سبحانک ماعَبَدناک حق عبادتِک و ما عَرفناکَ حق معرفتک . منزه باد مقام تو! ما تورا آنگونه که باید پرستش نکردیم و آنچنان که باید نشناختیم
سلام به استادِ جان
چند وقتی بود که کامنتی ننوشته بودم و امروز وقتی این فایل رو دیدم دوست داشتم بیام و بنویسم ، بیام و از ثروت بنویسم
استاد جان من یه ماه پیش حدودا بعد از یه درگیری از محل خدمتم دراومدم ، خیلی با احترام و دوستی و لطف منو به یه واحدی دادن که کارش بسیار راحت و کامپیوتریه و خب خدا رو شکر همون شرایطیه که میخواستم ، یعنی دوست داشتم به اندازه کافی مرخصی هایی که دارم رو برم ، شیفت نمونم و هر چی که دوست داشتم برام اتفاق افتاد اینجا و از این بابت خدا رو شکر میکنم .
استاد جان از وقتی این مفهوم توی ذهن من تغییر کرد ، یعنی این درک نادرست از قانون که به پول فکر میکنی و یه کیسه پول از اون بالا میفته برات آرام آرام تغییر کرد و من شروع کردم به شناخت بیشتر خودم تصمیم گرفتم مهارت هامو افزایش بدم .
همین نگاهی که شما تو این جلسه گفتید ، اردیبهشت ماه سال گذشته بود که تو یه صبح زود ساعت شش یا هفت من رفتم تو دل کوه و نشستم به نوشتن که خب الان خدای من تو بگو کدوم مسیر رو باید برم ؟ دو تا شغلو هم خیلی دوست دارم ، هم به موسیقی علاقه زیادی دارم هم به برنامه نویسی ، کدوم سمت برم ؟ و در نهایت پاسخ خدا این بود که برو برنامه نویسی رو تجربه کن ، موسیقی رو تجربه کردی ، برنانه نویسی رو هم تجربه کن اونوقت ببین دوستش داری ؟ اونوقت ببین ازش خوشت میاد ؟ اونموقع تصمیم بگیر که کدوم رو میخوای . ذهن من چی میگفت ؟ میگفت نه برم سمت این یه سال از زمانم هدر میره ، کلی از مسیر عقب میفتم و … ولی نگاه خداوند نگاه دیگری است که هیچ عجله ای توش وجود نداره بلکه میگه با آرامش تجربه کن . به خواسته هات برس و اونوقت تصمیم بگیر که میخوایش یا نه و خدا رو شکر وقتی اومدم سراغ برنامه نویسی ، کاری که از بچگی علاقه داشتم بهش ، فهمیدم خیلی خیلی بیشتر از موسیقی دوستش دارم . و بعد که اون نگاه نادرسته آرام آرام درست شد تصمیم گرفتم مهارت کسب کنم تو برنامه نویسی و حرفه ای بشم و این کار رو کردم و دارم انجام میدم ، من دوره های مرتبط با برنامه نویسی وب رو تهیه کردم و الان دارم آموزش میبینم ، دارم یاد میگیرم ، دارم تجربه میکنم .
ایده های جدیدی سمتم اومده که قبلا نبود ، ایده هایی که میدونم نتیجه میده . استاد شما تو دوره راهنمای عملی گفتید تو یه برهه ای من بوی پول رو حس میکردم ، شاید بهتره بگم من الان عجله ای ندارم چون میدونم نتیجه میگیرم و بهش ایمان دارم ، مرحله ی فعلی برای من کسب مهارت هاست و من باید متخصص بشم تو حوزه کاری که میخوام .
