چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟ - صفحه 27 (به ترتیب امتیاز)

594 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    باران گفته:
    مدت عضویت: 469 روز

    شمابیا وازداشته هات شروع کن اصلانمیخوادخودتوبه زحمت بندازی وکارو واسه خودت مشکل کنی شما الان اونقدرداشته داری که بقول خداوند درقرآن اگر تمام درختان قلم شوند وتمام دریاها مرکب شوند بازنمیتونی باشکرگزاری ونوشتن انها تمومش کنی شما همین الان بی نهایت داشته داری که شاید حتی یکبارهم درموردش خداروسپاسگزاری نکردی مثل تک تک اعضای بدنت اونایی که توظاهرمیبینی مثل گوش چشم دندان بینی دست پا و…اونایی که نمیبینی مثل قلب کلیه ریه نفس کشیدن

    وخیلی نعمتها که اطرافت هستن مثل خورشید که بصورت رایگان نور وانرژی ویتامین dو…داره مثل اکسیژن که بی نهایته

    مثل استاد عباسمنش که هواسش به ماهست وهفته ای یکبار به مااموزش فوق العاده عالی میده

    وبه رسم ادب موظفم ازشون تشکرکنم

    ازیک درخت بابرگهاش ومیوه هاش ازتک تک گیاهان حیوانات ازشیر ماست کره پنیری که ازشیر بدست میاد وگوشت وپوست و….

    میبینی شما ازاونایی که داری شکرگزاری کنی خودش عالمیه چه برسه به اینکه بری نداشته هات روسپاسگزاری کنی همین احساس سپاسگزاربودن شما روبه خیلی ازخواسته هات میرسونه ولی اینکه نداشته هات روچجوری سپاسگزاری کنی اونم راه داره

    خدایاشکر که من رو به سمت خرید بوگاتی هدایتم میکنی خدایاشکرکه همچین ماشین باکیفیتی هست که منم میتونم بخرمش خدایاشکر که به (دلم انداختی)تامنم این ماشین روازت بخوام تاباخریدنش ازش لذت ببرم .

    مامیگیم مرغ همسایه غازه و واقعا خواسته های بیجاداریم وبرای داشته هامون شکرگزارنیستیم ولی گاهی خواسته هایی خدا به دلمون انداخته ویک چیز درونیه من خودم میدونم لیاقت اون خواسته هارو دارم وراه رسیدن بهشو فقط خدامیدونه من فقط میگم (میخامش)وسمت خودموعالی انجام میدم خداسمت خودشو بلده وانجام میده(خواسته های وضوح ازطریق تضاد)

    میدونی واقعیت اینه که ما انسان سپاسگزاری نیستیم وگرنه اگر زبونمون عادت کرده باشه به تشکر کردن خودش خودبخود میچرخه وسپاسگزاری میکنه (شما از داشته هات شروع کن نداشته هات خودش از راه میرسن)

    اگر شکرگزاری کنی برشماخواهم افزود این ایه بمن قدرت میده باقلبم بیشتر سپاس گزارداشته هام باشم ازاونطرف خودکاربه خواسته هام میرسم چون ظرفم بزرگترشده وطبیعتا جای بیشتری دارم ونعمتهای جدید وخواسته هام وارد زندگیم خواهندشد یه دلیل دیگشم حس خوبیه که آدم ازسپاسگزاری قلبی بدست میاره .

    طبق قانون هم که

    حس خوب=اتفاقات خوب

    من به این نتیجه رسیدم خواسته هامو بنویسم وبرای هرخواسته 48ساعت مدام تجسمش کنم بعدرهاشون کنم وبهشون نچسبم

    مثل اون چاله دم خونه که مثالشو زدم هنوز شهرداری محله های نزدیک محله مارو داره اسفالت نووجدول کشی نومیکنه خداگفت ببین ازمن خواستی چاله دم دردرست بشه محله خودتواسفالت کردم دوتا محله کناری روهم هنوز دارم اسفالت میکنم:)

    برم سراغ سپاس گزاری داشته هام هرلحظه اینطوری خودکار دسترسیم به نعمتهای بیشتربازمیشه

    یک تودهنی محکم به شیطان بزنم که سر راه بنده های خدانشسته که بنده ها بخدانرسن

    کنف بشه شیطان :)

    خدایاشکرت برای تک تک نعمت هات که مینویسم تودفترم تا هم یادم بمونه هم ثبت بشن هم باورم قوی بشه .

    یک هفته هست خدابمن میگه عکستو بزار توی پروفایلت منم میگم خدایابلدنیستم اخه اخرش خداگفت بابا برو وی پی ان روشن کن بقیشو بهت میگم چطوربزاری عکستو، یادگرفتم بالاخره فعلا خودمو معرفی کردم با عکسم ،بعدا عکس دخترم ویانا کوچولو روهم براتون میزارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    محمد امین دهقان گفته:
    مدت عضویت: 971 روز

    بنام الله ثروت و قدرت

    به نام خدای بی احساس و با قوانین یکسان

    سلام و روز بخیر به استاد شاداب و دلپذیرم و همسر دوست داشتنی شون و همه دوستان در مسیر رشد

    شکر خداوند بابت این فایل فوق العاده چقدر آگاهی ها زیاده چقدر درک ما از یک جمله کلمه آگاهی اتفاق متفاوتی شکرت خداوندا بابت قوانین یکسان و مشخص شکر که من خودمم خالق خلق کننده زندگیمم من روابطمم من سلامتی ام من ثروت و امور مالیم من برخورده‌ایم من مشتری هامم من همه چیز ( من مرکز جهانم )

    قانون چی میگه: به هر آن چیز توجه کنی ریشه اون موضوع وارد زندگیم میشه به چی توجه میکنم ؟

    به چی توجه میکنم ؟

    در مورد چی صحبت میکنم ؟

    با کی صحبت میکنم؟

    به چی خیره شدم فوکس کردم؟

    واقعا همه چیزه کانون توجه ما هست که داره اتفاقات را رقم می‌زنه

    اگر یک موضوعی ایراد داره خوب امین دهقان اون تویی خود تویی جهان بازتاب خودتا بیرون بهت نشون میده اگر مشکلی هست تو مشکل داره و تا حلش نکنی به طرق مختلف میاد سراغت به وسیله اتفاقات و آدما ووو

    چقدر این باور قشنگه که هر کسی در هر جایگاهی که هست جای درستش همون جاست .

    به جای مقایسه بتونم لذت ببرم تحسین کنم اون زیبایی را اون موفقیت اون چیزی که میخامش را بتونم ببینم چهار چشمی روش زوم کنم بااحساسسسس خوب و واقعا ازش لذت ببرم از اعماق قلبم چون این نشون میده اون تونسته منم میتونم اون الگوی خوبی برای رسیدنه نه دشمنی برای نرسیدن

    قانون مشخص به هرچیز توجه از ریشه اون موضوع جذب می‌کنی تصمیم باتو هست امین هر چقدر جدی بگیری و آگاهانه توجه کنی نتیجه هم بهتر میشه مگر توی حدود این 2سال آنقدر نتیجه نگرفتی آنقدر لذت نبردی آنقدر هدف تیک نزدی بزرگ تر هم میشود با کنترل توجه با تمرکز روی موضوعی که میخواهیییشش

    خداراشکر با گوش کردن این فایل تونستم بیش از 10تا 15تا باور عالییی بسازم در مورد شهری که درش زندگی میکنم انسان های اون شهر کسب و کارم و رابطه اون با شهر و آدماش چقدر مفیده این که باور سازی میکنم شکررررخدا جونم

    خداراشکر همین که توجهم روی کار کردن روی خودم باشه هی بیشتر میشه و اصلا خودم میفهمم خودم درکش میکنم که اه این موضوع فرعیات هستا اه این رابطه اشتباه هست اه تنقلات و فست و فود اشتباه اه موارد قندی ترمز اه این احساس و رفتار ترمز وقتییی که من امین دهقان روی خودم کار بکنم خدا بهش میگههه خودش میفهمم حالا دیگه تصمیم من هست که تغییر کنم با نه قشنگ خدا بهم میگه خداراشکر خواب ظهر اشتباه و ووو چون دارم آگاهی کسب میکنم و ذهنم به خاطر تغییرات میگه خوب پس اگر باور اینکه تمام اتفاقات مارا افکارمون می‌سازه و کانون توجه و تمرکزت روی هر چی باشه از اون وارد زندگیت میشه پس من دیوانه ام برم گیر کنم توی شبکه های اجتماعی من امین دیوانه ام بحث کنم دیوانه ام به ناخواسته ها توجه کنم اصلا من امین احمقم که با اینکه تونستم کمی با کنترل ورودی به آرامش برسم همون نتیجه کوچولو بعد ادامه ندم به مسیر روشنی مگر میشه خداراشکر این را فهمیدم که همه چیز مشخصه همه چیز ساده هست همه چیز آشکار و خیلی ها اصلا تو باغ نیستننننن که بخوان گوش بدند پس تمرکزم درست کنم وایسم لذت ببرم پول بسازم عاشقی کنم فقط خودم کسی بیرون من نیست. اصلا کاری به بقیه هم نداشته باشم.

