داستان هدیه تولدم - صفحه 115 (به ترتیب امتیاز)
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-30.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-03-08 17:56:452021-10-13 23:03:29داستان هدیه تولدمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام
قدم روز نهم
من از نظر خودم فرد قانونمند و دقیقی بودم و همیشه روی حرف خودم بودم و خلاف ان باعث عصبانیت من میشد. برای مثال اگر ساعت ۶ قرار سفر داشتیم و همسفرم ۶:١۵ میرسید حداقل اونروز من و بقیه خراب بود ، غافل از اینکه همون تمرکز بی جا روی ١۵ دقیقه تاخیر باعث میشد اتفاقات نا خوشایند پشت سر هم پیش بیاد . ولی الان فهمیدم زندگی انقدر سخت نیست هر بار اتفاقی خلاف نظر من پیش میاد فقط ی جمله کلیدی دارم و میگم : حتماً خیره و خدا چیز بهتری یا اتفاق بهتری برام در نظر گرفته و به زندگی ادامه میدم . این کار باعث میشه که هم خودم اروم بشم هم اتفاقات بهتری بیاد سراغم .
در صلح بودن با خود نوعی عزت نفس داشتن هستش. ساختن باورهای مثبت برای هر موضوعی باعث میشه نجواهای شیطانی از ما دور بشه و با ایمان قوی از مسیر زندگی لذت ببریم.
با تشکر از استاد عزیز و تک تک دوستان که دیدگاه شما باعث رشد بنده شده است🌹
سلام
در صلح بودن خیلی مهمه و اصل احساس خوب داشتن در هر لحظه اس ،،امروز سعی کردم اگاهانه با توجه به چیزای خوب احساس خوبی داشته باشم و این کارو ادامه بدم و می خوام اتفاقات خوبی که در نتیجه داشتن احساس خوب برام افتاده رو بنویسم :
اولیش اینه که میوه ی برامون آوردن
بعد تو زمان درست و به موقع رفتم خرید که فروشنده رفتار خیلی خوبی داشت و کلی احترام گذاشتن بهم
ناهار خوب خوردم
بازی کردم، با ایده عالی که ب ذهنم رسید
با خانواده صحبت کردم
ورزش کردم
خودمم شاد و پر انرژی هستم
خدایا شکرت بابت این اتفاقات خوب
بابت وجود خودم❤
خدایا شکرت 🍃
سلام بر یکی از دست های بلند خداوند که داره کمکم میکنه که از اعماق چاه و نجواهای ذهنم بیام بیرون و نور و روشنایی رو ببینم خدایا به حق همه خوبی ها کمکم کن که هر روز در مدار بالاتری باشم خدایا کمکم کن که هر روز آروم تر باشم خدایا برای همه مردم دنیا همین رو آرزو دارم
فتبارک الله احسن الخالقین
سلام بر استاد عزیز و تمامی هم فرکانسیهای عزیز
روز نهم تعهد
خداروشکر با شنیدن این فایل بیشتر برام محرز شد که باید باید باخودم درصلح باشم که لاقل ارامش اولیه رو داشته باشم هرچند همین صلح درونی لاجرم خوشبختی و آسایش بدنبالش میاد وای خداروشکر که تنها پناهم خداونده و مهمتر از همه هرلحظه دسترس هست و هیچ هزینه ای لازم نیست بپردازیم برای ارتباط با خدای واحد و توانا،من تازه کم کم متوجه میشم نباید بچسبم به خواسته هام هرچند سخته ولی از خدا میخوام هرلحظه هدایت و حمایتم کنه خدایا با تمام وجودم دوستدار ایجاد ارتباط هستم باهات خدایا من خودم رو سپردم بهت همراهم باش و هر لحظه خودت رو بهم نشون بده،این جمله خیلی خوب بود که همه رو دوس داشته باشم چون چون تیکه ای از وجود خداوند رو دارند در یک کلام بیخیال و خوش باور باشیم سخت نگیریم و مهم نباشه رفتار دیگران با ما این بنظرم مهمترین بخش صلح درونی است
در پناه خداوند واحد شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم
به نام خداونـد ثروتمنــد خالــق زیبایـی ها.
خدایا شکرت که در هر لحظه هدایتگر من هستی، در هر لحظه حمایتم میکنی و کمک میکنی به سمت خواسته هام هدایت بشم، سلام استاد عباسمنش عزیز و دوستداشتنیم، سلام خانم شایسته مهربان و عزیز ،سپاسگزارم بابت هرلحظه که در این مسیر به اذن خداوند هدایتگر من هستین ،من همیشه از هدیه دادن به دیگران لذت میبردم و می برم ولی همیشه دلم میخواست که بهم هدیه بدن و یادشون باشه تولدم رو ،چقدر این فایل توحیدی هستش برام ،اینکه مدتی هستش که دیگه از دیگران انتظار ندارم،چقدر آرامش بیشتری دارم و چقدر روابطم بهتر شده ،استاد عزیزم فقط سپاسگزارم ازتون، براتون عالی ترین ها رو در هر لحظه از خداوند میخوام .
