چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟ - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)

594 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه کیخا گفته:
    مدت عضویت: 1030 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم

    اومدم کامنت بنویسم دیدم امروز 800روز که عضو سایت عباسمنش هستم.

    800 روز که وارد دنیای آرامش و برکت شدم

    دنیای احساس خوب=اتفاقات خوب

    و 800 روز از زمانی که دل به بندگی این خدا دادم میگذره.

    استاد جان امان امان امان از این مقایسه و بخصوص شبکه های اجتماعی.

    به لطف آموزه های شما منم اینستام رو چند سال پیش پاک کردم.

    و جالبه هر مغازه ای که میرم یا دوستان میگن این پیج ما هست میگم اینستا ندارم ؛ میگن خوشبحالت از این دنیا آزاد و رها هستی.

    استاد واقعا این مقایسه پدر آدم رو در میاره

    و کلا باعث میشه از چیزی که خودت الان داری اصلا لذت نبری.

    و اینکه گاهی ما امکانات یا چیزهایی که داریم رو نمیبینیم.

    بعد با خودمون میگیم این هایی که ما داریم طبیعی اینا که هست.

    واقعا گاهی مرغ همسایه برامون غاز میشه.

    واقعا شبکه های مجازی و این مقایسه کردن

    هم بهمون احساس بد میده هم اینکه نعمت هایی که داریم رو نمیبینیم هم باعث میشه سپاسگزار خدا نباشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1080 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به همگی عزیزانم

    سپاس گزار خداوندم بابت حضور در این جمع بهشتی و نوشتن یه کامنته دیگه

    یادمه قبل اشنایی با قانون یه همچین نگاهی رو داشتم راجب دخترهایی که باهاشون وارد رابطه میشدم (روابط ناسالم نه سالم ) روابط پر از ضعف ، بگذریم

    یادمه اون زمان میگفتم دوس دختر فلانی خوبه و دوس دختر من نه دوس دختر اون شوخه و دوس دختر من زود ناراحت میشه و…..

    با اینکه واقعا تا جایی که یادم میاد بنده خداها خوب بودن ،ویژگی های خوبی داشتن ،مهربون بودن و یعنی یادم اومدالان ، باهاشون که بودم

    مثلا مسافرتی میرفتیم یا خونه میگرفتیم انقد قشنگ غذا درست میکردن یا مهربون بودن و احترام میذاشتن و حرف گوش کن بودن و نظر من براشون مهم بود و خدایی از من سالم تر بودن توی رابطه ، یعنی تمام اون ویژگی هایی که مثلا یه پسر توی اون فضای فکری دنبالش بود و داشتن و منم وقتی پیششون بودم لذت میبردم و با قانونم اشنا نبودم اما خب ناخوداگاه تحسینشون میکردم و خب علت اینکه هر بار بهتر میشدن توی رابطه هم همین بود ،اما خب کی اوضاع بد میشد ؟؟؟ کی رابطه زهرمار میشد ؟؟؟ اون موقعی که من می اومدم مقایسه میکردم

    درصورتی که کاملا در اشتباه بودم

    اولا که هدفم هدف درستی نبود توی روابطم و به همین علت هم به علت تنوع طلبی در واقع

    باعث میشد مقایسه کنم یا هر چیزه دیگه ای

    و دقیقا مقایسه دزد لذت و شادیه دزد احساس رضایته ، دزد احساس ارامشه

    یعنی زهر مار میکنه زندگیو به کام ادم

    مقایسه ی چی با چی ؟؟؟

    هر کسی فقط یه دونس توی این جهان

    هر کسی میتونه مسیر خودش رو بره

    هر کسی مختاره تا هر شخصیتی داشته باشه

    هر کسی راه براش بازه که بره هر راهی که میخواد

    همه به یک اندازه به خداوند دسترسی دارن

    همه میتونن رشد کنن یا رشد نکنن

    هرکسی یک گذشته کاملا متفاوتی داره

    هیچ برادر دوقلویی حتی نمیتونن بگن که گذشته ی ما عینا شبیه همه

    چون طرز تفکرات مختلف شکل میگیره

    و انسان انتخاب میکنه که چجوری به موضوعات نگا کنه

    الان میفهمم که مقایسه چقد بده

    چقد نشونه ی ضعف ادمه

    حتی به نظرم اینکه خودت رو با دیروزت مقایسه کنی هم اشتباهه

    تصمیمت هرروز این باشه که از دیروزت بهتر باشی ولی اینکه بیام ببینم اگه از دیروزم بهتر نبودم بزنم تو سره خودم یا خودمو سرزنش کنم ؟؟؟ نه نه نه

    اتفاقا ظهری این فایل توی گوشم بود و تو باشگاه از طبقه بالا اومدم پایین و دو دوست عزیز داشتن باهم حرف میزدن دو دوستی که همه جوره وضع مالیشون خوبه و عالیع و داشتن راجب تغییر حکومت و اینا برن و فلان حرف میزدن

    مثال استاد و زدم براشون قضیه غزافی و حسنی مبارک و صدام و که بعد اینا اوضاع بدتر شد و بهتر نشد و گفتم که موضوع ریشه اییه وقتی طرف توی باشگاه چشم تو چشم میکنه که ببینه مدیریت نمی‌بینه دمبلاشو نزاره سره جاش ،این ادمی که یه مسئولیت سادشو انجام نمیده ،همین ادم میاد میگه که دولت مردان ما فلان و فلان ،(یه نکته اعتماد به نفسیم اینکه در مقابل دو شخص کاملا از نظر مالی موفق و رده بالا نظرمو بیان کردم وکاملا برخلاف نظر اونها بود نظرم و سر تکون دادن به نشانه تایید )

    گفتم دولت زاده ی همین مردمه و یکیشون گف تو عراق و با ایران مقایسه میکنی ،گفتم بحث مقایسه نیس بحث اینه که ملت دنبال راحتین و میخوان یارانه خوب بگیرن و هی میگن خوش به حال عربا و ….. گفتم بحث این ملتیه که میخواد مفت بخوره و بخوابه و هیچ کاری نکنه ،

    یکی از اونور گف اروپا کیف میکنن ملت به خدا (مرغ همسایه غازه ) شخصی این حرف و زد که دو روز از خرید ماشین سه میلیاردیش نگذشته

    از اینور اینا تایید کردن و خندیدن

    اینا فقط به خاطر توجه به نکات منفیه کشوره و خب وقتی غالب ملت همچین تفکراتی دارن خب چرا وضع این نباشه ؟؟؟

    وقتی که همه منتظر یه گرونی و یه خبر بدن چرا این اتفاق رخ نده براشون ؟؟؟

    همین شهر خودم که بعدگوش دادن این فایل سعی میکنم بیشتر و بیشتر توجه خودمو بزارم روی نکات مثبتش ،چقدر نکات مثبت داره

    یه پیتزا فروشی داره برنده شهره توی این صنف

    و صاحبش میاد باشگاه و اونروز بعده سه ماه رژیم مسابقه رفتم و گفتم پیتزایی که خودم میدونم خوبه برات میارم و به پیتزای خفنی برام اورد که حس کردم توی نیاوران تهران نشستم

    یه اسپرسو با الو ورا و شکلات تلخ و بعدش پیتزا اومد و چقدر فضاش زیبا بود چقدر داخل قشنگ و باکلاس بود چقدر مشتری ها ادم حسابی بودن و کارت و دادم و فیش بهم داد و کارت و کشید و اومدم بیرون و دیدم حتی نصف مبلغ غذارم نکشیده و همش تخفیف داده

    یا از دخترای شهر خودم بگم

    که توجه میکنم بهشون و چقدر من عاشق تیپ و استایل این دخترام

    بس که خوش پوش و چهرشون زیباس

    موهاشون و یه مدلایی یا میبندن یا میریرن یا ازاد میزارم من خیلی دوس دارم

    بعضیاشون خجالتی بعضیاشون خنده رو

    بعضیاشون شوخ و حتی شده بارها بهم تیکه انداختن و من سر تکون دادم و خندیدم

    اینا تجربیاتیه که من دارم شاید یکی دیگه این تجربه هارو نداشته باشه که دخترای زیبا و خوش پوش و خوشگل ببینه و معاشرت کنه

    چون نوع نگاه فرق داره فرکانسا فرق داره مدار فرق داره بودن در زمان و مکان مناسب یا نامناسب یا بهتره بگیم جهان مارو در معرض تجربیاتی قرار میده که فرکانسشو میفرستیم و این به نظرم درست تره ،چون از نظر خداوند هیچی زشت و زیبا نیست

    خداوند مخالف هیچ تجربه ای نیست

    خلاصه اینم از دخترای شهر من

    دیگه چی موند ؟؟؟

    اها کسب و کار توی شهر من

    فک کنم این چیزیه که باید به صورت بنیادین در من تغییر کنه

    چون رفتم و دیدم که شهر های شلوغ چقدر پتانسیل ثروت ساختن دارن و در مقایسه با اونا

    میگم که این شهر ضعیفه

    اما خیلی باورهای خوب هست که جایگزین کنم

    اینکه اولا افرادی رو میبینم که دارن عالی پول میسازن توی همین شهر کوچیک و این باور داره شکسته میشه

    دوما خداوند قدم به قدم هدایت میکنه به ایده های پولساز اگر که من باورهام این نباشه که این شهر به درد پول ساختن نمیخوره

    اگر جوره دیگه ای نگاه کنم از منظر فراوانی

    سوما الان دیگه برای دیدن الگوها یا ساختن ثروت بیشتر نیازی نیست برم شهر بزرگ تا باور پذیر بشه برام ، چون یه گوشی دارم که به اینترنت وصله و داخل خونه خودم میتونم میلیون ها الگوی کار افرین موفق نمیدونم ورزشکار موفق ، وکیل موفق ، دکتر موفق و…….. ببینم

    با همین گوشی و به لطف اینترنت و تکنولوژی میتونم فارغ از اینکه هر جایی که هستم ثروت خلق کنم

    و گذشته از همه ی این ها

    این باور خیلی به من کمک میکنه که ارام باشم و اعتماد کنم

    این باور از استاد عزیز که اگر جایی که هستی پتانسیل اون ثروتی که تو میخوای رو نداره ، خداوند جاتو عوض میکنه

    پس من یک تصویری از ایندم دارم و با احساس ارامش داشتن و سپاس گزاری فقط به ایده های الهامی عمل میکنم و مقاومت هارو همواره تلاش میکنم که کم کنم و پامو از ترمزها بردارم و به این فک نکنم که از کدوم مسیر بسپارم و رها باشم

    الهی شکرت .

    تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم.

    درپناه الله یکتا .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1953 روز

    به نام او

    سلام.

    ساده بخوام به خودم موضوع فایل رو بگم:

    چطوریه که چیزی که مربوط به دیگری هست بهتره از چیزیه که مربوط به منه؟

    در مورد خودم این صداها (که دقیقا بوی مقایسه و حسادت میده گاهی) تو گوشم میپیچه:

    چقدر ابروهای فلانی خوش فُرمه، برای من نیست.

    چقدر هیکل فلانی خوبه، برای من نیست.

    چقدر فلانی وقت آزاد داره برای نوشتن، وقت ازاد برای من نیست.

    چقدر فلانی صبورتره، صبور بودن برای من نیست.

    چقدر فلانی مستقل تره، برای من اینطور نیست.

    سالها پیش فکر میکردم چقدر بقیه خلاق تر هستن، در حالیکه من اینطوری نیستم.

    بعد که رفتم رشته گرافیک خوندم، بعدش هم رفتم معلم هنر دبستان پسرانه شدم متوجه شدم چقدر خودمم خلاقیت دارم.

    امروز هم که با حافظ بازی میکردم متوجه شدم منم مثل حافظ که از کوچکترین چیز اطرافش وسیله بازی میسازه برای خودش، منم یه تکه ی پاره شده ی کاغذ رو برداشتم و باهاش اوریگامی های خلاقانه ساختم.

    این فایل هم به دلم نشست.

    یاداوری های نابی داشت برام.

    این مدت متمرکز تو صفحه زیبایی ها را ببینیم کامنت مینویسم از همه چیز، اما الان دلم گفت بیا و اینجا هم بنویس کنار بقیه ی بچه ها.

    چندین بار این فایل رو موقع خواب و بیداری گوش دادم و لذت بردم.

    با حافظ هم فایلو شنیدیم.

    اون مشغول بازی خودش بود، منم مشغول خودم.

    دوتایی در کنار هم ولی مستقل از هم سرگرم بودیم.

    این عالی و لذت بخشه.

    الهی شکرت.

    چقدر مسیر اگاهی با استاد، ساده تر و لذت بخش تره.

    اینکه استاد گفتن وقتی این مدلی میشه که مرغ همسایه غازه که ما توجه میکنیم به نکات منفی.

    راهکارشم تو دل خودشه.

    پاد زهرش میشه توجه به نکات مثبت و سپاس گزاری.

    انقدر که ردپای سپاس گزاری تو همه چیز هیت نشون میده چقدر مهمه و اصل هست.

    یکی از راه های توجه کردن یا مهم ترینش، به اصل، میشه سپاس گزاری

    —————————————————————————–

    کامنتم که تموم شد رفتم سراغ چک کردن سوپ حافظ که مراحل آخر پختش هست.

    همینطوری تو ذهنم اومدن مثالهایی که من مقایسه کردم دیگری رو :

    یادم اومد در برهه ای زمان، مامان یکی دیگه رو با مامان خودم مقایسه کردم.

    یعنی بیشتر جوگیر شده بودم وگرنه هم قبلش هم بعدش کاملا متوجه بودم و هستم مامان خودم بهترین مامانی هست که میتونم داشته باشم.

    از خیلی لحاظ ها

    همه ی مامان ها خوبن، اما مامان من بهترین مادری هست که خدا بهم داده و بسیار سپاس گزارم.

    وقتی تمرکزم روی نکات مثبت مادرم یا هر فرد دیگه ی زندگیم هست، عملا مقایسه دیگه شکل نمیگیره.

    چون سراسر زیبایی میبینم و بسیار خوشحالم.

    هر انسانی من جمله خودم، قوت ها و ضعف های خودشو داره.

    وقتی دست میذارم روی ضعف ها، دقیقا همونا بالا میاد.

    وقتی دست میذارم روی قوت ها، همونا بالا میاد.

    گاهی غفلت میکنم از کنترل ذهن و ورودی هام، و یادم میره اصل بر اینه که تمرکز کنم روی قوت ها و مثبت ها تا همونا تکرار شه.

    این اصل ساده است ولی به همین سادگی یادم میره.

    اشکال نداره هر بار که یادم میاد دوباره درستش میکنم.

    الهی شکرت.

    استاد که در مورد این موضوع گفتن که به هر چی توجه کنی همون پیش میاد، یهو یادم افتاد در مورد فلانی دقیقا من فوکس کردم روی منفی هاش…

    برای همینه نوسانی شدم در موردش.

    یه روز خوبم یه روز حسم بده بهش…

    گاهی سپاس گزار محبت هاشم گاهی خشمگین رفتارهاش و طرز برخوردش…

    چی شده سمانه؟

    این فرد صمیمی ترین عضو زندگیت نبود از نوجوانی و جوانی به بعد؟

    چی عوض شده؟

    تو یا اون؟

    بحث اینه که خودتم میدونی چی شده.

    تحت تاثیر کلام دیگری، تو نسبت به این فرد بدگمان و دل چرکین شدی و نتونستی درست حسابی از منجلابِ حس بد بیرون بیای.

    تقصیر دیگری نیست.

    مسیولیتش با خودته.

    تو که یاد گرفتی چطوری باید حست رو خوب کنی و نمونی تو حس بد.

    پس کم کاری از خودته.

    اشکال نداره الان که متوجه شدی و بهتر درک کردی، اقدام کن.

    طبق ایده ی دیروز بیا و از نکات مثبت و خوبی های فلانی که ازش مکدر هستی بنویس.

    بعدشم بنویس دلیل مکدر شدنت درسته یا یه واکنش هیجانی بر اساس پیش فرض هاته.

    بهت قول میدم ورق برگرده.

    چون قانون میگه توجه به خوبی ها= دریافت خوبی ها.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1364 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولًا

    هرگز بجای خدا معبودی قرار نده.که مورد سرزنش قرار میگیری و بی یارو یاور میشوی.

    سلام و درود به استاد عزیز ،همیشه در صحنه توحیدییم..

    چی بگم از این افکار ذهنی که هر چقدر بیشتر ، میشناسمش از هر جهت تیر،”خودشو میندازه…

    به لطف خداوند و هم جهت شدن در مدار راستی و درستکاری…دقیقا همه این باورها جزو زندگیم بودند…

    جوری که من همیشه از وضعیت زندگیم در تمام جنبه ها ناامید و سرافکنده بودم.جوری که خوراک ذهنم با همین باورها تقویت میشد و یسری مشکلات همیشه جزو ، اساس زندگیم شده بود..

    درگیری با پدرو مادر خواهر و برادر.مشتریا و کسبکار و موقعیت کاری و همه همه آب خوش:از گلومو گرفته بود..

    و کم کم با رعایت تکاملم در این فضای بهشتی و تمرکز روی داشتهام..شروع شد به بهبود پیدا کردن..

    دقیقا فضایی که همیشه برام زشت ترین بود.تبدیل شد به بهشتی شدن..صحنه هایی که همیشه برام یچیز پیش افتاده بود..کم کم برام نمایان شدن و من زیباییها رو از همون صحنه ها کشیدم بیرون..

    روابط زندگیم به لطف خدا کم کم زیباتر شد

    ادمهای خوب و مناسب وارد زندگیم شدند

    ادمهای ناجالب زندگیم کم کم بیرون رفتند.

    در تمامی جنبه ها به لطف خدا رو به بهبود پیدا کرد.

    یچیز جالبی بگم.من قبلا بخاطر این افکار ذهنیم.به طرز عجیبی شماره چشمم ، رفت بالا.جوری که ،هیچ چیزی دوری رو نمیتونستم با چشمم ببینم..

    اصلا فکر نمیکردم تو زندگیم همچنین چیز زیبایی دارم..

    و با تمرکز روی نکات مثبت.اون دیده شدن زیباییها باعث شد..چشمانم شفافتر بشه الان نزدیک به سه سالی که در این مکان هستم..چشمم کاملا روشن شد و اون غبار تاریکی از چشمانم برداشته شد..

    الان زیباییها در تمامی نقاط. بصورت واضح درک میکنم.و میبینم و واقعا چقدر همون لحظه احساس خوب دارم..

    من همین سال گذشته بهم الهام شد که باید یه سفر درون شهری رو داشته باشی اینم خودم به تنهایی…یجاهایی از طرف خداوند هدایت شدم که وقتی عکسا رو نشون نزدیکانم میدادم.میگفتن چه جالب..

    و خیلی جاها رفتم چقدر خونه ها و زندگیهای زیبا دیدم… چقدر تحسین کردم….چقدر نگرشم از فضای شهرمون تعقییر کرد….چقدر غلبه بر ترس انجام دادم…..

    یه تحول بزرگی در درونم بوجود اومد..

