پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی - صفحه 28 (به ترتیب امتیاز)
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/11/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-11-18 06:32:302022-12-14 08:24:44پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام الله روزی رسان نهنگها
خدایا منو هدایت کن هرکجاااا که تو میدونی
من تسلیمم
تسلیمم
قلب منو باز کن برای هدایت ها
گوش های منو باز کن برای شنیدن صدای تو
نجواهای ذهنم رو ببند
منطقو قفل کن
بزار فقط صدای تو،هدایت تو چراغ راه من باشه
خدایا من رو شونه تو میشینم
تو منو ببر به جاهایی که خودت میدونی قشنگتره
بهتره
تو بر خودت وظیفه میدونی که هدایتم کنی
پس من منتظر الطاف تو هستم
من روی توی بی نهایت حساب کردم هااااا
من منتظر هدایت های ناب تو هستم پروردگارم
سلام به استاد عزیزم و مریم عزیزه دلم
استاد قشنگم
من این فایل رو در حالی گوش میدادم که داشتم سمنو هم میزدم
اونایی که درست کردن میدونن که تقریبا دو روز بی وقفه باید هم بخوره
نوبت من بود و من روی پشت بوم،که البته من بهش میگم روف گاردنمون،تقریبا یکساعت تنها بودم و هوا عااالی عاااالی سمنو رو هم همزمان هم میزدم
اینقدر آسمون قشنگ بود و هی ابر میمو جلوی خورشید و بعد دوباره ابر میرفت و این منظره زیبا بود که فیلم گرفتم
استاد عزیزم نکته قشنگی که تو حرفای شما هست اینه که شما از همه چیییز لذت میبرین و طوری رفتار میکنین که بهتر از این نمیشه و همیشه منتظر بهترین اتفاقات هستین چون به خداوند و هدایتش ایمان کامل دارین
و این باعث میشه به جاهای بهترم هدایت بشین
کاری که خییییلیااا اینکارو نمیکنن حتی اگر بهترررین شرایط باشه
بخاطر ی کوچولو نور آفتاب تو چشمشون میگن اااح این چه تفریحیه،خورشید چرا اینجوره،چرا اصلا تو این شهرم،چرا امریکا نیستم ،چرا فلان ادمو دیدم من میخاستم تنها باشم این چه وضعشه و و و و
خلاصه همش در حال نالیدن هستن از زمین و زمان بخاطر کوچیکترین چیزها بجای لذت بردن
در صورتی که شما اصلا این عادت رو ندارین
بهتره بگم این عادت رو تغییر دادین
و این بهترین تغییر عادت
عادت به دیدن زیبایی ها
توجه به زیبایی ها
فعرض از نازیبایی ها
صحبت در مورد زیبایی ها قشنگی ها اتفاقات و ادمهای خوب
این همون عادتیه که همه در هرررر شرایطی باید بتونن رعایتش کنن
تا معجزات براشون هرروز رخ بده و بدیهی بشه
استاد بزرگترین اتفاق همزمانی به من تعلق میگیره
هرچند هرروز داره برام رخ میده
سوال میپرسم یهو تو سایت به کامنتی میرسم که اون لحظه جوابمه
تو خیابون تو اداره ها هدایت میشم به افرادی که کارمو راه میندازن
حالا بزرگترین همزمانی من که شاخای منو دراورد
من ی دلدرد مسخره و واهی گرفتم و رفتم دکتر
دکتر گفت سونو بده
رفتم سونو و خدارو صدهزار مرتبه شکر هیچ هیچ هیچیم نبود اصلا دکتره گفت تو واقعا برای چی اومدی
ولی اینا همش نقشه بود
خب برای سونو باید کلی اب بخوری
بعد خب باید دسشویی زیاد بری
من با پدرم داشتم برمیگشتم خونه
بااینکه دسشویی رفته بودم
بابام گفت مریم بزار من برم بانک ی دقیقه بعد بریم خونه و من اوکی دادم
از قضا بانکی که بابام فقط و فقط و فقط در تمام عمرم دیدم همونجا میره شلوغ شده بود و بابام برای اولین بار مجبور شد بره ی بانک دیگه
اینم من نگفتم کدوم بانک اجی کوچیکم گفت
هدایت شدیم به بانک دیگه
و منم گفتم بابا بزار منم بیادم ی دسشویی برم
در حالت عااادی من هیچوقت بیرون از خونه دسشویی نمیرم
خلاصه رفتیم اونجا و رول کاغذ شماره گیری تموم شده بود و ی اقای کارمند بانک اومد رول بزاره
بابام بهش گفت که ببخشید دسشویی نداره بانک
اینکه بابای من این حرفو بزنه از محااالات بود هااا
میخام بدونین خدا چه کارها میکنه ها
بعد اون اقا گفت بانک دسشویی نداره ولی اقای حسینی من شمارو میشناسم بابام همکار شما بوده پس دخترتون بره از دسشویی پرسنل که طبقه بالاست استفاده کنه
فکر کنین بابای من 20 سال بیشتره بازنشسته شده
چطور خداوند یاد اون اقا بندازه
خلاصه مارو برد تو شعبه و تا دم پله ها هدایت کرد و من رفتم بالا
به پله اخر که رسیدم
الله اکبر
الله اکبر
اینجا همون نقطه اوجه
یک نفری که باهاش قهر بودم و از قضا همون روز تولدش بود و من از خداوند خواسته بودم که بتونم تولدشو تبریک بگم بهش و کارمند بانک بود و من اصلاااا خداگواهه اصلااا نمیدونستم تو اون بانکه جلوم ایستاده بود
من ی لحظه هنگ کردم و سکوت مطلق
که یهو اون گفت ببخشید کاری داشتین و من به خودم اومدم
همکاراش اوجا بودن و خبر خاصی بین ما نبود
خلاصه اصلا شاخای من درومد
شاخای اونم دراومد
و تا مدتها میگفت مریم حتی یکبارم نشده که ی خانم ختی پرسنل بتونن بیان بالا
بالا اصلا هیچکس نمیاد تو چطور اومدی
و من تو دلم میگفتم این همون خداییه که همه کار ازش برمیاد
و اینجوری منو هدایت کرد
خدایا نتوان وصف تو گفتن که تو در وصف نگنجی
ادمهارو،ذهنشون رو،خاطرات و زمانهارو ی جوری تنظیم کرد که دقیقا اون لحظه که اون بالاست منم همون لحظه برسم و ببینمش و اون دلدرد و اون شلوغی بانک دیگه و اشنایی بابام با کارمند بانک و سونو و همه و همه نقشه خداوند بود
برای اینکه بتونم باهاش اشتی کنم و تولدشو تبریک بگم
خدای من تو قدرت مطلق هستی
بر من ببار
برمن ببار
دوستت دارم
از دیدن ساعات رند که نگم
اینقدرررر اسکرین شات دارم که نصف شبها ساعت 2:22
یا 3:33 یا 4:44 یا 5:55 بیدار شدم بی دلیل
بیییی دلیل که الله داند و بس
و هزاران اتفاق همزمان دیگه که همش بعداز وصل شدن به خدا تجربه اشون کردم
خدایا من محتاج هدایت تو هستم در هررر لحظه هر لحظه
من دارم سمت خودمو انجام میدم
ایمان دارم که تو هم سمتتو به بهترین شکل انجام میدی
پس احساس بد و عجله ای ندارم و خوشحال ازین مسیر زندگی لذت میبرم
سوت زنان با کفش های کتونی توی جاده صاف و هموار تو هوای عااالی دارم قدم میزنم
و اینا همه از لطف خداوندگار منه و بس.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
من قبلا اصلا «هدایتی» پیش رفتن رو بلد نبودم.. بلد بودن چیه؟! اصلا به گوشمم نخورده بود و اگه کسی هم میگفت قطعا میخندیدم بهش! در این حد !!
