پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/11/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-11-18 06:32:302022-12-14 08:24:44پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نامِ اللهِ عزیزم- به نامِ ارحم الرحمین
سلام.
از روزشمار تحول زندگی من، فصل 5، قسمت 132 هدایت شدم این فایلِ عالی.
شنیدنِ مجددش برام لازم بوده، مطمینم برام لازم بوده که هدایت شدم به سمتش.
این مبحثِ هدایت منو دیوانه میکنه.
باورهای نابی که برام یاداوری شد:
1- مغز من چیه؟
ورودی های من…
من روی خدا حساب میکنم نه مغز خودم.
2- با جنگ و مبارزه، فحش دادن، به خوبی و زیبایی نمیرسم.
اگه به زیبایی توجه کنم، به زیبایی بیشتر هدایت میشم.
(با کنترل ورودی هام)
3- خواسته هات چیه، بنویسشون، بخواه از خدا.
4- جهان اجازه نمیده تو جایی باشی که هم مدار نیستی باهاش.
چه بخوای چه نخوای.
هر جایی هستی، باهاش هم فرکانسی.
زندگیتو خودت با فرکانسهات خلق میکنی.
(مکالماتم طی روز با خودم با دیگران، نشون میده من تو چه فرکانسی هستم.)
5- خدایا منو هدایت کن، هر چی که پیش بیاد خیره.
قلبم گشاده بشه که هدایتها رو دریافت کنم.
– حالا انتهای فایل، چه اهنگی پخش شد؟
همونی که من عاشقشم، شعر ملکا از سناییِ عزیز با صدای محسن چاووشیِ عزیز…
توصیفِ صفات و قشنگی های خدا تو این شعر قلب منو به تلاطم میندازه.
یادمه یه زمانی اشکم رو سرازیر کرده این ترکیبِ جادویی از شعر و خوانندگی.
این اهنگ برای من نشونه است.
من درک میکنم این برای منه.
ملکا ذکرِ تو گویم که تو پاکی و خدایی…
جالبیش اینه من نمیدونستم چه فایلی گوش بدم، منتظر فایل جدید بودم، امروز فایلی که باید گوش بدم، اومد سرِ راهم خودش.
همین الان دیدم گوشه چارچوب پنجره از بیرون، اون بالا یه کبوتر جانِ توپولو نشسته، کلی ذوق کردم سلام علیک کردم باهاش، بلافاصله یه دونه دیگه هم جلوی چشم خودم، اومد نشست بغلش…
اینم برای من، نشانه است.
من نشانه های تخصصیِ خودمو پیدا کردم تو زندگیم و ذوق میکنم هر بار که میان جلوی چشم هام…
الهی شکرت.
برای درک بهتر خودم که بفهمم همزمانی یعنی چی؟
اینطوری متوجه شدم که همزمانی یعنی من خودمو میسپرم به هدایتِ الله، بعد شاهدِ هدایت ها و چیدمان خدا میشم که چندین چیزِ خوب رو همزمان یا موازی برام جلو میبره، چیزهایی که تو برنامه من نبوده، برنامه از پیش تعیین شده برام نبوده، تو مسیر هدایت، برام جلو میان.
به عبارتی هدایت میشم به اتفاقات و ماجراهای زیبا و دلچسب.
گاهی اینطوری میشه که خواسته هام، میان و تو صف برام اجابت میشن، در حالیکه من فکر نمیکردم کی قراره اجابت شن.
همزمانی هایی که برای من رخ داده:
– رفتیم حلیم نوش جان کنیم، به آشِ دوغ هم رسیدم، نونِ سنگک هم خریدیم، برف رو هم از نزدیک دیدم.
برنامه خودمون فقط حلیم بود، مابقی خودش پیش اومدن سر راهمون با لذت و شادی و آرامش.
– یه همزمانیِ جالب، صبح اینجا برف اومد، بعد فایلی که روی سایت رفت (همین فایل)، استاد به شوخی اولش گفتن اینا برفه :)
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خداوندا، ارحم الراحمین، ازت ممنونم برای هدایت هات، چیدمان هات، نعماتت، رزق و روزیِ بی انتهات.
به نام خداوند هدایتگر
به نام خداوندی که هر آنچه داریم از اوست
سلام
به دو شما دو عزیز دوست داشتنی
هدایت ازاین بهتر به این فایل زیبا به صحبت های روحانی
به این کلام خداگونه
به این انرژی مثبت
به این سن های فوقالعاده واقعا سپاسگزارم از خداوند و شما دو عزیز که زیباییها را با ما به اشتراک میگذارید
و رنگ های خدایی به ما نشون میدید
چقدر زیباست این حسو حالتون این آرامشی که خداوند به شما داده واقعا سپاسگزارم برای این آرامش چقدر خوب که خداوند هر چیزی در زمان خاص خودش میده در شرایط مناسب مکان مناسب آدم های مناسب
خدارو برای هر آنچه که به من داده سپاسگزارم برای دیدن این زیبایی برای دیدن این حال خوب برای استادی مثل شما و خانم نازنین شایسته واقعا از شما سپاسگزارم
از خداوند میخوام که همه ما رو هدایت کنه به زیباییها به
به حال خوب
به ایمان و توکل
به راه کسانی که به آنها نعمت داده و نه گمراهان
من ایمان دارم که جهان رو به پیشرفت
ومن باور دارم که خداوندمنو هدایت میکنه به زیبایی ها به را درست به ایمان و توکل هر آنچه را بخواهم انجام بدم
سلام استاد عزیزم
چی بگم که الان چقدررررر خوشحالم…اول صبح که فایلتون رو دیدم سریع دانلود کردم چون عاشششق این مبحثم و وقتی گفتید تمرین، با اینکه هنوز تو مدار کامنت گذاشتن به صورت جدی نیستم اما گفتم حتمااا حتما میام و براتون تعریف می کنم و برای دوستان خوبم توی سایت تعریف می کنم. تعریف می کنم براشون و از هدایت هام می گم… می گم که چطور الله مهربانی ها تماااااام این مدت که من فقط تصمیم به تغییر گرفتم چطووور منو هدایت کرد و در ها رو باااز کرد و اتفاقات و شرایطی رو جلویی پای من آورد که جز خوبی و خیر من راه دیگه ای نداشته باشم…. به خداوندی خدا الان ایننننقدرررر حالم خوبه که نمی دونم چی بگم و چطور تشکر کنم… الهی به امید تو الهی کمک کن بتونم از اول این داستان رو برای دوستان عزیزم در این سایت تعریف کنم الهی شکرت
از دی ماه پارسال برای من تضادی رخ داد که به شدت من رو بهم ریخت. در روابط دوستانه بود و من به تازگی به شهر جدیدی مهاجرت کرده بودم و باید همه چیز رو در زندگیم از نو می ساختم…کسی رو نمی شناختم و باید کارم رو هم از ابتدا شروع می کردم و در کنارش هم این تضاد… شروع کردم… می دونستم که قبلا اشکالم این بود که خیلی روی ناخواسته ها تمرکز می کردم و خدا رو شکر نمی کردم…پس شروع کردم به شکرگزاری…دقیقا همون تایم تو اینستاگرام یکی از مدرسان موفقیت چالش 18 روز شکرگزاری گذاشته بود که سعی کردم شرکت کنم. میگفت تا ذهن میاد نجوا کنه ذهنتو ببند به شکر گزاری.. منم همین کارو می کردم. حتی سر کار و دوره هایی هر 15دقیقه یکبار سرکار سه تا شکرگزاری توی دفترم می نوشتم طوریکه مدیرمون گاهی می اومد تو اتاقمون می پرسید:”کتاب می نویسید؟!” ولی من ادامه می دادم و همین نوشتن ها چقدررررر حااال منو بهتر کرد…
بعد کم کم تصمیم گرفتم استاد رو با جدیت بیشتری دنبال کنم اما اونقدرررر مدارم دور بود که بعد از چند فایل ذهنم خیییلییی بهم می ریخت و مقاومتتت شدیدددد داشت و برای همین ول می شد… رسیدم به سال جدید… باووورتون نمی شه… یه سری اهداف برای سال جدید نوشتم… الان می گم خنده م میگیره که چقدرررر اهداف ساده ای بودن ولی خب…بهر حال من شروع کردم و یه قولی به خودم دادم!!!! که اگر بتونم یک ماه از “روز شمار تحول” فقط فایلاشو گوش بدم یه محصول برای خودم بخرم…بااااورتون نمی شه من فایلا رو گوش مدادم و هیییی تغییر پشت تغییر در زندگیم رخ می داد…اصلا مدیرمون که فرد بسیااار سخت گیری بود با من به شدتتت متفاوت برخورد می کرد و اونقدددر با من نرم خو بود که همکارانی که داشتم و 10 سال بود که پیشش کار می کردن حیرت زده بودن که چرا با اونا این رفتار رو نداره خلاصهههه…از پروژه هایی که فقط به من می داد، فقط منو می برد سر پروژه ها و اضافه حقوق و… اما…یه روز نشستم گفتم خدایا من چکاری انجام بدم؟ کاری که سود داشته باشه و باهاش کسب و کار خودمو شروع کنم و… اون عزیزی که در اینستاگرام چالش 18 روزه گذاشته بود گفته بود روزی 1 ساعت با خدا خلوت کنید، سکوووت و هیچ کاری نکنید…این مورد یکم برای من دشوار بود اما یه روز که کسی خونه نبود فرصتش برای من پیش اومد و من نشستم و سکوت کردم و با خدا خلوت کردم و خدا گفت فلان سنسور رو بساز!!! گفتم خدایا هیییچ ایده ای ندارم و اون گفت کاریت نباشه قدماتو بردار هدایت می شیییی….