    و مسولیت اتفاقاتی را بپذیرم .

    چقدر خوبه تمرکز بر نکات مثبت چقدر احساس قشنگی میده اینکه از خواب که بیدار میشم بتونم هرچیز که میبینم با لبخند باشه خورشید که میبینم باهاش صحبت قشنگ کنم بهش سلام کنم به درختچه های تو سالن سلام کنم نوازششون کنم بعد از خواب آبی که مینوشم را باهاش صحبت کنم بخندم اول صحبت تمرکز کنم روی چیز های مثبتی که هست وقتی از خونه میزنم بیرون نفس عمیقی بکشم و شکر معجزه اکسیژن باشم شکرگزار درختان باشم که اکسیژن بهم میدند بدون هیچ منتی و تازه از دی اکسید کربن میگیرند این نشون میده که وقتی یه تاریکی به سمت من میاد ازش سوع استفاده کنم و مثبتش کنم جهان داره باهام صحبت می‌کنه نگاه کنم به ابر ها و نقاشی خدارا ببینم چی کشیده چه حالی داده بهم ببینم ساختمون های زیبا را ببینم کاشی ها عابر پیاده که روی نظم کامله مثل قوانین جهان ببینم ببینم هرآن چیز که بهم احساس خوبی میده. ببینم چون اومدن لذت ببرم و عاشقی کنم اومدم پیشرفت کنم خدایا شکرت بابت این فایل که دوازده آگاهی هست برای من و همینطور برای فایل های بعدی

    شکر امروز عالی

    بهترین ها برای همه دوستانم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    راضیه زارع مقدم گفته:
    مدت عضویت: 2949 روز

    سلام به همگیه اعضای خونواده ی عزیزم

    امیدوارم حالتون خوب باشه

    این جلسه یک الگوی تکرارشونده در چندین سال زندگی منه و چون الان خیلی راحتتر میتونم الگوهای تکرارشونده زندگیمو پیداکنم نسبت به قبل (دقیقا بعداز فایل استاد درمورد الگهای تکرار شونده)نزدیک یک هفته س که دنبال جواب این سوال بودم که چرا هرجا میرم اول حالم خوبه و شکرگذارم و بعد همه چی شروع میکنه به منفی شدن و دیگه من لذت نمیبرم به قول استاد مرغ همسایه شروع میکنه به غاز شدن!

    تا اینکه این جلسه رو استاد گذاشتن و جواب سوالمو دریافت کردم!!! بعله مقایسه کردن !!عجب پاشنه آشیلی!!

    میخام چندتا از اتفاقات قشنگی که با مقایسه کردنم برای خودم جهنم ساختم رو براتون تعریف کنم

    7سال پیش به قشم برای زندگی مهاجرت کردم اوایل برام خیلی هیجان انگیز بودم و حسابی لذت میبردم از دریا از سحروطلوع خورشید و بازی دلفیناش بگیر تا هوای معرکه و پاساژاش و مردمش.درختها و گلهای مورد علاقم هم نگم براتون چه حالی داشت برام.هر روز صبح سحر آفتاب نزده میرفتم ساحل قلعه ی پرتغالی ها و اون مسیر رو میدویدم چه هوایی بعد خورشید طلوع میکرد ورقص دلفینها رو توی نور خورشید روی سطح دریا میدیدم.شرایط خوب بود تا اینکه خبرهایی از رشد لولی همکارهام به گوشم رسید دیگه مقایسه و جنگهای ذهنی شروع شد به حدی که دیگه زندگی توی قشم خسته کننده و آزاردهنده شده بود برام چون دیگه نه ازهوا و محیط و زیبایی ها لذت میبردم نه از هیچی وهمه چیز از نظرم بد بود هوایی که تادیروز برام معرکه بود الان بشدت گرم و اذیت کننده شده بود به کوچه هایی که میرفتم بوی فاضلابش بیشتر نظرمو جلب میکرد تا گلهای دم خونه ها دم ساحل بوی لجن مرجنها و زباله هایی که لای سنگاگیرکرده بودن بیشتر نظرموجلب میکرد تا صدای امواج و زیبایی خرچنگها و صدف جمع کردن ها.مردم مسافربی فرهنگ شده بودن ووحشیانه رانندگی میکردن و دیگه هیچی حالم خوب نمیکرد.اونموقع تازه عضو سایت شده بودم و واسه ی اینکه قشنگ حرف بزنم به فایلها گوش میدادم ناگفته نماند که قلبمم آروم میشد اما فرکانسم زیر منفی صفر بود(میخام بگم تازه وارد بودم و بلد نبودم ذهنمو کنترل کنم)این اتفاق به حدی بود که درآمدم صفرومقروض شدم و برگشتم به شهرم زاهدان اونم منی که حس میکردم خوشبخترین آدم زمینم با یک مقایسه ببینید چی شد.

    بعداز برگشتم به زاهدان که احساس سرافکندگی میکردم تصمیم به مهاجرت به مشهد برای زندگی جدیدو کار جدید گرفتم.

    روزای اول محو زیبایی های پارکهای شهر مشهدو، مترو و خدمات شهریش بودم.زیبایی ها رو میدیدم و شکرگذار میکردم.در همین حین هم به دنبال شغل بودم از طرف خونوادم به آشنایی معرفی شدم که بهم کار بده اما از کارش خوشم نیومد مخصوصا که میدونستم اینجوری دقیقا زیر ذره بین خونواده م هستم و هر آماری که بخان از این صاب کارم میگیرن پس کارشون رو رد کردم و تصمیم گرفتم از خدا کمک بخام کار مورد علاقمو نوشتم که چه ویژگی هایی داشته باشه.خب نوشتم:

    خدایا میخام کارم پورسانتی باشه به همراه حقوق ثابت که توان افزایش حقوق داشته باشم با فروش بیشترحقوق بیشتر بگیرم.

    میخام بالاشهر باشه ومحیط شیک و شبیه شرکتهای بزرگ ترکیه ایی باشه (مثل شرکت مد و فشن فیلم ترکی عشق اجاره ایی که برای کفش بود.این یادآوری برای خودمه بخاطر دقت در جزییات برآورده شده خاستم توسط خداوند)

    رییسش آقای خوشتیپ و مهربون و کاربلدوکاردرستی باشه

    دفترمون ویوی زیبایی به شهر داشته باشه.

    توی دیوار درخاست کاریو دیدم که نظرمو جلب کردآدرسش توی مناطق نوساز مشهد بود و بالاشهرمحسوب میشد با شماره تماس گرفتم و آقایی جواب تماسمو داد از شرایط کار پرسیدم گفت کارش حقوق ثابت و پورسانتیه و فروش آسانسوره و پرسید کجای مشهد زندگی میکنید که بهتون بگم برید پروژه های مارو توی اون مناطق ببینید تاازکیفیت کار ما مطلع بشید. وقتی گفتم فلان منطقه هستم گفت فلان آدرس خونه آقای فلانی آسانسورش رو ما نصب کردیم میتونید حدس بزنید که اون آسانسور کجا نصب شده بود؟دقیقا توی خونه ایی که من توش اقامت موقت داشتم!!!آسانسوری رو که داشتم توی این چند روز استفاده میکردم رو این آقا نصب کرده بودوصابخونه که آشنامون بود دقیقا به این آقا و کیفیت کارشون و موفقیتهاشون شناخت داشت، به این که چقدر کاربلد و درست کارن ،چقدر وجدان کاری بالایی دارن و کیفیت عالی ارائه میدن و حتی خونوادشون رو هم میشناخت و اینم ویزگی بعدی که درخاست کرده بودمواتفاق افتاد(اینودارم میگم چون فک خودم افتاده بود که نشونه های خدا منوچطور هدایت کردن)

    قرارملاقت توی دفتر گذاشته شد برای صحبت های نهایی و شروع کار

    وای بچه ها وقتی به آدرس رسیدم دیدم یه ساختمون چندطبقه ی بلند تمام شیشه بود وارد لابیش شدم و اونجا خشکم زد که چطور میتونه اینقدر دقیق قانون جواب بده!!!چنان لابی شیک و چیدمان رویایی جلوم قرار داشت که مبهوت مونده بود و میخاستم اشک شوق بریزم.موزیک یانی هم داشت پخش میشد بوی خوشبوکننده ایی که کل سالن و لابی رو گرفته بودتمیزی محیط منو دیوونه کرده بود.4 تا آسانسورشیشه ایی با ویوی بیرون رو داشت که من باید از دوتا آسانسور ته سالن استفاده میکردم تا برسم به دفترو هین باعث میشد از بین تمام زیبایی های سالن رد بشم،دقیقا همون تصوری که از یه شرکت ثروتمند اروپایی یا ترکیه ایی داشتم یا ساختمونهای اداری نیویورک.طبقه سوم یا چهارم بود فک کنم الان دقیق یادم نیست ولی خوب یادمه که وارد دفترکه شدم دورتادور شیشه با ویو عالی از سطح شهروبزرگراه جلوی شرکت.وای چطور ممکنه تا این حد دقیق خدا به ریزجزییات ویژگی های مد نظرم پاسخ داده باشه و همشونو برآورده کرده باشه حتی بهترشو.