*اما کم کم این اگاهی ها در من نفوذ کرد تا حدی که تونستم از «هدایت» برای کارهای روزانه م استفاده کنم و اولین سفر رو با «هدایت» خدا همین چند هفته قبل تجربه کردم که بهترین سفر من تا به امروز بوده و انقدر بهم خوش گذشت که به جرئت میتونم بگم از «لحظه به لحظه» اون سفر «لذت» بردم… هر کاری هم که کردم با «هدایت» خدای درونم بود و خدا هم به بهترین ها هدایتم کرد…. یعنی کامل مصداق اینکه «در زمان درست ، در مکان درست» باشم .. از هر لحاظی که بتونین تصور کنین .. و هر چیزی که دلم میخواست تجربه کنم خدا برای من پیش آورد ..خداروشکر
*این نکته خیلی برای من مهم بود که اگه میخوام به خدا بسپرم تا من رو «در زمان مناسب ، در مکان مناسب» قرار بده باید «رها» باشم و بهش اعتماد کنم با این «باور» که هر چیزی که پیش میاد «بهترینه».
سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته
بنام الله مهربان که هرآنچه دارم از اوست
هدایت ،چه کلمه جالبی ،اولین بار که مفهوم هدایت رو درک کرد زمانی بود که با شما استاد عزیز آشنا شدم .من از بچگی نیروی هدایت رو باهاش آشنا بودم و بارها شده بود توی بچگی خودم کارهای از روی جهل و نادونی میخواستم کارهایی رو انجام بدم ولی نمیشد و نیروی هدایت و خدای درون من به وضوح باهام حرف میزد و هر جا که بهش گوش دادم که از مهلکه دور میشدم ولی هر جا که برخلاف قلب خودم و ندای درونم عمل کردم به وضوح نتیجش بد شد ،این صحبتها مال زمانی که من هیچ درکی از قانون و هدایت پروردگار نداشتم ولی بارها به وضوح لمسش کردم ،به همین خاطر همیشه یه جورایی مطمئن بودم که یه نیروی فراتر از همه نیروها داره ازم حفاظت میکنه ..هر کاری هم که در زندگیم انجام داده بودم و تقریبا میشه گفت کارهای بزرگی بود که به ظاهر احمقانه میرسید ولی نتیجه داد ،دقیقا زمانی بود که ندای درون من باهام حرف زد و من با ایمان قلبی و بدون تردیدی انجامش دادم
این حرفها مال دکران کودکی و نوجوانی من بود ،ولی از وقتی با شما استاد عزیز و مفهوم هدایت آشنا شدم تازه فهمیدم که خداوند در وجود همه ما هست و هر لحظه در حال هدایت ماست ،یادمه وقتی برای اولین بار این مفهوم از شما شنیدم قلبم بدون درنگ قبول کرد و هیچ مقاومتی نداشتم اما عمل کردن به هدایت خودش مستلزم تکاملی بود که باید طی میشد ..خیلی با خودم کلنجار میرفتم که بفهمم چطور میشه از خدای درون توی کارها کمک گرفت و اولش مغز من نمیتونست درکش کنه این موضوع ولی با شنیدن همین فایلها و خوندن کامنتهای دوستان کم کم ذهنم و قلبم یکی شد و من توی هر کاری میگفتم خدایا تو هدایتم کن و جالب اینجاست وقتی آدم تصمیم میگیره به درک این مفاهیم جهان هم برات مثال میاره تا بفهمی و برات منطقی بشه و همین مثالهای که زدم باعث شد ذهن چموش من رام بشه و براش منطقی بشه که این نیرو در وجود همه ما هست و باید ازش درخواست کنی تا اجابت کنه تو رو
الان توی زمینه مثالهای زیادی دارم که به شخصه برام خیلی ارزش دارن و میتونم با هر بار بیاد آوردنشون این تمرین تمرین استاد رو به خوبی انجام بدم و برای خودمم باور پذیر تر بشه
یه مثال که خیلی واضح دارم همین چند وقت پیش بود که تعهد دادم درآمد خودمو بیشتر کنم و توی دفتر شکر گذاریم و تمرین ستاره قطبی این درخواست نوشتم و مثل همیشه راهی سر کار شدم ،توی صحبتهای یکس از دوستان پیشنهاد داد که به یه جای تفریحی بریم برای خوش گذرونی ،به محض اینکه اینو گفت انگار خدای درونم گفت چرا اسن ایده رو پیاده نمیکنی برای مشتریات و میتونی تور برگزار کنی و کسب درآمد همراه تفریح داشته باشی ،و همین کارم انجام دادم خیلی زود لیستمون تکمیل شد و یه سفر خوب با کلی خاطره جالب داشتیم ،درست همون موقعه ای که شرایط برای تفریح وجود داشت ما اونجا رسیدیم ،چون قرار بود برف بیاد و تا قبل از ما اصلا برفی وجود نداشت ولی به محض رسیدن ما همه چی عوض شد ،انگار خداوند اون برفا رو فقط برای من زده بود ،چون وقتی بچها دیدن برف نزده کلی شاکی شدن ولی توی دو ساعت همه چی عوض شد
موقع برگشت به هیچ ترافیکی بر نخوردیم جوری که خیلی راحت رسیدم شهرمون ،ولی وقتی هفتهای بعد از مسیر و جادها تعریف میکردن از ترافیک سنگین صحبت میکردن جوری که بشدت ناراضی بودن ،و بی نهایت مثالهای دیگه که هر وقت به اطرافیانم میگفتم که چطور من در زمان مناسب در مکان مناسب قرار داشتم حتی باور نمیکردن