به خداوندنی خدا به مسیری هدایت شدم که قبل از اون نمی دونستم اصن برای این کار وجود داره و سنسور رو طراحی کردم با دقت بسیار بالا و هزینه بسیار کم…حین ساختنش مدیرمون بهم گفت فلان مشتری خیلی قدرمون دوساله که بهم میگه این سنسور رو بساز و من بهش گفتم نمی شه!!!! ای خدا الان خنده م می گیره!!!! اون زمان که بهم گفت گفتم خدایا حرفش نه منو ناراحت کرد نه خوشحال… من انجامش می دم چون تو بهم گفتی…دقیقا هفته پیش همکاراشون تو جلسه بهم گفتن ما همچین سنسوری باید به دستگاه مون متصل داشته باشیم ای خدا خنده م میگیره!!!!
خلاصه…من هی هدایت می شدم و البته که هر روز روی باور هام کار می کردم و فایلا رو گوش میدادم و هر زمان که باور مناسبی پیدا می کردم یادداشت می کردم و مرور یا حتی باگ ها و باور های اشتباهم رو پیدا میکردم روی اصلاحشون کار می کردم طوریکه در کمتر از یکسال همه بهم میگفتن تو چقدرررر تغیییر کردیییی!!!! سرکار برای حل مشکلاتم می گفتم خدایا تو هدایت کن و از کسی نمی پرسیدم و به خداوندی خدا هدایت می شدم… ذهنم مسخره می کرد که “مگه خدا الکترونیک بلده؟!” ولی خدایا فقط من و تو می دونیم به خداوندی خدا هدایت می شدم، می گفت اینجا رو کلیک کن! این کلمه رو جستجو کن و به خداوندی خدا در کمتر از یکسال به جایی رسیدم به من به همکارانم مشاوره میدادم و حتی مدیرمون منو می برد برای آموزش به افراد سازمان های دیگه…آره خداجون آره…می خوام بگم خداااا بود که مرتبه من رو بالا برد… به من عزت دا که عزت همه از آن خودش هست… ای خدا… خداجونم شکرت… چی بگم آخه…روابطم عالی شد عاللیییی منی که نمی تونستم تو روی پسرها نگاه کنم حالااا اونقدررر راحت با هم صحبت میکردیم و اونا اونقدررر راحت با من حرف می زدن که هیچ کس حتی خودمم باورم نمی شد… هر وقت تو روابطم تضادی پیش می اومد می رفتم کار می کردم روی خودم و حساااابی باگ ها رو درمی آوردم و اصن بعضی وقتا می دیدم خدا خودش اون آدما رو اصلاح کرده و اونا می اومدن معذرت خواهی اصن باور نکردنی خلاصه… رسیدم به فایل “سه برابر کردن درآمد” استاد… اوف عجب فایلی بود… تعهد رو دادم و باز هم کار کردم. هنوز یک سال من تمام نشده اما حقوقم افزایش پیدا کرده و هنوز هم سعی می کنم با حال خوب ادامه بدم…یه روز فایل “فقط روی خدا حساب کن” استاد تو فایل های روز شمار اومد منم فایلا رو صبح ها موقع صبحانه خوردن و آماده شدن برای رفتن به سرکار گوش می دادم و بعد سرکار هر زمان که می تونستم می اومدم نظرات اون فایل رو به صورت امتیاز مرتب می کردم و می خوندم و دیوااانهههه می شدم!!!! اون روز من خیییلییی یاد گرفتم از اینکه شرک نداشته باشم اما شبش هنوز برام سوال بود که اصن ایمان و توکل یعنییی چییی و بعد ای خداجونم چی بگم… یه فایل برام نوتیفیکیشن اومد از یوتوب که “ایمان و توکل” ای خدا الان می فهمم که واااقعا وقتی سوالی داری خدا همون موقع جواب میده اگه تو مقاومتی نداشته باشی یا روزی که می گفتم خدیا آخه من چجوری قرآن بخونم به خداوندی خدا گفت برو تو عقل کل تا رفتم اصلا معرفی اپلیکین قرآنی بود اسم تاپیک من حتی نرفتم تو جستجو اصن اون موقع اوایل کارمم بود و نمی دونستم سایت چجوریه و بعد… خلاصه هر روز هم ایمانم بیشتر می شد و هم کم کم و کوچولو کوچولو می فهمیدم جهان چجوری کاار می کنه و خدایا اصن یه اتفاقاتی می افتاد که معنی حرفای استاد در مورد فرکانس و همه چی رو بهتر می فهمیدم اصن می رفتم یه جاهایی یه انسان های ثروتمند یا مغازه های ثروتمند رو می دیدم و بعد می اومدم برای همکارام که سال ها تو همین شهر زندگی کردن تعریف می کردم که همچنین جایی وجود داره و اونا با تعجب می گفتن با اینکه بار ها رفتیم اونجا ولی همچنین چیزی ندیدیم و من تازه معنی حرف مریم جان شایسته رو درک می کردم که ما تو مدار های مختلف زندگی می کنیم نه شهر های مختلف و …خلاصه همزمانی های مختلفی برام رخ میداد و مثلا از خدا پول می خواستم فرداش پول می اومد یه انسان هایی می اومدن تو زندگیم که دقیقا ویژگی هایی که من می خواستم رو داشتن و بعد…هر بار که موانع ذهنیم برطرف می شد اصن اتفاقات به صورت “خود به خود” که استاد میگن پیش می اومد هدایایی دریافت می کردم که مثلا یک روز قبل بهشون فکر می کردم هدایت می شدم به جاهایی که چیز هایی که می خواستم رو داشتن بدون اینکه من خبر داشته باشم، خطوط اتوبوس به راحتی سر راهم می اومدن اونم تو شرایطی که همه می گفتن خط ها دیر میان و …به خدا می گفتم من نمی دونم!!!! حقوق منو برسون به فلان قدر و ماه بعد بدون اینکه من بگم به بالاتر از اون می رسوند، اطرافیانم اصن تغییر کردن و مثلا پدرم دست و دل باز تر شده بود و فعال تر… تو همین مدت با مادرم به سفری غیر منتظره رفتیم که برنامه هیچی شو نریخته بودیم و اونقدر در این سفر همه چی هدایتی شد: از افرادی که سر راهمون قرار گرفتن که بی چشمداشت کمکمون میکردن از امکاناتی که دریافت میکردیم مثلا بجای اتاق معمولی به ما اتاق VIP میدادن همه جا، همه دستی از خداوند شده بودن تا بهترین تجربه رو داشته باشیم، می خواستم برم کلاس رانندگی، همون موقع که تصمیم می گیرم کلاس رانندگی میاد دقیقا جفت محل کارم و من بدون اونکه بدونم بهترین مربی آموزشگاه که وقتش پر هست بهم میدن و بعد ها از بقیه می شنوم که ایشون بهترینه و یا زمانی که تصمیم گرفتم سایتم رو راه بندازم و مدام به تضاد می خوردم و از خدا خواستم کسی رو بیاره سر راهم که دوستم باشه و بتونه منو راحت راهنمایی کنه و خدا هدایتم کرد یک روز برم جایی و دقیقا اون دوست رو ببینم و اون شخص همونی باشه که باید و هدایتم کنه…
خیلی کامنتم طولانی شد اما خواستم برای دوستانم تعریف کنم که چقدررر تو این مدت کم، ازشون یادگرفتم و دوست دارم براشون بگم…امیدوارم نتایجم بزرگ و بزرگ تر بشه و یه روز بیام از نتایج بزرگتر بگم که برای همه دوستان عزیزم تو این سایت گران بهامون مفید باشه…
الهی شکرت
در پناه الله مهربانی ها
سفر به دور آمریکا
به نام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورها و افکارم
با سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و با اونها بزرگ بشم
استاد یادمه شما همیشه توی دوره هاتون میگین که شما وقتی تغییر میکنین که حرفهای من در مورد اون موضوع رو مثل وحی منزل بدونین و من همیشه برام سوال بود که چقدر به حرفهاتون ایمان دارم و مثل وحی منزل میدونم اونا رو
