پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی - صفحه 22 (به ترتیب امتیاز)
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/11/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-11-18 06:32:302022-12-14 08:24:44پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت اساتید عزیزم و دوستان هم راه عزیز
دیدن زیباییها ،نوشتن خواسته ها،شکرگزاری از داشته ها،صحبت راجع به آنچه به ما داده خدای ما و…..
وقتی وقتمون پر بشه از این قبیل کارها دیگه وقتی نمیمونه که ذهن جفتک بندازه،چموش بازی در بیاره.
اگه میبینم بعضی اوقات ذهن چموش داره منو به چپ میبره یعنی درست روی خودم کار نمیکنم و الکی وقت میگذرونم.به تو چه که در دنیای بیرون چه اتفاقی افتاده یا می افته ،تو فقط باید به دنیای درون برسی،باید زمین رو آماده کنی،تخم بکاری آبیاری کنی ،رسیدگی کنی ،علفهای هرز رو بکنی و ……تا حاصلت اون چیزی باشه که دوست داری.
بحث مدارها شد،باز هم پدیده همزمانی و احتیاج ما به این فایل،ما با چیزی هم مدار هستیم که توجه کردیم و اینجا کنترل ذهن چقدر مهمه.از خدا میخام به من کنترل ذهن بده تا در مدار درست قرار بگیرم.اگر الان اینجا هستم یعنی فرکانسهام مکانی رو تعیین کرده.
در مکان درست زمان درست و با آدمهای درست قرار دارم طبق فرکانسم و اگه فرکانسم عوض بشه در مکان درست همون فرکانس قرار میگیرم.
وقتی به سمت شرق یا غرب میرم این نشانه خوب بودن یا بد بودن نیست بلکه نشانه به سمت خواسته رفتن هست.
استاد شایسته گفتن از استاد یاد گرفتم که تمام اتفاقات زندگی ما رو خودمون رقم میزنیم
و بعد گفتن یاد گرفتم به نشانه ها توجه کنم،رها باشم و با هدایت جلو برم
و این رو کسی میتونه انجام بده که ایمان داره 100 در صد.
وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند)!
بقره – 186
استاد رو تحسین میکنم که همه چیز رو از خدا میدونه و میگه خدایا من هیچم هر چه هستی تویی من از خودم چیزی ندارم…
چقدر همزمانی های استاد عالی بود و البته این همزمانیها و هدایت ها در زندگی ما هم هست و فرق ما با استاد اینه که ایشون میان صحبت میکنن و شکر میکنن و همه چیز رو از خدا میدونن و ما باید خودمون رو اصلاح کنیم و شکرگزار باشیم.
خدایا من ایمان آوردم و درخواست دارم به راه راست هدایت بشم به راه راست کسانی که به ایشان نعمت داده ای نه راه غضب شدگان و نه راه گمراهان.
تحسین میکنم آزادی های استاد رو
خدا رو شکر کردم که در این سایت هستم و یاد میگیرم .
الخیر فی ما وقع.
سلام به استاد عزیزم، مریم جان عزیز و همه دوستای توحیدی من در این سایت بی نظیر.
امروز 6 آگست 2024 و 13 روز دیگه مونده به روز دفاع دکترای من. اگه از شرایط کاری این روزام بخوام بگم، اینطوریه که هفته بعد دو تا پروژه برای تحویل دارم. خیلی نمیخوام وارد جزئیات بشم و فقط اینو دارم برای رد پا مینویسم. و اینم اضافه کنم که برنامم این بود که این هفته یه چن ساعتی بیشتر کار کنم که بتونم هفته بعد یه چن روز قبل دفاعم رومرخصی بگیرم که آماده بشم ( دو دو تا چهار تا کردن های عقل محدود خودم).
این برنامه تو ذهن من بود، و همین امروز آدرین تب کرد و من تصمیم گرفتم که ببرمش دکتر. این معنیش این بود که کل امروزم رو باید میذاشتم برای اینکار و دیگه وقت برای کار کردن و درس خوندم باقی نمیموند. از دیشب چون میدونستم که فردا قرار کار نکنم، سعی کردم که موقع رفتن و خوابیدن آگاهانه به ذهنم جهت بدم. همین که باید به ذهنم جهت بدم هم خود خدا انداخت تو سرم، بعدم خودش هی تو قلبم میگفت، الخیر فی ماوقع، وقتی داری رو خودت کار میکنی، هر اتفاقی بیفته به نفعته. با همین جملات خوابم برد، خواب دیدم چن روز قبل دفاعمه و دارم کارمو برا استادم ارائه میدم و خیلی راضیه. صبح با یه حس خوب بیدار شدم، چون آدرین کنارم خوابیده بود، منم همون جوری بیدار کنارش بودم. کم کم ذهنم شروع کرد تکرار این حرفا که خوب حالا تو این شرایط، که همه چی فشردس، امروزم وقتتو باید بذاری برا اینکار، و همه کارات میمونه و خلاصشو بخوام بگم داشت زورشو میزد دوباره که با حس ترس و اضطراب و کمبود زمان احساسمو خراب کنه.
یاد دو تا جمله ای که خدا دیشب بهم الهام کرده بود افتادم و شروع کردم تکرار کردنشون، حسم بهتر شد. بعد همین حس بهتر یه سلسله فکرای قشنگ تری رو آورد تو ذهنم. مثلا اینکه امروز وقت میکنم با خدا خلوت کنم، مرور کنم نعمت هامو، سپاسگزاری کنم، با آدرین وقت بگذرونم، کامنت بخونم، قرآن بخونم و احساسمو بهتر و بهتر کنم. دیگه همین سلسله افکار قشنگ شد موتور حرکتم برای طول روز.