استاد عزیزم جا داره از شما و خانوم شایسته عزیز بی نهایت تشکر کنم بخاطر این فایلهای بی نظیری که آماده میکنید و مریم خانوم عزیزی که حافظه عالی دارن برای بیاد آوردن این هدایتها که باعث خلق این فایل شد ،منم مثل شما حافطه بلند مدتی برای اتفاقات ندارم و اصلا نمیدونم چطوری شد که همچین خصوصیتی رو بدست آوردم ،چون قبلا یادمه اگر یه اتفاق منفی برای من میافتاد تا سالها توی ذهنم مرورش میکردم و همیشه باعث حال بد من میشد و حتی اتفاقات خوب رو هم تا سالها توی ذهنم مرور میشد
اما الان تا یه اتفاق بد یا خوبی برام میافته خیلی زود فراموشم میشه مخصوصا اتفاقات بد رو، بطوری که نهایتا یه روز یا دو روز درگیرش بشم و جوری فراموشش میکنم که اصلا انگار اتفاق نیافتاده
بیشتر سعی میکنم توی لحظه باشم و از لحظم استفاده کنم و الان خیلی بهتر شدم نسبت به گذشتم و اینم بارها گفتم و باز هم میگم که قطعا تمام این لذت زندگی که الان میبرم رو از آموزشهای شما استاد عزیز دارم ،ازتون بی نهایت سپاسگزارم
بنام خداونده بخشنده و مهربانم
وَجَعَلْنَا فِیهَا جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِیهَا مِنَ الْعُیُونِ
و در زمین باغها از نخل خرما و انگور قرار دادیم و در آن چشمههای آب جاری کردیم.
لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ ۖ أَفَلَا یَشْکُرُونَ
تا از میوه آن بخورند در حالی که دست آنان هیچ دخالتی در ساختن آن نداشته است! آیا شکر خدا را بجا نمیآورند؟!
وَآیَهٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُمْ مُظْلِمُونَ
و نشانهاى [دیگر] براى آنها شب است که روز را [مانند پوست] از آن برمىکنیم و بناگاه آنان در تاریکى فرو مىروند.
وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا ۚ ذَٰلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ
و آفتاب به سوى قرارگاه خویش روان است. این فرمان خداى پیروزمند و داناست.
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و بانو شایسته مهربان و قشنگ
سلام به همه دوستان توحیدی و پر از عشق الله
خداوندا هر انچه دارم اذعان توست خدا جون کمک کن یادم باشه که هر چیزززی دارم اذعان توست و تو بهم دادی و از تو به من رسیده من هیچی نیستم بدون تو رب نازنیم الهی شکرررررت شکرتتتتت شکرتتتت صد هزار بار شکرت رب نازنیم الهی شکرتتت
پیشاپیش سال نو رو بهتون تبریک میگم و از خدا میخوام که سال جدید برای هممونن پر از عشق سلامتی شادی نگاه الله ثروت و پر از اتفاقات عالی و هللیوس باشه
امسال به لطف رب داره تمام میشه و ازش بینهایت سپاس گزارم که اینقدر برام همچیز رو قشنگ چید و اینقدر آسونم کرد برای اسونیهاااا الهی شکرت رب من شکررررت
استاد بینهایت ازت سپاس گزارم برای تمام قشنگیهات تمام عشقی که به ما دادی برای این هم قشنگی که بهمون هدیه دادی ازت ممنونم استا قشنگ و مهربون و توحیدی من مریم بانو ازشما هم بینهایت سپاس گزارممممم دم شما گرم سپاس گزارم ازت مریم بانو
استاد امسال سال فوق العاد های بود برای من الهی شکررررش
من به لطف الله و کرمش و هدایتهاش الهی شکرتتتتت
ازدواج کردم(لطف الله)
خونه گرفتم(لطف الله)
وسایل خونمو کامل کردم(لطف الله)
ماشینمو عوض کردم(لطف الله)
وسایل خونمون کامل کامل شد(لطف الله)
خوشبختی و ارامش(لطف الله)
قشنگی بانوی من مینا خانوم(لطف الله)
افزایش حقوقم (لطف الله)
پس اندازم (لطف الله)
ارامش قلبیم (لطف الله)
عزتی که بهم داده(لطف الله)
اعتباری که بهم داد(لطف الله)
عشقی که بهم داده (لطف الله)
جایزهایی که هر روز بهم میده(لطف الله)
و و و و……
خدایا صد هزار بار شکرتتتتتت بینهایت شکرت…
من بدون تو هیچ هیچیمممم الهی سکرت…
میخوام بگم که این لطف الله رو چجور یاد گرفتم منی که همیشه میگفتم منننننن
از استاد با ارزشم از پیامبر زمانه ابراهیم زمانه.
استاد عباسمنش قشنگ و مهربون و ازت بینهایت سپاس گزارممم
که یادم دادی خدارو بشناسم یادم دادی هیچ نیرویی بالاتر از نیرو رب نیست یادم دادی که توکل و ایمان سر لوحه هر خط از زندگیه. یادم دادی که نترسم یادم دادی که قوی باشم وقتی به خدا ایمان داری.