    منشی منو راهنمایی کرد به دفتر رییس شرکت وبرام نسکافه(نوشیدنی مور علاقم)آورد.رییس همونطور که خاستم خوشتیپ.مهربون.بسیارکاربلد(اینو توی تایم کاریم با ایشون بسیار خوب فهمیدم)بشدت دارای وجدان کاری بالابود.

    صحبتها درمورد حقوق شد و مصاحبه ی کاری عالی بود و گفتن از روز فلان شروع به کار کنید.

    بچه ها من هر روز با حال خوب و ذوق و شوق وارد ساختمون میشدم چون زودتراز همه میرسیدم باید توی لابی منتظر میموندم تا منشی بیادچون کلید دفتر دستش بود.وااااای اون لحظات قشنگی که توی لابی منتظر میوندم رو هیچوقت یادم نمیره.عطرخوش فضا تمیزی سرامیکها و همه چیز،گل ارکیده روی میزو درختهای وسط راهروی ساختمون و دکور لابی به همراه موزیک یانی و تلویزیون بزرگی که به دیوار روبروی مبلهای لابی نصب بود و عکسهای بینظیرسواحل و جزایر و طبیعت و پرنده های زیبایی که نشون میداد اصن برام از بهشت هم فراتر بود.همون موقع که دیوونه و ذوق مرگ شده بودم شکرگذاری میکردم توی دلم و نگم براتون که چه حالی داشتم.چندماه گذشت و من هر روز کیفیت کارم بشترمیشد و توی کار حرفه ایی تر میشدم.به کار و سیستم فروشم نظم مدنظر خودمو دادم که خیلی برام کارآمدتر و بهینه تر شده بود و سرعت و ظرافت کارمو بیشتر کرده بود.قراردادفروش اولم روتوی همون ماه اول کارم تیک زدم و اولین فردی بودم که اینو انجام داده بود انگیزم بیشتر و بیشتر شد.تا اینکه شرکت یه نیروی خانوم دیگه گرفت که با ایشون همکار شدم.این خانوم سنش بالاتربودوانگار مجهزتر اومده بودیعنی چی؟یعنی پول داده بود فایل پروژه های ساختمانی رو که نیاز به آسانسور داشتن رو خریده بود وشماره ی تمام مهندسین اون پروژه هارو داشت.من فایلهایی بهم داده شده بود که پروژه شون تموم شده بوداما چون همشون مهندس بودن ممکن بود پروژه ی جدیدی شروع کرده باشن و من باید با تماس اینو میفهمیدم.این بود اون جرقه ی مقایسه و استارتش توی وجود من.

    وای بچه ها نگم براتون که چقد مقایسه نابودکننده س.یه جاهایی مقایسه میکردم که نکنه الان از من بزنه جلو چون فایل داره.باز یه جایی میگفتم اگه قرارداد پروژه ببنده خوش بحالش فایلهای اون بهتره از من به درد نخوره و بهونه برای پروژه نبستن من شده بود.باز یه جاهایی برای اینکه حسمو خوب کنم اونومیکوبیدم خودمو مقایسه میکردم و به اینکه اون هنوز هیچ پروژه ایی نبسته خوشحال میشدم و اون خانوم رو توی ذهنم میکوبیدم.خلاصه این جنگای ذهنی و مقایسه های نابود کننده دوباره همون الگوی قشم رو برام رقم زد که دیگه زیبایی نمیدیم با عصبانیت و خستگی از خاب بیدارمیشم بخاطراینکه با اتوبوس میرفتم غر میزدم دیگه از لابی لذت نمیبردم از ویو لذت نمیبردم میگفتم ویوی من خوب نیست ویوی منشی دفترخوشگلتره،چون بهم کلید دفتر رو داده بودن بجای تمرکز براینکه حتما اینقدر خوب بودم که مورداعتمادشون شدم و کلید بهم دادن (بدون اینکه سفته ایی ازم گرفته باشن)میگفتم نگا منشی اینقدر دیر میاد تنبل خانوم. باز کردن در هم افتاد گردنم وخلاصه با حس بد روزمو شروع میکردم با حس بد میگذوندم و بعدهم با حس بد میومدم خونه.نه حال زندگی داشتمو نه حال آشپزیو کارای خونه و نه انگیزه ی فردا رو.دیگه حتما خوب میدونید حس بد اتفاقات بد یعنی چی؟رییسمون که قبلا خیلی هوای منو داشت سختگیر شده بودمحیط انگار آلوده ازغیبت و بدگویی و بدبینی و دورویی و زیرآب زنی شده بود ومن احساس خفگی داشتم توی اون محیط .با اینکه فایلهای استاد رو گوش میدادم اونم انگار از سر وظیفه بود. ادا درمیاوردم که آره من تو فضای مثبت اندیشی هستم و فلان ولی در واقع انگار نمیشنیدم فایلهارو.شرایط گله گذاری به حدی شده بود که وقتی از حقوق همکارهام فهمیدم حس کردم قربانی و مورد ظلم واقع شدم حقوق من نصف حقوق همکارام بود.دراون لحظه انگار بمب منفجر شد در درونم و سیل عصبانیت و تمام حسهای منفی منو باخودش برد و از کار استعفا دادم با اینکه وقتی رییس فهمید میخام استعفا بدم گفت حقوقتو افزایش میدم اگه بخاطر حقوقت ناراحتی اما من اونقدر نکات منفی برام بزرگ بود دیگه هیچ نکته ی مثبت و قشنگی نمیدیدم و کار ومشهد رو ترک کردم و دوباره برگشتم به شهر خودم.

    اینا خاطراتیه که برام خیلی این الگوی تکرارشونده واضحه توشون.حتما این وسط اتفاقات دیگه ایی هم بوده که مرغ همسایه برام غاز بوده که بعضیاشونم استاد مثال زدن مثل پدرمادرفلانی بهترن یا تفریحات فلانیا بهترن یا مدرسه ی فلانی بهتر از مال منه یا تولدی که برای فلانی گرفتن بهتراز مال من بود و فلان اینارو اغلب ما تجربه کردیم.و بعضیاشونم باز من یادم نمیاد.درادامه اونایی که یادم اومده رو بازگو کردم که برای خودم یه رد پا باشه.

    بریم به روزی که توی زاهدان تصمیم گرفتم از خونه مادرشوهر جدابشم و برم سر خونه زندگی خودم.ازونجایی که پول پیش خونه ی کمی داشتیم رجوع کردیم به قدرت نوشتن و درخاست دادن به خدا و سپردن کارها به خداوند.مشخصات خونه موردنظرمونو نوشتیم وچندروز بعد تماسی با همسرم گرفته شد و آدرس یه خونه رو دادن اما گفتن زیرزمینه.من تصورم از زیر زمین یه اتاق دخمه ی تاریک خفه شبیه اتاق خلافکارا وموادفروشا بود و با این تصور وبا مخالفت رفتیم خونه رو بازدید کنیم و من باز هم از قدرت خداوند و پاسخ به درخاست دادنش متحیرشدمو کاملا نظرم مثبت شد.درسته زیرزمین بودن عکس درخاست من بود اما یادتون نره به خداوند باید اعتماد کنی که چطور پازل هارو برات میچینه(چون درخاست طبقه ی بالا بودن واحدآپارتمانیم دقیقا توی خونه ی بعدیم رقم خورد).تمامیه ویژگی های مدنظرمون از صابخونه ی بینظیری که داشتیم، از آرامش و ساکتیه خونه تا نوسازبودنش، تمام ویژگی های خونه مدنظرمونو داشت.