خدا میدونه در طول روز چه چیزهایی رو به یادم نیاورد، از خاطرات گذشته که چطور خودش درها روبرام باز کرده بود، از اینکه خداروشکر چقدر از پارسال همین تاریخ تا الان نتیجه وارد زندگیم شده، از تحسین هایی که شنیده بودم از دوستام در مورد دکترام، یه آرامش قلبی بهم داد از اینکه همه چی خوب پیش میره، به کامنت ها و دوره هایی هدایت شدم که همین موضوعات روتوش تکرار میکرد. خدای من به چه کامت های الهی ای هدایت شدم. قلبمو آروم کرد و احساسم خیلییییی خوب بود.
بعد همینطور که این حسای خوب داشت بیشتر و بیشتر میشد، خود خدا بهم گفت مرضیه یادته چقدر به خودت ظلم کردی، یادته چقدر هزار دفعه قبل که کارات با هم تداخل پیدا میکرد خودتو داغون میکردی، به خودت استرس میدادی. یادته وقتایی که دانشجو بودی و اصلا هیچ اجباری هم نبود که حتما کارت رو تو یه زمان مشخص از پیش تعیین شده انجام بدی، اگر آدرین مریض میشد و یا به هر دلیلی به کارایی که تو ذهنت پلن کرده بودی نمیرسیدی، احساست رو تیکه پاره میکردی و درب و داغون میکردی خودتو. ببین این یه الگوی تکرار شوندس که باید درستش کنی. ببین مفهوم این جمله باید به سلول هات نفوذ کنه، باید بشه اعتقادت، الخیر فی ماوقع، هر چی بشه خیر من توشه.
بعد بهم گفت، من خواستم امروز یکمی شل کنی، فرکانساتو تنظیم کنی، بقیشو من برات انجام میدم. لذت ببر، شل کن، مزه مزه کن همین روزای زندگیتو، از وقت گذروندن با آدرین خوشحال باش.
اصلا چنان جنسی از آرامش اومد تو وجودم که فقط و فقط داشتم به این فکر میکردم چقدر من تو این چن سال، خودمو زجر دادم برا همین موضوع ساده. چقدر الکی عذاب وجدان گرفتم. خدایا منو ببخش و دستمو بگیر و به راه راست، راه کسانی که بهشون نعمت دادی هدایت کن.
سلام به استاد و خانم شایسته عزیز
چقدر زیباست این منظره خدایا شکرت،من چقدر ذوق زده شدم که یه روز میاین ایران،همین که گفتین قرار بوده بیام ایران من تو ذهنم تجسم میکردم که داشتم از همسرم خواهش میکردم که من به سمینار شما بیام 😄چون همسرم چند سال پیش که با شما آشنا شده بودم هر جا تو گوشیم یه فایلی از شما میدید حذف میکرد چون مخالف بود و من از خدا خواستم این مسئله رو حل کنه برام و اتفاقی که افتاد خیییییلی جالب بود ،همسرم دوباره بعد چن وقت اومد حذف کنه گوشیم حذف نمیکرد و من اشک شوق میریختم
در مورد نشانه من امسال اوایل مهرماه چون این محله تازه اومدیم و من خیلی آشنایی نداشتم به مدارس و ….دخترم رو بردم ثبت نام کنم،یه جایی بود نزدیک خونه مون وخیلی هم ظاهرش خوب بود گفت که امسال ثبت نام پیش دبستانی نداریم ولی شمارتو بده شاید بزاریم و من به خدا گفتم منو هدایت کن به مسیر درست و رفتم یه جا دیگه برا ثبت نام مسئول پیش دبستانی به من گفت این مدارک رو فردا بیار برا ثبت نام،منو همسرم باذوق دختر مونو بدرقه کردیم و رفتیم برا ثبت نام وقتی رسیدم دم در پیش دبستانی مدارک رو یادم رفته بود بیارم ،گفتم این نشونه اس و نرفتم برگشتیم خونه،دو روز بعدش همون جایی که دوس داشتم ثبت نام بشه بهم زنگ زد و گفت تشریف بیارید برا ثبت نام،گفت برای تعداد کم ثبت نام داریم،ینی قشنگ دیدم خدا هدایتم کرد اینجا که خدا ثبت نام کرد دخترمو هم شهریه اش کمتره،هم نزدیکتره،هم معلمش مهربون تره چون اونجا خیلی روش سختگیرانه ای داشت و من دوست نداشتم و من هدایت شدم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
به نام خداوندم خداوند بخشنده بسیار بخشنده و مهربان بسیار مهربان
سلام استاد جان سلام خانم شایسته چقدر از دیدنتون انرژی میگیرم و لذت میبرم، خیلی خدارو سپاسگذارم به خاطر مدار و فرکانسی که هستم،
الان که دارم مینویسم از مسابقه برگشتم خونه، قبلا هم گفتم من رزمی کار میکنم و الان 1 سالی هست که تمرکزم فقط رو عشقو علاقم هست بوکس،
اون روزی که نوشتم بوکس کار میکنم زیر پست الگوهای موفق (انتونی جاشوا) نوشتم فکر کنم و قول دادم که استاد به بهترین جاها تو بوکس حرفه ای میرسم به امید الله، تو شهری بودم که به دنیا اومده بودم و 28 سال عمرم رو اونجا بودم،
از ته قلبم به دنبال یک مربی میگشتم که منو رشد بده و به لول بالاتری برم، خداوند منو هدایت کرد به یکی از بهترین مربی ها که جالبه تو شهر خودمون هم بود، و من درحال کار کردن روی خودم بودم،
تو دیدار اول گفتم این خودشه، نشونه هایی که گذاشتم درسته،