سپاسگزارم،سپاسگزارم،سپاسگزارم
سلام و درود های فراوان
نکاتی که در این روز برایم بلد شد
+ ارتباط میان ذهن و روح یا قلب یا جوهر یا درون طوری باشد که ذهن شگفتی های درون را ببینید یا ارتباط برقرار کند تا تحسین از آن جاری شود
صبح چشمانم به ماشین های مورد علاقه ام باز شد سپس در نسیم صبحگاهی به سمت محیط کار درختان سرسبز و مزرعه های باطراوت و ساختمان های زیبا ی مسیر لذت بردم و سواری که برایم نگه داشت بسیار زیبا بود . صبحانه لذت بخشی که همکاران آماده کردن و نوشجان کردیم.در میانه روز یکی از آشنایان با خانواده برای تفریح به محیط کارم اومدن و کل بعد ظهر خوش گذرانی بود. موقع برگشت با ماشینهای بسیار زیبایی خونه عشق برگشتم و خواب آرام زیبا .سپاس ❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
روزشمار تحول زندگی من
روزنهم
در صلح بودن باخودمان؛
سپاسگزارم از استاد بینظیرم و مریم جان عزیزم که روح تشنه و کویری مرا با باران کلمات حیات بخششان سیراب میکنند…
من قبلا چه میدانستم که باید با خودم در صلح باشم!!!!شاید اگرهم کسی به من میگفت خنده ام میگرفت چون فکر میکردم هیچ کس با خودش سر جنگ ندارد… هر مشکلی هست به خاطر رفتار و اعمال و اشتباهات دیگران است..به خاطر بدی های دیگران است…و ما قربانی تصمیم های اشتباه ،و رفتارهای نادرست اطدافیانمان هستیم…
اما حالا میفهمم در صلح بودن با خد و عزت نفس دو چیز به هم گره خورده اند…
هیچ کس مسئول زندگی دیگری نیست
همه چیز در جای درست خودش است..
هرناخواسته ای حاصل فرکانس خودم است
و هیچ کس مسئول مسائل من نیست جز خودم…
اگر کسی رفتار نامناسبی بامن دارد یا کار نامناسبی درحق من انجام داده ،این حاصل فرکانس من بوده و اگر من در مدار بالاتری قرار بگیرم با چنین چیزهایی مواجه نخواهم شد…
وقتی آرام باشم؛
و به دنبال هیچ چیزی جز اصلاح رابطه خودم با خدایم نباشم؛
وقتی ایمان قلبی و توکلم را رشد بدهم
و برای وجود خودم که جزئی از وجود خالق بی نهایت است ارزش بی اندازه ای قائل باشم
بی هیچ توقعی از هیچ مخلوقی درین جهان
با این آگاهی که خداوند روزی دهنده بی نهایت من است
و همه حساب های این زندگی با خود اوست چرا که خود گفته است که بغیر حساب روزی میدهد
از ثروت و فراوانی تا سلامتی و عشق…
هرچیزی ،بی حسااااب …
آنگاه همه چیز درست خواهد شد…
به نام خدا
روز نهم روز شمار
خدای من ازت ممنونم که منو با خودت آشنا کردی
امروز چقدر خوب بهم یادآوری کردی که چقدر قشنگ بهم سلامتو رسوندی وقتی مامانم داشت به خواهر زاده میگفت برای رفع اضطراب بگو سلام، قولا من رب الرحیم. اخه تو چقدر خدای مهربونی هستم برات. ای جانم که مهربونی چقدر تو خداوند فوق العاده ای هستی. خدا جانم دوستت دارم چقدر حسم خوبه چقدر ارامش دارم. چقدر دست از جنگیدن با اطرافیانم برداشتم. چقدر باران رحمتت میباره برسرمون و نشونی از مهرانی وصف ناشدنی ات هست برای من که لذتشو ببرم. خدایا شکرت. وقتی امروز بازرسی که اومده بود برای کارم بهش لبخند زدم فقط چقدر حال دل هردومون بهتر شد. خدایا شکرت. وقتی برای سه سفر عالی دعوت شدم. خدای من شکرت چقدر قشنگ هدایت میکنی خدا جانم. دقیقا امروز پیج یه دختر خانمی رو داشتم نگاه میکردم میگفتم این سوسول بازیا چیه چقدر براش تولد گرفتن چقدر خرج الکی و استرس کشیدن همینو میدادن به دوتا فقیر خدای من نمیدونستم تمرین امروز این هدیه تولد بود و واقعا من خودمم حسم بد بود ازین تفکر خودم و خداروشکر آگاه شدم که تحسین کنم و راه رو به اشتباه نرم تا برای من هم اتفاق بیفته بهترین ها. حتما منم ازینکه بقیه برام جشن نمیگیرن تولدمو ته دلم ناراحتم با اینکه به زبونم میگم دوشت ندارم. خدایا شکرت که هدایتم میکنی ممنونم ازت
سلام به استاد عزیزم و دوستان نازنینم .