    ما از هر دو خونواده تا حد زیادی قطع رفت وآمد کردیم تا توی این مدت روی خودمون کار کنیم.ای جان که اون آرامشی که اون محیط ایزوله بهمون داده بود یک معجزه بود برامون.انگار از هیاهوی شهری شلوغ پلوغ به دل جنگلی ساکت رفته بودیم.وسایل زیادی نداشتین.سه تا دیگ.یک فرش دست دوم .دوتالحاف تشک و پتو و دوتا بالش.6تا قاشق و6تا بشقاب با6 تا لیوان.و2تا ساک لباس.تصمیم گرفتیم خودمون زندگیمونو از صفر بسازیم پس: ازانبار یه شرکت مواد غذایی که برادرشوهرم کار میکرد 6تا پالت چوبی گرفتیم(ازونایی که روش وسایل سنگین میذارن و با لیف تراک بلند میکنن.توی زندگی در بهشت وقتی استاد رفتن تنور خریدن آقاهه تنور رو از روی پالت برداشتن گذاشتن توی تریلرماشین استاد.ازون پالت های چوبی) 4تاش رو خابوندیم رو زمین و روش لحافها و تشک هارو پهن کردیم و شد بدنه ی تختخابمون و 2 تای دیگه رو تک به تک چوبا رو جدا کردیم سمباده و روغن زدیم و به هم وصل کردیم و شد تاج تختمون.صابخونه یه دراور لباس چوبی اب خورده داشت که میخاست بندازه بیرون ما هم ازش گرفتیم قطعه قطعه کردیمش و از چوبهای سالمش میز کامپیوتر ویه کمدلباس دوطبقه با 4تاکشوساختیم.به دیوار میله ی لباس وصل کردیم که با کشوی لباسی که ساختیم شد جایگاهی مناسب برای لباسامون.شیشه های خالی مربایی که قبلا جمع کرده بودم سراشونو رنگ کردم و شدن جای حبوبات و قهوه و چای واون زمان خانم شایسته در سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت که قهوه درست میکرد قهوه سازبرامون خاسته شدپس رفتیم یک موکاپات روگازی گرفتیم و هر صبح قهوه مون به راه بود با لذت و عشق وشکرگذاری. ما زندگی قشنگ و ساده مونو شروع کردیم.خوش بودیم.حال دلمون خوب بود، به خودمون افتخار میکردیم که تونستیم از صفر بسازیم و لذت ببریم همینقدر ساده، همینقدر شیرین.

    تا اینکه یه روز یکی از برادر شوهرام که قصد اسباب کشی داشت از همسرم کمک خاست .من که عاشق اسباب کشی ام وصد بار هم اسباب کشی کنم خسته نمیشم و یکی ازکارهای مای فیوریتمه.توش عالی و سریع هستم توی یه روز میبندم توی یه روز میچینم قبول کردیم و.رفتیم کمکشون.

    اماااااااان از مقایسه بچه ها

    منی که متنفرم از فضولی توی خونه ی مردموجهاز برون و فلان و بهمان.و هیچوقتم توی اینجور مراسم ها شراکت نمیکنم برای اولین بار جهاز جاریم رو میدیدم.با اینکه خودم بهترین جهاز رو داشتم(خونه ی پدریم بود و هنوز بازشون نکرده بودم) اما انگار مرغ همسایه یه جور خاصی غازه

    سرو وضع زندگیشون رو که دیدم از دکور و خونه ی نو و چیدمان بروزشون از خودمو و زندگیم بیزار شدم و دیگه کلا شکرگذاری هام کمتر شد.و حسهای بدم بیشتر.برکت از زندگیم رفت و انرژی زندگیم راکد شد ودیگه حالم خوب نبود.

    با زور فایلهای آموزشی سایت وفایلهای سفر به دور امریکاو زندگی در بهشت خودمو برگردوندم به شکرگذاری و حال خوب سابق.و همین باعث شد برکت برگرده وباعث بشه من سال جدید به خونه ی خودم برم.خونه ایی که مال خودمه و مستاجر نباشم.میخام به خودم یادآور بشم مقایسه و شکرگذارنبودن چه بلایی سرم آورده.و برگردوندن حس خوب و شکر گذار شدن دوباره چه معجزاتی رو رقم میزنه.

    خوب خونه ی خودم، وسایل جهیزیه ی خودم ایندفعه کاملتر و با امکانات بیشتر

    باعشق خونمو چیدم.کم کم پول جم کردم باز هم از معجزه نوشتن و درخاست دادن استفاده کردم مشخصات مبل مدنظرمو نوشتم و باز هم معجزه آسا به نمایشگاه لوازم خانگی هدایت شدیم که در سال فقط یک بار برگذارمیشد واز تمام کشور فروشنده امده بودن من که به دنبال خرید ظروف چوبی رفته بودم یه هو راهروی غرفه ی اون دوستمونو اشتباه رفتیم وبه مبل فروشی برخوردیم که مبل تختخابشو داشت (مهمتریم ملاک من برای مبل همین بود).اون فرد بهمون گفت به هر رنگ و به هر نوع دوخت و نوع پارچه ایی که بخاین براتون انجام میدم منم ابعاد و طرح مدنظرمو دادم رنگ و نوع پارچه رو هم گفتم و با ارزونترین مبلغ خریدمشون فک کنم 7 میلیون تومن.یه سرویس 6 نفره تختخابشو با میز عسلیش خریدیم البته اینم بگم من فقط2 میلیون توی حسابم بود.ایشون هم فقط یک میلیون بیعانه گرفته.بقیشو گفت زمان تحویل مبل میگیرم.اینم از معجزه ی دیگه ایی از درخاست دادن و اجابت شدنم به یاد دارم.خلاصهوسایلم کامل بود.

    خونم پر شده بود از گلهای طبیعی چون عاشق گل هستم.زندگیم برکت داشت خونم گرم و صمیمیو زنده بود. زندگی جریان داشت توش.خونم خیلی خلوت بود یعنی اومدم اکثر جهیزیه ام رو که اصلا استفاده نمیکنم رو با جعبه هاشون توی کمداتاقم چیدم که توی آشپزخونه نباشن و کشوها و کابینهام با وسایلی که استفاده نمیشن الکی پر نباشه، وسایلی که خیلی بیشتر استفاده میکردم رو توی کابینت ها چیدم.و اجازه دادم انرژی مثبت توی محیط زندگیم بچرخه.هر کسی میومد توی خونم میگفت خونت یه حال زنده ی دیگه ایی داره.خیلی انرژیش مثبته حال دل خونت خوبه.حسش خوبه.آدم میاد توش موندگار میشه، میخاد بمونه و اینجا زندگی کنه.منم همین حسو داشتم خونم اینقدر خلوت و آروم بود که همیشه هرجا بودم دوستداشتم زود برگردم خونم و لم بدم روی مبلم و چایی هل خوشمزه م رو بخورمو به گلهام نگاه کنم.صبحها روزمو با فایلهای زندگی در بهشت شروع کنم وچون فعالیت توی یوتیوب رو شروع کرده بودم ویدئوی ولاگم رو ضبط و ادیت کنم و شبم با همسرم با فایلهای استاد و شام لذت بخش شبمونو به پایان برسونم.اما…

    امان از وقتی که مقایسه میاد وسط.داداش بزرگم که عقد کرده بود به همراه خانومش میان جلوی خونه ی ما خونه میگیرن و جهیزیه شو میچینه و کامل دکور وچیدمان و تزیین و همه ی کارهارو میکنن که فامیل بیان ببینن.به حدی این چیدمان و تزیین ،پراز زرق و برق بود که منو کامل مجاب کردکه اصلا خونه و چیدمان قشنگی ندارم چقدر خونم کسل کننده و خالیه درصورتی که خود داداشم وقتی میومد خونم میگف آبجی عاشق خونتم.اما من عاشق خودم وخونم دیگه نبودم.و این مقایسه باعث شده بود حسم به خانومه داداشمم بد بشه و انگار توی این مبارزه ی خودنمایی وبه رخ کشیدن اون پیروز شده بود.به دنبال رقابت افتاده بودم که چیکار کنم بهتر بنظر بیام ومن سرتر باشم.اما مرغ همسایه غازه.منی که تا دیروزش به خودم افتخار میکردم اون روز از خودم و شرایطم متنفر بودم.یوتیوبمو ول کردم چون میگفتم زندگی من چیز قشنگی برای به تصویر کشیدن نداره.

    اما با هر فایل استاد یه توگوشی و یه تلنگر میخوردم و به خودم میومدم.کم کم تمرکزمو گذاشتم روی خودم شروع کردم به برگردوندن خودم به حال خوب،. اینکه من کجام؟کی هستم؟چه چیزهایی دارم؟تا کی توی باتلاق مقایسه میخام دست و پا بزنم و این یه هویی نبودتکاملی بود، وبا هر بار گوش دادن به فایلهای استاد و روی خودم کار کردن ذره ذره اتفاق افتادو ایندفه سرعتش بیشتر بود.و بعد دوباره حال خوب وبرکت و هدایتها شروع شد

    بریم به روزی که هدایت شدیم به مهاجرت به شیراز.ایندفه قبل حرکت درخاست خونه ی مد نظرم رو نوشتم بعد حرکت کردیم.مهاجرتمون با چندتا ساک لباس بودوتمام جهیزیمو برگردونم خونه ی بابام.تا وقتی که توی شیرازخونه اجاره کنم و اونا وسایل رو با کامیون بفرستن.که ماجرا به اینجا ختم نشد.ما با 7 میلیون مهاجرت کردیم به شیراز(1402مهر).خلاصه میکنم مطلب رو که هدایتی هردو به شغلهای مدنظرمون هدایت شدیم بعدبه خدا درخاست دادیم که خونه با ویژگی هایی که میخایم روبصورت رایگان برامون فراهم کن. گفتیم خدایا ما خونه ی رایگان میخایم تا بتونیم پول پس انداز کنیم و خداوندی که اجابت میکنه درخاست درخاست کننده گان را،3ماه توی یک خونه ی رایگان با ویژگی های مدنظرمون دقیقاطبق خاست هامون بودیم حتی اسم بلوارش بلوار ارم بود(تا این حد دقیق)، 5ماه هم خونه ی رایگان بینظیر دومی که با امکانات بیشتر و بزرگتراز قبلی بود با ویویی عالی و منطقه ایی ساکت و آروم برامون توسط دستان خدا و هدایتی برامون فراهم شد جوری که ما اصلا هیچ تلاشی براش نکردیم خودشون اومدن بهمون پیشنهاد دادن ،

    وقتی که به اونجا فک میکنم روحم به پرواز درمیاد.