شروع کردیم به تمرین اصلا منو متحول کرد چون ذهنم نسبت به اصولی که میگفت اماده بود هرانچه که میگفت به سرعت اجرا میکردم و داخلش به مهارت میرسیدم در حدی که استادم و تمام اطرافیان روم قسم میخوردن که قهرمان اسیا المپیک و… میشم(البته به خاطر طی کردن تکاملم بوده فکر کنم) همه این اتفاقات کلن 3 ماه طول کشید و همینطور که من داشتم روی خودم کار میکردم هی نشونه میدیدم که این جاجای مناسبی برای من نیست مثل جور نشدن شهریه اموزش، بی تعهدی مربیم تو یک زمینه همکاری، بیمار شدن جسمم،
از لحاظ فنی خیلی رشد کردم و خیلی اصول حرفه ای مشت زنی رو یاد گرفتم اما این نشونه هارو هم میدیدم و حس میکردم که انگار یه چیزی درست نیست،
خلاصه ما از یکی دوسال پیش تو فکر مهاجرت به پایتخت بودیم، کل خانواده، حتی من یکی دوبار میخواستم تنهایی مهاجرت کنم اما ترسها نزاشتن،
خلاصه گذشت و ونشانه های مهاجرت برامون جدی تر شد،
تو همون حین باید برای ادامه کار بامربیم قرارداد کتبی مینوشتیم برای طولانی مدت، اما باز هم قلب من خداوند من انگار داشت بهم میگفت نه، ذهنم میگفت این مربی عالیه، قلبم میگفت بهتر از اینم برات میارم، دقیقا چیزی که با توهم فرکانس باشه،
استاد ما از همه چک و صفته میگرفت، و از اونجایی که به خودم قول دادم که چک و صفته هرگز، نشونه گذاشتم که اگر مربیم قبول کرد بدون چک و صفته ادامه میدم اگر نه که رها میکنم و با خانوادم مهاجرت میکنم،
قلبم، نشانه ها با رفتن بود،
و الان که دارم براتون مینویسم از پایتخت یک بخش بسیار خوش ابو هوا، تو یک خونه 150 متری 3خواب،هستم، و شروع مهاجرت ما به لطف الله عالی پیش رفت تموم هزینه ها جور شد پول رهن خونه مغازه همه چی راحت جور شد،
و اما اتفاقات عالی که برام رخ داد، خداوند کلی دوستان جدید، کلی مربی های جدید کلی فرصت جدید در تو مسیرم قرار داد، هنوز اون مربی که منو از لحاظ فنی به طور حرفه ای رشد بده ندیدم، ولی اول با یک مربی که از طرف یک دوستان بهم معرفی شده بود و جنوب تهران بود و تقریبا 1:30 راه بود تا برسم باشگاه شروع کردم اما تو همون ماه اول نسونه هارو دیدم که این جا جای من نیست این همه راه میکوبم میام تا اینجا این همه سختی،
و از اونجایی که دارم رو خودم کار میکنم که به لطف الله همه چیز باید راحت باشه،
یک باشگاهی همین جا که ما زندگی میکنیم بود رفته بودم دیدم اما مثلا فکر کردم که لو کلاسه، اما بعد از اون باشگاه جنوب شهر تصمیم گرفتم برم همینجا و بعدش حالا امید به خدا ببینیم خدا کجا هدایتمون میکنه، یعنی یه جورایی خدا هدایت کرده بوده،
باشگاه کلن 5 دقیقه تا خونه ما فاصله داره، خلاصه ما رفتیم ثبت نام کردیم و شروع کردیم به تمرین،
و این هدایت الله موجب شد که ایندست فوق العادش رو وارد زندگیم کنه، شاید این مربی خیلی از لحاط فنی باب میلم نباشه، اما خیلی اتفاقات عالی داره برام رخ میده، این مربی خیلی جنتلمن، اخلاق خوب، و دارای ارتباطات دوستانه و قوی هست و عزت نفس بالایی داره، و از این لحاظها واقعا خدارو شکر میکنم عالیه عالیه عالیه، و این مربی منو برد برای شرکت در انتخابی یک تیم معروف که داخل لیگ تیم میده و خب شرکت بزرگی هست و ثروتمنده، و خدارو صدهزار مرتبه شکر امروز بعد از سه بازی که طی سه چهار هفته گذشته انجام شد و به لطف خداوند به لطف خداوند من بازی هارو بردم(بماند که چقدر از خداوند کمک گرفتم و تجسم کردم و خب برد های من خیلی از نظر خودم راحت اتفاق افتاد اما ایمان دارم به خاطر قدرت الله بود و گرنه من از خودم هیچی ندارم، هر چی الان هستم به لطف خودش بوده هرچی هم قراره بشم به لطف خودشه)
و انشاءالله اماده از خدا خواستم خودت منو اماده کن برای بازی فینال که انشاءالله دو هفته اینده قراره خیلی حرفه ای برگذار بشه و خب به نفر اول جوایز نقدی و کمربند اهدا میشه و بعدش هم انشاءالله قرارداد میبندن با بازیکن،
و جالبه دیشب که در حال رانندگی به سمت خونه بودم به این فکر بودم که خدایا برای این دوهفته خوبه برم اصفهان از مربیم درخواست کنم باهام کار کنه، اقا امپر ابو نگاه کردم دیدم ماشین جوش آورد و به خودم یه لحظه گفتم نکنه این یه نشونس، اتفاقا صبح زود هم اصلن خواهرم با مادرم ماشینو برداشتن رفتن اصفهان که دیگه کلن این موضوع منتفی شد، منم گفتم چشم خدا، خودت برام اوکی کن همونطور که خودت میدونی،