دارم روی ثروت با ترکیب بینظیر دوره روانشناسی ثروت و 12 قدم کار میکنم و هر روز خودم رو بهتر میفهمم ، هر روز باور های محدود کننده م رو بهتر شناسایی میکنم و راهکار ها و ایده های عملی که بهم گفته میشه خیلی ساده است ، عمل میکنم بهشون و میدونم نتیجه میده ، چرا ؟ چون هر ایده ای که میاد به راحتی با شرایط فعلیم قابل انجامه و نیاز به هیچ چیز دیگه ای نیست و من فقط باید این مداومته رو به خرج بدم و ناامید نشم ، باید ادامه بدم
اما استاد شما تو یکی از جلسات دوره ثروت 1 درمورد I Wish ها صحبت کردید ، سوالی که خانم شایسته از شما در این مورد پرسید و به جرات میگم یکی از عمیق ترین آگاهی هایی بود که من تا به امروز از شما دریافت کردم . ترکیب اون آگاهی با باورهای فراوانی باعث شد من تصمیم بگیرم که به خواسته هام برسم ، شروع کردم به لیست کردن خواسته هایی که دارم از کوچیک و بزرگ توی گوگل کیپ نوشتمون ، از اینا که میشه تیک زد و باورتون میشه اولین خواسته ای که بهش رسیدم یه کیف پول چرم بود که خیلی دوست داشتم داشته باشمش و همون اوایل خریدم ، این اواخر لپتاپ خریدم برای خودم . سه چهار ماه پیش نشستم و حساب کردم دیدم تو نزدیک یه سال و نیم خواسته هایی که بهشون رسیدم از نظر مبلغی بالایی 100 میلیون تومان شده ، با این حال ورودی مالی من ، پس انداز من نه تنها کم نشده که بیشتر هم شده و اینجا بود که ایمانم نسبت به قانون بیشتر و بیشتر شد ، همین دیروز دوست داشتم لباس بخرم برای خودم چون سایزم کمتر شده با آگاهی های دوره قانون سلامتی و رفتم چند مدل لباس خریدم ، این شرایط هیچ کدوم برای من یه سال پیش وجود نداشت ، من برای اینکه یه شلوار بخرم باید دو ماه پس انداز میکردم ، اما دیروز به محض اینکه گفتم میخوام بخرم رفتم و نه یکی بلکه چند تا لباس خریدم ، خیلی ساده تر شده برام و حرف شما صدق میکنه ، من نه اندازه شما بلکه اندازه خودم هر چقدر که به خواسته هام میرسم انگار ولع ام کمتر میشه . دیروز داشتم فکر میکردم که چطور پارسال انقدر من شدید دوست داشتم یه چیزی رو داشته باشم و خودمو به در و دیوار میزدم . ولی الان میخوام و میگم بهش میرسم ، نمیگم ولع ندارم ولی خیلی کمتر شده ، چون خیلی بهتر از قبل به این درک رسیدم که خواسته های من نیستن که به من احساس خوب دائمی میدن بلکه این نگاه من نسبت به داشته هامه که چقدر احساس خوبی رو داشته باشم . من میخوام به فلان خواسته برسم که چی بشه ؟ میخوام احساس بهتری رو تجربه کنم دیگه ، خب من همین الانشم با داشته هایی که دارم میتونم احساس بهتری رو داشته باشم و اونوقت وقتی تو این مدار قرار بگیرم ، وقتی رها باشم هر روز به خواسته های بیشتری میرسم .
من تازه میفهمم که چطور فردی مثل ایلان ماسک با این صد ها میلیارد دلار ثروت چطور میگفت که من خونه ندارم ؟ میگفت خونه ی دوستام میخوابم ، کلا یه هواپیما دارم که اونم برای اینکه سریع تر به کارام رسیدگی کنم . اون دیگه گذشته ، تجربه ش کرده ، اون ماشین مک لارنی رو که دوست داشت رو تجربه کرده ، اون خونه ها و ماشین هایی که دوست داشته رو تجربه کرده و تونسته ازش بگذره وگرنه چطور ممکنه همچین فردی با این مقدار از ثروت اینطوری زندگی کنه ؟ و این نکته ی فوق العاده ای از آگاهی های این فایل بود .