استادم یادممم ارررره استاد عزیزم استاد عباسمنش قشنگگگگ
و خدااا هم هر روز داره ظرف وجودیمو بزرگ و بزرگتر میکنه و برکتش رو هر روز هر روز تو زندگیم میباره و ازش بینهایت ممنونم و سپاس گزارم
استاد دارم وارد میشم به نشونها دارم یاد میگرم نشونهارو دارم متوجه میشم الهامات رو و از خدااا میخوام که به بهترین شکل و قشنگترین شکل و ساده ترین شکل من رو به خواستهام برسون و هدایتگر و هادی راه زندگیم باشه
استاد من دو روز از مشهد برشگتم به لطف الله…
داستان مشهد رو بگم بهتون این سفر هدایتی و قشنگ خدا و پلنی که خدا چیده بود واسمممم الهی شکرت رب من..
من یه ازمون داشتم و قرار شد بعد از ازمون با خانوم جام بریم سفر گفتیم میریم سمت اذربایجان به امید خداا و از اونجا به هر کجا که رفتیم….
چند رو مونده بود به ازمونم که یه خانومی با من تماس گرفت و گفت از شما دعوت شده برای برنامه ماه رمضان برنامه پناه این برنامه پخش زندست از شبکه دو
و شما بیستوم باید مشهد باشید گفتممم اجازه بدید فکر کنم حالا فکر من چی بود؟؟چجور به خانومم بگم..
رفتم یهش گفتم خیلی ناراحت شد و گفت ما برنامه سفر داریم اخه گفتم باشه نمیرممم…
دوباره زنگ زدن گفتم اطلاع میدم بهتون تو همین حال و هوا از خدا خواستم خودش هدایتم کنه.
الهامات اومد….
تویه اتاق بودم نشسته بودم دیدم از گوشیه رفیقم ای حرمت پخش شد…
نمیدونم یاد نیست یا پیشواز بود یا تویه کانکس حراست شرکت بودم دیدم دوباره ای حرمت بخش شد.
گفتم خانوم باید بریم مشهد و خانومی که باهام تماس گرفت بود گفتم من و خانومم باهم میایم و دوتا بلیط برای ما گرفتن و رفتیم به لطف الله
همچیز رایگان و لطف الله بود حتی تویه مشهدم همچیز در اختیارمون بود..
اقا ما قرار بود 23 وم باشه برناممون.
تو خیابون بودیم
(الانم که دارم این پیام رو مینویسم به لطف الله اس ام اس بانک اومد و و اریزی بود برای من الهی شکرت رب من)
تو خیابون بودیم دیدم موبایلم زنگ میخوره از شبکه دو که اقا برنامتون یکم عقبتر افتاد چهار روز دیگه باید بمونید مشکلی ندارید؟؟؟
گفتم اطلاع میدم با خانومم حرف زدیم گفت نه میمونیم گفتم خدایااااا شکرت بینهایت خدایا ممنونم ازتتت الهی شکرررت
این چند روزی که اونجا بودیم لذت دنیارو بردیم و کلی کیف کردیم و کلی همزمانی و عشق نصیبمون چه ادمهایی سر راهمون قرار گرفت پر از عششششق و برنامه هم به قشنگترین شکل ممکن انجام شد و کلی پیام و کلی تشکر از مردم شنیدم و گفتم اینهاااا همش لطف خداست ولا غیر من هیچ کارم….
وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ
خلاصصصصصصص
و استاد ممنونم ازت برای این همه قشنگی که یادمون دادی الهی شکررررت رب من شکررررت
سال نو همتون مبارک دوستتون دارم در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشید
با عشق حسین عبادی (بنده خوب خدا)
به نام رب العالمین
روز 132 ام روزشمار من
سلام بر استاد عزیز
سلام بر مریم جان و تمام دوستان حاضر در این سایت
چطور میتونم وصف این چیزهایی که دیدم را بکنم. من همین الان که با چشمم این زیبایی ها را در قاب گوشی میبینم نمیتونم این زیبایی ها را بیان کنم.
این نقاش هنرمند این خالق یکتا هر لحظه داره یک نقاشی جدید خلق میکنه.
با یک وزش باد شکل نقاشی عوض میشه یعنی فقط اون لحظه میتونی فقط همون را ببینی.
این تغییر چون در این شن های سفید است قابل تشخیص است. ولی این اتفاق برای همه چیز میفته.
در طبیعت فقط الانه که مثلا این درخت این شکلیه این گل غنچه است و …. لحظه ای بعد شکل هر چیز تغییر کرده.
حتی خود ما هم در هر لحظه در حال تغییریم اما درک آنرا نداریم.
و من الان به این آگاهی رسیدم که همه چیز در حال تغییر است و ما چون به روزمرگی دچار میشیم نمیتونیم درک کنیم.
و برای همین است که همه کسانی که درک کردند، توصیه میکنند فقط در لحظه حال زندگی کنید. شکرگزار همین لحظه باشید. چون تکرار نشدنی است.
حتی استاد که در مورد هدایت میفرمایند هم فقط دارند همون لحظه را زندگی میکنند. بقیه را میسپارند به هدایت رب العالمین.
من فقط وظیفه ام زندگی در لحظه حال است. من فقط میتونم درک همین لحظه و همین مکان را داشته باشم. پس چجوری میتونم با عقل انسانی خودم تصمیم بعدی را بگیرم. پس برای همین هدایت و سپردن هدایت به پروردگار عالمیان کار منه.
من الان زندگی میکنم و لحظه بعد را میسپارم به خودش. اون هدایتم کنه به دیدن و درک چه چیزی.
حتی دیدن و یا شنیدن هم هدایت میخواد.
مثلا در یک کوچه و خیابان و یا حتی یک حیاط کوچک همه یک چیز را نمیبینند و حتی دیدن هرکسی فرق میکنه. خدا هدایتمون میکنه که اون لحظه چی ببینیم چی بشنویم .
آیا صدای پرندگان را همه میشنوند؟؟؟ جواب من خیر است.
این نگاه استاد به من یاد داد که هزاران نفر شاید اونجا سفر کنند ولی آیا با نگاه استاد یکی است.؟؟!!