    همین احساس خوب..چقدر محل زندگی ام محل کارم محل موقعیت خانواده ام..همگی تعقییر کرد..

    زندگیمون با افکار من و حتی و حتی ارامش خانواده مون با تفکر من تعقییر کرد..

    الان به مدتی که من دارم روی خودم کار میکنم.دیگه اون بحث و مشکلات به لطف خدا از زندگیمون ،کاملا از بیین رفت…

    تمام مشکلاتی که توی زندگیمون و بحث خانوادهگی ، پیش میومد..عامل تمام این مشکلات من بودم !…..

    کاملا این روابط بحال خوب احساس خوب و امیدواری تبدیل شد..

    و یه فوج نعمت و رزق وارد زندگی خودم و خانواده ام شد…

    و واقعا تکاملی بود.هر سری فکر میکردم دیگه من خوب میشدم.ولی یه تضاد پیش میومد اونجا مشخص میشد من تعقییر کردم یا نه..

    این مشکل از بچگی بیین منو برادرم بود..به لطف خدا.همین احساس خوب همین دوستداشتن بی وقفه بیینمون بیشتر از طرف من…این شخص رفتارش با من کاملا تعقییر کرد.بخدا چه هدیه های میلیون تومنی ،همین شخص برای من خرید و بهم گفت این هدیه برای تو..

    و چه سفرهایی با همین شخص ..و چه عکسهای عالی با هم به یادگار گذاشتیم…

    استادم تمام این مشکلات ..که واقعا بجز زجر نسبت بخودم..به این بنده خدا هم که برادرم بود.داشت اینفرد به مرز افسردگی برده بود….

    حتی وسایلای خونمونم بخاطر اون جنگ جدالی که میشد… از بیین میرفت….

    واقعا هر چقدر از این خاطراتم بگم کمه..ولی ناگفته نمونه ذهن فقط زوم میکنه روی چیزهای منفی.و از موفقعیتهات دوری میکنه..

    من خیلی خیلی خیلی زیاد مشکل شخصیتی داشتم مشکل روابط داشتم..ابن روابط منو نابود کرده بود..

    ولی با تغییر شخصیتم!… یه بهشتی ،بجز برای خودم… .حتی برای خانواده ام باز شد.و واقعا همه جوره یه سرسامانی بزرگی .. وارد زندگیم شد…

    همه با کارکردن روی خودم و تمرکز روی زیباییها..

    حتی سفر هدایتیم به شهرم..چه زیباییها چه ثروتهایی رو برویم باز نمود..چقدر درکم بالا گرفت .چقدر حالم عالی شد…

    واقعا هر چی بگم کمه!..

    ولی این ذهن باید همیشه روش کار کرد…

    حدودا چند وقت پیش یه ایده اومد..که کار پیچمو شروع کنم..واقعا این مدت..خداوند میخاست امتحانم کنه .ببینم من چقدر پایبند این اموزشا هستم..

    و جوری شدم که دیدم من نمیتونم تو این فضا بمونم چون ذهن کارش اینه بره جاهای مختلف رو ببینه..

    اگه بهش جهت دهی نکنی..مثل علفهای هرزی هست که میتونه رشد کنه….

    دیدم دارم میفتم تو باتلاق… سعی کردم اکانتشو کاملا بزارم کنار.و سعی کنم دیگه برای جستجو کردن… نرم..و نگاهم نکنم…

    و حتی افرادی که میدیدم باهام هم فرکانس نیستن از گوشیم حذفشون کردم تا وضعیتهاشونو نبینم..

    سعی کردم خیلی جلوی خودمو بگیرم..واقعا فضای مجازی مخصوصا تو این فضا…خیلی مشکلات رو برای افراد بوجود اورده…

    طرف میلبونها تومن خرج میکنه تا بتونه فقط خودشو زیبا کنه..و میلیونها تومن پول لباس میدن..واقعا یه خوره هست افتاده تو جون مردم..

    خیلی خیلی خیلی باورای قوی میخاد که بتونی جلوی خودتو بگیری..و بتونی تو این فضا خودتو بیرون بیاری..

    و این نیاز به یه جهاد اکبریه….

    یچیز حالبی بگم..من همیشه بچه که بودم این رفتار رو داشتم میگفتم کاش:من دختر خالم بودم…

    و یا فلان خانواده .یه خانواده برای فلان شهر…

    و یا زیبایی یه شخص.

    و یا رابطه یه شخص و خیلی از مواردهای دیگه..

    نکته خیلی جالبش.خداوند یجوری به من میفموند ابنم بصورت واضح و شفتف..که بهم بگه اصلا اینچنین خاسته ایی رو نداشته باش…

    بخدا همون موقع جوری بهم نشون میداد.میگفتم خدا راس میگی که من تو همچنین موقعیتی نیستم..

    و مخصوصا اینروزها اگه ذهنم یوقتایی جفتک میندازه و میام خودمو با یه شخصی که میتونه فلان کار رو انجام بده..یا فلان موقعیت رو داره..یا فلان شرایط خوب از دید ما….داره…

    شب بهم الهام کرد.و چیزی بهم نشون داده..که یادت بمونه مسیر خودت از همه چیز پر از صدق و درستیه!..

    یه روز یه تضادی برام پیش اومد.شب خواب دیدم فرار کرده بودم.ولی اینقدر عمق این الهام عمیق و شفاف بود.انگار خودم تو اون موقعیت بودم…

    اره خواب دیدم وارد یه کشور شده بودم…

    دیدم همون افرادی که توی اون موقعیتی که من دوستدارم باشم..اونا هم فرار کرده بودن..با هم بودییم حالا هر کدوممون میخاستیم به یه کشور برییم..

    حالا من بقول استاد تو خارج بودییم حالا نمیدونم چه کشوری بود..ولی اینقدر استرس زبان رو داشتم.یه کور .کر لال میخاد بره خارج…

    اینقدر استرسم بالا بود..که یه لحظه گفتم ….دیدی چه غلطی کردم ..جوری بود.که نمیتونستم بیام عقب.و نه میتونستم برم جلو…خیلی وحشتناک بود…واقعا …

    واقعا فرار کردن بخاطر اون شرایط .به شرایط:فیزیکی دیگه بدون رعایت تکامل و کارکردن روی شخصیتت .چه صدماتی میتونه بهت وارد کنه…

    و خیلی الهامات از این طریق بهم شد.حتی راجع به بیزنسم…

    یفردی رو دیدم که مشتریا اومده بودن.و منم داشتم یکاری رو انجام میدادم.یه لحظه ذهنم شروع کرد به خودتخریبی..ولی همون خداوند بهم گفت..کار نیکو کردن بهتر از پر کردن است..

    و یا هر شرایطی که من خودمو میخاستم توی شرایط دیگه بزارم.فورا..بهم الهام میرسید….جوری برام واضحتر میکرد…..که فکر نکنم من خیلی از بقیه عقبم..

    این مدت سفر هدایتی که خداوند نورشو بهم میزد میگفت حرکت کن..ولی باید ادامه میدادم.واقعا چه درهایی در همه جنبه های زندگی برویم باز کرد.و چه درسهایی رو بهم یاد داد.چه پاشنهایی رو از وجودم اورد بیرون..چه روزهایی…

    و….

    این فایل بهم آموخت..که خیلی روی خودم کار کنم.مخصوصا روی بحث مقایسه…مقایسه اینروزا..ادمها رو نابود کرده….یه خوره ایی که هر چقدر میری تو جلدش ..بیشتر تو رو در معرض بدبخت شدن قرار میگیری…..

    خودمم دچارش:بودم …به لطف خدا کم کم رفع شد…

    و اینروزا توی بحث بیزنسم..باید بیشتر روش کار کنم.و خودمو مقایسه نکنم تا بتونم به احساس خوب و باورای قوی.تکاملمو بگذرونم..چون ذهنم به محض دیدن..خودتخریبیشو شروع میکنه…

    و ناگفته نمونه..خداوند یسری چیزها رو بهم نشون داده..که واقعا فقط خودم میتونم درکش کنم.اگه به هر کسی بگم اصلا باورش:نمیکنه..و نیازیم نیست!…

    و این گفته خدا..باعث شد که مطمئنتر بشم از مسیری که خودم دارم با تکامل پیش میبرم….

    و هیچ وقت مثل گذشته غصه داشتهای دیگران رو نخورم که ..بعد گور خودمو با دست خودم … میکنم!…مخصوصا ما خانمها.خیلی در معرض خطر هستیم..باید چشم و گوش باز ، و روی خودمون و اهدافمون کار کنیم..

    ایده ایی که از طرف خدا برای بیزنسم ،بهم الهام شد…بخدا قبلا اصلا نمیتونستم حتی یه زره هم بهش فکر کنم.و الان به لطف خودش دارم قدمهامو برمیدارم ک ایمان دارم بجای خیلی خوبی میرسه و من هر روز دارم توکلمو و ایمانمو بیشتر میبینم که دارم تعقییر میکنم….

    تعقییری که عملگراییمو بیشتر بهم نشون میده…این مسیر راست اینقدر پر از خیرو برکته ابنقدر پر از حال خوبه…که واقعا یه سدی رو بیین خودت و افراد دیگه قرار میده…

    نتیجه گذشته من با اون افکار کاملا متفاوتر از الان من هست…و من این مسیر روشنی بخش رو تا پای جانم ادامه میدهم…و این بالاترین عزت نفسه که ارزش قائل باشی نسبت بخودت.و نسبت به داشتهایی که الان داری…

    و برای همینم باید با قدرت بیشتری روی خودت کار کنی…

    و بتونی باورهای قدرتمند کننده رو اینقدر تکرار کنی.که با هیچ افکار محدود کننده ایی، فرو بریزه..

