«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 3
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام دوستان گلم
امروز میخوام داستان هفته گذشته خودم رو براتون نقل کنم
من هفته پیش دوباره تصمیم گرفتم که در بخش عقل کل حضور پر رنگتری داشته باشم و سعی کنم حالا که حداقل 10 بار هر دوره از قانون افرینش رو گوش کردم و سپاسگزاری کردم و …. با نتایجم پاسخهای بهتری به سوالات بدم و برنده بشم تا بتونم محصول عزت نفس رو خریدای کنم چون فکر میکنم هنوز هم تو این مبحث مسئله دارم و موفقیت و شادی دیگران از موفقیت و شادی خودم برام مهمتره ، پس هنوز عزت نفس کافی ندارم
روز دوشنبه هفته قبل موفق شدم سوالهایی رو با تمام وجود پاسخ بدم و روز سه شنبه صبح زود بیدار شدم که وارد سایت بشم ولی دیدم یک طرف صورت فرزندم خیلی ورم داره و قیافش خیلی داره تغییر میکنه ناراحت و کسل و…
تنها بودم و همسرم در مسافرت کاری بود سریع اماده شدم و فرزندم رو رسوندم دکتر
ایشون معاینه کردو گفت عفونت گوش هست ولی ممکنه بعد از 48 ساعت حتی با مصرف دارو بدتر بشه که این خیلی خطرناکه و اگر اینطور شد باید دوباره توسط پزشک چک بشه تمام این 48 ساعت به سپاسگذاری از خداوند بخاطر سلامتی فرزندم گذشت اما…
او بدتر شد و روز پنجشنبه سمت چپ صورتش کاملا پف کرده و تغییر شکل یافته بود نگاهش که میکردم جگرم تکه میشد او درد میکشید و مدام گریه میکرد و پزشک تشخیص داد که باید در بیمارستان بستری شود .. ناگهان دنیا روی سرم خراب شد حالم دگرگون شد و شروع به گریه کردم اوضاع وخیم بود و من واقعا بیتاب شده بودم
وسایل لازم را بسرعت از خانه برداشتم و راهی بیمارستان شدم
کارهای بستری انجام شد و وارد اتاقی شدم که یک کودک بیمار دیگر هم انجا بو د ، تخت خالی دیگری هم نزدیک ما قرار داشت ، معادله های ذهنم بهم ریخته بود و دنبال دلیل میگشتم در همین حالت گیجی بودم که بیمار دیگری بهمرا مادرش وارد اتاق شد و در تخت بغل ما جا گرفت
خیلی سریع وسایلشان را داخل کمد گذاشتند و تنها یک کتاب را برای مطالعه بروی تخت قرار دادند . انگار بخاطر من اینکار را میکردند خداوند از طریق انها مرا مجددا یاد تمرینات روزانه ام انداخت و فهماند که باید ایمان داشته باشی در هر شری خیری نهفته است
کتاب انها ” کتاب معجزه سپاسگزاری راندا برن ” بود که من فایل صوتیش را مدتی پیش از همین سایت تهیه کرده بود … قلبم به تپش افتاد : خدایا تو با من چه میکنی ؟
چرا باید بیمار بغل تخت ما این کتاب را اینجا بیاورد و از این همه وسیله انرا روی تخت و پیش چشمان من قرار دهد ! باور کنید فرزندم ارام شد و با اشاره به ما فهماند که میخواهد با ان کتاب بازی کند و خانم محترم تخت بغلی ان کتاب را سریع به فرزندم داد بدون اینکه از پاره شدن و خراب شدنش نگران شود و فرزندم مدتها با ان بازی کرد و دائم می خندید ، حالم بهتر شد ، همانجا دوباره خودم را جمع و جور کردم و اینها را نشانه دیدم و جالب است بدانید با ان حال نگران من دفتر سپاسگزاریم را بهمراه خودکار مخصوصم بهمراه وسایلم به بیمارستان برده بودم و شروع کردم به نوشتن ادامه سپاسگذاریهایم …
خدایا شکرت که بدون حضور همسرم براحتی و بسرعت پذیرش شدم
خدایا شکرت که هم اتاقیهای خوب و هم فرکانسی دارم
خدایا شکرت که تعطیلات خوبی اینجا خواهیم داشت و …..