نه نیست . چون استاد از خدا هدایت خواسته و ذهنش را تربیت کرده برای دیدن زیبایی ها . و دوست داره آنچه خودش میبیند ما هم ببینیم.
با این حال در دیدن همین لحظات این فیلم هم هر کدوم ما یک چیز و یک نقش را میبینیم.
هدایت خدا در زندگی همه چیزه. من با این جسم و تمام حواسم مگه میتونم از همه چیز خبردار شم. من حتی در لحظه از پشت سرم بیخبرم. چطور میتونم از عقل خودم استفاده کنم.
این همون لحظه ی بندگی کردنه.
من اقرار کنم به ناتوانی خودم و بگویم ای رب العالمین من ناتوانم من فقط یک بنده هستم و تو خالقی . من به عنوان بنده و مخلوق تو اعلام میکنم بر ناتوانی خودم و تنها و تنها تورا میپرستم و تنها و تنها از تو یاری میطلبم. لطفا من را به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت دادی هدایت کن.
و بقیه را میسپرم به خالق خودم و من از این لحظه لذت میبرم. و سپاسگزار همین الانم هستم. و مطمئنم به خالق خودم که بقیه اش هم همونی هست که بر اساس مدار من به من نشون میده.
با توجه به دانستن فرکانس و مدارها دریافت این هدایت الهی برام مفهوم پیدا کرده.
دو سال پیش هیچ وقت اینجوری درک نمیکردم. اما الان میدونم هر کسی با توجه به مدارش در جایی قرار داره و خداوند هدایتش میکنه به دیدن آنچه ظرفیتش را داره.
من خودم این فایل را قبلا هم نگاه کرده بودم اونمچندبار و امروز هم برای ادامه مسیر روزشمارم دوباره گوش کردم و دیدم اما درک الان من کاملا متفاوت بود با هفته قبل.
و اصلا چیزهایی که دارممینویسم را هم قبل از نوشتن نمیدونستم که من این درک را دارم.
پس همه چیز فرکانس ما هست. پس تنها کار اصلی ما کنترل ذهنمون هست. و با توجه به کنترل ذهنمون مدار و فرکانس ما تغییر میکنه و با توجه به اون ما مواجه میشیم با آدم های متفاوت با مطالب متفاوت با مناظر متفاوت با کلام های متفاوت و …..
خداوند همیشه داره هدایت میکنه اما به اندازه ظرفیت و اندازه من و درخواست من ، منو به جاهایی هدایت میکنه که اندازه من همونقدر است.
خدایا کمکم کن تا ظرفم را بزرگتر کنم
خدایا کمکم کن تا مواظب ورودی هام باشم و کنترل ذهن داشته باشم و نجواهای ذهنم را کنترل کنم.
خدایا من فقط و فقط از تو میخوام .
استاد عزیز هزاران بار از شما بزرگوار ممنونم که هر آنچه برای خودت میپسندی برای ما هممیپسندی و دوست داری ما هم ببینیم و لذت ببریم.
مریمجان ممنونم از این برنامه روزشمار که باعث میشه دوباره فایل هایی که دیده بودیم دوباره با یک دید و نگاه متفاوت تر در زمان متفاوت ببینیم و درکمون هم متفاوته.
خدایا شکرت بخاطر این مسیر سبز
سپاسگزارم
خیلی خیلی دوستتون دارم
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان.من مدت کوتاهی است که با سایت شما آشنا شدم و دوتا از محصولاتتون رو خریدم و دارم روی خودم کار میکنم . و امروز یک جایی دعوت شده بودم و برام سوال بود که چی میشه. با خودم گفتم بزار سایت رو باز کنم و ببینم چه نشانه ای برای من میاد که این فایل زیبا رو دیدم و به جواب رسیدم. استاد بسیار بسیار زیبا و تاثیر گذار بود. از شما و خانم شایسته بسیار سپاسگزارم.فایل سراسر زیبایی بود و آگاهی . خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت. دمتون گرم
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توام راهنمائی
خدایا کمکم کن و تغییرم بده تا انسان خوبی باشم و به دیگران کمک و یاری رسانم ، خدایا مرا هدایت فرما تا همواره در جهت راه تو قدم بردارم و عشق و رسالتم که خدمت به بشریت و خدای درونم است را به نحو احسن انجام دهم.
خدای عشق و فراوانی جهان را چه زیبا خلق نمودی ،،، واقعا بدون عیب و نقص و همه چیز را در جای خودش قرار دادی ، کوه ها و دریاها دشت ها و جنگل ها و همه موجودات و حیوان ها و پرنده ها و انسان ها را آفریدی خلقت تو بی نظیر است.
ملکا عظمت تو در خلقت تو متجلیست ، خدایا آفرینش بی نقص ات را سپاس.
به راستی که همه آدمیان تجلی عشق الهی هستند. دقیقا مثل فردی که عاشق کسی میشه تمام وجودش رو برای اون فرد مقابل میگذاره خداوند هم عاشق ماست چون روح پاک ش را در وجود ما خانه کرده است. خدایا سپاس 🙏🏻
خدایا با قدرت خدای درونم و عشق الهی ازت درخواست میکنم که همه ما را به راه راست هدایت کنی و قلب همه ما را از نور خودت لبریز بگردان، تا از این سفر زمینی لذت ببریم و با حس بی نیازی و شاد به خانه و اغوش خودت
برگردیم .