و الان فهمیدم که واقعا وحی منزل میدونم چون وقتی گفتین اینجا چند متر برف اومده واقعا باور کردم حرفتون رو اینقدر باور کردم که اصلا یادم نیومد که ی دفه ی دیگه توی مکزیکو بیچ هم چنین صحنه ای رو دیدم و شما تقریبا همین حرف رو زدین که اینجا برف اومده و بعد معلوم شد ماسه اس
و همین جا به یاد آوردم صحبت هاتون در مورد شکل گیری باورها که ما وقتی به ی کسی اعتماد داشته باشیم و قبولش داشته باشیم راحت حرفش رو میپذیریم و وقتی این تکرار بشه تبدیل میشه به باور
چقدر ترکیب رنگ آبی و سفید آرامش بخشه با اون بی نهایت سکوتی که وجود داره که از همین جا میشه حسش کرد ی جای عالی برای مراقبه .اولین باره ی همچین صحنه ی زیبایی رو دارم تجربه میکنم
چقدر این شن ها آدم رو یاد باورفراوانی میندازه
چقدر این فایل مناسب حال و روز این روزهای کشور ماست .کشوری که توش ی عده به خاطر عدم آشنایی با قوانین جهان دارن میجنگن با ی سری عوامل بیرونی چون نمیدونن با هرچی بجنگی موندگارتش میکنی چون نمیدونن که این شرایط بیرونی زاییده باورهای خودشونه و تا خودشون تغییر نکنن هیچی اون بیرون تغییر نمیکنه
خدا رو شکر که ما با آموزه های استاد حالا میدونیم که خودمون پدیدآورنده دنیای بیرونمون هستیم نه دولت و حکومت و بنابراین در حالیکه ۹۰ درصد جامعه توجهشون روی این اتفاقات هست و اونها رو دارن رصد میکنن و نمیدونن با این کار دارن خودشون رواز نعمت و ثروت دور میکنن ما داریم تلاش میکنیم با این سریال توجهمون رو بزاریم روی زیباییهای بی نظیری که توی ی سرزمینی به اسم آمریکا وجود داره تا ما هم هدایت بشیم به ی همچین جایی
اتفاقا امروز قبل از اینکه این فایل رو بیبنم داشتم با خودم فکر میکردم که چی میشه که در این شرایطی که اینجا هست ی نفر به اسم عباس منش که اون هم ی ایرانیه داره فقط لذت میبره و خوش میگذرونه و جواب هم چیزی نبود جز کار کردن روی ذهن و کنترل ذهن و حساب کردن روی خداوند و در یک کلام توحید و یکتاپرستی همون مسیری که من هم باید ادامش بدم تا این نتایج رو تجربه کنم
خدا رو شکر که من نوعی دارم تلاش میکنم که مثل استاد توجهم رو بزارم روی زیباییها هرچند که توی این اوضاع واقعا سخته کنترل ذهن اما شدنی هست
همین جا ی نکته ای رو باید بگم که از وقتی که با توجه به بیماری که توی جهان پیش اومد من به ندای هدایت گوش کردم و محل کارم رو آوردم روستا و همون باعث شد من ی پیشرفت محسوسی رو داشته باشم الان هم دارم از مزایای این گوش کردنه بهره مند میشم .اگر من توی شهر میموندم توی همون جای قبلی الان با توجه به این شرایطی که توی شهر هست و اغتشاش ها و درگیری ها من باید میبستم محل کارم رو اما الان که اینجا هستم خدا رو شکر اوضاع آرومه و من دارم کارم رو انجام میدم و بدور هستم از اون درگیری ها و توی مدار و فرکانسشون نیستم .
استاد جان قبل از آشنایی با شما روزهای جمعه روزهای سنگینی بودن برای من البته نه فقط من فکر کنم خیلی از ایرانی ها و الان دارم دلیلش رو میفهمم که چی بود چون ی جوری توی ذهن ما کرده بودن که باید منتظر ی ناجی باشیم که شاید ی روز جمعه ای بیاد و ما رو نجات بده و ما رو به شادی برسونه و به مشکلات ما پایان بده و از این جور حرفها و چون هی جمعه ها میگذشت و این اتفاق نمی افتاد ناخودآگاه ی حس غم و افسردگی به ما دست میداد .اما از وقتی که با شما آشنا شدم و فهمیدم خودم هستم که ناجی یا نابودکننده خودم هستم تصمیم گرفتم که ناجی خود باشم با تغییر باورها و افکارم و واسه همین هم الان جمعه ها برای من بهترین روز هفته اس چون وقت بیشتری دارم برای کار کردن روی خودم .ومهمتر از اون کنترل ذهن . امروز دو ساعت طول کشید تا این فایل دانلود بشه اگر قبلنا بود من کلی اعصابم خرد میشد که این چه وضعیه چه اینترنتیه چه مملکتیه و ….. اما الان نه .امروز اومدم فایل رو نگاه کنم دیدم نت ضعیفه و نمیشه واسه همین زدم رو دانلود فایل و نشون داد که دو ساعت طول میکشه با خودم گفتم چکار کنم رفتم مطالب جلسه ۱۷ ثروت رو نوشتم تا من اونا رو نوشتم فایل هم دانلود شد و این یعنی من توی کنترل ذهن بهتر شدم و بایت این هم از شما سپاسگزارم
چقدر با دیدن طرز نشتن شما آدم احساس صمیمیت و نزدیکی می کنه یاد صحبت هاتون در مورد حضرت ابراهیم افتادم که میگفتین خداوند جوری باهاش صحبت میکنه انگار رفیق جون جونی خداست .الان که شما رو دارم میبینم که اینجوری روی این شن های نرم و سفید و آردی نشستین احساس میکنم دارم رفیق جون جونی خودم رو میبینم که داره باهام حرف میزنه انگار اصلا فاصله ای بینمون وجود نداره اینقدر که شما خودتون هستین همونجوری که هستین هر وقت دوست دارین پاهاتون رو میکشین هر وقت دوست دارین جمعشون میکنین خود خودتون هستین نه اینکه جلوی دوربین بخواین نقاب بزنین و این هم یکی از نکات اصلیه که من دارم سعی میکنم از شما خیلی خوب یادش بگیرم و خودم باشم
مریم جان چقدر کلاهتون کاپشنتون شلوارتون و کفش هاتون زیبا هستن مخصوصا توی این بک گراند زیبا
در مورد زبان نشانه ها صحبت کردن مریم جان.اتفاقا امروز توی تمرین ستاره قطبی از خداوند خواستم ی نشانه ای بهم بده در مورد ی موضوعی توی سایت و چقدر قشنگ خداوند از طریق پاسخ یکی از بچه های سایت اون نشونه رو بهم نشون داد
چقدر استاد هم شما و هم مریم جان با دوره سلامتی ستون فقراتتون راست شده از طرز نشستنتون مشخصه که کمرتون صاف شده و چقدر قد شما وقتی صاف میشینین حتی نشسته هم نشون میده بلندتر شده
دهنم از تعجب وامونده بود وقتی داستان کنسل شدن پروازتون به ایران رو گفتین چقدر هدایت به موقع جاری شده بر قلب شما
ی نکته ای رو استاد گفتن که وقتی فرکانس آدم یکی نباشه با ی جایی جهان نمیزاره وارد اون فرکانسه بشی و من هم چند وقت پیش این رو تجربه کردم که چون مدار من تغییر کرده بعد از اینکه من از شهر اومدم بیرون و رسیدم خونه پشت سر من درگیری ها شروع شد که جریانش رو توی کامنت های قبلی نوشتم
واقعا خدا رو شکر که من هم جز افرادی هستم که با بودن توی این مسیر دارم از طریق این سریال تمرکزم رو میزارم روی زیباییها در حالیکه افراد دور و برم شب تا صبح تمرکزشون روی نازیبایی های این جریاناته .خدا رو شکر که واتس و تلگرامم هم قطع شد و کاملا بیخبرم از همه جا تا بیشتر تمرکز داشته باشم هرچند قبلش هم علاقه ای به اینا نداشتم