منابع بیشتر درباره موضوعات آموزشی این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- دانلود با کیفیت HD613MB39 دقیقه
- فایل صوتی تنها راه گذار از ثروت، تجربه ثروت است38MB39 دقیقه
اخرین دیدگاه این فایل تااین تاریخ
سلام دوباره به استاد عزیز ومریم بانو
وتمام دوستان عزیزی که این متن میخونن
خدارا شکر میکنم که ۸۱۶ روزه منوتوی مسیر سازندگی قرار داد
در کل عمرم من فقط ۸۱۶ روزه که دارم نزدیک راه
بندگی زندگی میکنم
سپاس گذار تمام فعالیت ها ووقت گذاشتن هاب .دو استاد تاریخ ساز دواستاد مهربان
دواستاد فرشته .دواستاد که الانم خوش هیکل ترین استادها شدن .خخخخخ
دواستاد دوست داشتنی
وهرچی صفات خوب که برازنده شماست
ممنون وسپاس گذارم به خاطر وجود دو نعمت الهی از طرف خدا توی مسیر زندگی ما
توی مسیر زندگیم من با دو فرشته الهی اشنا شدم .این جای شکر گزاری نداره؟؟
این که خدا مسیرشو بهت داره میفهمونه
منم تا حدی دارم درک میکنم
ودوست دارم عملب کنم (اگه این شیطان بزاره خخخخ)
خداراشکر بخاطر اینکه اجازه دوباره زندگی کردن با روش بندگی خالصانه بهم دادی
ازت سپاس گزارم بخاطر اینکه تو خالق منی
تماما عدل .حق .مهربانی .لطف .عشق.رزق بی نهایت .رزق همیشگی ومستمر .بی نهایت وهاب
بینهایت بخشنده وهدایتگر و………
وکلی صفاتی که اگه بشینم بنویسم نه میتونم
ونه درکشو دارم
حتی اگه تمام درخت ها قلم بشن وتمام دریا صفحه باز وبنظرم عمر نوح هم کم میارم برای نوشتن
اینارامیگم چون میدونم قبلا توی چه نداری سیر
میکردم مداری که نمیدیدم نعمت ها وزیبایی هارو ،ثروت هارو
درتمام زندگیم مشغول فرعیات
مشغول خرافات بودم
هرچی نگاه میکنم من خیلی خرافاتی ومذهبی نبودم .اما اجازه میدادم دیگران ذهن منو برنامه
ریزی کنن
عقیدهای پوچ زیادی درمورد ثروت بود
وباورهای کمبود فراوان
استاد شهرما یکی از زیباترین وبکر ترین طبیعت استان چهار محال وبختیاری داره
شهری که من هر چقدر گشتم شاید باورتون نشه
نمیخام اغراق کنم اما همه چی باهم داشت
کوه های بلند زیبا.چشمه های جوشان از دل کوه
گنج هاوتمدن های تاریخی
باغ های انگوروبادام فراوان
دشت های وسیع که بخاطر وسعت دشت ها
حرف اول تو استان میزنه
کشاورزی قوی که الانم حتی برنج میکارن
اب وهوای عالی
کندوهای عسل فراوان
دام داری قوی وعسل طبیعی
اب فراوان
باران وبرف های فراوان
هوای کاملا صاف وتمیز تمیز.
گندم ارکانیک .نان محلی
توی خود سطح شهر ۴ یا بیشتر چشمه داره
به جز چشمه های بیرون شهرش
گونه های فراوان گیاهی
ابشارهای استاد هرچی بگم کمه
اما استاد اینو میخام بگم که من نمیدیدم !!!!
همیشه میگفتم من بازد اینجاراترک کنم اینجا هیچی نداره
اما وقتی باشما اشنا شدم با رفتن به خیلی از استان ها به لطف خدا
دیدم که شهر من خیلی چیزهارو باهم داره
استاد من باایندهمه نعمت باور کمبود میدیدم
چون پای حرف بزرگترها که بودم فقط مینالیدن
فقط ناسپاس روز به روز دارن از نعمت ها دور میشن
من خودم دیگه فکر میکردم اب نیست
هوا خوب نبست و……..
بعد اشنایی باشما تصمیم گرفتم بایه چشم دیگه
نگا کنم
چشم هارابایدشست
جور دیگر باید دید
شروع کردم با یه دید دیگه نگاه کردم دیدم بااین همه
فراوانی واقعا چراباید باور کمبود در من باشه
دیدم بله بخاطر افکار دیگران من هم بدون هیچ تحقیقی پذیرفته بودم
اینا خودشون ثروت هستن
پول هستن
اما من در مدار ثروت نبودم
وتماما یا خیلی درمورد فراوانی وثروت کسی صحبت نمیکردن
وتماما افکارهای غلط گذشته دنبال میکردیم
باورهای گذشته دوباره ما تکرار میکردیم
بایک نتیجه مشابه
واصلا فکر نمیکردم دراینوجهان میتونه اینقدر
ثروت باشه
اینثدر جهان حمایتگراز پیشرفته
حمایتگراز ثروته
من خودم پیشرفت تکنولوژی بد میدونستم
میگفتم دست کاری توی کار خدا
این باور غلط چون نمیدونستم ما دست های خدا روی زمین هستیم و خدا وسیستم حمایتگر پیشرفت ها
در هر زمینه
وکسی که راکد بمونه میگنده
زیر چرخ دنده های له میشه
*
مسله دیگه اینکه استاد خیلی به من گفته بودن
ومن شنیده بودم امامان ما ساده زیست بودن
حضرت فاطمه همیشه نان جو با شیر یانمک میخوردن