استاد و مریم عزیز براتون همزمانی و برکت الهی بیشتر از خدای مهربان درخواست دارم. 🙏🏻
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته گرامی، در رابطه با این فایل من و همسرم تقریبا ۲سال پیش مهاجرت کردیم و زندگیمونو و خونمونو از صفر باهم ساختیم و خدا اینقدر به ما کمک کرد که دقیقا تا ما تمام وسایلمونو خریدیم و اومدیم تو خونه چیدیم و همه چی آماده شد اون وقت کل ترکیه قرنطینه شد به مدت یک ماه و ما اصلا سختی قرنطینه رو تجربه نکردیم و اینقدر باهم کیف کردیم و همیشه خدارو شکر کردیم که ر این زمانی قرنطینه شد و ما تو خونه هستیم و آواره این هتل و اون مسافرخانه نیستیم،
خدارو واقعا شکر
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی زیبا
روز132
هم فرکانسی
من واقعا ،بودن در طبیعت رو دوست دارم
بار اول که با شعفو ذوق زیاد باگروهی همراه شدم،اصلا نتونستم اونطور ک همیشه دلم میخواست و تصور میکردم لذت ببرم
البته همش ی حسی در من خیلی واضح میگفت نرو
ولی فکر میکردم بخاطر باگهامه و میخواستم اتفاقا برم و تجربه کنم و روی هرچیزی ک فکر میکردم از ضعفا یا هر احتمالی هست،پا بزارم
در اون طبیعت بکر،در اون جنگل پر از انرژی،ک من خوشحال بودم ک خدایا شکرت ک هستم،دیدم همش در حال تقلا برای کنترل ورودیامم
همش دارم تلاش میکنم که حسمو خوب کنم
از ی تایمی ب بعد ،همه در اوج از خود بی خود شدن،ازون همه فرکانس نابه جنگل،یا از فرط زیاده روی در نوشیدن ،حال بد دارن،یا رفتارای عجیب از خودشون نشون میدن یا بخواب رفتن
خلاصه اونجا فهمیدم من اصلا این سبک رو نمیپسندم
و اتفاقا دوس دارم تنها یا نهایت دو سه نفر باشیم
یا اگه زیادیم،صرفا برای مهمونی گرفتن،در جنگل و طبیعت حضور نداشته باشیم
بار دوم که بهم پیشنهاد داده شد،از شرایط پرسیدم از تعداد نفراتو خلاصهدیدم همهچی بهتره
اما اینبار هم رسیدیم وهمون شرایط بود ولی ،من با یک سگ که برای یکی از دوستان بود همراه شدم و یواش یواشو اروم اروم ازون جمع دور شدیم و با اون سگ،در دل تاریکی لذت میبردیم(خدا هدایت کرد)
بار سوم که پیشنهاد دادن،به قول استاد اگه من هم میخواستم ،شرایط نزاشت اونجا باشم
و خیلی راحت من همراه نشدم تا همون تجربه های تکرای و کارهای تکراری در یک لوکیشن جدید،تجربه کنم
من خودم رو بهتر شناختم
و همون روز رو با خانوادم در طبیعت سر کردیم
هم کیفیت حسمو با اون سفرها مقایسه کردم
و هم دیدم چقد بر خلافه همیشه که فکر میکردم ی چیزایی اون بیرون هست ک توی خانوادم نیس،اتفاقا هست خیلیم هست، بهم خوش میگذره و همه چی عالیع
خلاصه استاد عزیز،با یادگیری قوانین،دلیل اتفاقات رو بهتر درک میکنم
خودمو بهتر میفهمم
ممنونم از شما
به نام خداوندی که از سر مهر بخشش فراگیر و همیشگی دارد
استاد جانم من این فایل رو در سال 2025 یعنی سه سال بعد از اینکه شما روی سایت قرارش دادین دیدم و میخوام بگم که حتی دیدن این فایل هم هدایت خدا بود برام..
دقیقا صبح که از خواب بیدار شدم و داشتم توی آینه با خودم صحبت میکردم به صورت ناخودآگاه حس کردم نیاز دارم به خودم یادآوری کنم تمام هدایت های خدا تو زندگیمو برای اینکه بتونم انرژی بیشتری بگیرم و با ایمان بیشتری جلو برم و بدونم که همونطوری که قبلا همه جوره هواسش به من بوده و هدایتم کرده الان هم همونه..
قسمتی از هدایت هارو به خودم یادآوری کردم و روزمو شروع کردم بعد از روتین صبحم اومدم توی سایت..
من یه دفتری دارم که توش تمام فایل های دانلودی و هدایت هایی که از سایت میگیرم رو لیست کردم و نوشتم همونجوری که دفترمو برداشتم توی سایت فهرست تک صفحه ای فایل هارو باز کردم و زدم رفت بالا تا برسم به اون فایل هایی که میخوام و از خدا خاسته بودم هدایتم بکنه به چیزی که نیاز دارم بهش برای ایمان و یقین بیشتر در ادامه ی مسیرم..
همینطور که فایل هارو رد میکردم روی تایتل این فایل استاپ شدم و زدم روش نمیدونم چه حسی بود که اصلا نمیتونستم ردش کنم و شروع کردم به گوش دادن و وقتی گفتید یک تمرینی میدید که انجامش بدیم دقیقا تو ذهنم اومد که ببین باید بشینی بنویسی تمام همزمانی ها و هدایت هاتو و چقدررر قشنگ خدا هدایتت کرد که مرور کنی و این انرژی رو برگردونی و جلو بری..
اگر بخام از همزمانی های زندگیم و هدایت های خداوند بگم میتونم حتی از بدو تولدم شروع بکنم چون حتی انتخاب اسم خودم هم هدایت خدا بوده و چقدر من ازش لذت میبرم و عاشق اسمم هستم برعکس خیلی هایی که اسمشون رو دوس ندارن من اسمم راحیل هست و وقتی مادرم برام توضیح داد که وقتی من رو باردار بوده یک روز قرآن رو باز میکنه و سوره ی یوسف میاد برداشتی که ازش داشته این بوده که یا فرزندش پسره که باید اسمشو بزاره یوسف یا مثل یوسف زیباست !!
خلاصه بعد از چند ماه من به دنیا میام و تا ده روز اسم نداشتم!! هر یکی یه چیزی میگفته و نمیدونستن که باید چه اسمی انتخاب بکنن بعد از ده روز مامانبزرگم میره از سوپر مارکت محلشون خرید بکنه و اون آقا چون دوستشون بوده بهش تبریک میگه و میگه اسم نوتونو چی گزاشتید مامانبزرگم میگه هنوز هیچی اون آقا میگه خب بزارید راحیل مامانبزرگم برمیگرده خونه و به مامانم میگه ببین این آقا گفت بزارید راحیل مامانم هم خوشش میاد و میرن شناسنامه منو راحیل میگیرن..