بعد با خودم گفتم مگه تو این چند ماه مربیت بود و تو این چندتا بازی رو بردی؟؟؟!! گفتم نه،
گفت پس به خدا توکل کن روبه جلو باش خدا هدایتت میکنه، انشاءالله که بتونم هدایت الله رو بپذیرم،
خلاصه خداوند داره کارهارو انجام میده، توی این مدت قبل از بازی ها هی یه خودم میگفتم (طبق اول فایل جلسه 6 عزت نفس) همون خدایی که تورو هدایت کرده به این مسیر خودش هم بقیه کارهارو انجام میده نمیخواد تو کاری کنی، قبول کن که تا همینجاشم اون دستتو گرفته و اورده،
بچه خیلی خیلی داره در هر لحظه هدایت برام رخ میده، نمیشه همشو بنویسم، اما هرروز که داره میگذره داره ایمانم به هدایت خداوند بیشتر میشه، اصلن همین که امشب من بلافاصله بعد از رسیدن خونه که دلم میخواست یک ورودی خوب داشته باشم یک سپاسگذاری داشته باشم یک فایل خگب از استاد ببینم و اومدم تو سایت و این فایل فوق العاده رو دیدم و اینکه قلبم گفت بنویس اتفاقات این مدت رو اینجا، همه و همه و همه هدایت تنها قدرت جهان بوده،
واقعا ما از خودمون هیچی نداریم هیچی، الان که به تضاد چند وقت پیشم نگاه میکنم میبینم که خودم مشرک شده بودم، خودم با گفتن اینکه من بودم که فلان کارو کردم که به فلان موفقیت رسیدم من بودم که فلان من بودم که بیسار، این منم منم ها منو زمین زد، منو مغرور کرد، و هر روز سعی میکنم به خودم یاداوری کنم که من از خودم هیچی ندارم، هر خیری که وارد زندگیم میشه هر نعمتی که وارد زندگیم میشه از طرف خداونده و هر شری به من میرسه به خاطر مشرک شدن خودمه به خاطر فرکانس خودمه،
خدایا سپاسگذار درگاهت هستم که هدایتم کردی، تا واقعا باور کنم تورو هدایتت رو قدرتت رو،
استاد چقدر قشنگه وقتی ادم خودشو پیش خدای خودش خوار و ضعیف میدونه، بهترین حس دنیاست، من بارها تو همیچین حالی فقط نشتنم و زار زار گریه کردم،
اینقدر که ادمهای خوب میبینم اینقدر که اتفاقات خوب برام میفته، اینقدر که نشانه های عالی میبینم دلم میخواد بشینم یه گوشه و فقط گریه کنم و سر فرود بیارم روی خاک و سپاسگذار خداوند باشم،
خدارو شکر،
این تازه اولشه،
از خدا میخوام ثابت قدمم کنه، توی مسیر هدایت، توی مسیر ایمان تو مسیر توکل توی مسیر عزت ثروت برکت نعمت،
برای همه دوستان ارزوی تمام اینهارو دارم،
استاد خدا نگهت داره و هرانچه خوبی لذت و خوشی هست در دنیا و اخرت نسیبت کنه، خانم شایسته مهربان، بهترین الگوی رابطه عاشقانه من، خدا شماذو هم حفظ کنه، خدا شما دوتارو براهمدیگه حفظ کنه،
در پناه الله یکتا، همگی☝️☝️☝️
سلام به همه عزیزان خدا
خداروشکر که این فایل رو من هم دیدم ،من تو مسافرت بودم یه همزمانی برام پیش امد گفتم به اشتراک بزارم تو راه شمال به سمت ماسال بودیم با ۲ماشین دیگهژهمسرم خیلی کلبه تمام چوب رو دوست داشت اقامت داشته باشیم اما گیرمون نومده بود تو راه من یه برکه دیدم که شبیح پرودایس بود زدم کنار به دوستانم گفتم شما برید خونه بکیرید من میام وقتی که به هدایت قلبم گوش دادم که اینجا بزنم کنار هیچ ایده ای نداشتم فقط زدم کنار و از اون برکه لذت بردم وقتی رسیدم به دوستام دیدم یه کلبه چوبی تو بخترین حا با بهترین قیمت برای ما گرفته بودن،انگار خدا بهم گفت تو فقط لذتشو ببر من کار نمیکنم برای تو من شاهکار میکنم فقط به من بسپار کارتو،فقط رو خودت کار کن و کانون توجهتو بزار رو خواستت،
خداروصد هزار مرتبه شکر به لطف شما استاد من هم تو این بحث ها شرکت نمیکردمو به خودم میگفتم مگه اینا خدارو نمیشناسن که میگن حال خوب ما بستگی به حال خوب مردم داره پس چرا من حالم خوب بینشون،مگه خدا روزی نمیده پس چرا اینا میگن اگر اینا برن اونا بیان وضع مالی ما خوب میشه،مگه خدا سلامتی نمیده مگه نامش دوا نیست ذکرش شفا پس چرا اینا با این که میبینن با جنگیدن به صلح نمیرسن بلکه یا میمیرن یا غصشو میخورن،مگه خدا هدایت کردن رو وظیفه خودش نمیدونه پس چرا میگن ما بدبخت میشیم،
خدای من که هیچ وقت تنهام نزاشته ترکم نکرده قهر نکرده هر روز داره به حای بهتری هدایتم میکنه،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت
سلام به همه دوستان و استاد و خانم شایسته.
توی ذهنم چندین موضوع هستش که نمیدونم چجوری بیان کنم فقط میتونم بگم خدایا سپاسگزارم ازت برای این قوانین بدون تغییرت و یک ذوق بسیار شدیدی در قلبم دارم.