قبلنا وقتی در موردباورها و هدایت شدن صحبت میکردین به شرایط بهتر استاد درکش برام سخت بود ولی الان که تکامله بیشتر طی شده میفهمم یعنی چی چون خودم تجربه کردم ازاینکه اتفاقات بد می افته و من اصلا توی مدارشون نیستم و تجربشون نمی کنم
استاد توی فایل باوری که تغییرش درهایی از نعمت رو به زندگی ام گشود میگین که :
من آدم جاه طلبی هستم دوست دارم سفر کنم جاهای دنیا رو ببینم نشانه های خداوند رو ببینم همه چیز رو تجربه کنم و بگذرم از ازشون چون فکر میکنم اینجوریه که رشد میکنم
و این سفرنامه دقیقا تاییدیه بر این ادعای شما و صحبت های شما که نه ی بار چند بار داره تکرار میشه این سفر به دور آمریکا و این همون جاه طلبی شما برای رشد و پیشرفت رو داره نشون میده
مریم جان وقتی شما رو دیدم اینجوری راحت با اون کفش های کتونی روی این شن ها نشستین یاد داستان عزت نفستون افتادم که توی دوره دوازده قدم تعریف کردین که بخاطر تایید گرفتن از دیگران کفش پاشنه بلند میپوشیدین و چقدر خودتون رو محروم کرده بودن از تجربه کردن چیزهایی که دوست داشتین اولین باری که رفته بودین کویر با استاد .اما با طی کردن تکاملتون الان به جایی رسیدین که بقول خودتون اعتماد به نفستون رو گره نمیزنین به ی چیز بیرونی مثل کفش پاشنه بلند و یادم اومد که من هم با الگو گرفتن از شما ی سری اقداات رو در جهت بهبود عزت نفسم انجام دادم
نکته ی خیلی مهمی که استاد اشاره کردن اینه که جریان هدایت همیشه جاری اگر ما جلوش رو نگیریم اگر به ی سری پیش فرض ها نچسبیم اگر به خزه های کف رودخونه نچسبیم همون چیزی که استاد در قدم هفتم دوره دوازده قدم در موردش صحبت میکنن .اینکه هدف لذت بردنه اما در مورد چگونگی باید رها باشیم
اون جایی که استاد از هدایت خداوند و درخواست ازش صحبت کردن دوست دارم دو تا شعری که بر قلبم جاری شده بود قبلا رو به اشتراک بزارم :
إنّا عَلَینا لَلهُدی
آن آیت قرآن به ما
دیدی چگونه بسته است
بر خود ضمیر “نا” ، بجا
تا واضح و روشن کند
آن سیستم خود، ناخدا
که اندر پی اش هرکس رود
حتم است او را آن هُدی
——————————————–
شنیده ای اذا سالک عبادی فانی قریب
همان که خدای عزیز علیم
سخن رانده از آن به قلب امین
اجیب دعوه الداع اذا دعان
که پر شده از ندای سلیس حبیب
فلیستجیبوا لی ولیومن بی
که شده شرط ان انی قریب
چه شده است تو را که وقت حضیض
زنی دست خود به دامان دیو
فراخوانی هرکس که هست او غریب
ندانی که شرک است این نه نوید
اگر خواهی آن ره که خود گفته است
همان اهدنا الصراط المستقیم
بگو با خود هر دم این راز دین
که ایاک نعبد و ایاک نستعین
و نکته ی طلایی :
برای تغییر نیازی به مبارزه بیرونی نیست نیاز به صلح درونیه
این آهنگ آخر و اون نصاویر هوایی درون هم که اشک ما رو درآورد ی اشک شیرین
داشتم با خودم فکر میکردم که ی عده اون بیرون دارن به خاطر اغتشاش و گاز اشک آور اشک میریزن و یعده مثل ما توی آرامش و خلوت با وصل شدن بقول استاد به منبع با این تصاویر و صحبت ها هم داریم اشک میریزیم اما اون اشک کجا و این اشک کجا اون اشک اشک شرک و نا آگاهی از قوانین خداوند و وصل شدن به ی عده آدمه که فکر میکنن دارن کار درست رو انجام میدن و اون اشک اشک جنگیدن و مبارزه کردن با بیرونه و این اشکه بخاطر وصل شدن به خود و خداست بخاطر به صلح رسیدن با خود و درونه
سپاسگزارم استاد و مریم جان
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش و خانم شایسته پر انرژی
خدایا صد هزار مرتبه شکرت منو هدایت کردی برم سمت سایت و قسمت جدید که روی صفحه قرار گرفت رو ببینم
خدایا بی نهایت سپاسگزارم از اینکه همیشه با منی و عاشق منی و منو به مسیر مستقیم مسیر کسانی که به انها نعمت دادی هدایت میکنی
که الان در این مکان و فضای بسیار ایزوله قرار بگیرم تا حسابی روی خودم و باورهام کار کنم
و چقدر قانون هم کبوتر با کبوتر و باز و باز رو خوب و عالی داره عمل میکنه
خیلی برام جالبه من خودم تو ایران زندگی میکنم و کل دوستان قدیمی و اقوامی که دارم کلا بصورت حرفهای خوراکشون و تمام صحبت و تمرکزشون روی افکار منفیه
ولی از اونجایی که من تصمیم گرفتم که تو مسیر درست باشم و خودم اگاهانه زندگی خودم رو خلق کنم کلا تمام ادمهای منفی رو از زندگیم به معنای واقعی کات کردم
و خیلی وقته با هیچ حد ناسی ارتباط ندارم
و از وقتی که مهاجرت کردم فاصله ارتباطی من از قبل کمرنگ بود باز هم بخاطر مهاجرت کلا کمرنگتر هم شد خداشکر
و جالبه در مورد این درگیری و وضعیتی که تو ایران رخ داده من به هیچ عنوان خبری نداشتم
پسر این عالیه که به قول دوستهای قدیمی من اصلا تو باغ نیستم
و خداشکر اینقدر دارم خوب روی خودم کار میکنم فقط از طریق صحبتهای استاد تو سایت تازه متوجه میشم که اره مثل اینکه تو ایران خبرهای شده
و چقدر خوشحال میشم و چقدر احساس خوبی پیدا میکنم از اینکه من تو مدار عالی قرار دارم که اتفاقات ، اخبار ، ادمهای منفی سمت من هدایت نمیشن
جالبتر از اون من به شهری که الان حدود یکسال مهاجرت کردم اینقدر ادمهاش با خودشون در صلحاند و همه چی حالت عادی و نرمال خودش داره که من از زندگی کردن تو شهر دارم لذت میبرم
و تو حالت نرمال باز هم من تو باغ نیستم
😅🥰
خدایا صد هزار مرتبه شکرت اینها همش نعمتهای با ارزش خداوند که در اختیار من قرار داده
و این ثابت میکنه من تو مسیر درست قرار دارم و خدا میدونه در اینده چه اتفاقات خوب و عالی برای من رخ خواهد داد
و بقول استاد این موقعیت عالیه که تو ایران تمرکز همه روی ناخواستههاست ما بیایم بصورت اگاهانه روی نعمتهایی که میخوام تمرکز بذارم
تا طبق قانون بدون تغییر خداوند به مدار بهتر و عالیتر نسبت به شرایط قبلیمون قرار بگیریم
خدایا بینهایت سپاسگزارم بابت این خبر خوب و این نعمتهای عالی و این مدار فوق العادهای که توش قرار دارم و از لحظه به لحظه زندگیم دارم لذت میبرم
دوست داشتم این اتفاق خوب و نکته مهم رو با شما به اشتراک بذارم
استاد شما بینظیرید واقعا سایتی که شما برای ما بچههای سایت اماده کردید و تو تک تک فایلها اگاهیهای ناب و خالصی که با ما به اشتراک میذارید واقعا بهترین نعمت و مناسبترین فضا عالیترین موقعیت و فرصت برای کار کردن روی خودمون و باورهامون هست
من عاشق شما عاشق سایت عباس منش داد کام هستم
انشالله هر کجای دنیا هستید در پناه الله یکتا ، شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
فعلا
یا حق
🙏🌸
به نام لا اله الا هو
این نوشته صرفاً یه یادداشتِ برای یادآوری خودم.