    که میدونم این اموزه های توحیدی و ماندن در مسیر درست برای همیشه نیاز دارم.و با قدرت بالا برای همیشه روشون کار کنم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  5. -
    فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
    مدت عضویت: 701 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم وهمگی دوستان

    خداروهزار مرتبه شکر میکنم دوباره یکی از نعمتهایم را ب من یاداوری کردید استاد جانم من الان چندین ساله نه اینستاگرام دارم نه واتساب تلگرام هم ک دارم هیچ استفاده ای ازش نمیکنم مث دکور شده توگوشیم ههههه

    همش توی سایت شما صبح تا شب هستم این لطف خدای مهربانم بوده ب من و یا درحال خواندن کامنت بچه ها هستم یا گوش کردن ب فایلها یادیدن سریالهاتون

    تلویزیون من سایت شماست بخدا

    توی زندگی من چندساله تلویزیون اینستا واتس اب همگی حذف شدن

    چقدر ازین بابت ارامش دارم واین فضا خالی شده توی ذهنم برای کار کردن روی خودم

    من خیلی بدم میات از اینستا

    گاهی اوقات شوهرم میخات یه چیز درمورد مثلا نی نی کوچولو توی اینستا بهم نشون بده میگه عزیزم بیا یک لحظه نگاه کن این نی نی چقد بامزست یا درموردش چی میگن مثلا میرم میبینم باهم میخندیم یدفه ک دوسه تا صفحه عوض میکنه میبینم همه چی داخل اینستا هست اصلا میگم اگه من اینستا داشتم همیشه حالم بدبود افسردگی حاد میگرفتم

    طرف صدتا عمل وارایش کرده میذاره اینستا ب دوست پسرش تفریح رفته یا شب عروسیشه میذاره اینستا براش هدیه وجشن گرفتن میذاره اینستا و همش میخان نشون مردم بدن

    دوباره یکی دیگه میات میخات بزنه رو دست این

    بعد 4تا خانمی ک ساده هستن نشستن دارن زندگی میکنن خودشون رو بااینا مقایسه میکنن وگند میزنن ب زندگیشون ک چرا من مثل اونا نیستم یا شوهرم اینقد هدیه نمیده بهم یا دراین حد زیبا نیستم یا خونم قشنگ نیس

    و راه رو برای شیطان باز کردن ک قشنگ با احساساتشون بازی کنه واشک اونهارو دربیاره

    استاد چقد داشتیم توی فامیل مادریم

    چشم توهم چشمی

    استادهمشون دماغشون عمل کردن کل صورت بوتاکس وپروتز ولپ وفلان

    همشون موهاشون رنگ کردن هربار

    ناخن کاشتن

    حتی بدنشون تراشیدن وخیلی …

    از وقتی باشما اشنا شدم متوجه شدم اونا خوشبخت تراز من نیستن

    من خدا بهم لطف کرده و ب این مساعل کشیده نشدم اینها همش اعتماد بنفس کاذب هست همیشه ب خودم میگم فاطمه اگه زرنگی اعتمادبنفستو درونی کن نکته ضعفهاتو برطرف کن

    من همین دوساعت پیش ب خدا گفتم کمکم کن بتونم قدم 3 دوره 12 قدم درمورد پاشنه اشیلم ب خوبی پاس کنم وبرم قدم بعد سراغ ثروت

    فکر میکنم کم اهمیت ترین چیز در زندگی من تجملاتی زندگی کردن شده خداروشکر چیزی ک قبلا بخاطرش باخانوادم وشوهرم جنگ ب پا میکردم

    اولویتم ارامشم شده

    حال خوبم

    رضایت درونی من

    شادی من

    لذت من

    واقعا توی این موضوعات بهترشدم

    الان رسیدم ب مرحله ای ک باید پاشنه های اشیلم توی همه زمینه ها ثروت روابط عزت نفس حل کنم ک مدارم بالاتر بره

    چون میخام همیشه توی مود مثبت باشم هرروز باتمرین ستاره قطبی زندگی کنم

    چون هدف بعدیم پیشرفت توی حوزه مورد علاقم هس

    استاد الان ک من ب لطف خدا وارد این حوزه شدم هرکی از اشنایان میات بهم میگه چطور یاد گرفتی کجا یاد گرفتی خوبه والا کاش ماهم بریم یاد بگیریم شروع کنیم کسب درامد

    بعد من بهشون میگم مگه فقط فلان حرفه وجود داره اینهمه تنوع شما اول باید بفهمی عاشق چی هستی ک بشه توش پیشرفت کنی دلتو نزنه

    جالبیش اینجاست ک مردم فقط منتظرن ببینن کی چکاری انجام داد اونا هم برن انجام بدن

    واقعا مردم چند درصد ب الهامات خداوند عمل میکنن؟؟؟

    منکه چندساله بافایلای شما میگذرونم هنوز نمیتونم درست اونجوری ک باید ب الهاماتم عمل کنم اما سعی میکنم چون چیزی ک خدا بهم گفته همیشه درست دراومده همیشه

    استاد یکمدته طولانیه هربار حرف یکی گوش میکنم بعد پشیمون میشم برای انجام حتی کارهای پیش پا افتاده

    چون قبلش خدا بهم مثلا گفته برو بچت الان حمام بده بعد من گفتم اوکی بعد ک شوهرم گفته ن الان سرده یوقت دیگه وفلان گفتم باشه بازهم اون ندا گفته برو گفتم حالا عیب نداره یوقت دیگه

    بعد اینقد پشیمون میشم ک نگو چرا من ب چیزی ک خدا گف عمل نکردم اصلا

    توی این موضوع واضح جنس الهامات رو میفهمم

    فقط توی پاشنه های اشیل اصلا الهامات رو نمیشنوم همش صدای نجواست ک اصلا حال بد کن هست

    خدایا بتوپناه میبرم

    من در مقابل پاشنه های اشیلم خیلی ضعیف وناتوان هستم خدایا کمکم کن حلشون کنم خدایا بهم الهام کن خدایا کمک کن دستمو بکیر همان گونه ک توی همه موارد دستم را گرفتی وهرگز رهایم نکردی خدایا شنیدن این فایل سبب شد بیام برایت بنویسم خدایا من تنها ب این دنیا امدم وتنها از دنیا میروم فقط تورو دارم

    خدایا کمک کن بپذیرم که من مسعول تغییر دادن فرزندم وهیچ ادمی روی کره ی زمین نیستم

    فرزندم چ مهندس شود چ نقاش چ بیکار او ب این دنیا امده تا خودش را تجربه کند واین وظیفه من نیست

    خدایا دوست دارم زندگیم را زندگی کنم

    واین روزهای خوبم رو راحت زندگی کنم .خدایا قلبم را ارام کن

    ودوباره برسرمن بنده ی ضعیفت منت بگذار

    من تکه ای از تو هستم و فرزندم تکه ای ازتو اگر تو نگه دار وهدایت کننده وحمایت کننده من هستی

    قطعا فرزندم را هدایت وحمایت میکنی

    چ من دراین دنیا باشم چ نباشم

    او باید تکاملش را طی کند

    کمکم کن تسلیم تو باشم

    رابطه مان زیباست ب لطف تو شکرت قلب هایمان را نسبت ب همدیگه زیبا کن وارامم کن

    استاد درمورد مقایسه بگم

    من از بچگی متنفربودم ازاینکه منو با بقیه مقایسه میکردن

    ومادرم خیلی اینکارو میکرد واعتمادبنفسم خیلی تضعیف شد مادرم منو با دخترایی ک از من خیلی پاینتر بودن از ظاهر وباطن

    مقایسه میکرد

    من اتیش میگرفتم

    میگفتم منکه زرنگترین بچه فامیل توی درسم

    من جزو دخترهای زیبای فامیل هستم

    وقتی ازدواج کردم شوهرم وخصوصا خانوادش خانوادم همشون منو با جاریم مقایسه میکردن وباعث شده بود منو جاریم ازهمدیکه خوشمون نیات وحسادت باشه تا موقه ای ک باشما اشنا شدم هنوز بود ب مرور کار کردم وکار کردم میگم که خیلی مساعل زیادی بوده در زندگیم ب لطف خدا خیلی بهترشده

    وقتی کار کردم رابطه ما بشکل خیلی خیلی خوب درست شد بااحترام کامل بدون چشم توهم چشمی من چقدر ساده شدم و نیازی نمیبینم خودمو نشون بدم من بهتر یا زیباترم

    اون بنده ی خداست مثل من

    چقدر این ادم ازمن تعریف میکنه همش میگه تو خیلی خوب هستی مهربونی محبت میکنی زرنگی با سلیقه ای باایمانی

    همین شخصی ک بخاطر مقایسه ها انگار اب جوش روی بدنم میریختن اتیش میگرفتم و چشم دیدنش نداشتم الان واقعا دوسش دارم عجیب دیدگاهم نسبت بهش خوب شده مدتهاست وچقد برای همدیگه دعای خیر میکنیم واز موفقیت من خوشحال میشه

    خدایاشکرت

    درموردکسب وکارم خدا بهم الهام کرد باید وقت بذاری مهارت کسب کنی

    چون تا میریم بازار لباسهارو میبینم اصلا حالم بدمیشه میگم خدای من چقد اینا قشنگن من کی ب اینجا برسم اینجوری حرفه ای یک لباس شیک دربیارم یا چرخای گرون بخرم صنعتی باشه ک حرفه ای بدوزه اینقد تمیز دربیات

    بااینکه دارم میبینم الگوهای من افرادی هستن ک از صفر شروع کردن چقدر تکامل طی کردن والان استاد من هستن بازهم ازون چرخها ندارن ومیگه من راضیم ازین چرخم و اصلا ترمزش نیست وباهاش راحته ب هزاران نفر مثل من داره اموزش میده با کمترین امکانات

    ک من تعجب کردم ک برام سوال بود شخصی ک اینهمه داره پول میسازه چرا باید اتاق کارش اینقد ساده باشه

    الان میفهمم ک اون راحته بااین موضوع واصل مهارتش هست ک هرگز ازبین نمیره

    اما ترمز خیلیاست تا من فلان امکانات نذارم تکون نمیخورم ازجام

    خداروشکر ک درمدار دیدن این فایل عالی بودم

    خیلی سپاسگذارم استاد بابت این فایل ک باعث شدین یکبار دیگه بیام بنویسم نقاط قوت ونقاط،ضعفم رو بیشتر بشناسم واز خدا دوباره هدایت بخام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  6. -
    Amirhosein گفته:
    مدت عضویت: 1648 روز

    درود بر هم مسیر های من در این مسیر الهی

    منم یک چنین تجربه ای از دست کم گرفتن خودم و بیزینسم دارم و خواستم که براتون بنویسم، من کارم فروش پوشاک زنانه است و تا یه مقدار بازار خلوت تر میشه و فروشم کمتر میشه، سریع افکار منفی و ناامید کننده به ذهنم میرسه که مثلا کسب و کار بازسازی ملک خوبه یا کسب و کار لباس زیر خوبه و یا ….