بعد از چند روز یکی از اقواممون میاد دیدن مامانم و وقتی اسممو میپرسه به مامانم میگه عه راحیل که اسم مادر حضرت یوسف هست!
اونجا بود که مامانم اشکش جاری میشه و حکمت اون سوره رو متوجه میشه..
استاد من از بچگی سفر های خیلی خیلی زیادی رفتم یعنی تا جایی که یاد دارم همیشه تو ماشین و تو جاده و در حال سفر بودیم دقیقا وقتی سفر به دور آمریکا رو میبینم یاد سفرای خودمون میوفتم یادمه اون موقع ما پنج شش تا ماشین میشدیم و همیشه هر سال از سه چهار روز قبل از عید نوروز تا خوده روز سیزدهم ما میرفتیم سفر و اصلا هم از قبل پلنی نداشتیم کجا میخایم بریم فقط مقصد اول رو مشخص میکردیم و راه میوفتادیم یادمه اون تایم حتی مپ و لوکیشن های آنلاین نبود و مامانم نقشه کاغذی ایران رو میزاشت روی پاش و از روی اون جلو میرفتیم و چقدررررر همزمانی ها و همکانی های قشنگی ما تو کل ایران داشتیم از جاده هایی که تا روز قبل بسته بودن وما میرسیدیم باز میشدن تا گردنه های پر از برفی که اونسالی که ما اونجا بودیم فقط میشد توشون تردد کرد..
دستای مهربون خدا که هر لحظه و تو هر شهر مارو به زیبایی ها دعوت میکردن و راهنمای ما بودن و میتونم بگم بیشتر از 10 سال از زندگی من اینجوری گذشت اونموقع من هیچ ایده ای نداشتم که هدایت چیه یا همزمانی چیه اما در هر لحظه توی زندگیم همین بوده این فقط قسمت کوچکی از road trip های ما بوده..
یادمه سال قبل از پندمیک بود که خودمون خانوادگی رفتیم سفر ما اصلا خبر نداشتیم که یه قسمتی از ایران باران و طوفان هستش این هم یکی از لطف های خداونده که تو خونه ی ما از اول اخبار دنبال نمیشده.. یادمه اونسال ما هر شهری که میرفتیم هوا بهترین بود کلی لذت میبردیم و دقیقا وقتی ما اون شهر رو ترک میکردیم فرداش باران و سیل بود..
سال اول دبیرستانم بود و چند ماهی بود که من با سایت و محصولات شما آشنا شدم اونموقع 15 سالم بود دقیقا یادمه که اولین هدایتی که گرفتم همون هفته ی اول هنرستان بود که طی یک روز طبق هدایت الهی من تغیر رشته دادم و چقدر همون مسیر زندگی من رو تغییر داد و چقدر ازش راضیم..
سال بعدش به صورت معجزه آسایی به خاطر تمرکز لیزری که هم من هم مامان روی این آگاهی ها و کنترل ذهنمون داشتیم مامان انتقالی زد برای تهران..
استاد دقیقا اون صحنه رو یادمه توی اردیبهشت بود که سایت باز شد مامان اومد تو اتاقم نشست رو تخت گفت راحیل میگه باید 5 تا منطقه رو مشخص کنید ما هیچ ایده ای نداشتیم از تهران نه منطقه ها رو بلد بودیم نه هیچی..
یادمه مامان چشماشو بست گفت حسم میگه بزن پنج یک دو چهار هشت
انتقالی مامان همون سال تاعید شد و افتاد منطقه پنج یعنی غرب تهران و ما بعدها متوجه شدیم که یکی از بهترین جاهای ممکن بوده که میتونستیم زندگی کنیم بعد از چندین ماه زندگی تو تهران متوجه شدیم چقدرررر به همه جا نزدیکیم و چه جای خوبی خدا برامون انتخاب کرد این در حالی بود که اولا فقط همون سال این قانون رو گزاشته بودن که تو خودت میتونستی انتخاب کنی و ما حتی ازش خبر نداشتیم بعدها مامان متوجه شد و این در حالی بود که سال های قبل اولا اصلا انتقالی نمیدادن دوما اگر هم قبول میکردن خودشون مینداختن منطقه های پایین تهران..
همزمانی بعدی تایمی بود که مامان رفت اداره برای اینکه مدرسه منو اوکی کنه و دقیقا وقتی میره بپرسه یه خانمی بوده که بهش میگه خانم باید پرونده رو ببری اداره کل و کلی مراحل طی بشه تا دخترتون بتونه ثبت نام بشه.. مامان میاد بیرون عرض چند دقیقه دوباره یه حسی بهش میگه برگرد داخل و اون خانم قبلی نبوده به آقایی بوده که میپرسه خانم چیشده و وقتی میفهمه مامان از اصفهان اومده مرده با چند تا تماس بدون پرونده حتی منو ثبت نام میکنه و بعد که یه روز دیگه میره که ازش تشکر بکنه میگن اون آقا از اونجا رفته و دیگه نیستش!!
سال آخر دبیرستانم بعد از امتحانای دی به خاطر همون درگیری ها و اوضاعی که تو ایران بود که تو همین فایل هم بهش اشاره کردید من خودم خاستم که دیگه مدرسه نرم چون جو رو دوست نداشتم و حس میکردم فقط وقتمو دارم تلف میکنم استاد اون تایم انقدر من فرکانسم بالا بود و انقدرررر توجهم فقط به خاسته هام و زیبایی بود که کل زندگی من مسیرش تغییر کرد توی اسفند ماه با یکی از دوستای خیلی خوبم آشنا شدم ایشون به صورت معجزه آسایی از ترکیه یه سفر اومد ایران و میخاست از ایران بره دبی برای زندگی و به من گفت خب من رفتم توهم بیا باهام..
یادمه دقیقا چند روز مونده بود به سال جدید این قضیه دقیقا برای دو سال پیش هستش ..صبحش از خدا درخاست کردم که خدایا من اگر بخام برم دوست دارم خودم برم دوست دارم تو هدایتم بکنی و تو راهو برام هموار بکنی تو بهم بگو چیکار کنم..