منم به عنوان وحی پذیرفته بودم
نمیگفتم دیگه بابا مگه اونجا بودی خودت خخخخخ
خلاصه ساده زیستی براموشده بود مقدس
چون بارها وبارها اینو تاکید داشتن
من سعی میکردم اگه حتی لقم نون میخورم قایم کنم
که مبدا کسی ببینه
اگه پولی بود ادعادنمیکردم که هست
چون فراوانی داشتن خوب نبود وفقط فقط ساده زیستی
گرامی میداشتم
اما شما گفتی زمانی میتونی درباره پول حرف بزنی که دروش کرده باشی
افرین اینو استاد من باید با طلا بنویسم
طلایی ترین حرفتونه
من قبلا اینکه پول درک کنم میگفتم خوب نیست
این حد پول ومن دوست دارم مثلدبزرگان تاریخ
مثل امامان ساده زیست باشم دریغ از این که
تو نمیتونی هبچ نظری بدی وقتی درکش نکردی
این خیلی خیلی در من پررنگ بود
که خداوند بخم فهموند قبل از هر خواسته نگو
اگه ساده زیستی بهتر بودچی
اکه اذیت شدم چی
اگه وقتم پر شد چی بابا تجربه کن بعد یه تصمیم دیگه
مبگیری
ممنون که این اگاهی ناب دراختیار ما گذاشتی
باید روزی هزاربار گوش داد
من فقط یه حرفی از یه ادم امریکایی شنیدم
که نمیدونم مجری کدوم شبکه
ففط گفت
بی پول ها عوضی هستن
وای استااااااد در طول تاریخ هستی من فقط برعکسشد شنیده بودم
تااین که این حرف اولش من هنگ کردم وبرام غریبه بود
تااینکه گفتن وای درست میگهد
مگ میشه پول نداشت عزت داشت
مگه میشه پول نداشت ارامش داشت
اسایش داشت.راحتی داشت .امنیت داشت
زیبایی .تجربه خوبی ها
اعصاب ارام .و……
پس اگه پول نداری ینی هیجی نداری وتو عوضی
ادم بی پول عوضی چون هیچی نداره
چون برای خودش این بی پولی مقدس شمرده
وهرارتا دلیل توی ذهنش اوده که اذیت نشه
اره خدا نخواسته
پول کمه وهزار دلیل
پس پول باشکوه
ثروت باشکوه
الان در ادامه زندگی میخام بگم زندگی عزت وشرف داره که پول توشه
زنوگی توش خداهست که پول توشه
میخام که روی بادرهای ثروت اگاهانه کارکنم
دیگه وقتشه
حالا اشغال هارو گذاشتم بیرون و اومدن بردنشون
خخخخخخ
حالا قراره ذهن پاگ من به وسیله باور های خوب
جایگزین شه
تاالان همش جنگ ببین خوب وبد
ذهنم قبول میکردولی ته دلم خوشحال وراضی نبودم
تااینکه الان قضیه فهمیدم
الان که ذهنمو از فرعیات پاک کردم
قراره اصل خدا وپول واردش شه
به امید موفقیت های روز افزون برای همه ما ❤
….
ادامه داستان ۲
سلام به جان جانان استاد عشق عباس منش ومریم بانو
استاد استار چی بگم من اخه
من ادم مذهبی نیستم اما خب به خاطر شرکت درکلاس های مذهبی وحرف دیگران و مادرم
برای تایید دیگران درمسجد وکلاس های مذهبی شرکت میکردم
یه ترسی توی وجودم فراگرفته بود که من قراره
توی جهنم سوخته بشم هخخخخ
یا موهامواز سقف اویزونن کنن
یا اب جوش توی گرمای جهنم بخورم
خلاصه باوجود اینکه خدا خیلی دستموگرفته بود
حتی کاری برام کرده بود غیرممکن راممکن
اما این عقیده داشتم که چون من اوم مذهبی
ودارم خیلی مسایل رعابت میکنم خدا بخاطر همین دست منو میگیرهد
ته قلبم خیلی اروم نبود ولی خدا کمکم میکرد
خیلی وقتا
قبل اشنایی باقانون برای اینکه دیگران بهم میگفتن چه دختر خوبی.چه صداقتی
چه حجابی باربک االله تو این سن میای مسجد
من همراه دوستام در سن کم مسجد میرفتم
خیلی خیلی حرف های چرت گوش دادم
حرف های سرشاراز شرک
حرف های سرشار از دروغ وچیرهایی که خوددراوری بود
توی مسجدپرازقران بود ولی دریغ ازاین که به متن قران بپردازن
خیلی مسجد باصفا توی محلمون بود که من در سن خیلیرپایین ینی ۹سال تا ۱۲سال میرفتم محل قرار دوستام بود .تو حیاط بودیم ودیدگاهیر
که داشتم این بود خانه خدا حتما خدا وجود داره
ومیدیدم که مردم مشکلاتشون میتن داخل مسجد میگن ومیرن چون متقعدبودن خدا هست
بیرون مسجد دیگه خدا نبود
منم بااین سن برای حضور خدای ساختگی خودم
میرفتم مسجد .بازی با دوستام
محل قرار دوستام
یه جورایی تو گمراهی خودم بودم
یه جورایی نزری دادن ودور هم بودن بهم کیف میداو بدون اینکه بدونم چرااینکارامیکنم
یابه شرک قضیه پی ببرم
خلاصه کیف میکردم از تایید حرف خانم های مسجد
گذشت باوجوداینکه من خیلی خرافاتی نشدم
اما روز به روز ترسم بیشتر میشد
از خدای این مسجد
مسجدهبچگونه تجملات وتزیینات وزیبایی نداشت ساده حتی فقیرانه!!!