پدیده همزمانی در خود این فایل برای من بود پارسال همین حول و حوش زمانی من این فایل رو شنیدم پارسال در شرایطی که از سایت دور شده بودم افت انرژی داشتم افکار مزاحم زیاد اومده بود سراغم و دوباره امسال به علت دل مشغولیهای دیگه باز هم از ارسال فرکانسهای خوب دور افتاده بودم و خودمو سرگرم روزمرگیهای مرسوم کردم با این توجیه که من دارم رو خودم کار میکنم سپاسگزاریهام و مینویسم تمریناتم رو انجام میدم هر روز یه فایل از سریال زندگی در بهشت میبینم غافل از اینکه هیچ کدوم از اینها رو عمیق انجام نمیدادم و فقط برای این بود که علاقه دارم برنامهای رو که برای هر روز م نوشتم را تمامش کنم و بگم من انجامش دادم . خود این فایل برای من همزمانی بود.
اما یه همزمانی خوشایند که دیروز برام اتفاق را افتاد یادداشت میکنم تا توجه به نکات مثبتم بالا برود . دیروز پسرمو بردم دندانپزشکی دندانهای خرابش رو پر کند. از دکتر خواستم وقت بعدی برای ویزیت به من بده چون بسیار مطب شلوغی داره اما خود دکتر گفتن بزار امروز یه نگاهی به دندونهای خودت بندازم تا دوباره مجبور نشوی یک روز دیگه وقت بگذاری و بیای برای ویزیت،بعد که نگاه به دندونهای من انداخت گفت که دندانهایت احتیاج به جرم گیری دارد و مطبی که بسیار شلوغ است و همزمان دو تا یونیت را باید دکتر با هم کار کند به طرز معجزه آسایی خلوت شد طوری که تنها مریض فقط من بودم و دکتر به راحتی همون موقع دندونهای من رو تمیز کردند و کارم کامل انجام شد و برای همسرم هم وقت ویزیت گرفتم.
امروز متوجه شدم چقدر نعمتهای خودم رو نادیده میگیرم چه نعمتهایی دارم که بابتشون سپاسگزار نیستم متوجه شدم که چقدر چسبیدم به مادیات و علت اینکه ورودی مالیم مورد رضایتم نیست همین چسبیدن بهش است و رها نکردنش.
امروز فهمیدم هنوز خیلی خیلی جا داره تا خوب روی خودم کار کنم امروز فهمیدم چقدر فکرم محدوده برای سپاسگزاری و چقدر خدا هر لحظه هدایتم میکنه به سپاسگزاری بیشتر حتی تو دل تضادها. امروز فهمیدم فقط باید از خودش توقع داشته باشم بهترین بندهها رو برای من چیده دور من چیده بهترین روابط بهترین آدمهای دنیا دورم هستند اگر تا آخر عمر بابت فقط همسرم خدا را شکر کنم هنوز حق مطلب به جا نیاوردم.
خدایا شکرت که به کوچکترین درخواستهای ما جواب مثبت میدی شکرت به خاطر تمام هدایتهات شکرت به خاطر تمام اون چیزهایی که دارم و نمیبینم شکرت به خاطر خودت به خاطر این مسیر که برام باز کردی شکرت به خاطر درک یه ذره یه ذره بیشترم نسبت به قبلم که اون هم خودت داری بهم لطف میکنی و می رسونی
شکرت که هستی و کنارمی رفیق
یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال571
سلام به نازنین دوستم، نفیسه جانم.
میدونی چه شکلی شده؟
انگار اومدم دم در خونه تون، زنگ زدم، میگم چطوری؟ خوبی؟ چه میکنی با بهبودهات؟ کنترل ذهنت و …؟
وقتی میام کامنتهاتو میخونم یا مینویسم برات دقیقا انگار میام دمِ خونه تون.
خب بذار بهت بگم که واقعاً لذت میبرم ایمیلم میگه کامنت نوشتی، بدو بدو میام دم خونه تون زنگ میزنم :)
چقدر کامنتت شیرین بود.
مثالِ دندان پزشکی و چیدمانِ خدا برات برای آسان شدن بر آسانی ها…
اینکه وقتی من حتی نمیدونم برام چیدمان میکنه، یهو منو تو موقعیتی میذاره که کار من انجام بشه در حالیکه اون لحظه اصلا بهش فکر هم نمیکردم…
یه مثال از همزمانی دیروز از مامانم شنیدم:
رفته بود فروشگاه خرید، بعد از مسیری برگشته که یهو دیده جلوی بانک هست، و کار بانکی داشته از مدتها قبل، یهو گفته من که اینجام برم کار بانکی مو انجام بدم، رفته با مسیول باجه بسیار خوش اخلاقی مواجه شده، کارش به سادگی انجام شده…
مدتها بود میخواست بره بانک، و توی یه همزمانی و هدایت تونست به دوتا کارش برسه.
با ذوق برام تعریف میکرد، من همه شو از خدا میبینم.
اصولا من به وجد میام وقتی با چیدمان های خدا مواجه میشم.
نفیسه جانم این قسمت از کامنتت برام اگاهی بخش و یاداوری کننده بود:
امروز فهمیدم هنوز خیلی خیلی جا داره تا خوب روی خودم کار کنم امروز فهمیدم چقدر فکرم محدوده برای سپاسگزاری و چقدر خدا هر لحظه هدایتم میکنه به سپاسگزاری بیشتر حتی تو دل تضادها. امروز فهمیدم فقط باید از خودش توقع داشته باشم بهترین بندهها رو برای من چیده دور من چیده بهترین روابط بهترین آدمهای دنیا دورم هستند اگر تا آخر عمر بابت فقط همسرم خدا را شکر کنم هنوز حق مطلب به جا نیاوردم.
تجسم کن من وقتی زنگ در خونه تون رو زدم و در رو باز کردی، منو با یه دسته گل نرگس میبینی:))
گل نرگس ها تقدیمِ تو نفیسه ی بهبودگرا.
عشق من و نی نی روانه باد به سمتت.
خدایا شکرت برای محبتت که از طریقِ دوستانِ ناب بهم میدی.
به نام خدایی که هرچه داریم از اوست
سلام خدمت استاد عزیز مریم دوست داشتنی و هم فرکانسی های عزیزم.
و بریم سراغ بحث شیرین هدایت
من در چندروز اخیر ذهنم کمی درگیر بود
وامروز تصمیم گرفتم که در قسمت
من را به سمت نشانه ام هدایت کن
به سمت هدایت الهی برم و ببینم که خدا به من چی میگه
وقتی سایت رو باز کردم دیدم که قسمت جدید روز شمار تحول زندگی این فایل رو قرار داده
و یه ندایی گفت هدایت امروز تو این فایل هستهمین الان دانلودش کن و نگاهش کن
من هم همین کار رو کردم
واقعا به جرات میگم که انگار خدا داشت بامن حرف میزد تک تک کلمات و جملات استاد وقتی گفت
ما از خدا هدایت میخوایم ولی سعی میکنیم به گونه ای برداشت کنیم که خودمون دوست داریم
من حس کردم داره خدا بهم میگه تو داری برداشت خودت رو میکنی
و همین جمله اشک منو جاری کرد
خیلی فایل رو دوست داشتم و واقعا از خدای قشنگم ممنونم بابت این هدایت ناب
ازتون ممنونم استاد بابت این فایل باارزش.
حالا میرم سراغ تمرین این جلسه:
استاد فرمودید یک نمونه از هدایت الهی رو بنویسید که دست خداروباز گذاشتید و همزمانی الهی شمارو به تجربه های شیرین هدایت کرد.
من دقیقا همین امروز صبح این رو تجربه کردم .