    توی شیراز زندگی عالی داشتیم.حتی جهیزیه ام رو هم نیاوردم.خونمون همه چیز داشت تا اینکه توی ایران دوباره گشتهای ارشاد شروع کردن به گیر دادن و این توی شیراز هم شروع شد.توی پارک که میرفتم برای ورزش و دویدن یا قدم زدن و پیک نیک خانومهایی بودن که به حجابم گیر میدادن.خب یکی از خاسته های اصلی من آزادی حجابمه.و اینجا مقایسه ی اینکه کشورهای دیگه به حجاب گیر نمیدن باعث مقایسه میشد.اما خداروشکر دز مقایسه ی این سری خیلی کمتر بود.و من لذتمو میبردم.

    ازونجایی که منو همسرم عاشق ماجراجویی هستیم تصمیم گرفتیم با کوله پشتی سفرکنیم.پس وسایل و لباسای اضافه رو بخشیدیم و کوله هامونو برداشتیم و راهی سفر شدیم.که خیلی ماجراها و هدایتها داره که ما چطور با یک میلیون تومن سفرمونو شروع کردیم و میخایم بریم به سمت کشورهای مختلف.

    چرا از سفرمون گفتم؟واسه اینکه برسم به اینکه ما در دوتا مقصددر ایران استوپ داشتیم و اونجا هم روزای اول از مکان و امکانات خوشحال و شکرگذار بودیم اما بعد چون با امکانات کشورهای دیگه مثل ترکیه مقایسه میکردیم دیگه رضایتمند نبودیم(ازخیلی از دوستانمون که با کوله به ترکیه سفرکرده بودن از امکاناتش،تعریف شنیده بودیم.همین باعث میشد مقایسه کنیم.)

    مقصداول تهران بود مقصد دوم ماسال

    بچه ها بذارید یکم از مقصد دوممون بگم.ما به مکانی در ماسال هدایت شدیم بصورت کاملا رایگان هم یک کلبه چوبی کوچیک مثل انیمیشن ها دراختیارمون قرارگرفت هم کافه ی رایگان برای درآمد داشتن.یعنی ما نه پول برق میدیم نه اجاره نه آب نه گاز.هم برای کلبه هم برای کافه.محیطشو براتون توصیف کنم با بهشت مو نمیزنه.بین زمینهای شالیزار.توی یک زمین سرسبز ومرتفع در مکانی پراز درخت های میوه پرتقال و انگور و آلو،با گلهای زیبا وبینظیرقرارگرفتیم. صبح سحر با صدای قناری ها و پرندگان آوازه خوان و چهچه بلبلان بیدار میشیم البته خروس همسایه هم شیرینی خالصی به محیط میده. از در کلبه چوبیمون که میایم بیرون کنار کلبمون پرازدرخت پرتقال و آلوسیاهه محیطش که نگم براتون که از درختای بلوط و نارون پر شده .از در پارکینگ که میریم تو خیابون گاوهای در حال چریدن.روبروی خونمون شالیزارهای سبز قشنگن که وقتی کنارشون میدوم و ورزش میکنم غازو اردکهای قشنگی رو در حال شنا میبینم.مسیر پیاده روی من یه تیکه اش دالون سر سبز ساخته شده با درختای سرو قد بلندو سر به فلک کشیده س .درختای دوطرف مسیر اون بالا به هم گره خوردن.و باز هم یاد سفر به دور امریکای اولی که استاد با مایک رفتن افتادم که استاد میگفتن ته این راهروی سبز نور میبینم و کلی عکس گرفتن.یا وقتی مسیر های پیاده روی توی پارادایس رو میساختن و راهرو ها توسط درختها احاطه شده بود.دقیقا همون تجربه ها ،از آزادی حجاب هم بگم که ملاک من بود اینجا چون ملک خصوصیه یکی از دوستان هست حجاب کاملا راحته.خیلیا از تهران میان و با مینی شلوارک، تاپ و لباسای راحت توی محیط میچرخن انگار ترکیه س و همچنین به هرنوع روابطی اینجا احترام گذاشته میشه دخترپسرهادوستای معمولی و رفیق شیش همن.یه سریا با دوس دختراودوس پسراشون میان یه سریاهم با همسر.

    خلاصه که ماه اولی که اینجا بودیم لحظه به لحظه ی زندگی در پارادایس برامون تداعی شد و شکرگذار بودیم.از بوی محیط ،از بارون، از زیباییاش و راحتی حجابم که برام مهم بود خلاصه از خوبیاش هرچی بگم کمه.اما چی میشه که توی همچین بهشتی هم انسان ممکنه خودشوو حس خوبشو فراموش کنه و شکرگذاری دیگه نکنه و باز مرغ همسایه غاز بشه؟مقایسه کردن.

    یکی از دوستامون که توی تهران باهاش آشنا شدیم باهامون توی ماسال توی همین محیط سرسبز زندگی میکرد.وقتی خونه ی اونو شرایط درآمدیش روبا خونه ی خودمون و اینکه ما باید زحمت بکشیم ازشش صبح تو کافه تا شب با اونی که درگیرهدفها و برنامه ریزیش برای مهاجرت به انگلیسه و زبان خوندن و باشگاه و تفریحش به راهه و درآمدش اینترنتیه.این مقایسه باعث شد همش حس کنیم زندگیمون سخته.این حس های بد باعث شدعیب و ایرادهای اینجابه چشممون بیادیادمون بره که آقااا مسیر زندگی و هدایتی هر کسی با شخص دیگه ایی فرق داره.باعث شد حسمون به صاحب های این مکان بد بشه و کلا تمرکزمون از روی خودمون و نعمتهامون برداشته بشه وجوری از فایلها و سایت دور شدیم که خودمونم باورنمیکردیم.تااینکه یه استوپ زدیم به خودمون و گفتیم ماداریم به کجا میریم و یه بررسی کردیم دیدیم چقد از فایلها دور شدیم چقدر فرکانسمون از فرکانس خداوند دور شده چقدر آسون شدیم برای سختی ها.و فایلهارو دوباره شروع کردیم.دوباره بمباران کردیم خودمون با فایلها.این باعث شد تا حد زیادی جلوی نجواهارو بگیریم.و دوباره ذره ذره برگردیم به حال خوب.نتیجه ی این حسهای بد و ناشکری این بودکه فروش کافه استوپ شد.مایی که میانگین روزی 4تا5 میلیون میفروختیم رسیده بود به200.300تومن در روز اونم بعضی وقتا.نتیجه ش این بود که از بارون لذت نبریم و غر بزنیم که چرا بارونه و همه جا گل شده.از بارش برفی که اومد لذت نبردیم.از تزیین درخت کریسمسی که آرزوم بود لذت نبردم.از بوی مطبوع و هوای پاک و رویایی اینجا دیگه لذت نبرم.و خوش بحال اون دوستمون بود و وای به حال ما طفلیا!!!

    اما یه جمله ی استاد توی مغزم زنگ میخردکه هر جا بری اگه باورهات رو تغییر نداده باشی باورهات اونجا هم همون شرایط رو برات میسازن و بادیدن فایل الگوهای تکرارشونده متوجه بودم که الگویی داره در من تکرار میشه و از یه باور محدود آب میخوره ولی اون چیه؟!!

    من دوست نداشتم سفرهاموبا باورهای محدود خودم تلخ و سخت کنم، من دوس داشتم آسون بشم برای آسونی هاو لذت و نعمت و ثروت و زیبایی بیشتری تجربه کنم دقیقا عین استاد، پس شروع کردم به بررسی و دنبال جواب گشتن.تا اینکه این چند هفته ی اخیر از خدا درخاست کردم که جوابمو بهم بده که چه باوری پشت این الگوی تکراری هست که اول شادم و شکرگذاراما بعد همه چی جنبه ی منفیشو نشون میده و من عیبهارو میبینم.و امروز خداوند جواب سوال منو داد از کلام استاد عزیز.

    بله مقایسه کردن،خوردن زهره و پایین کشیده شدن توسط زنجیرنجوای شیطان به درون سیاه چاله های ناامیدی ،ناشکری و کفره و بعدآسان شدن برای سختی های بیشتر و فقر وفحشای بیشتره.

    دقیقا بعدازین فایل وقتی رفتم از کلبه بیرون دوباره رایحه ی زیبای محیط رو حس کردم دوباره.آره واقا دقیقا بعداین فایل نشونه ها خودشو نشون داد استاد.من شکرگذاریم برگشته بود.چشمای دلم به روی داشته هام باز شددوباره.و تصمیم گرفتم دوباره شکرگذاری هامو شروع کنم.