استاد چقدر زیبا بود حرفاتون ، همه ی حرفای شما عالیه ولی بعضی فایلا عجیب به دلم میشینه .
چقدر متن این فایل فوق العادس لازمه بارها بخونمش بااینکه تمام جملاتشو از برم ولی مرورش باعث میشه تو عمل کردن بهش بیشتر دقت کنم .
چقدر قشنگ نوشتید اگه دوستم موقعیت خوبیو داره و من حسم بد میشه دارم از اون موقعیت دورتر میشم . اگه به خواستم چسبیدم دارم ازش دورتر میشم اگه نگرانم دارم دورتر میشم .
مطمئنم هممون اینو درک کردیم ، خودم خواسته هایی داشتم و تو دفترم نوشتم و دیگه بهش فکر نکردم و خیلی سریع بهش رسیدم ولی به یه چیزایی چسبیدم و هنوز نرسیدم بهش ، دارم سعی میکنم رهاشون کنم و فقط لذت ببرم .
یه نمونش اینکه خواسته ای داشتم از سالها پیش بااینکه مسئله ی خیلی ساده ای بود ولی فکر نمیکردم اتفاق بیوفته بعدا تو دفترم نوشتمش و خوش بینانش برام این بود که چند سال بعد شاید شرایط جور بشه ولی به ماه هم نکشید که اتفاق افتاد و من از اونجا این مسئله که استاد میگن خدا هدایت میکنه رو فهمیدم خدا دلارو برام نرم کرد مسیرو برام چید و همه چیو جفت و جور کرد تا من به خواستم برسم .
باید سعی کنم تو همه چیز همینجوری رها باشم تا خیلی راحتتر و سریعتر به خواسته هام برسم
و لذت ببرم از همین لحظه ، نگران هیچی نباشم
خداوند بهترین سناریو رو برای من مینویسه ، باید کنترل کنم ذهنم رو وتوجه کنم به زیبایی ها و ایمان داشته باشم امیدداشته باشم شور و شوق داشته باشم و خودش به من همه چی میده همونطور که به استاد داد .
اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعِینُ
اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ
صِراطَ الَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ
غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لا الضّآلّینَ
سلام
روزشمارتحول زندگی من روزنهم
ازوقتی شروع به عمل کردن قوانین کردم
تغییرات بسیارزیادی کردم اعتمادبه نفسم خیلی بیشترشده من امسال 22سالمه
ولی اصلابهم نمیخوره خیلی کمتر میخوره
چندساله که برادرکوچیکم همیشه ازم میپرسیدچندسالمه؟
من هیچ وقت سن واقعیموبهش نمیگفتم
میگفتم17سالمه
هرسال همین داستان بودمیگفتم 17
برادرم میدونست که من 17سالم نیست بهم میگفت توسی سالت من میگفتم نه
همیشه بهم میگفت تاریخ تولدتو
بهم نشون بده من میگفتم متولد1382هستم
کلاً سنم شده بود نقطه ضعفم هردفعه باخواهرو برادرم دعوام میشد بعدش اونامیگفتن برو با اون سنت فکرمیکنی مانمیدونیم چندسالت من خیلی ناراحت میشدم
این اواخرخواهرزادمم هی بهم میگفت یه سوالی بپرسم ناراحت نمیشی میگفتم بپرس
میگفت توچندسالت؟من میگفتم من سنی ندارم 17نهایت 18سالمه بهم میگفت نه بیشتری
ازوقتی به دوره عزت نفس عمل کردم دیگه واسم مهم نیست سنم
یک ماه پیش بودم خواهرزادم ازم پرسیدسن واقعیتوبهم میگی گفتم اره
خواهرو برادرمو صداکردم بهشون گفتم 22سالمه ازسنم خجالت نمیکشم هروقتم باهام دعواکردی
سنمو بهم بگی ناراحت نمیشم برادرم بهم گفت نه تو
سی سالت بهش گفتم اصلاواسم مهم نیست میخوای باورکن میخوای باورنکن
دیگه هیچکدومتون نمیتونید باسنم منو ناراحت کنین