کم کم مادران دیگر بهمراه بچه های گلشان که هر یک بدلیلی در بیمارستان بودند وارد اتاق شدند و با هم اشنا شدند ، ما اتاق نسبتا بزرگی داشتیم که بسیار دلباز و نورگیر بود
جو خیلی دوستانه و صمیمی بود انگار به پیک نیک امده بودیم شاید باور نکنید پنجشنبه و جمعه ای که در بیمارستان گذشت را هیچگاه فراموش نخواهم کرد . شبها بچه ها نا آرامتر بودند و بیشتر صدای گریه ناله شنیده میشد ، ناخوداگاه به فکرمان رسید که مراسم جشن و سروری بر پا کنیم و تولد سوری برای همه بچه ها بگیریم ، برقها را خاموش کردیم و از اسباب بازی یکی از بچه های بیمار که رقص نور زیبایی داشت استفاده کردیم تا فضا را قشنگتر کنیم و با شادی همه مادران بطور دست جمعی شعر و ترانه خواندیم و دست زدیم و پایکوبی کردیم !!!
و پسر یکساله من با انهمه آنجیو کت و سرم و … که به دستش وصل بود کلی بالا و پایین کرد و رقصید ، بچه های نازنین دیگر هم همینطور
من عاشق همه اون بچه های گل و دوست داشتنی شدم
انقدر شادی کردیم که برای پرستارها هم عجیب بود و جالب اینکه حتی یک اخطار هم از سرپرستار و رئیس بخش و .. نگرفتیم تازه از ما کیک تولد هم خواستند !!!
و فردای انروز قرار بود پزشک به من اعلام کند که فرزندم باید دقیقا چند روز در بیمارستان تحت مراقبت باشد اما ما مرخص شدیم .. آن خانم محترم گفت از بس فرزندت شادی کرد و خندید عفونت گوشش خوب شد و من دیدم که شادی و احساس خوب معجزه میکند
همانموقع سر صحبت را باز کردم و از فرکانس و احساس خوب و .. گفتم دیدم ایشان و یک خانم دیگر که در اتاق ما بودند هم به این قوانین اعتقاد دارند و پیگیر هستند
من از سایت استاد و اتفاقات عجیب زندگیم پس از اشنایی با این قوانین گفتم و انها مشتاقانه از من ادرس سایت را درخواست کردند و من با اشتیاق و کمال میل انرا در اختیارشان گذاشتم و قرار شد هر سوالی هم داشتند از من بپرسند تا راهنماییشان کنم
همه مادران روحیه شان عوض شده بود و همانجا قرار شد گروهی در تلگرام تشکیل دهیم و برای همیشه با هم در ارتباط باشیم و از حال عزیزانمان با خبر شویم من هفته پیش دوستانی از ایلام ، کرمانشاه ، اراک و … پیدا کردم که همه شان برایم عزیزند و تا امروز با خبر شدم همه به لطف خدا پس از ما مرخص شده اند و اخرین فرد هم که دختر خانم 9-10 ساله در حال شیمی درمانی بود بهبود یافته و امروز مرخص شده ، همه انها روحیه خوبی داشتند و در یک فرکانس بودند ، همه دوست داشتنی و با ایمان
هم اتاقیهایم عاشق فرزندم شده بودند و در نگهداری از او بسیار کمکم کردند انهمه فرکانس مثبت و عشق که در بخش اطفال جریان داشت موجب شفای بچه ها شد وقتی روز شنبه مرخص شدم دلم میخواست مدیریت اجازه میداد در بیمارستان بمانم تا زمانیکه همه دوستانم مرخص شوند اما تعداد بیماران انقدر زیاد بود که تخت خالی وجود نداشت
به خانه برگشتم و از جریانات بیمارستان انقدر با هیجان برای مادرم تعریف کردم و متوجه شدم که چقدر با تعجب مرا مینگرد شاید پیش خودش میگفت دخترم دیوانه شده که در بیمارستان بوده و انقدر خوشحال و شاد بوده
و امروز دوشنبه است و همسرم یک ساعتی هست که از سفر برگشته من هنوز داستان را برایش تعریف نکرده ام ، این متن را نوشتم که هم شما بخوانید و هم همسرم تا یکبار دیگر ببیند که معجزه سپاسگزاری چگونه حتی بیمارستان را برای ما به محل شادی و تفریح و پیک نیک تبدیل میکند ، خداروشکر فرزندم خوب شده و با دیدن عکسهای دوستان جدیدش در تلگرام کلی ذوق میکند و دست میزند