دیروز صبح(جمعه صبح) به خانمم گفتم بیا بریم بیرون ، گفت کجا؟ حدودا بهش گفتم سمت فلان شهر که ۴۵ کیلومتر با شهر ما فاصله داره.
راستی این موضوع بگم که حتی این فایل واسه ما همزمانی بود، وقتی دیشب اسم این فایلو توی سایت دیدم گفتم خدایا ما در مسیر درست بودیم و هستیم و قلبم به شکل معجزه وار باز شد، شبیه همون توضیحاتی که استاد راجب باز شدن قلب در تمرین ستاره قطبی دادن.
خلاصه ما گفتیم خدایا مارو در زمان درست و با آدم های درست و مکانهای درست هدایت کن و حرکت کردیم و توی راه من به خودم میگفتم که خدایا مارو هدایت کن.
جمعه صبح به یک کافه هدایت شدیم که از بس مشتری داشت توی صف وایسادیم تا نوبتمون بشه و من و خانمم به هم میگفتیم ببین این موقعه از روز این همه مشتری، خدارو شکر میکردیم این همه مشتری و ثروت هستش.
دوباره حرکت کردیم به سمت طبیعت، جنگل و درختان پاییزی با رنگهای مختلف میدیدیم و کنار یه رودخونه نشستیم ناهارمونو خوردیم (چون ما با تمرکز فایلهای سفر به دور آمریکا تماشا میکنیم) و همچنان هدایت میشدیم به زیبایی های بیشتر و فوق العاده.
آسمان آبی و ابرهای پفکی و کوهها و رودخونه پرآب.
دوباره حرکت کردیم و وسط های راه گفتیم اینوری بریم احساس خوبی دارم، و خانمم یه مقاومتی داشت.
راجب هدایت و موضوعات مشابه ای که واسه استاد در سفر پیش اومد با خانمم صحبت کردم و گفتم خودتو تسلیم کن تا خدا بتونه هدایتت کنه، خلاصه کلی راجب قوانین و مخصوصا هدایت صحبت کردیم. (خدایا عاشقتم درست به موقعه این فایلو واسه ما فرستادی).
از اونجایی که من ذهنم راجب سفر و مسافرت رفتن پاکتره وقتی دلمو میسپارم به الله همیشه هدایتم میکنه.
به راه ادامه دادیم و خانمم تسلیم شد به هدایت هایی که خداوند میکرد، جاهایی رفتیم و منظره هایی دیدیم که تا حالا ندیده بودیم.
یک جاده ای که از بچگی از اونجا عبور میکریم و یهو حسم میگفت برو توی اون فرعی ، رفتیم واسه اولین بار توی عمرم از نزدیک یک آر وی دیدم که به یک ماشین سوزوکی شاسی وصل بود و یک آقایی واسه خودش میز و صندلی گذاشته بود و توی جنگل حالشو میبرد.
یعنی خیلی از تصاویری که استاد در آمریکا نشون میده من دارم به شکل واقعی در ایران میبینم ولی قبلا نمیدیدم.
یکی از بهترین روزهای عمرم بود.
وقتی دیشب سایتو باز کردم و این فایلو دیدم مو به تنم سیخ شد و وقتی فایلو میدیدم دقیقا جواب خیلی از صحبت های ما بود و خداوند تایید کرد، نمیتونم احساسی که دارمو بنویسم.
خدارو هزار مرتبه سپاسگزارم که منو داره میبینه و هدایتم میکنه.
به نام خدا سلام به استاد عزیز و خانوم شایسته مهربان
توکل بر خدا منم دلم خواست بنویسم از وقتایی که رها کردم و به خدا سپردم تا کارامو انجام بده.
یادمه یبار با دوستامون یهویی تصمیم به سفر گرفتیم و خب ازین سفر یهوییا من خیلی دوس دارم چند باری شده اینجوری برم و همشون بدون استثنا خیلی لذت بخش بوده.اما اینیکی واقعا هر لحظش هدایت پیش میومد برامون،خیلیم قانونو نمیدونستم فقط انقدر کیفمون کوک بود همش خدا هدایت میکرد.
مثلا یهویی یکیمون میگفت بریم تو این خاکیه ببینبم چه خبره رفتیم دیدیم یه جایی پیدا شد که اصن دوس داشتیم تو سفرمون یه همچین جایی بریم و اونجا یه تایمی هم رسیدیم که بهترین تایمش بود،فرداش هدایت شدیم به یه جنگل خییلی خوشگل که وقتی رسیدیم انگار بهترین تایم خورشید تو طول روز و بهترین دما تو طول سال رو داشت و زیبایی هاش تمومی نداشت،و تمام اتفاقاتی که برامون تو اونجا میوفتاد همش عجیب غریب خوب بود و هدایتی خدا داشت حال میداد تند تند،بعدش یهو یکی نظر میداد بریم فلان جا هیچکسی هم نقاومت نکرد رفتیم و با کلی ذوق و شوق،دوباره یه جاده جنگلی که تو تبلیغات میدیدیم همچین صحنه هایی رو.