هیه جورایی انگار وقتی میخاستی بیای مسجد باید خیلی ساده باشی
یه جورایی میدیدم کسایی که بیشتر میان مسجو محلمون فقیر ترن .مشکلات بیشتره
اما همسایهرپولاارما به هبچ وجه نمیومد
ویه جورایی باهم مشکل داشتیم
خدای من توی این سن خیلی کم برای خدای ساختگیم دعای توسل میخوندم
نمفهمیدم شرک مبگم
برای خدای ساختگبم گریه میکردم
التماس میکردم
وهمش میخاستم منو از عذاب اخرت دور کنه
خلاصه دراخرین زمان که مسجد ترک میکردم
به خدا میگفتم من نمیدونم راه درست چیه
تومنو هدایت کن همین .تا اینکه من بزرگتر شدم.
رفتم کلاس های بسیج وحوزه
به سفارش دوستم که برای کنکور اثرمثبت داره
اگه فعالیمونوبگیریم
تاالان من مذهبی نبودم اما یه ادمی به شدت
از خدا میترسید وخدای ساختگی من
اصلا خدای رزاق و وهاب نبود
خدای عذاب گر بود
خلاصه بااین دیدگاه رفتم حوزه.وبسیج
به شدت کامل منو نسبت به شهیدان مسول کرده بودن .که تو مسول خون شهیدانی ؟؟؟؟؟!!!!!!
ترس از عذاب خدا یک طرف
احساس عذاب وجدان خون شهیدان اضافه شد
اصلا پول معنا نداشت
ادم های خوبی که واقعا فقیر بودن
هیچی نداشتن ازنظر مالی اما خودشونو قبول داشتن که یک روزی قراره جواب این دین داری
خدا بهشون بده و مقدس میشموردن برای خودشون
اقا من میگم ادم مذهبی به شدت اونا نبودم اما رفتم بسیج توی کلاس های دینی انگاری یه چی کمه .نمیرفت توکتم
توسن ۱۶سالگی که رفتم به کسی که کلاس برامون
میذاشت بهش گفتم :اخلاقتو جوری کن که اگه کسی به اسم دین وشناخت دین اومد کلاس
از دین زده نشه
ودیگه کلاس هاشو نرفتم به شدت زده شده بودم
وبرام قابل قبول نبود حرفاش
مثلا یکی از حرفاش این بود که نباید لباس رنگی پوشید خداراشکر شخصیت من تغیر نکرد اما
انقدر افکارم تحت تاثیر حرف های جو بود که
فک میکردم یه روزی یه امام زمانی میاد همه جی خوب میشه
من به رویام دست پیدا میکنم واشکالی ندارهدکه من الان سختی میکشم حجابمو دارم
دین دارم قرانم میخونم امادپاداش ها به من داده خواهد شد
خلاصه قران میخوندم هیچی نمیفهمیدم جز اینکه خدا گفته عذابتون میدم
وهمش حواسم بود که نکنه غیبت کنم
بازور وخستگی ،،،یکی درمیان نماز میخوندم
چند شب میخوندم بعدش یک ماه نمیخوندم
وهمش غرمیزدم این جه دینی دیگه
خلاصه نه اینکه چیزی از نماز جمعه وبسیج وقران وحوزه وو…دستگیرم نشد بلکه کلی باورهای اشتباه توی ذهنم نفش بست بدون اینکه بفهمم
ولی ته دلم راضی نبودن به این دین
خلاصه روزها گذشت ومن جز دسته ادم هایی شدم که بشدت از حوزه وبسبج ونماز بدش میومد
وانارو انحراف میدونست اما راه دزست پیدا نکرده بود
خداماراببخشه بحاطر این همه شرک که داشتم
توی دوران دبیرستان ببشتر باخود خدا درگیری داشتم ودرس هام
نه خبری از شهید بود نه مسجد نه حوزه نه ………
تااین که سال ۹۹ باشما اشنا شدم
وای استاد تو نمیدونی چه درهایی برای من باز کردی
درهای رهایی از شرک
درهای رهایی از ترس عذاب خدا