    امیدوارم تجربیاتم به دردتون بخوره.این فایل برای خودم بدجور تلنگر بود.برای خودم مثل خورشید تابنده بود به تاریکی درونم

    دوستون دارم استادو خانم شایسته جونم

    دوستون دارم بچه ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    رسول میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 2628 روز

    به نام خدای مهربانم

    سپاسگذار خداوندم برای قرار گرفتنم در مسیر آگاهی و رشد

    واقعیتش این مرغ همسایه غازه را من تقریبا در همه موارد زندگیم داشتم از پدر و مادر و عمو و دایی و شرایط خانواده ام تا محل زندگی و شهر و کشور و دولت و حکومت و همسرم و خانواده همسرم و شغل و مکان کسب و کارم و الی ماشاالله…

    که باعث شد بیوفتم توی سیکل معیوب و ناشکری و ناسپاسی و ندیدن نعمت‌ها ی زندگیم

    و همینطور توی باتلاق دست و پا میزدم و زندگی بهم سخت تر میشد و نعمت‌ها ازم گرفته می‌شد

    باعث شد مغازه ای و کاری که چند سال شاگردی کرده بودم و زحمت کشیده بودم را تعطیل کنم و به کارگری برای مردم با حقوق بسیار ناچیز برسم و چندین شغل عوض کنم و اعتماد بنفسم رو بشدت از دست بدم و ….

    الان که فکر میکنم ریشه اینها همش بر میگرده به مقایسه کردن خودم با دیگران .

    فکر میکنم من از سن شاید 10 سالگی این مقایسها و بی ارزشی خودمان را توسط خانواده ام می‌شنیدم و در مسائل مختلف حسش میکردم

    مخصوصا که عموهام هم رابطه بسیار خوبی با زن عموهام و بچهاشون داشتند و هم از لحاظ مالی خیلی در رفاه بودند و خانواده ما همه چیز کاملا برعکس بود بخاطر همین تو خونه مورد حمله لفظی و فیزیکی قرار میگرفتم

    و مقایسه توسط پدرم که ببین بچه های مردم فلان و شماها فلان…

    و بنده با حجم عظیمی از رنجشها و خود بی‌ارزش دونستن ها بزرگ شدم و کلی با همه درگیرو با خانواده همسر درگیر و …

    الان به لطف خداوند مهربان و آموزش های استاد عباسمنش عزیز خیلی شرایطم بهتر شده و این اصل را درک کرده ام که تمام اتفاقات و شرایط زندگیم را خودم با افکار و فرکانس‌هایم خلق میکنم و 100 درصد شرایطم را پذیرفته ام

    چون قبلا مسئول و مسبب مشکلاتم را دیگران می‌دانستم و از زمین و زمان گله و شکایت میکردم و ناراضی بودم…

    اکنون برای برداشتن قدم اول باید این اصل و قانون را در هر ساعت از روز به خودم یادآوری کنم که من هر کجا هستم و هر شرایطی که دارم دقیقا جای درستش هستم

    که یادآوری این قانون هم باعث می‌شود که بیشتر مسئولیت زندگیم را بپذیرم و دیگران را مقصر نرسیدن به خواسته هایم ندونم و هم بهم انگیزه بده که میتونم شرایط رو به بهترین شکل و دریافت نعمت های فراوان خداوند تغییر بدهم.

    مهارت کنترل ذهن و دیدن زیبائیها و نکات مثبت افراد و محیط اطرافم و بسیار مهمتر سپاسگذاری کردن برای نعمت های زندگیم را باید هر چه بیشتر در خودم تقویت کنم تا به نعمت های بیشتری دسترسی پیدا کنم

    و مورد بعدی تسلیم بودن و متواضع بودن در برابر خداونده که به قول استاد درک کنیم که ما در چه جایگاهی هستیم و درک کنیم که خداوند در چه جایگاهیه و بپذیریم ما در مقابل اون آگاهی برتر هیچ نیستیم و هیچی نمیدونیم و یاد بگیریم در کوچکترین مسائل زندگیمون بگیم خدایا من تسلیمت هستم و هیچی نمیدونم و تو هدایتم کن که بهترین تجربه رو از این مسئله داشته باشم .

    بنده خودم چند روزی میشه برای بهتر کنترل کردن ذهنم و تمرکز بهتر داشتن روی سایت و آموزش‌ها، وقتی مشتری ندارم میرم داخل زیرزمین مغازه‌ام و هر وقت مشتری صدا میزنه میرم بالا و به لطف خدا مغازه هم بالابر داره و به راحتی میرم پایین و بر میگردم بالا

    دیوارهای زیر زمین رو تمیز کردم و روی سرامیک ها یه طرف آیات قرآن نوشتم یه گوشه قوانین جهان و یه گوشه صحبت های طلایی استاد رو و خیلی برام کنترل ذهن لذت بخش تر و ساده تر شده حالا این وسط بعضیا یه چرت هایی میگند که همش تو زیر زمینی و فلان… که یه نیش خند میزنم و بیخیالش میشم

    استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان بینهایت از شما سپاسگذارم که این آگاهی های با ارزش را در اختیار ما می‌گذارید تا زیباتر و زیباتر زندگی کنیم

    استاد عزیز باید اعتراف کنم که به شخصه تا همین یکسال پیش هیچ لذتی از زندگیم نمیبردم و همش دست و پا میزدم و درگیر بودم . استاد عزیزم تا آخر عمر سپاسگذارتون هستم.

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    محمد عباسی گفته:
    مدت عضویت: 2699 روز

    سلام خدمت استاد عزیز گرامی ام و خانم شایسته عزیز و همچنین همه دوستان هم مسیر

    خیلی خوبه که توی این مسیر تمرکزمون روی اصل باشد و دنبال حاشیه ها نرویم

    بسیار فایل عالی و آگاهی بخشی بود هر بار که گوش کنیم باز هم کمه

    وقتی که زندگی دیگران را با زندگی خودمون مقایسه می کنیم و نعمت های خودمون رو نمی بینیم

    چراکه نکات منفی زندگی خودمون رو با ظاهر زیبای زندگی دیگران مقایسه می کنیم

    مثلا بار ها شده که کسی رو دیدم که وضعیت مالی اون از ما بهتر بوده و ما خودمون رو مقایسه کردیم و احساسمون نسبت به زندگی خودمون تخریب شده ، ولی اینجا میشه با دید مثبت نگه کرد ، می تونین پیشرفت های خودمون رو ببینیم و اون فرد و موفقیت هاش رو تحسین کنیم و به خودمون بگیم که ما هم می تونیم به این موفقیت مالی برسیم پس می شود

    وقتی که همون موقع به ذهنمون جهت خوبی بدهیم ، همون موقع احساس بهتری پیدا می کنیم ، البته که ما توی مسیر هستیم با این قانون بدون تغییر خداوند به هر آنچه بخواهیم قطعا خواهیم رسید، فقط کافی است در مدار خوب و مثبتی خودمون رو قرار بدهیم و ورودی های مناسب به خودمون بدیم و ورودی های نا مناسب نداشته باشیم

    ریشه همه اینها تمرکز بر نکات منفی زندگی خودمون است ما می تونیم به هر موضوعی از دید مثبتی نگاه کنیم که احساس بهتری به ما می دهد و توی این اصل هر روز بهتر و بهتر بشویم

    اگر نکات مثبت و نعمت های زندگی خودمون رو ببینیم

    اگر به آینده خودمون با دید مثبت نگاه کنیم که ما آینده ای با نتایج بی نظیر خواهیم داشت با این قانون ما به هر آنچه بخواهیم می رسیم

    نکات مثبت همسر خودمون رو ببینیم و نکات مثبت شغل خودمون رو ببینیم اون وقت زندگی هم لذت بخش تر می شود و هم به همه خواسته ها مون می رسیم

    یکی از تخریب هایی که مقایسه کردن با ما می کنه اینه که باعث می شود سپاسگزار داشته هامون و زندگی و شرایط الان خودمون نباشیم

    الان که به این موضوع آگاه هستیم پس باید آگاهانه توجهمون رو بزاریم روی نکات مثبت زندگی خودمون و به هر موضوعی با دید مثبت و امیدوارانه نگاه کنیم

    در پناه خداوند یکتا شاد ، سلامت و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    محمد رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 634 روز

    الهی کرمتو شکرت

    سلام ب استاد عزیزم وخانم شایسته عزیز

    نمیدونم بخندم یا گریه کنم چون الان کاملا مات شدم.