بزار از یکم قبل ترش بگم من از وقتی که دوازده قدم ور شروع کردم تصمیم گرفتم صبح ها ساعت 5برم پیاده روی تا ساعت 6و فایل گوش بدم روی باورهام کار کنم
یک مسیر رو انتخاب کردم و خب تجربه ی شیرینی شد و من هرروز لذت میبردم یک روز تصمیم گرفتم توی پارکی که توی مسیرم بود برم و هرروز باوسایل ورزشی یک کوچولو هم ورزش کنم
من سه تاوسیله رو انتخاب کردم
و تصمیم گرفتم هرروز 10تاحرکت باهرکدوم بزنم
و این کار رو میکردم لذت بخش بود و راضی بودم از خودم
تااینکه دیروز وقتی طبق قرار رفتم توی پارک خب چون خیلی خلوت بود و تقریبا هرروز من فقط پارکبان ها رو میدیدم و هیچ کس دیگه ای نبود
دیروز متوجه یک آقایی شدم که حس خوبی بهش نداشتم من سریع حرکات ورزشی رو انجام دادم واز پارک خارج شدم و مسیر پیاده روی هرروزه رو در پیش گرفتم
حس میکردم داره دنبالم میاد و من ترسیده بودم خیابون خلوت خلوت بود ومن هم فقط توی دلم باخداصحبت میکردم و سعی میکردم که خودم رو آروم کنم دیروز تموم شد و من وقتی برگشتم خونه گفتم که خدایا حالا چیکار کنم من این مسیر رو خیلی دوست دارم حالا از فردا چیکار کنم من دوست دارم بازم برم اون پارک ولی میترسم میترسم که دوباره جسم بد بشه و نگران بودم
امروز باخودم گفتم خدایا من مثل هرروز آماده میشم و
میرم پیاده روی ولی تو هدایتم کن بهترین مسیر رو برم اگه حتی بگی همون مسیر هرروز رو برو میرم
راستی اینم بگم که امروز یک کار بانکی هم داشتم وباخودم گفتم ساعت 6ونیم که پیاده رویم تموم شد بانک ها هم باز میشه و میرم کارمو انجام میدم
خلاصه وقتی از در خونه اومدم بیرون خدا گفت بیا برو به سمت مسیر بانک من گفتم خدایا من باید برم و اون حرکات ورزشی مو انجام بدم بعد ساعت 6ونبم برم بانک الان ساعت 5ونیم هست ولی خدا گفت این مسیر رو برو من گوش کردم و رفتم ولی توی دلم میگفتم چه بد شد حرکات ورزشی مو امروز انجام ندادم
مثل حرف مریم جون که گفتن من خیلی برنامه ریزی میکنم و اگه یروز اونا رو انجام ندم خودم رو توبیخ میکنم
گفتم حالا خدا گفته عیبی ندارد برو
و رفتم بعد 20دقیقه رسیدم جلوی بانک دیدم ک بسته است ندا گفت برو جلو همین مسیر رو ادامه بده و من رفتم به یک میدون رسیدم خدا گفت برو دور میدون دور بزن و برو سمت مخالف همین بلوار و دقیقا اون سمت خیابون همین مسیر رو برگرد منم گوش کردم و رفتم وقتی دور زدم اون طرف خیابون یک پارک بود من قبلنا این پارک رو دیده بودم ولی نیومده بودم داخلش
خدا گفت برو داخل این پارک
و من رفتم از لحظه ی وردم به پارک با یک صحنه ی رویایی روبه رو شدم که قلبم رو لرزوند
چقدر زیبا بود این پارک
چقدر بزرگ تر بود این پارک
چقدر قشنگ تر بود
وقتی رسیدم پارکبان شیر های آبی که بصورت فواره هست رو باز کرده بود که چمن ها آب بخورن نور آفتاب که به این فواره ها تابیده بود وانعکاسش وقتی که به قطرات آب روی چمن ها برخورد کرده بود یک صحنه ی عجیب و رویایی رو رقم زده بود
من فقط مسخ این زیبایی شدم و آروم شروع کردم به قدم زدن چشمم افتاد به سه تا وسیله ورزشی
وااااااااااااای الله اکبر
خدایاااااااااااااا خدای من
چطور میشه دقیقا همون یه تا وسیله ورزشی مدنظر من کنار هم بود ومن رفتم شروع کردم به انجام حرکات ورزشیم
این محیط خیلی آروم بود
هیچ ترسی نبود از خلوتی
هیچ نگرانی نبود
هیچ استرسی نبود
هرچه که بود لذت بود
هرچه که بود حال خوب بود
هرچه که بود آرامش بود
ومن آرام شدم
خدای من چقدر ماهرانه من رو آرام کرد
وچقدر امروزم زیبا شد
وقتی خواستم از پارک برم بیرون
یه حسی گفت ازین صحنه های زیبا یه عکس بگیر
و من گوشیم رو درآوردم و چنتا عکس گرفتم
وقتی از قاب گوشیم داشتم به اون منظره نگاه میکردم
نجوای خدا توی قلبم بلند شد
این تو نبودی که چند روز پیش گفته بودی
میخوام بهشت رو توی همین دنیا تجربه کنم ؟
این منظره اگر بهشت نیست پس کجاست !؟
یهو قلبم لرزید خدای من راست میگی
من چند روزه مدام این جمله رو میگفتم و میگفتم
خدایا من میخوام مثل استاد بهشت رو توی همین دنیا تجربه کنم
درسته که استاد آمریکاست و اونجا طبیعت به اون سرسبزی و قشنگی داره
ولی قطعا من هم میتونم از دل همین زندگیم بهشت رو بیرون بکشم خدایا تو هدایتم کن بهشت رو همین جا تجربه کنم
و اون صدا آنقدر واضح بامن صحبت میکرد که
من همون لحظه فهمیدن که خدا داره بامن حرف میزنه
بعدش رفتم بانک
از این بگم که چون باخودم کیف نبرده بودم
و هیچی نداشتم پولی که نقدا از بانک گرفته بودم و مقدارش زیاد بود رو نمیدونستم چطوری ببرم باخودم خدا گفت برو به اون کارمند بانک بگو اگه میشه به من یک نایلونی مشمایی چیزی بدید
ومن هم همین کارو کردم و اون آقا بلند شد رفت از توی اتاقش اون پشت برام یک نایلون پیدا کرد و بهم داد وکارم خیلی راحت و آسون توی بانک انجام شد
تازه اینم بگم که من نفر 4بودم وقتی گفتم فرم برداشت از بانک میخوام یک از باجه ها گفت آقای فلانی اول صبحی اینقدر پول نقد داریم؟
من تازه فهمیدم که عه امکانش هست الان مثلا بانک بگه پول نقد نداریم
ولی آقاهه گفت داریم
وخدا اینجوری من رو هدایت کرد
واینجوری مسیر هارو برام چید
و اینطوری کارها و برام آسون کرد
و اینطوری قلب هارو برام نرم کرد
و این است قصه ی هدایتِ الله
وقتی که هم مسیرش شوی همراهیش بسی گواراست
روز خوش.