عصرش مربی بدنسازی مامانم اومد و خیلی یهویی به من گفت راحیل توکه اینهمه سال شنا کردی چرا نمیری مدرک ناجیتو بگیری و با همون میتونی راحت مهاجرت بکنی یعنی قشنگ اون لحظه متوجه میشدم خدا داره باهام صحبت میکنه استاد همون یه حرف کافی بود فرداش با شوهر ایشون که خودشون رئیس هیت شنا بود صحبت کردم منو به بهترین مربی معرفی کردن و دقیقا من از 15 فروردین توی استخر بودم و شروع کردم به تمرین کردن!
من اونموقع صفر بودم و یادمه دقیقا با هیچی جلو رفتم و جوری که هر روزش درا برام باز میشد از جایی که گمان نمیکردم پول واسم میومد و یادمه بعد از یک ماهی مربیم ازم درخاست کرد که کمک مربیش باشم و من نه تنها دیگه شهریه استخر نمیدادم بلکه حقوق هم میگرفتم و تمام تکنیک های مربی گری هم در کنار ناجی یاد گرفتم و هم تمرینای خودمو میکردم هم کار میکردم توی یکی از بهترین استخر های خصوصی برج های تهران..
دو ماه بعد توی تیر ماه آزمون ورودی ناجی دادم و یادمه صبحش که تو پارکینگ استخر ماشین رو پارک کرده بودیم و منتظر بودیم آزمون شروع بشه یه ماشین کنار ماشین ما پارک کرد یه دختر و پسر بودن که اون دختر خانم هم مثل من آزمون داشت و منتظر بود یادمه انقدرررر حالشون خوب بود و همش میخندیدن که من و مامان هم کلی از خنده هاشون لذت بردیم و تحسینشون کردیم وقتی رفتم داخل برای آزمون دقیقا اون دختر خانم که الان یکی از بهترین دوستای منه با من همگروهی بود و بعد از آزمون تنها کسی بود کهمن شمارشو گرفتم که برای نتایج و انتخاب کلاس ها باهاش مشورت کنم دو هفته بعد که باید انتخاب میکردیم از بین دوتا استخر با ملیکا صحبت کردم و استخری که به ما نزدیکتر بود رو زدم..
روز اول ساعت هشت صبح مامان منو رسوند و قرار بود خودم برگردم با اسنپ برای برگشت ملیکا بهم گفت خونتون کجاست گفتم فلان جا گفت عه دقیقا نزدیک مایید که بیا من ماشین دارم باهم بریم و کلا بقیه کلاس هامو باهم میرفتیم و برمیگشتیم این در حالی بود که وقتی روز اول با مامان رفتیم و مسافت رو دیدیم مامان ذهنش درگیر بود که من چجوری هر روز برم و بیام و دقیقا خدا یکی از بهترین دستاشو برام فرستاد و من به راحتی کلاسامو گزروندم
همون سال از طریق یه استوری که خودم هیچ ایده ای نداشتم پیج من رو یک برند آمریکایی دید و هدایت شدم به کار کردن باهاشون که بعد از اون هم به دوتا سفر خارج از کشور
عالییییی رفتیم برای انجام پروژه هامون و همش همزمانی های عالی ای که قبلش حتی خودم هم فکر نمیکردم اتفاق بیوفته ..
و دقیقا یک ماه پیش هم با مامان هدایت شدیم به یه سفر عالییییی به جزیره کیش و نمیتونم بگم چقدررررر بهمون کیف داد چقدر همزمانی با آدم های فوق العاده با قیمت های بینظیر هر جایی که میرفتیم با هوایی که خود کیشوند ها باورشون نمیشد تو جزیره همچین هوای چیل و بهشتی رو دارن و دقیقا روزی که ما پرواز برگشتمون بود هوا شرجی و گرم شد!
و توی همون سفر طبق یکی از خاسته های من هدایت شدم که دوباره برگردم و دو هفته یک زندگی متفاوت رو تجربه کنم که پر از تجربه ها و درس های عالی بود برام از دیدن آهوهایی که صبحش تو سریال سفر به دور آمریکا دیدم و شبش موقع برگشت به خونه دوتا آهوی شیطون از جلومون رد شدن و این فقط قسمتی از همزمانی و هدایت های سفرم بود..
برای برگشتمم توی هواپیما خانومی کنارم نشست که دقیقا خونشون سمت ما بود و اسرار اسرار که بیا با من برگردیم خونه و من نمیدونم حتی کی بود اون دست خداوند که من خسته رو با دوتا چمدون بزرگ دم خونمون پیاده کرد!
انقدر زیادن که نمیتونم لیستشون کنم فقط دوست داشتم اینو برای راحیل اینجا بنویسم که هر موقع نیاز داشت به تجدید انرژی و قوی تر کردن ایمانش و تسلیم بودن بیاد و بخونه و بدونه همون خدایی که تا اینجا اینهمه درارو براش باز کرده که از قبل حتی نمیدونسته دره فکر میکرده دیواره همون خدا هدایتش میکنه فقط کافیه رها و تسلیم باشه و منتظر آینده ای بهتر و باشکوه تر
سلام خدمت شما دوست عزیزم راحیل زمانی
امیدوارم که همیشه چرخ زندگی تون روان باشد
از خواندن کامنت شما دوست عزیزم خلی لذت بردم و تحسین تون کردم
چقدر سلیس و روان این اتفاقات زیبا را بیان کردید
تحسین تون می کنم که خانوادگی از اخبار و این گونه موضوعات دور بودید و این چنین نگرش داشتن چقدر قابل تحسین است
منم مدتی است که از فضا های مجازی خودم را دور ساختم و چقدر لذت می برم و همه چیز برایم خوشایند و لذت بخش شده است
این مثال های که از همزمانی های زندگی تان بیان کردید خلی جالب و زیبا بود
و تحسین تون می کنم بابت کنترل ذهن تان
این فایل امروز برای من نشانه روزانه ام بود
وقتی متن فایل را مطالعه کردم و بعدش کامنت شما دوست خوبم را مطالعه کردم بیشتر برایم لذت بخش تمام شد و حسی خلی خوبی از کامنت شما گرفتم
و تحسین تون می کنم.
در پناه الله شاد و پیروز باشید دوست گرامی ام