    اینکه شما می‌گفتین هر چیزی قانونی داره واگه قانون جهان هستی ک کلش برای ما خلق شده پیدا کنیم وحی وقتی ب نتیجهای کوچیکی ک حاصل این نوع سبک فکر کردنه ک توی تمام فایلاتون اون نوع سبک فکرو ک کاملا با جهان یکیه میرسم یک رد پای منطقی میکنم برای خودم این کامنتم یک ردپای دیگه،چون من دیشب1403/10/13ذهنم درگیر شد و دنبال چرایش بودم میدونستم من یک جایی یکاری کردم ک سطح انرژیم پایین اومده ک خودم درکش میکردم و فهمیدم دلیش بخاطر پولی بودش ک قرض ب یکی از رفیقام دادم چندماهیه وقرار بود بده والان خودم ب اون پول نیاز داشتم واین نوع فکرمنفی باعث میشد خیلی چیزای دیگو نبینم ک عالین و در زندگیم داره رخ میده و دقیقا مثل یک گوله برف ک‌ از بالای کوه ول می‌کنی حی داشت بزرگ میشد ک ب لطف این فایل عزیز ب این درک و درس رسیدم ک قرض دادن دیگه ممنون.وهر وقت ب یک آزادی مالی ب لطفش برسم ک البته همین قانونو تکرارش میکنم اون وقت خودم هر مقدار پول ب هر کسی ک در نظرم اومد میدم ،

    ویک چیزو تمرکزمو بیشتر بزارم روش اونم اینکه قدر هرآنچه ک الان دارم ب ه‍ر روشی ک حسمو وسطح انرژیمو بالامیبره بدم ب هر روشی ک راحتم باهاش.

    ولی خدایی ایمانم ب این سبک فکریتون ک خالصه و ب منبع اصلی وصله بیشتر داره میشه بلطفش.

    چون دقیقا داره هرآنچه ک توی وجودمه نمایان می‌کنه.

    ممنون ازتون .️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    سهیلا مسلمی گفته:
    مدت عضویت: 1444 روز

    سلام ب استاد قدرتمند و خوش سخن

    قبل از اشنایی با دوره احساس لیاقت و اشنایی با استاد مرغ همسایه همیشه واسم غاز بود واز وضعیتم درهر صورت ناراضی بودم . وضعیت ظاهرم رو با هم‌سن و سالان یا افراد دیگ مقایسع میکردم با اینک وضعیت خوبی داشتم ناراضی میشدم و تو افسردگی میرفتم .وقتی زیاد ب بقیه توجه داشتم بهترین وضعیت موجودم رو نمیدیدم

    با اینکه شرایط مالی بهتر داشتم کوچکترین داشته هامو نمیدیدم و دیگران مهمتر بودن

    اگر چیزی میخریدم و دوستم هم میخرید وسیله دوستم همیشه بهتر بود و پشیمون میشدم

    چیزی راضیم نمیکرذ

    واین نارضایتی ب خشم عصبانیت و افسردگیتبدیل شد

    کم کم یاد گرفتم ک توجه نکنم و از وقتی خودم رو با قبل خودم مقایسه میکنم

    هر انتخابم رو دوس دارم کم و زیاد رو هرچی هست دوس دارم

    ارامش دارم

    مقایسه نمیکنم

    اصلن مهم نیس واسم بقیه چطوری هستن .اصلن کجا سفر میرن .اصلن چطور میگردن

    چون حتی سفر رفتنم با توجه به دیگران بود

    هرجور اونا بودن هرجا میرفتن واسم مهم بود

    الن نه . مهم این ب من خوش بگذره مهم این دوس داشته باشم

    مهم اینه ارامش دارم

    هرچیزی نمیخرم

    هرچی واقعا نیلزم میش رو میخرم دوس داشته باشم میخرم

    و بهتر میتونم وضعیت و امور مالیمو مدیریت کنم

    با قدیم خودمو مقایسه میکنم خیلی عالی شدم

    فقط تین عصبانیت ک گاه بگاه شده ن مدام اینم حذفش کنم.فک میکنم ب درسهایی ک گوش میدم عمل میکنم .البته نتایجم نشون میده مسیرم درسته تکامل طی بشه

    ممنون از استاد

    عاشقتم

    در پناه پروردگار سلامت باشی ک عشقی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    الهام رهنما گفته:
    مدت عضویت: 1639 روز

    به نام خدای مهربون و هدایتگرم

    الهی صدهزار مرتبه شکرت برای این همهههههه فراوانی و آگاهی های ارزشمند ک هدایتم میکنی گوشی میدی برای شنیدن چشمی میدی برای دیدن و درکی میدی برای ایمان و عمل الهی شکرت

    خاستم بخابم یعنی انقد ک خابالو بودم دلم نیومد بخابم همون حس نابه گفت نمیخای فایل جدید و گوش کنی عزمم و جزم کردم و شروع کردم ماشالااااا بهتون استاد نازنینم چقد شاد و سلامت و قبراقین خدا حفظتون کنه این بشاشی همه از انرژی های قشنگی هس ک ب جهان میدین و بازتابش رو میبینین شکر برای وجود باارزشتون عاشقتونم

    استادم این قسمت ک در مورد مرغ همسایمون بود من هم ی زمانی داشتمش اما خیلی کمرنگ بود چون اصن منی نبود ک بخام حتی در موردش فک کنم الهامی نبود ک بیاد ب این مسائل فک کنه حتی و بخاطرش خدارو هزاران بار شاکرم برای همون موقعی ک جانی دوباره بهم بخشید همون موقع ها ی حس های ریزی میومد ک کار فلانی خوبه همسر فلانی خوبه و….ولی ب محض اینک قانون تکامل و مقایسه نکردن الانم رو با دیگران و تا حدودی درک کردم تمرکزم رو گذاشتم روی بهبود و تغییر خودم و تحسین همین چیزایی ک از بقیه میدیدم خرید خونه دوستم ،ماشین میلیاردیشون،احداث کلینیک و گالری هاشون،روابط عاطفیشون،سلامتی و ورزشی ک داشتن و…‌

    سعی میکردم خیلی خوباش ک ب شخصیت و هدف های من نزدیک تر بودن رو انتخاب کنم و الگوی من بشن با تحسین ها و تاییدها و سپاسگزاری برای اون چیزی ک داشتن ک ی نمونش شد همین رابطه عاطفی فوق‌العاده با همسرم ک خدای قشنگم نصیبم کرد جهش مالی و 3،4برابر شدن درامدم ، سلامتیم،آرامشم و رهایی از هرچیزی ک منو در بند نگه میداشت و هزاران اتفاق باحال دگ فقط با دیدن زیبایی ها موندن تو احساس خوب و توجه کردن ب چیزایی ک میخاستم ن چیزایی ک نمیخاستم من خواهان مهاجرت بودم ینی با گوشت و پوست و استخونم میخام ولی عجله نکردم شروع کردم ب شهرم از زاویه دگ نگا کردن زیباتر دیدن جاهایی ک نرفته بودم رفتن و کشف کردنشون و…

    این باور ک فلان شهر دگ بهتر از شهر منه هست ولی با ی تفاوت ک اول سیر بشم از شهرم اول ب اون تکامل برسم توش اگ دیدم دگ پر شدم ازش و دگ برای پیشرفتم کوچیک شد بله اون موقع برم و ب اون شهر دگ ک عالی بود برسم ن اینک اینجا هیچ کاری نکنم و یجورایی فرار کنم ازش‌‌‌..‌.

    واقعا وقتایی ک میشینم و ب گذشته خودم نگا میکنم میبینم چقد تغییرات شگرفی برام رقم زده الله بی همتایی ک منتظر صدای اعلام تسلیم شدن من بود و ب طور معجزه آسایی برام رقم زد دستان بی نهایتی ک برام فرستاد دلهایی ک برام نرم کرد شهری ک برام زیباتر کرد موقعیت هایی ک برام بوجود آورد رشدم داد بزرگم کرد ب اون خلوت خودش رسوند ک نیازی ب هیچ کسی نداشته باشم جز خودش و هزاران هزار اتفاق کوچیک و بزرگ دگ هرچی بگم کم گفتم واقعا عاشقشمممم و هرلحظه شکرگزار تمام نعمت های کوچیک و بزرگ زندگیم هستم ک مسئولیت 100 زندگیم رو ب خودم داد قدرت خلق زندگی بهترترررر رو ب خودم داد و در راستاش قدم ب قدم هدایتم میکنه و مسیر رو برام هموارتر میکنه الهی صدهزار مرتبه شکرت

    الهی تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم

    استاد قشنگم عاشقتونم

    مریم جونم عاشقتم

    خانواده قشنگم عاشقتونم

    خدای قشنگم مهربون ترینم عاشقتمممممممم

    الهی ک همیشه در پناه خودش شاد و سالم و پرروزی و آروم باشین

    فعلا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    فرزانه موسوی گفته:
    مدت عضویت: 505 روز

    سلام استاد سلام مریم جان سلام دوستان خوبم

    استاد این فایل خیلی خیلی عالیه

    واقعا له نکته خیلی خیلی مهم پرداختین

    من توی شهر خودم همیشه میگفتم که فلان دختر چقدر برخوردی خوبی داره و من چقدر نامناسب برخورد دارم

    در واقع اون فردی فردی بود ‌مادرم همیشه اونو میزد به سرمن که فلانی بیبن چقدر انسانیت داره یکم دور برتو ببین یاد بگیر .تا وقتی اونو نمی دید اوضاع خوب بود اما وقتی اون فرد را می‌دید می‌آمد و منو با این صحبت ها بمباران می‌کرد

    و منم چون قوانین جهان را نمیدانستم باورم شده بود که من آدمی خوبی نیستم یه دخترایی دیگه ای هست که خیلی خوبه

    بعدش توی مهاجرت هم همینطور همیشه وقتی می‌شنیدیم که فلانی رفته فلان کشور چقدر اوضاعش خوبه چقدر فلان چیز خریده فلان کاری مهم انجام داده فلان مسافرت رفته و ما داشتیم واقعا گاهی گریه کردیم من خودم و خانواده ام را دیدم که اشکش در میومد که ما چرا اینقدر بدبختیم . منم همیشه فکر میکردم که کشور ما بدرد نخور ترین کشور دنیاست و فلان کشور خیلی خوبه الان که در همان کشور هستم بازم میگم که فلان کشور دیگه خوبه چیه این کشور هیچی نداره و….