جهنم عذاب قبر .دورزخ
ترس ازجن
تزس از بنده بد بودن
ترس هام همه برطرف شد
مسایل دینی تک تک حل شد
مسله امام زمان
مسله عاشورا
مسله حج نماز زکات روزه
مسله های فراوان دینی ……
هرچی از این دین ساختگی بگم کمه استاد
اعتماد به نفس نگم که خداراشکر هرچی خرد شده بود .هرچی له شده بود برگشت
عزت نفسی که تمام سال ها معلم ها از من گرفته بودن خواسته ونخواسته
همش برگشت
وجود خودمو شناختم
اینکه کی هستم کجا هستم برای چی اصلا هستم
اینکه در تمام دنیا تمام دنیا فقط فقط یک نسترن هست پس قدر خودمو بدونم
اینکه تو چشم سپاس گذاری دادی .
استاد چشم سپاس گذاری چیز کمس نیست .اینکه من ببینم وانقدر نامرد نباشم که انقدر نعمت هارو ننبینم
منو بینا کردی نسبت به فضل خدا
نسبت به شرک
نسبت به توحید وفرمانروایی جهان
فهمیدن که جهان قانون داره
تو نمیتونی بی قانونی کنی ومنتظر جواب خوب باشی
اصل عشق به تمام موجودات جهان
اصل یکی بودن من باتمام جهان هستی
اصل یکی بودک من با خدا
یکی یکی فهمیدم که خدا برام چیکارا که نکرده
دست از خدایی کردن برداشتم
دست از سرک کشیدن توی زندگی دیگران کشیدم بیرون
حرف مردم نظرشون برام مهم نبود
دیدگاهم نگوووووسعی کردم به جهان جوری نگه کنم که حالم خوب بشه
یعی کردم منفی نگم ونشنوم واینو خیانت به خود
وخدای خودن بدونم
باتمام افراد منفی وتلویزیون خداحافظی کردم
خداهم ارام ارام همراهم بود
همسرم بدون این که من چیزی بگم بامن هم مسیر شد
خداراشکر تونستم کمتر دروغ بگم کمتر غیبت کنم
استاد خیلی جابرای تغیز دارم
اما خیلی هم تغیز کردم با شخصیت قبلیم
دست از خجالت کشیدن هام برداشتم
خودمو جلوی اینه نوازش میکنم
به خودم وارامشم احترام میزارم
به نشانه های خدا بیشتر دقت میکنم
خیلی ارتباط با طبیعت گرفتم
همیشع وهمه جا در این دوسال اول خدا بعد همسرم بعد شما وخانواده عباس منشی همراهم بود حتی درخاب
استاد چی بگم یه روزی برات مطمعنم صحبت میکنم
خدارابگم که چی بود برام وجی شد
خدایی که بهش میگم منو ساعت ۸بیدار کن
ومیخابم وخودش به روش های مختلف بیدارم میکنه
دارم اعتمادمو بهش بیشتر میکنم
منی که از ترس مرگ به مسافرت نمیرفتم
همش فکر میکردم قراره توی راه بمیرم
از بس اخبار دنبال میکردم
الان مسله مرگ برام کاملا واضحه
دیگه از قبر از مردن واز دست دادن نمیترسم
الان زندگی میکنم واجازهدمیدم دیگران زندگی کنن
استاد خیلی خیلی اشغال تو ذهنم بود که اجازه نمیدادمن به پول فکر کنم
انقدر تلاش کردم تا اشغال هارو بیرون گذاشتم .اشغال هایی که طی ۲۳سال از مدرسه از تلویزیون از جامعه از دیگران گرفته بودم بزارم بیزون وجایگزین کنم
که به راحتی دیگه به افکار وشرک های مردم بخندم
بگم ای بابا ببین توچه مداریه
به جایی برسم که پانشم یک هفته برم مشهد والتماس امام کنم که به من کمک کنه
که حلال مشکلم بشه
به جایی رسیدم که به امامزادها نرم
درکل