به نام خدای زیبایی ها خدایی که هر لحظه هدایت میکند ما را به بهترین مسیرها🙏🙏
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی دوستداشتنی ❤️🥰
سلام به همه دوستان در این مسیر بهشتی ☺️
از خدا سپاسگزارم که امروزم و با این فایل زیبا و بی نظیر شروع کردم❤️🙏
استاد دیوانه شدم از این همه زیبایی و نعمت لحظه به لحظه دیدن این فایل بغض گلوم و گرفته بود از شدت خوشحالی و دیگه آخر فایل بغضم ترکید و کلی اشک شوق ریختم
از این همه زیبایی و قدرت پروردگار
از این همه نتایجی که از فایلای شما توی زندگیم رخ داده
از این همه آگاهی که دریافت کردم و الان دارم متفاوت از اکثر جامعه فکر میکنم و عمل میکنم و نتایج عالی میگیرم
تمام مدت این فایل هدایت هایی که توی مسیر زندگیم شدم از توی ذهنم رد شد و من و به شدت خوشحال و سپاسگزارتر کرد
استاد چه فایل زیبایی چقد عاشقانه و از ته دل این همه آگاهی و در اختیار ما میزارین
این عشقه شما به کارتون و رفتن در مسیر علاقه تون باعث شده با این انرژی مثبت و خدایی و با این کیفیت عالی فایل آماده کنین و این همه فراوانی و به ما نشون بدین
استاد تو پیامبر زمانه ما هستی که داری با این سایت و عمل به الهامات خداوند مسیر من و خیلی از افراد دیگه رو تغییر میدی به سمت خواسته هامون
وقتی گفتین میخواستم بیام ایران یه حس عجیبی تمام وجودم و فرا گرفت و این خواسته در ذهنم شکل گرفت که یه روزی شما رو توی ایران ملاقات کنم امیدوارم این درگیری ها تموم بشه و شما دوباره طبق هدایت های الله برنامه سفر به ایران و عملی کنین
استاد من توی تمام مدت این درگیری ها از هیچ یک از اتفاقاتی که رخ داده خبر نداشتم و اگه کسی هم میخواسته برام اتفافات و شرایط بیرونی و بازگو کنه سریع یا از اون جمع خارج میشدم یا اینکه میگفتم من اصلا مشتاق شنیدن این اخبار منفی نیستم این منم که باید زندگیم و تغییر بدم دولت و رهبر و نظام نمیتونن برای من کاری انجام بدن من خالق صد در صد زندگی خودم هستم البته که اینا رو به صورت واضح نمیگفتم ولی یه جوری نشون میدادم که اصلا دلم نمیخواد راجب این مسائل اطلاعی داشته باشم من تمام این مدت تمرکزم روی خودم و آگاهی های روانشناسی ثروت یک و آموزش در مسیر هدفم بود و به طرز عجیبی جهانم توی همین مدت که همه درگیر مسائل بیرونی بودن و من و هدایت کرد به زیبایی های بیشتر چون من نخواستم که توی اون فضا باشم
استاد منی که توی ایران بودم و طبق آموزش های شما به این شرایط اهمیت ندادم و توجه کردم به خواسته هام هیچ کدوم از این شرایط نابسامان و ندیدم و حتی یه درصد توی زندگی من تاثیری نداشته چه برسه به شما که مدارتون خیلی خیلی از من و خیلی های دیگه بالاتره و طبق مدارتون و هدایت الله جهان کاری کرد که از سفر به ایران هدایت بشین به سفر به دور آمریکا و زیبایی های بی نهایت و با این سفر کاری کنین من و افراد دیگه به جای توجه به شرایط بیرونی توجه کنیم به زیبایی های سفر رویایی شما دو عزیز
مریم جون تحسینت میکنم که با نوشتن
هدایت های سفرتون کاری کردی که این فایل عالی ضبط بشه و همگی با هم شاهد این فضا و لوکشین رویایی باشیم و لذت ببریم از جهانی که خلق شده برای لذت بردن
استاد من اول از خدا بعد از شما سپاسگزارم که لایق شنیدن این همه آگاهی هستم و میتونم زندگیم و خلق کنم
یادمه توی اوج این درگیری ها من و عزیزدلم با هم تصمیم گرفتیم بریم بیرون برای تفریح خلاصه که رفتیم و کلی بهمون خوش گذشت و توجه کردیم به زیبایی ها و فراوانی ها و وقتی برگشتیم خواهرم گفت شما چرا رفتین اون سمت شهر اونجا درگیری بوده و شلوغی بوده و من گفتم نه ما اصلا شاهد دیدن این اتفاقات نبودیم ما فقط زیبایی دیدیم
😍😍😍😍😍😍😍
بعد که اومدیم توی ماشین به همسرم گفتم ببین بحث مدارها که استاد میگه چقد واضح داره خودش و نشون میده ما چون توی مدار اون اخبار منفی نبودیم در بهترین مکان و زمان هدایت شدیم که بریم تفریح و جهان نخواست که ما اون شرایط و ببینیم
دوباره همین چند روز پیش بود که مردم اعتصاب کرده بودن و مغازه هاشون تعطیل بود من وقتی وارد بازار شدم دیدم بازار خلوته و اکثر مغازه ها تعطیل کردن و اونجا بود که فهمیدم مردم اعتصاب کردن و خداروشکر کردم که توی اون فضای فکری و فرکانسی نیستم
و دقیقا اونروز من و شوهرم تا شب توی مغازه بودیم و اتفاقا با همون خلوتی بازار وقتی آخر شب میزان درآمد اونروز و حساب کردیم متعجب شدیم و دوباره با هم راجب این موضوع صحبت کردیم و گفتم ببین چقد داریم متفاوت از دیگران نتیجه میگیریم
استاد حرف از هدایت شد من از وقتی که دارم طبق آموزش های شما پیش میرم هر زمان که میخواستم قدمی بردارم اگه اون قدم در مسیر خواسته هام بوده لحظه به لحظه هدایت شدم و اون کارها بدرستی انجام شده و اگه هم در مسیر من نبوده جهان کاری کرده که من عملی و انجام ندم و الان تازه دارم درک میکنم که خدا چجوری داره لحظه به لحظه از طریق نشونه ها مسیر و بهمون میگه و ما هستیم که باید به قلب هدایتگرمون ایمان بیاریم و قدم ها رو یکی یکی با توکل به الله برداریم و با هر قدم دوباره هدایت میشیم به قدم های بعدی و نتیجه ها یکی پس از دیگری وارد زندگیمون میشه
خدایا ازت ممنونم برای دیدن این فایل در بهترین مکان و زمان که باعث شد این کامنت و بنویسم و متوجه تغییرات فکری و مداری خودم بشم ❤️🙏
استاد ازت ممنونم برای این انرژی مثبت و حال خوبت که با ما شریک شدی ❤️❤️
به نام خداوند بخشنده و مهربان❤
سلامممم به همه دوستای هم فرکانسیم
سلام به مریم جون و استاد عزیزم
استاد نمیدونی چقدر خوشحالممم، اصلا دارم دیووونه میشم
من یکی از داستانامو که مربوط به داستانی که الان میخوام بگم میشه رو زیر همین پست نوشتم و اونجا گفتم قدم اولو برداشتم و منتظر قدم بعدیم ….
الان قدم بعدیمو خدا نشونم داد، باورتون نمیشه دارم از خوشحالی بال در میارم
من رشتم معماریه و من عاشق این رشته ام اصلا نمیتونستم جایی و پیدا کنم برم کار اموزی همینطوری ام چون کارو بلد نبودم کسی قبولم نمیکرد….
دیگ انقدر فکر و خیال میکردم داشتم روانی میشدم نمیدونستم برم کاراموزی( با اینک هرچی میگشتم پیدا نمیکردم جایی و که نزدیک باشه چون کار نمیکنم دنبال یجای نزدیک بودم که حداقل بتونم از پس کرایش بر بیام) نمیدونستم برم یجایی کار کنم جایی که مربوط به رشتم نباشه هاا فقط پول در بیارم چون اصلا در امد ندارم( بازم جایی و پیدا نمیکردم که مناسب باشه چون سمت ما همش شهرک صنعتیه و اینک همش به این فکر بودم که بازم از هدفم دور میشم) یا نمیدونستم برم کارشناسیمو ادامه بدم دانشگاه آزاد( که اونم نمیتونستم پول شهریشو خودم بدم چون درامدی نداشتم )
همینا باعث شده بود به قول استاد تو برزخ بمونم و نتونم تصمیم بگیرم
یه فایلی استاد دارن به اسم روی خودت سرمایه گذاری کن اونجا استاد میگه تصمیم بگیر نزار تو برزخ بمونی حتی اگ تصمیمت اشتباه بود اشکال نداره تصمیم بگیر ، این بهتر از تصمیم نگرفتنه تو دوراهی نمون.. استاد میگفت بیا مزایا و معایب هرکدومو بنویس پوینت بده به هرکدوم
خداشاهده هعی میومدم مینوشتم ولی بازم نمیتونستم نتیجه بگیرم، دیگ یروز ک انقدر گریه کرده بودم به خودم گفتم دیگ بسههه مگ من نمیگم به خدا ایمان دارم پس یکیشو انتخاب میکنم حرکت میکنم خدا کمکم میکنهه
من کار کردن و انتخاب کردم گفتم میرم کار میکنم یکم پول در بیارم این قدم اوله از هرجا بتونم شروع میکنم
یکار پیدا کردم تو شهرک صنعتی بود رفتم مصاحبه قبولم کردن ولی من با حقوقش موافق نبودم مسیرشم خیلی بد بود کنار اتوبان بود، از اونجا که اومدم بیرون بازم گریم گرفت گفتم اخه خدایاااا چرا اینم خوب نبود چیکار کنم خودت بهم بگوووو
از قبل توی تابلوهای راهنمای یه ساختمون اداری دیده بودم نوشته بود(دفتر ساختمان صدرا _ طبقه اول)
گفتم بزار برم ببینم اونجا چجوریه کاراموزی چیزی نمیخوان
رفتم داخل ساختمون شدم، اسانسور و زدم و سوار شدم رفتم طبقه اول
اونجا 3 تا واحد بود اسماشونو دیدم اصلا مربوط به دفتر مهندسی و اینجور چیزا نبود یهو از دفتر وکالت یه اقا و خانوم اومدن بیرون متوجه شدن من دارم دنبال ادرس میگردم پرسید ازم که میتونم کمکتون کنم؟؟ من گفتم دنبال دفتر مهندسی ام من رشتم معماریه میخواستم برای کاراموزی برم
ایشون گفت اصلا تو این ساختمون دفتر مهندسی نداریم، گفتم توی تابلوی راهنما دیدم دفتر مهندسی صدرااا
خندید و گفت اصلا اسم این ساختمون صدراعه بیا بریم پایین بهت توضیح بدم
چقدرم اون خانوم و اقا مودبانه صحبت کردن بامن لذت بردم
خلاصه رفتیم پایین گفت اینی ک دیدی مربوط به مدیریت ساختمونه همینجاست من تازه دو هزاریم افتاد!!!!