    و قتی آمدیم توی این کشور

    استاد ما خیلی توقع داشتیم 4 تا داداش دارم اینجا وقتی توی شهر خودمون بودیم می‌گفتیم بریم اونجا و اونا اونجا هست و هرچه نیاز داشته باشیم فراهم میشه و… یجورایی روی اینا حساب کردیم که درواقع شرک ورزیدیم که خدایی. وجود نداره

    البته که خدا وجود داشت اما باورم نسبت به خداوند یه موجودی بود که هست ولی وقتی بما کمک میکنه که ما سخت کار کنیم اونموقع است که ب پول و ثروت می‌رسیم تا سخت کار نکنیم که پول بدست نمیاد بهرحال میریم اونجا و برادرا هست همه چی رو فراهم میکنه و همه چی خوبه و برادر مون هست دیگه باید این کار انجام بده برای ما وظیفه شون هست که پدر مادر را نگهداره و خرج بده

    خلاصه اومدیم سال اول و دوم رو توی خونه های اینا زندگی می‌کردیم واقعا برخورد شون خیلی خوب بود البته یه موقع های هم مسله ای پیش میومد ولی احترام داشتن و ذود مسله حل می‌شد

    اما از سال سوم ما دگه میخواستیم که حالا که موندگار شدیم یه خونه میخوایم همه تو سروکله هم میزدن که فلانی بده من ندارم اون میگه فلانی بده خلاصه یه واحد 65 متری طبقه چهار را برای پدر ومادر پیرم اجاره کردن

    با کلی ….

    و اینجا اون موضوع که استاد در فایل چه افرادی مناسب تر اند برای مهاجرت

    که توضیح دادن اول برید ببینید نگاه کنید تجریه کنید خودتون برسی کنید که میتونید این شهر رو دوست دارید یا صرفا به این دلیل که چون فلانی رفته و اوضاع مالی اش خوب شده میرید

    چون مردم با سخت کوشش و تلاش میتونن فقط اوضاع مالی شونو کمی بهتر کنن اوضاع سلامتی و روابط که همیشه داغونه مگر اینکه باشن توی چنین فضایی

    موضوع بعدی اینکه شمادر مورد پسر ها ودخترا صحبت کردین. آره این مورد که فروان وجود داشت که فلان پسر های فلان منطقه خیلی خوشکله و فلان دخترای منطقه خیلی زیبایه و دخترای منطقه ما خیلی دخترای نامناسب هستند و این باور داشتم تا همین الان که پسر خوب دور برما اصلا وجود نداره .

    الان فایل تمرکز 100٪ روی هدف به یادم اومد که من باید تمرکزم را بزارم روی زیبایی های افراد و نکات مثبتشون و وقتی من سعی دارم که نکات منفی دیگران ببینم و باور داشته باشم که فردی مناسب وجود نداره هیچگاه به فردی مناسب هدایت نمیشم .متشکرم استاد از این فایل آگاهی دهنده .

    بریم بعدی

    منم همیشه پسرای فامیل و آشنایان مون رو دوست ندارم هنوز که هنوزه این باور رو دارم که اینا آدم های خوبی نیستن به ظاهر خوبن اما وقتی ازدواج کردن چهره واقعی شون رو میشه با این ترس من هیچگاه به خودم اجازه ندادم که با کسی صحبت کنم

    استاد این فایل خیلی برای من درس داشت

    ک سعی نکنم که دنبال شرایط خوب دیگران باشم

    سعی نکنم ‌که بخاطر زندگی به ظاهر خوب مردم خودمو از مسیر پیشرفت خودم دور کنم مقایسه کنم که چرا من اینطوری ام و دیگران چقدر خوبن

    من باید خواسته های خودمو داشته باشم و توی این مسیر باشم به زیبایی ها توجه کنم که بیبنم از دل این زیبایی ها من چه خواسته ای دارم که به دورنم به خود واقعی ام نزدیکه و خودمو با دیدن زندگی دیگران رفتار دیگران سرزنش نکنم و مسیر خودمو پیش برم توی سایت باشم و این نشانه هارو دنبال کنم و به هدایت الله گوش بدم و اجازه بدم که خود واقعی ام ازخدا بخواد و خداوند بمن عطا کنه هرآنچه میخوام

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت بابت این سایت فوق‌العاده توحیدی

    دیدگاه من قبل از خرید دوره عزت نفس فرق کرده خدایاشکرت به لطف خدا و همراهی استاد

    سپاسگزارم از استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    سعید راد گفته:
    مدت عضویت: 1454 روز

    سلام سلام 100 تا سلام

    اللن که دارم این کامنتو میزارم از ساعت 5.30 صبه بیدارم و بعد از گوش کردن جلسه دوم بخش دومم قانون افرینش اومدم جلسه سوم بخش سومو دانلود کنم هدایت شدم به این فایل

    دیشب یه فایلی دیدم راجب کسی که از یه نعمت بزرگی چشم پوشی کرده بود وجوری حرف میزد ک‌ اصلا نمیدونست چی میگه و من خیلی شوکه شدم وقتی اون ادمو دیدم ک انقد تغیر منفی کرده و چقد حرفای منفی ذهن و بقیه روش اثر گذاشته بود

    و نمیخام اسم ببرم کی بود ولی انقد اشناس که بگم همه میشناسن فقط میتونم بگم با دیدن اون ادم و حرفاش واقعا شوک عجیبی بم وارد شد جوری که تا یکی دوساعت بعدش همین جوری شوک بود

    و چقدر این فایل مناسب یود چقد به موقع و درست بود

    اینه ک تو حتی تو بهشتم باشی ولی غفلت کنی و به نجواهای ذهنت گوش کنی شکر گزار نباشی مقایسه کنی چه بلایی سرت میاد مثل پسر نوح

    چقد این فایل اشنا بود منم این جوری بودم و هستم و نمیفهمیدم چرا بعضی وقتا کارام نمیشه چرا یا وجود این ک میخام فایل گوش میدم فرکانس مثبت میفرستم ولی از یه جا نشتی انرژی دارم نگو از این جا بوده

    اصن اسم فایلو من خیلی استفاده میکردم که همشم به مادرم میگفتم

    مادر من همیشه توجهش روی ناخاسته ها بود و من همیشه میگفتم مرغ همسایه برا مامان همیشه غازه

    به حرف و یه باور چقد می‌تونه جلوی سرععتو بگیره

    این چن وقته همش ویژگی بد مادرمو میدیدم همش بهش غر میزدم ک‌ببین مادرای بقیه رو

    ببین اونا به بچشون گیر نمیدن ببین چقد هواشونو دارن

    و چون توجهم روی ناخاسته ها بود همش اتفاقاتی مثل بحث کردن با مادر اعصاب خوردی

    اصلا رفتارش عوض شده بود جوری ک‌ انگار من بچه ی این خونه نیستم انقد رفتارش بد شده بود ک حس این ک چقد غریبم من این جا بهم دست میداد

    ولی از وقتی که ناآگاهانه دیگه تمرکزمو روش برداشتم خیلی بهتر شده همه چی یهتر از حتی هفته ی پیش شده

    یا سرکار ایستگاهی که من کار میکردم سخت بود ولی ایستگاه های دیگ که دوستامون کار میکردن جاهای راحت تری بود و‌ مقایسه میکردیم ببین فلانیو اگه بیاد این جایی که من کار میکنم کار کنه پاره میشه

    خیلی خیلی زیاد مثال هست راجبش

    و ادم چقد زود نعمت های ک دورو برش هستند رو نمیبینه نعمتی که واسه داشتنش کلی شکر گزار خدا بود ولی الان دیگه براش کوچیک شده

    خیلی چیزا توی سوشال مدیا واقعی نیستن این ک گولشو نخوری زرنگی

    این نظراتی بود که بعد یه بار شنیدن این فایل نوشتم باید چن بار دیگه گوشش‌کنم

    چون دقیقا یکی از نشتی انرژی های خود من بود و اصلا فکر نمیکردم ک‌ همچین چیزی باشه ولیی یود

    چقد زیادد بود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: