکرم را قلبم را گفتار و رفتارم رو پر کنم از زیباییهای خلقتت پر کنم از ثروتها نهمتهایت پر کنم از آرامش و خوشبختی و امید به تو
ثروتمند و خوشبخت باشید
سلام بر همه
و آفرین به خانم شایسته عزیز و دوست داشتنی به خاطر این ایده ی اثر گذار و این چله ی خودسازی
راستش من نمیدونم چجوریه که هر روزی رو که باز میکنم میخونم دقیقا دغدغه و نیاز همون روز منه ، البته تعجب نمیکنم، اینقدر جهان داره به سوالا و درخواستای ماپاسخ میده که دیگه چه برسه به هدایتهای توی سایت استادی که خدا من رو مستقیما هدایت کرد به اون.
امروز داشتم سعی میکردم یه چارت کاری درست کنم و کلا فکرم همش درگیر این بود که سرکار چه حرکتایی میتونم بزنم که مشتریام بیشتر شن و قراردادای بیشتری بنویسم، خب چندوقته دارم رو باورای ثر وتم کار میکنم و همینطور عزت نفسم گفتم پس حالا باید چندتا کار انجام بدم من میتونم روزی 5 تا قرارداد اوکی کنمو چیزی نیست و….
اومدم قسمت 6 سفرنامه رو ببینم دیدم میگه آروم باشید عجله نکن قدماتو یکی یکی طی کن منتظر نتیجه نباش فقط عاشقانه کارتو انجام بده و بزار آروم آروم ایده ها بیان تو ذهنت
خب من سه تا ایده ی ساده ی خوب دارم برا کارم ، یکی اینکه یه دفترچه تلفن خوشکل بخرم و شماره ی مشتریامو توش بنویسم و اینجوری به جذب بیشترشون کمک کنم
یکی اینکه طرح مکالمه ماهانه بزنم و فقط از تلفن دفتر استفاده نکنم و زنگ خورم رو اینجوری ببرم بالا
یکی دیگه اینکه حداقل وقتی کاری ندارم به جای بیکار نشستن زنگ بزنم به مالکای ملکای معاوضه ای که با پروژه معاوضشون کنم حتی اگه نشد هم مهم نیست
چون من فقط کافیه ایده هامو پیاده کنم و جهان به فرمان خدا به من کمک میکنه و مشتری مناسب رو میاره سمت من و ایده های خوبو به من میگه و قراردادای بزرگو خودش به سادگی برام جور میکنه.
آمین
امروز فهمیدم اعتماد به نفس یه جور توکل به خدا و کم شدن شرکهاست.
روز سوم سفرنامه
سلام و درود(مخصوصا به خانم شایسته عزیز)
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری وحلل عقده من لسانی یفقهو قولی
میخوام قشنگ فکر کنم قشنگ حرف بزنم قشنگ بنویسم قشنگ نگاه کنم و درنهایت از کوزه همان تراود که در اوست پس قشنگ رفتار میکنم.
وقتی فایل این جلسه رو گوش دادم، به خودم گفتم ابراهیم چطور اینهمه بت رو شکست اونم درون خودش بتهای شرک رو پس چطوره که من اینهمه درگیر شرکهای خفی و جلی هستم؟
بعد تو گوشیم داشتم میگشتم یه فایل پیدا کردم یه بودایی بود گفتم بزار ببینم چیه، داشت تفاوت زنبور و مگس رو میگفت،
خیلی جالبه زنبور فقط رو گلها میشینه و بدون اینکه بهشون آسیب بزنه شهدشون رو در خودش ذخیره میکنه و حتی اگه جایی باشه که پر زباله باشه میگرده و حتی کوچیکترین گلها رو پیدا میکنه و روی اونها میشینه اما مگس فقط روی زخمهای عفونی میشینه و تغذیه میکنه و حتی اگه تو یه باع پر از گل باشه میگرده و زباله ها رو پیدا میکنه و از اونا تغذیه میکنه
اینم یه نشونه بود برا من گفتم ببین خدا اینهمه گفته اطرافتون رو ببینید تا ایمانتون زیاد شه چه درس عمیقی تو رفتار زنبور هست قانون جهان تمرکز بر زیباییها و اعراض از نازیباییها نتیجشم یه عسل خوشمزست که شیرینیش آسیبی نمیرسونه و تازه شفا بخش هم هست.