اون اقا گفت ولی من یجارو میشناسم توی فلان جا یه ادرس کلی داد، دقیق نبود گفت بری بپرسی میگن بهت مهندسشم اقای عباسیه
گفت بگو از طرف اقای جمالی اومدم اگ گفت کدوم جمالی بگو همون اقای وکیل
نمیدونید اون لحظه قلبم داشت تند تند میزد گفتم خدایا شکرت تو چقدر حواست بمنهههه خیلی خوشحال بودم خیلییی اون اقاعه گفت الان نمیتونی بری چون بعد از ظهر بود گفت تا 1،2 هستن شنبه برو
امروز شنبست و من الان که دارم تایپ میکنم ساعت 2 هستش
ساعت 12 ظهر رفتم به امید خدا که اقای عباسی و پیدا کنم
دیدم وای خدای من تو این خیابون و خیابون بقلی پره دفتر مهندسیه که من نمیدونستم همش میگفتم اینجا که دفتر مهندسی نیست من بخوام کاراموزی برم باید برم مثلا جاهای خوب تهران…
اولین دفتر رفتم پرسیدم شما اقای عباسی دارید گفتن نه متاسفانه
دفتر بعدی رفتمم همون سوالو پرسیدم اقاعه گفت نه چطور … برگشتم گفتم یکی ایشونو معرفی کرد بهم میخوام پیششون کاراموزی کنم
گفت نه نداریم ولی خداشمارو هدایت کرد به اینجا ماهم دنبال کار اموزیم اینجا میزتونم اماده کردیم
یه نگاهی به میز کردم چشام برق زد از خوشحالی
رفتم نشستم صحبت کردم بعد مهندس اصلی اومد باهام صحبت کرد باورتون نمیشه مهندسه گفت همون اول که وارد شدم خیلی حس خوب و مثبتی ازتون گرفتم میتونید چند ماه بعنوان کار اموز باشید بعد اگر اوکی بودید استخدام میشید
میخوام بگمممم اعتماد بخدا همه چیزه و فقط کافیه باورش کنییی فقط کافیه بتونی با ایمان قدم اول و برداری، بخدا قسم اگ قدم اولو برداریم قدمای بعدی خود به خود جور میشه
من قدم اولو برداشتم برای یه کار دیگ ولی همونروز منو هدایت کرد به سمت هدفم من اصلا نمیدونستم سمتمون انقدر دفتر مهندسی هست اصلا باورم نشد وقتی دیدم
خدایاشکرت عاشقتممممم❤🍓
با هدایت تا هدایت
سلام استاد عزیزم و مریم زیبارو
استاد جانم در ابتدا ازتون سپاسگزارم این واژه رو به دایره لغات همه بچه های گروه تحقیقاتی عباسمنش اضافه کردین
استاد من بیش از 3 سال بود مهاجرت می خواستم خودشم به آمریکا یه جورایی شاید حال خوبم رو وابسته نتیجه کرده بودم اما این وابستگی ناخودآگاه بود، در ظاهر همه چی عالی بود اما در باطن مهاجرت با ارزش در ذهن من مهاجرت به یک جای دور دور دور بود
اما پارسال با تضادهایی که هدیه الهی بودند من چشم دل باز کردم و با یک چمدان و دختر دو نیم سالم مهاجرت کردم به رشت، و خیلی از این بابت خرسندم، استاد من از شما یاد گرفتم باید شهر غریب برات طبیعی بشه، باید دوری از مادر و خواهر برات طبیعی بشه
و اینهم با طی تکامل و جسارت برام طبیعیتر شد
استاد اومدم رشت نه مقصدی مشخص بود نه مکانی ولی یک دل پر از ایمان و امید به آینده با من همراه بود و همچنین ایمان به خدایی که رزق را به راحتی وارد زندگی من می کند
استاد با آمدن من به رشت درها یکی پس از دیگری باز شدند و من اون موقع معنای حرفهای شما رو فهمیدم
تو مقاومت ها رو بردار موفقیت ها بوم بوم اتفاق می افتند
اولین هدایت اصلاح روابط من بود
من بنابر هدایت الهی با خانواده همسرم در یک ساختمان سه طبقه زندگی کردیم که من و خانواده همسرم عاشق هم شدیم
چون من تمام وجودم را پای تمرکز بر نکات مثبت گذاشتم
می توانم بگویم به اندازه یکسال طلایی روزهای فوق العاده زیبایی داشتم
کینه ای به دل داشتم که سالها بود مرا همراهی می کرد
با قدرت پرودگار آن را کنار گذاشتم
روحم صاف و صیقلی شد
حالا نوبت قدم بعدی بود
بعد از اطلاح روابط که به نظر من تاثیر بسزایی در عزت نفس دارد
آخر استاد من روی خودم سالهاست کار می کنم
با خودم می گفتم ایراد کار من کجاست که نتایج بزرگی که مد نظرم است نمی گیرم
خداوند به من یک پاسخ داد بود
صلح
صلح
و صلح
و من با صلح آن مانع بزرگ را برداشتم
استاد من تک درخت جلوی خونمون رو بسیار تحسین می کردم
اگر چه محله ما پر از آشغال بود
اما من تنها آن درخت روبروی خانه را تحسین می کردم
تااینکه یک روز قلب من گفت باید یک سال بیشتر در این شهر بی نظیر زندگی کنی
این گفتن هم از روی نوشته یک تیشرت در ویترین مغازه گفته شده بود
(One More Episode)
که الان هم بر تن من است
یک روز در گشت و گذارهای همیشگی خود در گلسار به همسرم گفتم
بایست
سه بنگاه در کنار هم
قلبم با نشانه ها گفت برو بنگاه وسطی
چون خانم بود
من برای اولین بار بر ترسم پا گذاشتم و رفتم داخل
گفتم من ملک می خواهم برای سرمایه گذاری
استاد از خداوند یک ویژگی خواسته بودم خدایا تجارتی سودمند می خواهم که ضامنش تو باشی
و سپس تمام ویژگی های ملک را نوشته بودم
محدوده گلسار، فستیوال نور، خوش نقشه، و مهم تر از همه اینها خداوند سرمایه ما را در مدت کوتاهی چند برابر کند
استاد ما بیش از 20 ملک دیدیم
اما یک ملک بود
در قلب گلسار
بسیار کهنه و حتی کثیف
اما با جسارت وارد آن شدیم
و قلب ما گفت این همان خواسته شماست
خواسته ما با ظاهری ترسناک نمایان شده بود
اما قلب ما فریاد می زد این همان است
با اینکه ما می توانستیم
یک ملک در خیابان 96 گلسار نوساز با آسانسور بخریم
یک ملک در قلب گلسارخریدیم اما بدون آسانسور طبقه چهارم ، کهنه و کثیف
استاد ما باید به قلب خود گوش کنیم
استاد خدا قلب های صاحبان ملک را نرم کرد (4 برادر پیر و سرسخت) و ما ملک را خریدیم
نجواهای ذهنی بسیار بود
اما رب با همان خنده همیشگی اش لبخند رضایت داشت
اما نتیجه
در عرض دو هفته ملک ما دوبرابر سود کرد
برایم خوشحالی داشت
اما تعجب نه
چرا که با خدا همه چیز شدنی است
استاد من نه پدر دارم نه برادر
اما همیشه می گویم یک ارباب گردن کلفت دارم در همه کارها کنار من و پیشگام است
بله پاداش داد رب الارباب و اولین پاداش نام خیابان بود
نام خیابان ما هدایت است و ببینید قدرت تحسین و تمرکز چه ها که نمی کند
اینرا بچه هایی می توانند دریابند که از بر و بچه های گلسار باشند
که مدار این محله با تمام محله هایی که در آنها نفس کشیده و بزرگ شده ام فرق دارد
آدم ها
اصناف
آب و هوا
و حالا به جای یک درخت در میان انبوهی از درختان در ایوان خود قهوه می خوریم
فایل آگاهی بخش استاد عزیزم را گوش می کنیم
و با خودمان زمزمه می کنیم یعنی مقصد بعدی کجاست
و او با همان لبخند همیشگی اش می گوید
اون با من رفیق
و منهم رب را با تمام وجودم به آغوش می کشم و می گویم
سپاسگزارم سرورم
بهت ایمان دارم
مقصد بعدی شادی بیشتر لذت بیشتر و عشق بیشتر است.
به امید نوشتن مقصد بعدی در همین سایت الهی و ملکوتی