این از تجربیات مسافرتیم از تجربه دوره سلامتی بخوام بگم،من میخواستم یه گوسفند ارگانیک گیر بیارم یه چند روزی هم بود مینوشتم تو ستاره قطبیم.بعد دیگه ننوشتم و رهاش کردم دیگه فکرم نمیکردم بهش،که بعد چن روز دیدم بابام رفت دهات گفتم که یه دونه گوسفند هم برام جور کنه،رفت اونجا یکی پیدا شد برام رفت یه گوسفندی انتخاب کرد که بهترین گوشت و زیادترین گوشتو انگار داشت اونی که بهم فروخت به قیمت خیییلی مناسب بهم فروخت،اینارو وقتی فهمیدم که سریای بعد خودم افتادم دنبال گوسفند و نتونستم اونجوری گیر بیارما،
همونجا یه نفر پیداش شد برام سیرابیشو تمیز کرد یکی برام برید بابام برام آورد و اومد اینجا برام یکی هم برام رایگان چرخش کرد،و تمام کاراشو از صفر تا صد خدا برام انجام داد و باور کن اصن یه حرکتشو من بگم انجام بدم ندادم،فقط بهم میگفت برو فلان جا به فلانی فلان حرفو بزن و…
سپاسگزارم از خدا که منو به یه همچین آگاهی هایی هدایت کرد تا منم بتونم به خواسته هام برسم و از خدا میخوام منو تو مسیر درست پایدار نگه داره و هدایتم کنه تا من هم جهان رو جای قشنگی برای زندگی برای خودم و دیگران بکنم🌹😊
سلام استاد عزیزم
مرسی از خدا ک شمارو سرراهمون قرار داد
من یک ساعت قبل ازینک با دوستم برم بیرون این فایلو دیدم و ب خدا گفتم یجوری هدایتم کن ک میخوام برگشتم بنویسمش
استاد من قبلش بگم ک علیرغم حرف های اطرافیانم ک اعتقاد داشتن من باید دکتر شم ب سمت علاقم ک ارایشگری بود رفتم از ۱۴ابان دارم میرم کلاس رنگ مو و هرروز بیشتر ازقبل ب این حرفه علاقه مندم و اصلا خستگی ناپذیره برام
خب میرم سراغ امشب
ک بصورت تصادفی مربیم همون موقع ک رفتم بیرون پیام داد و لیست وسایلی ک باید بگیرمو فرستاد استاد باووررتون نمیشه
قبل ازینک من از مربیم بپرسم ک از کجا باید تهیشون کنم
دوستم بهم پیشنهاد داد ک بریم دور پارک فلان جا ابمیوه بخوریم واای خدایا دقیقا همون لحظه مربیم پیام داد و گفت این وسایلو باید دور فلان پارک ک دقیقاااا همونجا بود بخری
بااینک دیر وقت بود اما من فهمیدم ک خدا بعم نشونه داده و مطمئن بودم ک مغازه بازه
رفتیم اونجا کل وسایلمو در همون لحظه خریدم برخورد عاااالی فروشنده هاش داشتن حتی بهم کلی تخفیف دادن و من خوشحال ازونجا بیرون اومدم و نشونه ازین واضح تر نمیتونستم پیدا کنم الان حتی ذهنم مقاومت داشت و گفت تو ی دونه اتفاق هدایتی برات افتاده میخوای چیو بنویسی
اما من گفتم من ب خدا قول دادم بهش گفتم هدایتم کن تا بیام اینجا بنویسم و اونم واضح ترین نشونش رو سرراهم قرار داد استاد هررروز ک میگذره مطمئن میشم ک راه ما درسته راه کسانی ک ایمان اوردن و رستگار شدن خیلی خوشحالم خیلی خوشبختم ک میتونم زندگیم رو خودم خلق کنم ترسی ندارم ازینک بیرون قراره چ اتفاقی بیفته کی قراره حاکم بشه کی قراره بره کی قراره بیاد
من همیشه در بهترین مکان و بهترین زمان قرار دارم من خوشبخت ترینم ن ترسی برمن وارد میشه و ن اندوهگین میشم
خدا رو صدهزارررر مرتبه شکر ک منو لایق دونست ک با قوانینش اشنام کنه و زندگیم رو بسازم اون. هم در سن ۱۸سالگی
خدایا شکرت
به نام خداوند بخشنده مهربان
عرض سلام و ادب خدمت استاد عزیزم و همه دوستان هم فرکانسی ام
من این فایل رو چند روز پیش گوش کرده بودم اما امروز (هشت اذر ماه 1401) اتفاقی برام افتاد که گفتم حتما باید بیام زیر این فایل برای خودم رد پا بزارم
من یه مدت دارم سعی میکنم روی خودم خوب کار کنم علی الخصوص این دو سه روز خیلی سعی کردم بهتر تر بشم
دیروز داشتم تو سایت استاد کامنت یکی از دوستان رو میخوندم یهو دیدم تو کامنت دوستمون چشمم خورد به کلمه “بیمه ماشین” یهو یادم اومد که بیمه ماشین اول اذر ماه تموم میشه و الان 7 روز ازش گذشته ماشین دست خانومم بود سریع بهش زنگ زدم که یه عکس از بیمه ماشین برام بفرست دیدم بله دقیقا 7 روز ما ماشین رو بدون بیمه سوار شدیم خدا را شکر کردم که از طریق استاد و دوستان هم فرکانسی ام متوجه این داستان شدم و تو این یک هفته اتفاقی نیفته اما این تمام داستان نیست این یه جورایی پلن خدا بود که منو به موضوع دیگه ای برسونه
منم اومدم بصورت انلاین بیمه نامه بخرم که دیدم میگه عکس کارت ماشین و گواهینامه رو اپلود کن که اونم تو ماشین پیش خانمم بود گفتم برام بفرست ایشون هر چی گشته بود گواهینامه منو پیدا نکرده بود.