    همین طور خیلی فکر رها کردن کارم هم به ذهنم میرسه که البته استاد در دوره روانشناسی ثروت در یک جلسه گفتند که از این شاخه به اون شاخه پریدن اشتباه است، به همین علت قصد دارم که در همین بیزینس بمانم و پیشرفت کنم.

    البته به نظر من علاقه به یک کسب و کار به مرور زمان و با به دست آوردن دستاوردهای کوچک و متوالی ایجاد میشود.

    یا اینکه به خودم نگاه میکنم و میگم که چرا چال گونه ندارم؟

    بعد لپم را فشار میدهم به سمت داخل تا این چال در صورتم ایجاد بشه که این یک نمونه از چشم و هم چشمی و الگوبرداری غلط از آدم های داخل شبکه های اجتماعی است.

    چند وقتیه که گوشی هوشمندم خراب شده و دسترسی به اینستاگرام و سایر شبکه های آنلاین ندارم، به نظر خودم آرامش بیشتری دارم و ذهنم متمرکز تر شده.

    به نظرم اکانت سوشال مدیا فقط برای استفاده ابزاری برای کسب و کارم میتونه مفید باشه، در غیر اینصورت مضرات بیشتری به نسبت فوایدش برایم دارد.

    به امید پیشرفت قدم به قدم همه ی هم مسیر هایم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  7. -
    Maryam گفته:
    مدت عضویت: 864 روز

    به نام انرژی قدرتمندی که بیشتر از خودم به ثروتمندی و خوشبختی من مشتاق و مصر است

    و قدرت خلق‌کنندگی تمام اتفاقات زندگیم را به دست افکار و باورهای خودم داده

    تا بتونم از راه‌های لذت‌بخش و آسون به تمام آرزوها و زندگی رویایی‌ام برسم

    به نام سیستمی قانونمند و خالقی قدرتمند که از رگ گردن به من نزدیک‌تر است

    و جهانی سرشار از عشق و فراوانی و نعمت و فرصت و ثروت و خوبی و زیبایی و آدم‌های خوب را به بی‌نهایت مقدار آفریده

    و من را نیز از بدو تولد موجودی بسیار عزتمند ‌و ارزشمند خلق کرده، که لیاقت تجربه همه نعمت‌هایش را دارد.

    سلامی از اعماق وجودم به هر ذره و جریانی از خوبی که در جهان زیبای ما در جریانه

    سلام گرمِ من به تمام نعمت‌های کوچک و بزرگ، زیبایی‌ها، خوبی‌ها و همه آدم‌های خوب دنیا در تمام دوران‌ها

    —————————————————————————————————————————————————————————————————————-

    سوال: چرا فکر می‌کنیم اوضاع در جای دیگه بهتر از جایی که ما زندگی می‌کنیم هست؟ چرا فکر می‌کنیم آدم‌ها و… در جای دیگه بهتر از شهر ما یا کشور ماست؟

    پاسخ: دلایل این کانسپت می‌تونه موارد زیر باشه:

    1- تمرکز اصلی ما روی موارد منفی جایی است که در آن زندگی می‌کنیم.

    توضیح: با این رویه، طبق قانون، به ویژگی‌های نامناسب بیشتری نیز برخورد می‌کنیم؛ یعنی وقتی آگاهانه یا ناآگاهانه روی یک موضوع نادلخواه تمرکز می‌کنیم، از جنس همون بیشتر و بیشتر وارد زندگی‌مون میشه. باید یادمون باشه که تمرکز بر نکات منفی باعث میشه بیشتر ببینیم و بعد باعث میشه که بیشتر باور کنیم که درست فکر می‌کنیم؛ وقتی که بیشتر باور کردیم که درست فکر می‌کنیم، اون باور مدام تقویت میشه و ما به مسائل و مشکلاتی برمی‌خوریم که دوباره همون باور رو تقویت می‌کنه.

    ما خودمون داریم اتفاقات رو با افکار و کانون توجه‌مون خلق می‌کنیم. وقتی کانون توجه روی موضوعی قرار می‌گیره و تکرار میشه افکار، تبدیل میشه به باور و باور اونقدر قوی می‌تونه باشه که اتفاقات مشابه رو جذب بکنه و اتفاقات شبیه به اون چیزی که ما باور داریم در زندگی‌مون رخ می‌ده و بعد خودش رو تقویت می‌کنه؛ یعنی می‌ره توی یک سیکل معیوبی که یک باور محدودکننده و مخرب داره مدام خودش رو تقویت می کنه.

    از اونجاییکه وقتی ما تمرکز می‌کنیم روی نازیبایی‌ها، از جنس نازیبایی‌ها، بیشتر و بیشتر وارد زندگیمون میشه، بنابراین به این موضوع پی می‌بریم که قدم اول از توجه شروع می‌شه؛ ما داریم به چی توجه می کنیم؟؟ اگر به نکات مثبت (یا نکات منفی) شهرمون یا پارتنرمون یا … توجه می‌کنیم (توجه می‌تونه ناشی از دیدن برنامه‌ها، شنیدن اخبار، خواندن مطلب یا صحبت کردن با آدم‌ها و… باشه) از جنس همون بیشتر و بیشتر وارد زندگی‌مون میشه و بعد بیشتر باور می‌کنیم که درست فکر می‌کردیم و بیشتر انتظار داریم که اون شرایط و اتفاقات وارد زندگی‌مون بشن.

    از اونجایی که قانون میگه به هر چیزی که بیشتر توجه می‌کنیم از جنس همون بیشتر و بیشتر وارد زندگی‌مون میشه و تبدیل میشه به واقعیت زندگی‌مون، اون‌وقت حواسمون هست به چیزهایی که واقعا می‌خوایم، به چیزهایی که زیباترِ، به چیزهای دلخواه و به چیزهایی که مثبت‌ترِ توجه کنیم و به چیزهای نازیبا توجه نکنیم و بیایم در مورد چیزهای مثبت و دلخواه بنویسیم و سپاسگزاری کنیم، تا نعمت‌ها بیشتر و بیشتر وارد زندگی‌مون بشن.

    2- خیلی از افراد نمی‌خواهند مسئولیت زندگی خودشون رو به عهده بگیرند و به این شکل فرار می‌کنند از قبول مسئولیت خودشون.

    توضیح: یعنی مثلا طرف میاد میگه من آدم خوب و توانایی هستم ولی توی شهر ما کار نیست، ولی مشتری‌ها ایراد دارند، اصلا بیزنس من شرایط پیشرفت نداره و اون یکی بیزنس خوبه؛ میاد میگه من به این دلیل پیشرفت نکردم که توی این بیزنسم، توی این کشورم، توی این خانواده‌ام، توی این رابطه‌ام و… بنابراین یکی دیگر از دلایلی که می‌گیم مرغ همسایه غازِ، اینه که ما می‌خوایم یک بهانه‌ای پیدا کنیم که توجیه کنیم خودمون رو که چرا به جایی نرسیدیم. مشکل اینجاست که اگر ما این رو باور داشته باشیم، هی بیشتر توی باتلاق فرو می‌ریم و اوضاع رو برای خودمون بدتر می کنیم.

    حالا اگر فکر من این باشه که فلان شهر فلان موردش عالیه، چون این ذهنیت و انتظار رو دارم، اتفاقا بهش برمی‌خورم و باورم بیشتر تقویت میشه. البته احتمالا اوایل اوضاع خیلی خوب خواهد بود اما از آنجایی که من دارم شخصیت خودم رو به اون شهر دیگه می‌رم، بنابراین با دیدن اولین نشونه‌های مشکلات، دوباره تمرکز می‌کنم روی مسائل و نکات منفی، توی شهر جدید دوباره در مورد چیزهای منفی صحبت می‌کنم و نهایتا شهر جدید هم میشه مثل شهر قبلی (حتی به دلیل اینکه چیزی که رخ داده برخلاف تصور و انتظارمون بوده ممکنه اوضاع شهر جدید خیلی بدتر از شهر قبلی هم بشه و بیشتر ضربه بخورم.)