خلاصه من موفق نشدم در مسابقه عقل کل هفته گذشته شرکت کنم اما کلی به ایمانم و دانسته هایم از تاثیرات سپاسگزاری و داشتن احساس خوب اضافه شد
خدایا شکرت که تو همیشه حواست به همه چیز هست
بسیار بسیار سپاسگذارم دوست خوب
اقای جوان از شما هم ممنونم
امروز از حال همه دوستان جدیدم خبردار شدم
همه انها ابراز دلتنگی میکردند
خدا را شکر کردم که همه حاشان خوب بود
عکسهایی از بچه های نازنینشان برایم ارسال کردند مثل فرشته های اسمان بودند
سلام اقای صمیمی
وقعا قدرتی در سپاسگذاری هست که وصف نشدنی است
امروز از یک صفحه از دفتر سپاسگذاریم عکس گرفتم
همان صفحه ای که شب اول در بیمارستان نوشته بودم نوشته بودم” خدایا شکرت که پسرم کاملا بهبود یافته و ما خوشحال و خندان روز شنبه از بیمارستان مرخص میشویم” و انرا برای دوستان جدیدم ارسال کردم
خیلی مشتاقم که نامشان را بعنوان اعضای جدید در این سایت ببینم
سلام به دوست عزیزی که قدمهای بلندش در راه موفقیت زبانزد خاص و عام شده است
خانم شبخیز ممنونم که خوشحالم کردید و داستانم را خواندید
سپاسگذارم دوست گرامی
قدردان پیغام زیبایتان هستم
سلام اقای زارع
بزرگترین سپاسگذاری من هدایت شدنم به این سایت و داشتن استادی بزرگوار و همراهانی صمیمی و مخلص مثل شماست
سلام آلمای عزیز
مهربانی و اینهمه عشقی که در کلامتان به سایرین هدیه میکنید شما را در مسیر طلایی رسیدن به قله خوشبختی و موفقیت قرار میده
ارزوی من براورده شدن ارزوهای زیبای شماست
سلام جناب اقای جوان
شعر زیبایی نوشتید لذت بردم
یه پیشنهاد دارم براتون
شما با این طبعی که دارید میتونید کتاب شعر داشته باشید
بچه ها عاشق این هستند که معلمشان کتاب شعر داشته باشه و اون رو تهیه کنند و همیشه یادگار داشته باشند
اولین مشتریان شما بغیر از دوستانتون در سایت بچه های مدرسه خواهند بود
چرا برای بچه ها شعر نمیگید ؟ چرا در مورد طبیعت شعر نمیگید ؟ چرا از احساسهای خوبتون و دلنوشته هاتون با خدا شعر نمیگید ؟
میتونید حتی به فکر کسب درامد از این راه باشید
چون شما وقتی که حس خوبی دارید خیلی راحت شعر میگید کاملا از نوشته هاتون مشخصه
جناب اقای جوان سلام
داستانهای موفقیت شما بسیار ارزشمند هستند و بدانید همیشه کسانی هستند که متاقند هر روز بیشتر و بیشتر در مورد روزگار خوش این روزهایتان بدانند و بخوانند
این مطالبی که مینویسید نشانگر زلالی قلب شماست که هر روز بیش از روز پیش نشانه های خداوند را درک میکند ، به خرده گرفتنهای دیگران توجه نکنید
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
واقعا چرا باید یکنفر همین الان اشتباهی مبلغ کلاسهای خصوصی را اشتباها دو برابر واریز کند ؟ چرا قبلا اینطور نمیشد ؟ کجای این حقیقت خرد و کوچک است ؟
سخاوت خداوند کی میتواند کوچک و ناچیز باشد ؟ انهایی که این بخشش را کوچک میبینند در اصل سخاوتمندی و کرم خداوند را کم و بی مقدار میبینند
من ایمان دارم اگر شما 600 میلیون هم میخواستید با این درکی که از قوانین یافته اید انرا دریافت میکردید
من که از خواندن حقایق شیرین زندگی شما لذت میبرم و هر روز منتظر اتفاقات بهتر هستم