به جابی رسیدم که در هرکاری ودرهرحرفی
فقط ففط خداببینم اگر خداگونه بود انجام دهم
اگه نه هیچ
اینو گفتمدکه بگم من هیچ تمرکزی روی ثروت نداشتم چون ذهنم پربود
به لطف الله الان بادیدن ابن فایل میخام تمرکزم بزارم
استاد این بگم همونجور که من از اول یاداوری کردم
در دیدن حتی برنامه کودک هامون که رفتم خودم برسی کردم چجوری ذهن منو برنامه ریزی کرده بود
تلویزیون .جامعه خانواده اطرافمون مدرسه مون
محل کارمون وبقیه حاکم ذهن ما بودن
مک گفتم که چجور مسایل اشغال ذهنم
برگرفته از بسیج وکلاس های مذهبی بود
پس مساله پول هم همینطور باید بتونم
اشغال هارو پیداکنم وبزارم بیرون تا بیان ببرن
وجایگزین کنم
همه اینارو توضیح دادم که بگم من میخام
کنترل ذهنمو .،ورودی ذهنموبگیرم دستم
اجازه دخالت به کسی ندم
کسی موثر ندونم
در برنامه کودک هایی که من در سال های ۷۵تا۸۵میدیدم یکیشون براتون بگم به اسم دلاور
خیلی دوستش داشتم اماالان بااین دیدگاه قانون برسی کردم ببینم چی به خورد مادادن .
دیدم بله درسته
هیشه یکی هست بزرگترازرما
قوی تراز ما
پولدارتراز ما
دسترسی فراوان به امکانات
اما ادم شروره داستانه
یکی هستدکه میاد انتقام میگیره
وکارهای خوب انجام میده .وتمام عمر منتظر کسی مثل امان زمان ها هستیم کهدبیان وکاری
برای عاقبت ما انجام بدن .
تمام نقش خوب داستان ادم ازنظر مالی ساده
حتی توی برنامه کودک دلاور خوش با جیون جابجا میشه اما ادم بده که توی زندکی دیگران تاثیر داره ومیتونه زندگی دیگران تغیر بده
ادمی که با فضینه جابجا میشع .خلاصه بگم که
این فقط برنامه های کودک هستن
بقیش که سریال هستن بماند
این داستان ادامه دارد ……
سلام استاد دل ها
خداقوت که همچنان یاد ماهستی
برامون فایل میزاری اونم چه فایلی
باید بارها بارها گوش بدم
ممنون شما هستم که وقت میزاری
اگاهی های نابتو میگی
لطفا بیشتر فیلم بزار که من مشتاقانه میام به سایت سرسزنم وببینم فایل تازه اومده یانه
از خدا چی بگم ؟؟؟بی نهایت از خدا سپاسگزارم
که منو تو راه تو تو مدار تو گذاشت
من هنوز وسطای راهم
من هنوز خیلی کاردارم استاد
خیلی وقتا ناامبد میشم .اما بر میگردم
به خودم میگم برو خودتو از اسمان اویزکن
بعد میبینی که از سیطره خدا نمیتونی بیای بیرون
از مالکیت وفرمانروایی خدا نمیتونی بیای بیرون
خلاصه زود حالمو جم وجور میکنم برمیگزدم بهمسیر
میخام بهت بگم که توی مسیر خیلی نشانه ها دیدم استاد
میخام بگم که من هنوز ثابت قدم راهتم
چون راه تو وراه ابراهیم یکی ،هدف یکی
استاد من توی این دوسال انقدر که مسایل پوچ
تو ذهنم بود .داشتم یکی یکی برطرف میکردم
مثل چشم زخم .مثل عدم اعتماد به نفس
مثل عدم خودباوری
استاد یکی یکی اگه لیست کنم تا صب طول میکشه که من ذهنم خیلی اشغال داشت
انقدر برام جالب بود مسایل که اصلا به باورهای مالی فکری نمیکردم
همش مسالم ،مساله دین بود
مساله حجاب بود
مساله نماز .روزه .