گفتم اشکال نداره عکس گواهینامه خودت رو بفرست من کارهای بیمه رو انجام بدم تا بعد میام پیداش میکنم
خلاصه امروز هم کلی خونه رو گشتم پیدا نشد دیگه بیخیال شدم و ذهنم رو درگیرش نکردم تا اینکه بعد از ظهر خواهرخانمم بهم زنگ زد که رضا تو گواهینامه گم نکردی؟ گفتم چرا اتفاقا دارم دنبالش می گردم گفت فلانی(یکی از اقوام بسیار دورمون) گواهینامه تو رو توی سایت دیوار دیده به من زنگ زده که بهت خبر بدم یه لحظه شوک شدم سریع رفتم سایت دیوار دیدم از زمان انتشار این اگهی یک ربع هم نگذشته به شماره تلفن توی اگهی زنگ زدم و ازشون تشکر کردم ایشون هم گفت یهو به ذهنش رسیده که داخل دیوار اگهی کنه شاید صاحبش پیدا بشه خدا رو شکر کردم و قرار گذاشتم برم ازش بگیرم(البته هنوز نرفتم سر قرار گفتم اول باید از خودم رد پا بزارم بعد برم)
اما همزمانی های این رویداد
اگرمن تو سایت استاد چشمم به بیمه ماشین نمیخورد شاید این پروسه این جوری طی نمیشد
من همیشه تاریخ بیمه هام یادم میموند یک هفته یادم رفت که من برم دنبال گواهینامه ام بگردم اگرمن سر موقع بیمه می کردم گواهینامه ام رو اون موقع داشتم دیگه دنبالش نمی گردیدم و وقتی خواهر خانمم زنگ میزد منم قطعا میگفتم نه گم نکردم و این موضوع رو پیگیری نمی کردم
دقیقا خدا به اون بنده خدا الهام میکنه که این رو تو دیوار اگهی کن
دقیقا زمان انتشار اگهی یکی از اقوام ما اون اگهی رو میبینه و بلافاصله خبر میده
تمام این ها در پس پرده اتفاق افتاد تا من به ساده ترین شکل ممکن به گواهینامه ام برسم چون در این زمان من دارم روی خودم بیشتر کار میکنم پس اتفاقات خوب بیشتر برام میفته و من این ها را نشانه ای از طرف خداوند میبینم که مسیری که دارم میرم درسته و ادامه بدم ولی اگرمن روی خودم کار نمیکردم و در همین اتفاقات اخیر کشور ذهنم رو درگیر می کردم قطعا مسیر برام متفاوت میشد احتمالا باید میرفتم در پروسه طولانی المثنی گرفتن که خود دوستان اطلاع دارن که چه کار زمان بری هستش
و اینها همه نشون میده که در مسیر باشی در زمان مناسب و مکان مناسب برات اتفاق میفته
خدا را شکر میکنم که هر روز داره ایمانم قویتر میشه خدایا شکرت که استاد عباسمنش رو به ما دادی که مسیر درست رو به ما نشون بده
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
ممنون که با یادآوری این فایلها آموزه ها را تکرار می کنید
برای من سه تا همزمانی با این فایل رخ داد
اول اینکه اینقدر این فایل را دوست داشتم یادم بود کامنت نوشتم رفتم کامنتم را خوندم و در اونجا با این همزمانی ها مواجه شدم که در کامنتم به آن اشاره کرده بودم
1-پریشب فایل دو ثروت 3 را بعد از مدتها گذاشتم و دیدم و کلی لذت بردم (در کامنتم به فایل 2 ثروت 3 اشاره شده بود)
2-دیشب موقع خواب رندوم یک فایل گوش کردم اینقدر نکاتش به دلم نشست که نگاه کردم ببینم کدوم فایله دیدم فایل 7 کشف قوانین است (در کامنتم به فایل 7 کشف قوانین اشاره شده بود)
3- صبح بیدار شدم یاد یک جمله پدرم افتادم خدا رحمتشان کند همیشه می گفت اینجور نمی مونه درست می شه و انگار به من این پیام صبح از طریق پدرم داده شد و خیلی تو فکر رفتم و اینکه من گاهی عصبانی می شدم که پدر جان مگه می شه شما همه چیز را می گید اینجور نمی مونه درست می شه و پدرم همیشه می خندید و می گفت بله همه چی درست می شه (در کامنتم به نقل قولی از اوباما اشاره می شه که می گه همه چیز خود بخود درست می شه)
من اون قسمت کامنتم را اینجا کپی می کنم که بمونه و برام یادآوری بشه همیشه
کامنت قبلی ام روی این فایل:
ممنون بابت این فایل بسیار زیبا هر چند باید بار دیگر هم فایل را ببینم ولی دلم می خواد در مورد همزمانی این فایل بگم و شنیدن فایل هفت، کشف قوانین زندگی
بلافاصله بعد از دیدن فایل گوشی ام را داخل گوشم گذاشتم و طبق معمول فایل شما را گوش دادم که دیدم فایل هفت کشف قوانین زندگی است از اونجایی که شما از کتاب میشل اوباما صحبت می کنید و البته موضوع اصلی در مورد فراوانی بود که این مثال را زدید ولی از حرفهای میشل اوباما به نتیجه ای رسیدید که در گوشم زنگ خورد
شما حرفهای میشل اوباما در مورد کتابش (“تبدیل شدن” که در ایران با نام “شدن” چاپ شده است )را تعریف کردید
جایی که میشل اوباما در مصاحبه اش گفته بود من در خانواده ای معمولی بزرگ شدم پدر من کارمند سازمان آب بود و در مدح و ستایش پدرش گفته بود پدر من بسیار آدم منظم و اهل برنامه ریزی بود و کارها را طبق برنامه انجام می داد
او می نویسد نظم را از پدرش آموخته از او یاد گرفته که برای کارهایش به خوبی برنامه بریزد و با نظم پیش برود چیزی که در مورد همسرش باراک اوباما نمی تواند بگوید چون باراک با خوش بینی همیشگی اش فکر می کند همه کارها به خودی خود درست می شود
و در بقیه صحبتهاتون اینجوری صحبتهای خانم میشل اوباما را بررسی کردید:
الان خانم اوباما نظم و برنامه ریزی پدرش را یک ویژگی مثبت می دونه نسبت به همسرش، که با خوش بینی همیشگی اش فکر می کنه که کارها خودشون درست می شن به همین دلیل هم پدرش کارمند سازمان آب هست! و شوهرش رئیس جمهور آمریکاست! با اینکه سیاه پوست بود.