امروز فهمیدم واقعا توجه بر زیباییهای خودم اطرافم آدمای دیگه نه تنها شرکو از بین میبره بلکه اعتماد به نفس من رو هم زیاد میکنه خوبه پاشنه آشیلامو بشناسم ولی نیازی نیست هی بشون فک کنم فقط کافیه روی زیباییهام و نقاط مثبتم زوم کنم .
و خلاصه من یه گوشیه قدیمی دارم که فقط برای رکورد کردن صدام: تاکید بر زیباییها آروم کردن خودم و تجسم استفاده میکنم و تصمیم گرفتم یع مموری بندازم روش و همه جا همراهم باشه و هرجا چیز زیبایی دیدم هی بگم چون با ضبط کردن صدام و گوش کردنش خیلی راحتم و نتیجه میده همیشه
موفق و سعادتمند باشید.
روز دوم سفرنامه
امروز سعی کردم با اعتماد به نفس بیشتری رفتار کنم خودم رو مسئول رفتار دیگران با خودم دونستم و به جای دادو بیداد با آرامش فکر کردم و اعراض کردم از نازیباییها و فهمیدم چون خودمو باور ندارم دوس ندارم دیگران بهم چیزیو گوش زد کنن چون انگار واقعا نگران اینم که نکنه ندونن من چقدر خاصم که البته فک میکردم برام مهم نیست !والان میدونم باید روش کار کنم، با قویتر کردن باورهای توحیدیم ، با نفس کشیدن خدا، خدای عشق و رحمت، خدای زیباییها، خدای هدایت و نور و امید
من ذره ای از خدام و میتونم به طور نسبی ویژگیهای خدا رو داشته باشم
بعدشم مگه من قراره راهو برم این خداست که منو میبره من فقط میخوام، پس چرا باید غرور داشته باشم میتونم در جواب حرف دیگران فقط یه لبخند محبت آمیز بزنم، که خدا قدیم الاحسانه و مهربانی خاص و عام داره و ما هم باید مثل خدای عزیزمون باشیم که بالاترین آرزوئه و بالاتر ازون آرزویی نیست.
سلام
واقعا از دی ماه که به این سایت هدایت شدم چقدر آگاهیام تغییر کرده چقدر همه چیز بهتر شده، اون موقع هیچی پول تو جیبم نبودو خیلی وقت بود کاری نداشتم الان یه کار عالی دارم با همون ویژگیهایی که میخواستم و بهش فکر میکردم تو زمینه ی فروش و ساخت و ساز پروژه های بزرگ تازه فقط صبحا میرم سر کار و هر قرارداد کلی پول برام داره، اون موقع میگفتم خب آخه من از کجا اینقدر پول بیارم و یه دوره بخرم الان هر ماه یه قدم میخرم دوره 12 قدم رو کار میکنم و خدا رو شکر قدم دومم، یه رابطه ی خوب برقرار کردم، و تازه اون موقع یادمه هیچ رویایی نداشتم الان کلی درباره ی ساخت و ساز رویاپردازی میکنم، درسته هنوزم کمیتم لنگ میزنه ولی خیلی بهتر شدم و خیلی اعتماد به نفسم بیشتر شده و وقتی نجواهای منفی میاد به خودم میگم تو بنده ی همون خدایی پس میتونی همه کار بکنی و هیچ آیتمی نمیتونه مانع تو باشه فقط صبور باش و آروم فقط وقتایی که سخته به رویاهات پناه ببر و همزمان که داری کارتو انجام میدی فک کن اونجایی فک کن رسیدی فک کن رئیس این پروژه های بزرگ شدی، البته پیدا شدن این کارم معجزه بود نه پارتی داشتم نه حتی یه کلمه از خودم تعریف کردم فقط رفتم و گفتن از فردا بیا و شروع کن واقعا کار خوبه خدا درست کنه، به هر حال با اینکه تازه جهاد اکبرو شروع کردم ولی پرنده های ساحلو میبینم.
امروز به وسیله ی نشانه من ، به سفرنامه پیوستم و خیلی خوشم اومد که خانم شایسته گفت یه برنامه چل روزه پیاده کنید منم که عاشق چهل، و اینجوری بود که سوار کشتی شدم.
سلام دوست خوبم .
واقعا ممنونم بابت اینهمه لطفی که نثارم کردی خیلی مهربان و صمیمی بود.
برایت جریانی از سعادت و ثروت و عشق آرزومندم.