    بنابراین باید حواسمون باشه که تمرکزمون روی چی هست؛ چون اگر تمرکز و انتظارمون چیزهای زیبا و مثبت و تجربه‌های عالی باشه، همون‌ها هم برای ما رخ می‌دن و اگر تمرکزمون روی نکات منفی هر موضوعی باشه اونها تکرار میشن برای ما، نه اینکه واقعیت همینه، ما داریم واقعیت خودمون رو خلق می‌کنیم. نکته بعدی اینه که حواسمون باشه مسئولیت زندگی خودمون رو به عهده بگیریم؛ اگر که ما در زندگی‌مون به جای به‌خصوصی نرسیدیم یا مثلا روابط مناسبی نداریم، به جای اینکه مدام بگیم من خوب بودم ولی شرایط شهر و دانشگاه و خانواده من، شرایط باعث شده که من به جایی نرسم، در واقع ما داریم با این باور خودمون رو نابود می‌کنیم. حالا چی کار کنیم؟ باید بیایم بگیم که من هستم که اتفاقات رو رقم می‌زنم، من هستم که شرایط رو خلق می‌کنم.

    اگر مثلا توی بیزنس به مشکلی برمی‌خوریم، باید بدونیم که ایرادی در خودمون هست، باید بگیم که من مسئول شرایط بیزنسم هستم، من مسئول شرایط زندگیم هستم، من مسئول اتفاقات زندگیم هستم… یعنی یاد بگیریم که مسئولیت شرایط و اتفاقات زندگی‌مون رو به عهده بگیریم؛ نه اینکه بگیم شهر و کشور و دانشگاه و محل کار و فامیل و مردم و پارتنرم و فلان و بهمان ما به درد نمی‌خوره! باید بیایم بگیم من چه تغییراتی رو باید در شخصیتم بوجود بیارم برای موفق شدن؟ در بحث بیزنس من چه مهارت‌هایی رو باید یاد بگیرم؟ آیا من بلدم با آدم‌ها ارتباط مناسب برقرار کنم؟

    واقعیت اینه که آدم‌ها دوست ندارن از خودشون ایراد بگیرن بگن بقیه هستند که مشکل دارند؛ در صورتی که هر زمان فکر می‌کنی تو مشکلی نداری و بقیه هستند که مشکل دارند، مطمئن باش که مشکل از خودتِ و تا وقتی که ما مسئولیت زندگی‌مون، مسئولیت شرایط‌مون، مسئولیت وضعیت مالی‌مون، مسئولیت وضعیت سلامتی‌مون، مسئولیت وضعیت ارتباطی‌مون و… رو به عهده نگیریم، نمی‌تونیم تغییرش بدیم؛ باید بپذیریم که ما داریم اتفاقات رو خلق می‌کنیم و آنچه که هست به خاطر افکار و باورها و رفتارهای ماست؛ بنابراین باید بیاییم بشینیم ببینیم کجای کار ایراد داریم، به جای اینکه بگیم دلیل اینکه زندگی‌مون ایراد داره به خاطر فلانیه.

    3- از دلایل دیگه‌ای که تقویت می‌کنه این داستان رو (مرغ همسایه غازِ)، بحث شبکه‌های اجتماعی و مقایسه کردن خود با دیگران است.

    توضیح: وقتی که ما ذهنمون رو بمباران می‌کنیم با شبکه‌های اجتماعی و شروع می‌کنیم به مقایسه کردن خودمون و زندگی‌مون با شرایط زندگی افراد دیگه، انگار ی ویروس افتاده به جونِ ما؛ چون فرد توی هر شرایطی که باشه دچار احساس بدبختی می‌کنه. نباید گول هایلایت‌های زندگی دیگران رو بخوریم. مقایسه کردن نابودکننده است؛ چون افراد وارد رقابت می‌شن، وارد چشم هم چشمی میشن.

    اگر ما بیایم باورهامون رو تغییر بدیم، اگر ما کانون توجه‌مون رو بزاریم روی زیبایی‌های شرایط فعلی و موقعیتی که توش هستیم، اون‌وقت لاجرم به زیبایی‌های بیشتری هدایت می‌شیم، لاجرم نعمت‌های بیشتری وارد زندگیش میشه. نکته بعدی اینه که نیایم این باور رو داشته باشیم که به این دلیل من به جایی نرسیدم که توی شهر ما نمیشه خیلی خوب پول ساخت، اما در عوض توی فلان شهر، خیلی خوب بیزنس رشد می‌کنه؛ اتفاقا بیایم مسئولیت شرایط و اتفاقات خودمون رو به عهده بگیریم. (بیایم به جای داشتن باورهای محدودکننده، تمرکز کنیم روی باورهای قدرتمندکننده؛ بیایم با پیدا کردن الگوهای مناسب، باورهای محدودکننده رو تغییر بدیم). در نهایت، سعی کنیم شبکه‌های اجتماعی رو فراموش کنیم، سعی کنیم مقایسه نکنیم، سعی کنیم تمرکز کنیم روی نکات مثبتی که در زندگی و اطرافمون هست، تا طبق قانون هدایت بشیم به نعمت‌ها و زیبایی‌های بیشتر.

    به جای بهانه آوردن که فقط شرایط رو بدتر می‌کنه، بیایم مسئولیت زندگی‌مون رو تمام و کمال برعهده بگیریم و تمرکزمون رو بزاریم روی زیبایی‌ها و ببینیم میشه از همون جایی که هم‌اکنون توش داریم زندگی می‌کنیم، زندگی‌مون رو به شکلی تغییر بدیم که الان هیچ ایده‌ای در موردش نداریم. از وقتی شروع می‌کنیم به تغییر نگاه و افکارمون و به همون نسبت باورهامون تغییر می‌کنن و ورودی‌های ذهنمون رو کنترل می‌کنیم، هر روز شرایط در تمام جنبه‌های زندگی برای ما بهتر و بهتر میشه. این باور و ایمان باید در دلمون ایجاد بشه که ما خودمون با افکار و باورهامون داریم اتفاقات هر لحظه زندگی مون رو رقم می‌زنیم. از همین لحظه که شروع می‌کنیم روی خودمون کار کردن و شروع می‌کنیم به تغییر کردن، به اندازه‌ای که تغییر می‌کنیم، شرایط از همین فردا، از همین 24 ساعت بعد می‌تونه تغییر پیدا کنه و هر کسی که این کار رو انجام بده و یک ذره باورهای مثبت رو جایگزین کرده باشه، نشونه‌هاش رو از فردای همون روز، همون شب، حتی یک ساعت بعد یا حتی پنج دقیقه بعد می‌تونه ببینه. چراکه اگه یک ذره روی باورها و کانون توجه‌مون کار کنیم و به چیزهای زیبا و مثبت و مناسبی توجه کنیم، بدون‌شک جهان به کانون توجه ما واکنش نشون میده.

    —————————————————————————————————————————————————————————————————————-

    استاد عباسمنش، خیلی ممنونم بابت این فایل. وقتی در مورد تمرکز به نکات مثبت زندگی صحبت کردین یادِ دوره فوق‌العاده راهنمای عملی دست‌یابی به رویاها افتادم؛ وقتی هم که به باورهای محدودکننده و قدرتمندکننده اشاره کردین، یاد مجموعه فایل‌های دوره رایگان و بسیار ارزشمندِ ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده افتادم؛ وقتی هم که در مورد پذیرفتن مسئولیت زندگی (اشتباهات) و عادت مخربِ مقایسه کردن خود با دیگران صحبت کردین، یاد محتوای زندگی‌ساز و فوق‌العاده احساس لیاقت افتادم. فقط خواستم بگم استاد عزیز، من هم مثل بیشتر دوستان، قدر تمام دوره‌هاتون (چه رایگان و چه غیررایگان) رو می‌دونم.

    —————————————————————————————————————————————————————————————————————-

    خدایا شکرت که هر روز من رو به اون شخصیت ایده‌آلی که می‌خوام بهش تبدیل بشم و همچنین اون زندگی دلخواه و شرایط رویایی که در آرزوش هستم، نزدیک‌تر می‌کنی.

    خدایا من هر روز آمادگی دریافت برکات، نعمات، هدایت‌ها و هر خیر و خوبی رو از جانب تو دارم و پیشاپیش برای تمام چیزهای خوبی که وارد زندگیم می‌کنی، ازت هزاران بار ممنونم.

    من باور دارم که به این جهان غنی و سخاوتمند اومدم تا زندگی فوق‌العاده عالی و لذت‌بخشی رو تجربه کنم.

    من باور دارم که بسیار خوشبخت بودن و زندگی در آسایش و رفاه و آزادی، روند طبیعی زندگی منِ؛ چونکه ذات من بسیار ارزشمند و لایق خوشبختی و ثروت پایدارِ.

    من باور دارم که قرارِ نقشی در گسترش این جهان زیبا داشته باشم و اثر بسیار خوبی از خودم به جا بزارم،

    و در آخر کار، هم خودم از خودم راضی باشم و هم خدای من از من راضی باشد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1267 روز

      سلام مریم خانوم

      امروز صب که از خواب بیدار شدم مثل تقریبا هر روز تمام تلاشم این بود که در تمرین ستاره قطبی ذهنمو جهت بدم به سمت اتفاقاتی که دوسدارم امروز تجربه کنم ،همیشه یکی از درخواستهام خوندن کامنتهای زیبای دوستان و هم مدار شدن با آگاهی های کیهانی هست ،همیشه هم به لطف این سایت و دوستانی که اینجا فعالن این درخواست من تیک میخوره مثل الان که با خوندن کامنت پر از آگاهی شما احساسم بی نهایت خوب شد و دوباره قانون ثابت خداوند که استاد همیشه با عشق برای ما توضیح میده تکرار شد برام

      قلم شیوایی دارین و مشخص چقدر خوب تمرکز کردین روی این مباحث ،چه دعاهای قشنگی برای ما آخر کامنتتون کردین و فرکانسشو به واضح ترین شکل ممکن بر قلب من نشست

      ددست عزیزم بی نهایت سپاسگزارم ازت و برات آرزدی هرآنچه را دارم که لایقش هستین ،سلامتی ،ثروت ،روابط عالی ،ارتباط با خداوند مهربان در مدارهای بالا

      در پناه الله یکتا شادو خرم باشب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        Maryam گفته:
        مدت عضویت: 864 روز

        سلام آقای کرمی

        اول از همه خدای بزرگ، مهربان و بخشنده رو شکر می‌کنم که هر چه دارم از اوست و دوم از شما، که با ارسال پیام انرژی مثبتتون، باعث شدین حال فوق‌العا‌ده عالی امروز من، بهتر از قبلش بشه.