یعنی اینجاها می شه بفهمی که یک آدمی یک ویژگی را داره در واقع یک سری فرکانس ها را می فرسته و یک سری نتایج را برای خودش به وجود می یاره و این آدم تونسته با اینکه سیاه پوست بوده، بشه رئیس جمهور آمریکا، با اینکه خیلی معروف نبوده قبل از ریاست جمهوری، یک آدم کاملا معمولی بوده و به این نقطه برسه و 8 سال رئیس جمهور آمریکا باشد، یکی از محبوبترین رئیس جمهوری های آمریکا در طول تاریخ و ویژگی که همسرش ازش یاد می کنه که اتفاقا ویژگی مثبت هم ازش یاد نمی کنه اینه که این آدم خیلی خوش بین بوده، یادتونه بهتون گفتم همه آدمهای خوش شانس، آدمهای خوش بینی هستند و اعتقاد داشته اوضاع خودش خوب می شه
این داستان، داستان توکل است داستان ایمان است داستان اعتقاد داشتن به یک نیرویی است که کارها را درست می کنه که من در ابتدای دوره بهتون گفتم پیش می ریم ببینیم چی پیش می یاد خودش اوضاع خوب می شه خودش اتفاق های خوب می افته وقتی که آدم یک احساس خوش بینی و احساس آرامشی داشته باشه اتفاقات براش خوب پیش می ره و این باور هم تقویت می شه ولی بقیه که قانون را نمی دونند نمی دونند چطور این اتفاقات داره خوب پیش می ره
چقدر برام جالب بود که بلافاصله بعد از دیدن فایل شما این فایل را شنیدم و برام این همزمانی خیلی زیبا بود
کلی این حرفاتون برام منطقی تر شد و فهمیدم چرا شما همه کارهاتون اینقدر خوب پیش می ره شما هم مثل باراک اوباما معتقدید همه کارها خودشون درست می شن و همه چیز خوب پیش می ره برای همینه که یک دفعه راحت براتون روغن ماشین را بدون اینکه وقت گرفته باشید انجام می دهند
برای اینه که وقتی حتی روی زمین نشسته اید و خیلی راحت حرف می زنید اینهمه آدم دوست دارند حرفاتون را بارها و بارها بشنوند
چقدر خانم شایسته را تحسین کردم که خودشون جداگانه همه همزمانی ها را نوشته بودند و باعث شدند فایل به این زیبایی تهیه شود
در شروع فایل وقتی شما با لباس آسیتن کوتاه گفتید که در برف هستید بدون جوراب، شوکه شدم ولی چقدر کارتون بانمک بود و شروع فایلتون عالی بود و چقدر این سریال سفر به آمریکا دیدنی و شگفت انگیز است و مسلما خداوند کارگردان این سریال است
وقتی در مورد ذهن صحبت کردید من یاد فایل دوم ثروت 3 افتادم بارها گفتم عاشق این فایل هستم بهترین فایل در دنیا در مورد ثروت و توحید است من اونجا دقیقا حرفهای شما را تایید کردم
جاهایی که فکر کردم خودم به ذهنم رسیده و یادم اومده که یک کاری را انجام بدهم در حالیکه حتی اونجا هم خدا بوده که یادم انداخته و یا یک پروژه سنگین را انجام دادم بدون اینکه حتی چیزی از آن موضوع به حد عالی بدونم و اونجا منم بر دوش خدا سوار شدم و اون برام کل کار را به بهترین نحو انجام داد البته الان می فهمم اینها کارهای خداست قبلا اعتبارش را به هوش و عقل خودم می دادم
…
پایان بخشی از کامنت
برای این همه همزمانی شاکر خداوند بزرگ هستم و اینکه متوجه شدم که وقتی هماهنگ باشی با جهان چقدر در طی روز از بی نهایت طریق پیام دریافت می کنیم
چقدر شاکرم خدای بزرگ را که اینقدر ما را هدایت می کند و هر لحظه در کار است و نیاز است که ما ایمانمون را قوی تر کنیم
چقدر با این پیام روز خوبی شد برایم و عالی بود خدایا شکرت هزاران مرتبه
و ممنون از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
همیشه سلامت باشید
مرضیه جان سلام
خیلی اتفاقی هدایت شدم به کامنت شما و خیلی از خوندنش لذت بردم.
هم از همزمانی هایی که برات اتفاق افتاده بود،
و هم توضیحاتت راجع به اینکه چطور اعتقاد داشتن به اینکه اوضاع خودش خوب پیش میره، باعث میشه که شرایط برای اون فرد خود به خود درست بشه و همه چی خوب بشه.
درواقع الان شنیدن و خوندن درمورد این موضوع خیلی به من کمک کرد که ذهنم رو بهتر کنترل کنم و بتونم در آرامش بیشتری تصمیم بگیرم.
این توضیحات کامنتت رو هم خیلی دوست داشتم:
این داستان، داستان توکل است. داستان ایمان است. داستان اعتقاد داشتن به یک نیرویی است که کارها را درست می کنه، که من در ابتدای دوره بهتون گفتم پیش میریم ببینیم چی پیش میاد… خودش اوضاع خوب میشه… خودش اتفاق های خوب می افته. وقتی که آدم یک احساس خوش بینی و احساس آرامشی داشته باشه، اتفاقات براش خوب پیش میره و این باور هم تقویت میشه.
ازت ممنونم برای نوشتن این کامنت و برات شادی و آسانی آرزو میکنم.