میگفتم من چی شنیدم الان چی میشنوم
حیلیی جالب بود برام ،خیلی
یکی یکی شروع کردم بالطف خدا ،کارکردن روی
مسایل تا به مسله شرک وتوحید رسیدم
وای خدای من شرک؟؟؟؟!!!
خیلی برام غریبه بود این مساله
مگه این چنین چیزی هم هست ؟؟؟!!!
خلاصه اینکه بعد اینکه یه مدت طولانی گذاشتم در مورد این مسایل که شنیده بودم به خصوص درمورد دین (چون من از کودکی چون مسجد همسایه ما بود من توی کلاس های مذهبی شرکت میکردم )درست کردم
چیزهای که شنیده بودم وفقط پذیرفته بودم
خلاصه وقتی برام خیلی مسایل حل شد
یهوشرک اومد وسط تااینکه ،قشنگ امارشو دراوردم
وقتی فهمیدم شرک چیه دنیای عجیبی برام پیش
اومد .دنیای که بایدد حواسمون به شرک وتوحید
باشه
استاد من دیدم زندگیم علاوه براین که نه اعتماد به نفسی بود بلکه پراز باورهای نادرست درمورد همه چیز بود حتی ثروت حتی نحوه نماز خوندن
حتی نحوه وضو
خلاصه نمیگم ونمیتونم ادعا کنم یه روزی ۱۰۰ درصد توحید رعایت میکنم اماخب سعی میکنم
ودوست دارم که توحید رعایت کنم
خلاصه استاد جون الان نکاه میکنم میبینم
خیلی از اکاهی هارو درک کردم
اما برسیم به اصل موضوع
موضوع ثروت ؟؟؟!!!!
استاد هرچی بگم کمه بخدا
اخه این همه افکار منفی این همه باورهای نادرست
ایم عدم لیاقت اخه از کجا میان ؟؟؟؟!!!ااونم توی این سن کم؟؟؟؟؟’
استاد بعد از این مسایل چند وقته بود به خودم گفتم انقدر اشغال توی ذهن من بود که اجازه نمیداد به ثروت فکرکنم بعدازاینکه تا حد وجودم
کنارگذاشتم الان به فکر ثروت افتادم
اخه خدای من چرا اینقدر ثروت بد میدونیم
چراانقدر ثروتمندان ادم های بد میدونیم
وای خدای من توی ذهن من چی میگذره
به جرات میتونم بگم من این خیانت هارو
از تلویزیون توی ذهنم ثبت شده
ازروزی که فهمیدم بیشترش به خاطر فیلمه
به لطف خدای بزرگم ،تلویزیون جم کردیم .
من همسر خیلی تلویزیون .فوتبال دوست داشت .نمیتونستیم جم کنیم چون همراه تلویزیون خابش میره اما با تصمیم خودش کامل جم شد
قبلا کنترل میکردم که چی ببینم چی نبینم
اما تو مدار افتادم که خود همسرم گفت بیا جمش کنیم
خداراشکرررررررکه جم شد
جم شد .من تمام این افکار منفی خیانت دیدم به خودم وبعد اتفاق اینجوری پیش رفن که همسرم گفت جمش میکنم وخودش رفت
انتن جم کرد وهمه برقش جم کزد
خلاصه روی باورهای ثروتم کارکردم
وتصمیم گرفته ام که الان که اشغال ذهنمو گذاشتم بیرون .الان باید باورهای جایگزین کنم که کمکم کنه .تصمیم گرفتم که روی ثروت کارکنم که
تااینکه چندروزی روی یه خط صاف بودم وتغیری
نمیکرد تا ابنکه
رفته بودم مغازه که دوتا خانم شروع کردن صحبت کردن ویه چیزی
گفتن که نظر مو جلب کردن
که ادم هرچی پولدارتر گرفته تر
خسیس تر .نامرد تر و…..
هرچقدرم ادمی که نداشته باشه دلش بزرگتر
وای خدای من چی شنیدم
باوری که تو وجودم پنهون بود
یه جورایی تو ذهنم ساده زیستن برام مقدسه بدون اینکه بخام از ثروت بگذرم وساده زیستی
انتخاب کنم !!!!
وقتی اومدم خونه دیدم این فایل گذاشتید
واین همزمانی یه همزمانی بزرگه
که به من بگه ومنگ البتع بگیرم قضیه
وقتی به ثروت رسیدی بعد میتونی تصمیم بگیری که چه جوری باشی
اون دبگه یه تصمیم شخصی
وای خدا این اکاهای ها دست به دست هم دادن تا به من کمک کنن
این داستان ادامه دارد……..