        براتون آرزوی زندگی سرشار از عشق و صداقت و وفاداری، سلامتی، آرامش، آسایش، رفاه، آبرومندی، عزتمندی، آزادی، امنیت، موفقیت و ثروت پایدار رو دارم و امیدوارم در هر دو جهان، بسیار خوشبخت و سعادتمند باشین.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    مهناز جوزمی گفته:
    مدت عضویت: 1014 روز

    سلام به شما استاد عزیزم و شما مریم بانو جان و دوستان و همراهان در این سایت

    چرا ما انسان ها ناسپاسیم

    1 = تمرکز بر نکات منفی چیز های که داریم و دیدن نعمت های بقیه و حسرت خوردن و رفتن تو احساس بد

    مثال از خودم . من تو یه محله اطراف تهران زندگی میکنم یه محله آروم و خیلی دنج قبلا همش بدی محله رو میدیدم که مردمش فضول هستند و امکانات نداره و مردمش فرهنگ ندارن و من باید برم تهران اونجا هست که همه چیز خوبه و مردمش با فرهنگن و جالب اینه که به احساس بد می‌رسیدم و هر کاری میکردیم نمیتونستیم بریم و اونجای که استاد گفت برای جا به جای به جای بهتر باید اول از جای که هستی لذت ببری بعد به جای بهتر میری و من شروع کردم به دیدن خوبی های محله امون و تعریف کردن ازش و لذت بردن و به خدای احد و واحد قسم که بعد از چند ماه ما به یکی از محله های خوب و گرون جا به جا شدیم اونم به راحتی .

    2= فرار کردن از مسئولیت و کسی پیدا کردن برای اینگه به چیز های که نرسیدیم خیلی راحت بندازیم گردن اونها .

    مثال از خودم = من 3 سال پیش پیش یکی از اموزشگاه های خیاطی دوره دیدم و به جای اینکه بیام تو خانه تمرین کنم تا مشکلم حل بشه و جلسه بعد برم بپرسم تنبلی کردم تا دوره تمام شد و من برای اینکه مسئولیت از گردن خودم بندازم همش میگفتم که خوب یاد نداد و من این همه هزینه کردم ولی الان مسئولیتش رو قبول میکنم و مقصر اصلی خودم میدونم و درستش میکنم

    3 =مقایسه کردن زندگی فعلی خودم با عکس ها وفیلم های شبکه های مجازی که اصلا معلوم نیست که چقدرش درسته

    مقایسه کردن آنقدر آدم به بی ارزشی میرسونه که اصلا نمیتونه حرکت کنه وخودشو نابود میکنه

    استاد خوبم مرسی بابت مطالبی که در اختیار ما میزاری و ما نسبت به سطل خودمون ارزش برداشت میکنیم .

    استاد من دوره ی عزت نفس 2 سال پیش گرفتم و فقط تونستم 2 جلسه اشو ببینم و برام همیشه سوال بود که چرا نمیتونم تمامش کنم دانلود میکردم ولی حوصلم نمی‌گرفت یا اتفاقی پیش میومد که نمیتونستم گوشش کنم الان میفهمم که من تو مدارش نبودم الان میفهمم که من به نسبت ظرف الانم کیتون از مطالب شما برداشت کنم ولی عیبی نداره تلاش می‌کنم تا ظرفمو بزرگتر کنم تا بتونم بفهمم قبل از اینکه وقتم تو این دنیا تموم بشه و شرمنده خدای خودم بشم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  9. -
    شراره شورشي گفته:
    مدت عضویت: 2652 روز

    سلام استاد عباس منش عزیز

    فایلهایی که در این چند روز مریم خانم و شما گذاشتید

    فقط برای حال و احوال این زمان من بود

    این فایل آخر( مرغ همسایه غاز است ) فوق العاده برای شخص من و همکارانم بود

    من شراره سرپرستار بخش اطفالم و این هفته های اخیر خیلی بهمون سخت گذشت و هر روز هم بدتر می‌شد . طوری که با دعوا و بحث دلخوری بین ما و همراهان بیمارانمان گذشت خوب می دانستم کار ما اشکال داره ، از ابتدای سال نو میلادی با فایلهای مهاجرت به مدار بالاتر دوباره شروع کردم و فایل مرغ همسایه غازه جواب تمام سؤال‌ها بود

    تمرکز بر نکات منفی ، نپذیرفتن مسئولیت خودم و مقایسه با دیگران

    این فایل به من یاد آوری کرد که تنبلی کرده ام و باید روی خودم جدی تر کار کنم .

    من از شما استاد گرانقدر بسیار سپاسگزارم همچنین از مریم جان هم خیلی ممنونم که پروژه های گام به گام و مهاجرت به مدار بالاتر را آماده کردن ، چند سال هست که شما را میشناسم و همیشه سپاسگزارم که خداوند مرا به سمت شما هدایت کرد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  10. -
    ساره امین آبادی گفته:
    مدت عضویت: 1263 روز

    به نام رب یکتا

    به نام خدای آرامش دهنده ی قلبم

    سلام استاد جانم . با اینکه هر روز شما رو میبینم و صداتون رو می‌شنوم ولی نمیدونید باز چقدر دلم تنگ میشه برای شما و خانم شایسته . مرسی که فایل گذاشتین . خانم شایسته مرسی که گام های مهاجرت ما رو به مدار بالا برنامه ریزی میکنید .

    در این موضوعی که شما گفتین من دو تا پاشنه آشیل بزرگ دارم . یکی اینکه شهرم رو دوست ندارم چون خیلی مذهبیه و طبیعت درخت و آب و ..‌.کم داره تفریحات بازی طور کم داره … و یکی هم اینکه در شغل من کارفرما سخت پول میده ،دیر میده، کم میده ، یه عده ای کار زیاد دارن بقیه کمتر .

    حالا من چه اقدامات عملی انجام میدم که این دو تا پاشنه آشیل رو بهتر کنم :

    – برای ارتباط بهتر با شهرم به خودم گفتم ساره جان قانون اینه اول اینجایی که هستی رو به بهشت تبدیل میکنی بعد خداوند هدایتت میکنه به جاهای بهتر. پس دیدن هر چیز زیبایی که در شهرم هست مثل : ثروتمندان زیادی داره ، کار رونق داره ، رستوران و کافی شاپ و فست فود و مغازه های خوراکی و مغازه های لباس فروشی لوکس خیلییییی زیاد داره . شهر پویایی هست . بسیار ماشین های خارجی در شهرمون زیاد شده . بناهای تاریخی معروفی در شهر ما هست . قیمت زمین اینجا زیاده و به این معنیه شهر در حال رشده . وقتی شهر در حال رشده یعنی ساخت و ساز در اون زیاده پس یعنی کار معماری میتونه پر رونق باشه . در اطراف شهر ما روستاهای دنج و زیبایی هست که طبیعت قشنگی داره . شروع کردم به دیدن هر کدوم از این روستاها . شروع کردم به دیدن جاهای تاریخی و دیدنی شهرم .

    – یکی دو سالیه برای اینکه با کشورم هم ارتباط بهتری داشته باشم شروع کردم به دیدن شهر های جدید و زیاد سفر میکنیم . دیگه کم پیش میاد از یک شهر دو بار دیدن کنیم . خداروشکر همسرم هم با من همسو شده و از پیشنهادات من استقبال میکنه . نمیدونید چه کیفی میکنیم با ماشین خودمون در حد یکی دو شبی به شهرهای اطراف سفر میکنیم . دیگه گیر نمیدیم چرا شغل همسرم اینجوریه چرا مرخصی هاش کمه . یه جوری برنامه میریزیم که واسه شغلش دردسر نداشته باشه و هم کم هزینه در بیاد . حتی شاید تابستونا در چادر مسافرتی بخوابیم که واسه هممون الخصوص دخترم بسیار جذابه .

    – برای باورسازی مناسب شغلم مدام دارم نکات مثبت هر کارفرما رو به خودم یادآوری میکنم . برای پروژه های میگم ببین اخلاقش چقدر خوب و مودبه. ببین اینجا چقدر راحت پول ریخت . ببین امروز این کلمه رو گفت معلومه احترام زیادی برای من قائله . هی به خودم میگم تو خیالت راحت باشه کسی پول تو رو نمیخوره چون تو داری روی خودت کار میکنی و هر کسی سرراهت قرار میگیره برای خیر رسوندن به توه . خدا وکیل منه پس نگران نیستم . خدا آدم های عالی رو سر راه من قرار میده چون من مدارم داره بالا میره افراد مشابه خودم رو جذب میکنم. ببین تو خودت چقدر اصرار داری حق و حقوق بقیه رو سروقت بدی این آدم ها زیادن و سر راه تو هم قرار میگیرن … واسه کارای نظارتم در سازمان برعکس همه که از ارتباط با کارفرما می‌نالند من آدم های مودبی سرراهم قرار می‌گیرند. خودشون پیش فرض دنبال ساخت با کیفیت تر هستن . به خدا گفتم تو این قسمت من کاملا اوکی قربونت همین فرمون بریم جلو :)

    خلاصه اینکه من روی این موارد خیلی دارم کار میکنم ولی جای کار دارم به خصوص بحث پروژه های شخصیم .

    .

    یه خاطره یادم اومد ، تهران رفته بودیم یه جایی یادمه دو تا رستوران چسبیده به هم بودن با یک اسم . یکی شلوغ تر و یکی خلوت تر . بعد جالبه روی شیشه رستوران بزرگه بزرگ نوشته بود ما شعبه اصلی هستیم بغلی شعبه ی ما نیست :))) وای که چقدر خندیدیم .

    استاد بی نهایت خوشحالم از دیدن فایل شما . سپاسگزارم این آگاهی ها رو برامون میگین . عاشقتونم . خدانگهدار .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      بهار بختیاری گفته:
      مدت عضویت: 1721 روز

      دختر زیبا ساره جان سلاااام

      سلامی از روشنی قلب من به روشنی پر فروغ قلب شما

      چقدر باورهای زیبایی نوشتی.

      لذت بردم و خواندن دوباره ی باورها برایم بهترین و توحیدی ترین باورها را تداعی کرد.

      خدا را نه یک بار، نه صد بار بلکه هزاران بار شکر برای همراه شدن همسرت با شما.

      خدا را شکر برای رابطه ی زیبای خانوادگی تان و برای

      شهر پر از ثروتی که درش زندگی میکنی،

      انگار که وسط معدن طلا هستی، یا حداقل من از کامنت شما این را دریافت کردم.

      خدا به کسب و کارت رونق دهد.

      خدا برایت مشتری بباراند، از خزانه ی غیبش

      به آسانی با لذت و با عزت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        ساره امین آبادی گفته:
        مدت عضویت: 1263 روز

        سلام به بهار عزیزم از کاشان

        چه عکس قشنگی داری بهار فرشته روی من . میدونی چند بار نگاه به عکس قشنگت کردم ؟؟؟ خیلیییی و هر دفعه لبخند به لبم می اومد .

        من عاشق لبخند شما شدم من عاشق انرژی پاکت شدم که هم از عکس و هم از کامنت قشنگت دریافت کردم .

        آخخخخ اونقدر مبهوت زیباییت شدم یادم رفت برای کامنتت تشکر کنم . مرسی که تا این حد زیبابین هستی و ابراز هم میکنی . امیدوارم انرژیش هزار برابر به زندگی خودت برگرده …. کامنتت باعث شد دوباره کامنت خودم رو بخونم و نعمت های زندگیم که گاهی ممکنه برام عادی جلوه کنه رو یادآوری کنم . به قول لیلا بشارتی عزیز که ترفند عالی برای سپاسگزاری عمیق تر داره اینکه تصور کن اون نعمت از زندگیت حذف بشه چی میشه؟ اونجاست که میگم نههه ، خداجونم مرسیییی مرسیییی.

        وای که چه ترفند خوبیه برای منطق ذهن تا این نعمت ها عادی نشن .

        بهار جان عاشقتم . در پناه خدا میسپارمت .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          بهار بختیاری گفته:
          مدت عضویت: 1721 روز

          به به

          سلام به ساره جانم

          از قلب استانبول به قلب کاشووون

          آقا جون ( شما با لهجه ی کاشی بخون) از دار المومنین از میدان اکسپورت چه خبر؟

          از چهار راه

          از تیمچه ها چه خبر؟

          از کشک و بادمجون های کنار باغ فین چه خبر؟

          وای که من را بردی به بیست و چهار سال قبل

          وقتی که شدم دانشجوی فیزیک دانشگاه سراسری همان که تو بلوار قطب راوندی

          از نشلج و مشهد قالی چه خبر؟

          ابیانه و نطنز

          وسط بهشتی دختر

          یک شهر پر از ثروتمند

          وسط بیابون یک گلوله ی سبز به نام کاشون

          انارهای پوست سفید و بینهایت شیرین پاییزی اش

          یه شهر پر از رستوران و کافه

          که من بهترین برگر های عمرم را اونجا خوردم

          چه مردم خونگرم و درستکاری

          یادمه صاحب خونه مون برای خودش نان که می‌خرید برای ما هم می‌فرستاد.

          ثروت می‌باره از این شهر

          من چهار سال دانشجویی ام، اینقدر آتش سوزاندم که انگار تخلیه شدم، انگار همه چیز را تجربه کردم.

          فرصت دوری از خانواده هم مزید بر علت شد که طعم واقعی استقلال را بچشم.

          اون موقع ها که قانون را نمیدانستم، وقتی به تضادی بر میخوردم، خیلی ناخودآگاه ، تاکید میکنم خیلی ناخودآگاه و ناآگاهانه خاطرات و لحظات خوش و بیشمار کاشون را تو ذهنم مرور میکردم. همون برداشتن توجه از مسیله ام و گذاشتن اون روی خاطرات خوب کاشون باعث میشد که ناآگاهانه من برم تو فرکانس استقلال ، عزت نفس، شادی و به همین دلیل الان که قانون را میدانم میفهمم که چرا من علیرغم داشتن بعضی از مسایل همیشه خوش شانسی می‌آوردم.

          مرسی ساره جان که باز من را بردی به بهترین و الماس گونه ترین خاطرات عمرم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
          • -
            ساره امین آبادی گفته:
            مدت عضویت: 1263 روز

            سلام بهار جان

            آقاجوووون هَ پَ شاما یه پا کاشونی محسوب میشی و تِمام . ما از دارالمومنین سنتی به دارالمومنین مدرن تغییر لول ظاهری داشتیم اماااا هنوزم در صدر جدول بقیه شهرهاییم.

            هنوزم کشک و بادمجون هامون تکه چون با بادمجون شیرین لتحر میپزن. کاشون خیلیییی بزرگ شده اما هنوزم چهارراه قلب شهر کاشونه و شلوغ با یه عالمه مغازه های متنوع … مسافرا همچنان مَدخل و اکسپورت پیاده میشن اما شکل ظاهری اونجا تغییر کرده .

            نمیدونم خیابون منتهی به باغ فین رو دیده بودی یا نه اونجایی که محله ثروتمندان کاشون هست ، هر روز اونجا با سرعت ساختمون های بزرگ با کیفیت و با نمای عالی بیشتر ساخته میشه که خودم مهندس ناظر یکیشون هستم و شگفت زده میشم از جریان اینهمه پول و آدمایی که خونه هاشون مثل کاخه. من خداروشکر تو مدار دیدن و فهمیدن این جریان ثروت شدم .

            میدونی وقتی گفتی دانشجوی دانشگاه کاشان بودی و صاحب خونتون چه رفتاری داشته یاد دانشجوی اجاره نشین خودمون افتادم. علی رغم اینکه همیشه بهش میگم کار داشت بهم بگه ولی خودم غافل شدم چیزی براش ببرم مرسی که گفتی … راستی دختر 4 ساله من هم از الان میره دانشگاهتون البته قست مهد کودک :))) دانشگاه کاشان که کلی ساختمون اضافه کرده بزرگ شده اونقدر که با اتوبوس توش جابجا میشن . یه عالمه دانشجوی عرب هم جذب کردن .

            راستش ابیانه و نطنز رو تازگی نرفتم اتفاقا تو فکرش بودم ولی گذاشتم بهار برم هوا بهتر باشه و اونجا زیباتر باشه اما بسیار نیاسر و قمصر میریم چون نزدیکتره و زیبا . اطراف کاشون فریزهند و قزآن پاییز قشنگی دارن . به تازگی وسط کوه های قزآن رفتیم یه جای دنج که پرورش ماهی داره ماهی کبابی تازه خوردیم و لذت بردیم . ازین پس هر جا برم جای شما در قلبم خالیه. … راستی نمیدونم کویر مرنجاب هم رفتی یا نه اونجا هم خیلی قشنگه و کاروانسراهای خوشگل و باحال تو دل کویر ساختن تا شب راحت تر بتونی ستاره ها رو ببینی و لذت ببری.

            از انارهای پوست سفید گفتی معلومه انار باغ های فین کاشون رو خوردی ها

            خیلی خوشحال شدم از خاطرات دانشجویی برام گفتی . من دوست داشتم دانشجویی یه شهر جدید برم ولی تجربه اش نکردم . واقعا که باعث استقلال و قوی تر شدن میشه باعث تو دل ترس ها رفتن میشه آخه خودش یه مهاجرت کوتاه محسوب میشه با همه ی ویژگی هایی که استاد برای مهاجرت میگه .

            خوشحالم که خاطره های خوب از کاشون داری، من هنوز استانبول نیومدم اما غذای ترکیه ای زیاد خوردم به خصوص پیده . بهار جان انشاءالله در بهترین زمان ببینمت ، یا در قلب کاشون یا در قلب استانبول ، عاشقتم ، خدا یار و نگهدارت.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
            • -
              بهار بختیاری گفته:
              مدت عضویت: 1721 روز

              سلام ساره جان

              مگر میشه کاشان اومده باشی و خیابان منتهی به باغ فین را ندیده باشی

              حتی یادمه یک خونه بود دقیقا نبش یک کوچه که درش همش صنایع دستی و دختر صاحب خانه اسمش هم سالومه بود.

              مگر میشه تجربه ی کویر نداشت.

              چقدر تحسین کردم شما را برای مدارت

              برای اینکه با ثروتمندان کار می‌کنی

              نوش جانت دختر این مدار ثروتی که هستی.

              خلاصه که رفتم به طلایی ترین دوران زندگی ام.

              خداوند برای شما سکه های طلا بباراند از خزانه ی غیب و لایتناهی اش

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: