live | رعایت قانون تکامل = هموار شدن مسیر رشد - صفحه 1

608 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مریم درویشی» در این صفحه: 17
  1. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2915 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیز

    امروز روز ششم از تمرکز یک هفته ای من روی فایل است

    امشب یک تصمیم گرفتم که بعد تموم شدن این هفته در ادامه بازم این فایل گوش میدم و کامنت میذارم نمیدونم چند روز این کار انجام میدم ولی امشب تصمیم گرفتم این فایل تا وقتی که تک تک مقاومت های ذهنم برداشته نشده رها نخواهم کرد هر اتفاق شرایطی بخواد بیوفته این تعهد من سرجاشه

    حال ندارم حوصله ندارم خستم و… دیگه نمیدونم خود میدونی مریم

    وقتی داشتم این فایل میدیدم متوجه شدم از اولش ذهنم شروع کرده به نقض و حرف زدن و وز وز کردن تا آخر فایل دقیقا تا آخرش حرف می‌زد بهمین خاطر بعدش با خودم گفتم فایده نداره اینجور گوش دادن اینجور دیدن

    من اگر میخوام نتیجه بگیرم باید واقعا توجهم اینجا باشه باید ظرفم و وجودم بزرگ تر بشه من اینجام که تغییر کنم نیومدم که گوش بدم و رد شم

    اره هر شب کامنت میذارم بعد از دیدن

    اگر 30 روز یا 60 روز طول بکشه اینکار انجام میدم (اصل خارپشتی)

    با این حرفها خودم گول نمیزنم نه برو یه فایل دیگه ببین تنوع بشه زده نشی دیگه اگر مهم ترین و واضح ترین چیزی که باید بلد باشم تا بتونم مسیر لذت بخش و راحتی برای رسیدن به هدفم طی کنم نخوام بپذیرم و برم چهارتا فایل دیگه ببینم که خوشم میاد که با این زده نشم میخوام صد سال سیاه خوشم نیاد

    شکر که اینجام و این ذهن مقاومت میکنه اما من نیومدم مقاومت کنم من اومدم تغییرش بدم

    با ایمان

    مریم درویشی

    1403/7/26

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2915 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته گرامی

    امروز روز پنجمی هست که این فایل گوش می‌کنم و کامنت پنجم من هست

    خداروشکر میکنم بخاطر اینکه امروز نعمتهایی زیادی در زندگیم دیدم هرچند کوچک اما برای من مهم است

    یادم وقتی که کوچیک تر بودم مهمان میومد مادرم دستمال کاغذی ها رو می‌آورد و که اونها استفاده کنن اما وقتی نوبت ما میشد میگفت شما بهتره دستتون بشورید و از دستمال کاغذی ها استفاده نکنید واسه مهمان و من همیشه آرزو داشتم که وقتی میوه میخورم و دستام خیس میشه با دستمال کاغذی خشک کنم

    الان وقتی سطل زباله ام باز میکنم میبینم 99 درصد فقط دستمال کاغذی بعضی موقع 100 درصد

    خداروشکر هر کاری که میکنم نیاز باشه بدون درنگ سراغ دستمال کاغذی میرم دیگه پر تکرار ترینش همین که دستم خیس میشه یا صورتم با دستمال کاغذی خشک میکنم، خداروشکر و هر چند روز که تموم میشه میرم یکی دیگه میارم

    امروز صبح که بلند شدم سایت چک کردم و خیلی دوس داشتم که از دوستان پیام داشته باشم که این اتفاق نیوفتاد تا بعدظهر که اومدم سایت دیدم برام چندتا پیام اومده و دایره آبی کنار اسمم قرار گرفته ممنونم از دوستان عزیزم در سایت که بی تفاوت از پیام ها نگذاشتن

    خداروشکر میکنم

    خداروشکر امروز ناهار ماهی شیر داشتیم این ماهی برای ورزشکار ها خیلی خوبه یعنی تعریفش از ماهی گیرا شنیده بودم و مادرم برخلاف روزهای قبل اینبار با کشمش و پیاز داغ درست کرد چیزی که من خیلی دوست دارم

    در حالی که دفعه های قبل حشو یا سس گوجه طبیعی درست میکرد با لیمو ترش خوردم جای همه ماهی دوستان خالی

    خداروشکر میکنم بخاطر اینکه تونستم برم اهواز و از نزدیک شاهد بازیکن ملی حفاری اهواز و پالایش نفت آبادان باشم و بازیکنای دعوت شده به تیم ملی رو از نزدیک برای یه بار دیگه ببینم تازه توی ردیفی که من نیمه دوم رفتم نشستم سرمربی تیم ملی فوتسال هم نشسته خانم سلیمانی

    خانم سلیمانی رو دوبار هم که دارم توی سالن میبینم

    یه بار آبادان و یه بار اهواز

    خداروشکر که تونستم بازیکن یا دربازه بان مورد علاقم ببینم و از کنار م با فاصله نزدیک رد شد و دوست داشتم باهاش عکس بگیرم ولی خب اون لحظه شرایط مساعد ندیدم ایشون وقتی اینستاگرام داشتم و دوباری که درخواست کمک داشتم سعی داشت بهم هرجوری که میشه کمک کنه که همین ازش ممنونم خانم لطفی آبادی شماره 33 پالایش نفت آبادان

    خدایا سپاسگزارم که روی میز خودم و کنار دفتر و کتاب هام و لیوان شیرم دارم کامنت مینویسم و نعمت هایی که بهم دادی یاد میکنم

    خداشکرت که امروز با خودم گفتم دوست دارم یه نفر بهم پیام بده و این اتفاق افتاد

    خدایاشکرت که امروز میتونم و تونستم برای زندگی سعی و تلاش کنم که تغییر کنه

    خدایاشکرت که 16 روزه دارم هر صبح ساعت 8 بلند میشم فقط یک روز 9 بلند شدم

    ممنونم که بهم توان میدی

    خدایاشکرت بخاطر اینکه من هدایت کردی به سمت سایت استاد عباسمنش و بهم داری میگی که باید سعی کنم کنترل کانون توجه تمرین کنم تا بتونم ذهنم و زندگیمو کنترل کنم

    هرچقدر اینو درک کنم شور و شوق حال خوب اتفاقات دلخواه به من و من به اونا نزدیکتر خواهد شد.

    با ایمان

    مریم درویشی

    1403/7/25

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2915 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته عزیز

    امروز چهارمین روزی است که این فایل گوش میدم و کامنت چهارم

    استاد: بچها خیلی روی این قضیه تکامل مقاومت دارند

    من: بله استاد خیلی و توی کامنت میخوام مقداری درموردش صحبت کنم و بازش کنم

    چرا ما دوست داریم یه شبه برسیم به خواسته هامون چون میخوایم خودمون ثابت کنیم بقیه حالا یا قبلا بهمون اسیب زدن میخوام بفهمونم که خیلی خفن و موفق هستیم و توی ذهنشون آدم موفقی باشیم

    یا اینکه دوست داریم میخوایم خودمون ثابت کنیم به یه عده بگیم منم مثل شما هستم و..

    مهم ترین نشونه کسی که میخواد خیلی سریع تر برسه و مدام توی فکر رسیدنه اینکه به خواستش چسبیده و این ویژگی مشترک شخصیت هایی هست که میخوان بدون طی کردن تکامل برسن بشدت به نتیجه فکر می‌کنند و فقط نتیجه می‌بینند

    خب این وسط بگم هدایت شدم به جلسه 1 راهنمای عملی متن این جلسه نکته های خوبی بیادم انداخت دلیل اینکه میگم بیادم انداخت بخاطر اینکه من قبلا بهش عمل کرده بودم

    عدم درک قوانین

    نبودن احساس لیاقت

    و عزت نفس

    از عواملی هست که یک فرد به خواستش بششششدت میچسبه و بجای لذت بردن از مسیر و حرکت در مسیر حل مسائل برای رسیدن به اون خواسته، بشدت وابسته به نتیجه است و اصلا قدمی از قدم برنمیداره

    یک شخصیت تایید طلب که باور داره بدون تایید بقیه کارش اشتباس، حرفش اشتباس یا بده یا ناکافی، مسیرش اشتباس و…

    مدام منتظر که تاییدیه ای از طرف بقیه بگیره که فکر کنه حرفش خوب بوده کارش درست بوده

    یه انتظار خسته کننده..

    یا وابسته به توجه بقیه س تا بتونه کارش پیش ببره و احساس خوبی داشته باشه

    به محض اینکه متوجه این شدم یعنی درک و اگاهی ذهنم شروع کرد خب خوب شد الان باید همه بریزن کامنتهات رو لایک کنن بهت توجه بشه همون لحظه گفتم صبر کن ببینم چرا اینقدر عجله که به نتیجه برسم

    ببین این همون حرفهای خانم شایسته توی متن جلسه اول راهنمای عملی هست

    این نشون میده کار داره این باور باید ادامه داد

    اما یه چیز خوب بیاد اوردم من وابسته به نظر و تایید و لایک و ستاره و دیگران در هیچ کجا نیستم من همون دختری هستم که وقتی تصمیم گرفت فوتسالیست بشه هیچ کس نبود بگه آفرین دختر بهترین کار میکنی همش یا مخالفت بود یا کنار رفتن و ترک کردنم

    من تمام اون تایم خودم به هدفم، علاقم باور داشتم و از اونجا که فقط من مهم هستم و جهان داره هر لحظه به فرکانس های من پاسخ میده نه پدر، مادر خواهر و دوست و فامیل و هم کلاسی و مردم و..

    پس اینکه اونا تایید کنن یا نه مهم نیست چون من مهم هستم و فرکانس های من

    بخاطر همین من این تصمیم گرفتم پاش موندم و لذت بردم کی بود بگه به به دختر میخوای بری فوتسالیست بشی عجّب کاری داری میکنی

    خودم بودم خودم تازه خیلی ام باهام بد اخلاقی و مخالفت شد و تهدید شدم به تحریم و خیلی برچسب ها هم بهم زدن ولی من باور داشتم به خدا به ندای درونم به چیزی که وقتی بهش فکر میکردم حالم خوب بود نه چیزی که بقیه فکر میکردن باید انجامش بدی که جامعه تو چشم باشه

    خدایا شکرت بخاطر تو دختر که اینقدر شجاع بودی و هستی و خواهی بود عزیزم

    تو افتخار منی

    تو خیلی قوی هستی که تونستی این تصمیم بگیری برای زندگیت و مسیر اینده خودت انتخاب کنی با حال خوبت و همراه اوس کریم

    مشاور و مراقب هر لحظه من

    کسی که باور داشتم ازم محافظت میکنه

    نذاشت کسی دستش بهم بخوره چون پدرم خیییییلی عصبانی بود که میخوام این کار بکنم

    خدایا دوستت دارم

    خالصانه ترین روزهایم باهام بودی وقتی هیچ کس درک نمی‌کرد چرا میخوام اینکار انجام بدم

    من بودم و خدا و فایلهای استاد عباسمنش و البته دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها

    من بودم و خودم حالا باید پا در مسیری میذاشتم که چیزی ازش نمیدونستم

    فوتبالی بودما فوتسالی بودما ولی هیچ وقت جرئت این نکردم از یه جایی برم جلوتر چون سال‌های آخر دبیرستان وقتم صرف درس و کتابا میشد

    تنها تفریحم برنامه 90 بود

    خیلی دور شدم خیلی خودم دور کردم ازش ولی پیداش کردم و شناختمش

    دوست دارم فوتسال جون

    تو وسیله بودی که خودم ببینم و به خواست خودم زندگی کنم

    توی این مدت وسیله بودی که من خودم پیدا کنم که تلاش کنم خودم پیدا کنم

    من عاشقتم، میخوام بدونی خیلی دوستت دارم

    بهترین روزهای زندگی رو با تو تجربه کردم

    میدونم شاید این حرفا از وابستگیم باشه ولی واقعا نمیتونم جلو خودم بگیرم بهت قول میدم زودی برمیگردم دارم روی خودم کار میکنم

    هوووف بهتر برگردم به آگاهی ها

    در نهایت باید روی خودم کار کنم و هر روز سعی کنم بهتر وبهتر بشم توی این قضیه

    چون من لایق آرامش و حال خوبم

    با ایمان

    مریم درویشی

    1403/7/24

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2915 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیز

    امروز سومین روزی هست که این فایل میبینم در کنار گام هر روز

    کامنت سوم:

    استاد:قانون تکامل اینکه و هیچ راهی نیست که بتونی دورش بزنی وگرنه به پوچی میرسی

    ذهن:پس اگر اینطوره خیلی طول میکشه که برسی و اصلا نمیرسی

    من این وسط :گریه :'( و درد

    با این وجود چاره ای ندارم که کامنت بذارم

    درسته با دیدن هر فایل مقاومت در پذیرش احساس کردم ولی این داستان چون از خیلی وقت به خصوص از پارسال که تصمیم گرفتم برگردم فوتسال و یه جامپ بزرگ داشته روزی نبوده که نجوای ذهن توی گوشم نباشه خداشاهده که میگه نمیرسی وقت نمیشه طول میکشه روزی نبود که اینو نشنوم در برخوردام در مسیر و..

    بخاطر همین انتخاب کردم که کنار هر گام این فایل هر روز ببینم با اینکه تک به تک فایل ها عالین و موضوعاتی بسیار مهمی هست درکشون توی زندگیم خیلی مهم میبینم

    ولی من آدم این شاخه و اون شاخه پریدن نیستم که بخوام از فایل به اون فایل برم

    پس میمونم اینجا تا ببینم در ادامه چه باید بکنم.

    من یه نکته بگم خیلی مدت زیادی به خصوص وقتی اینستاگرام بودم سعی میکردم از این اهنگای انگیزشی و خیلی انرژی که روی موفقیت ها میذاشتن انگیزه بگیرم فکر میکردم وای الان اینو گوش دادم انرژی گرفتم میرم میترکونم ولی هیچ که هیچ

    همین چند شب پیش بود که صدای یکیش از اینستاگرام خواهرم شنیدم ولی یاد این افتادم که چقدر درگیر این چیزا بودم ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد

    دقیقا این مثال درمورد جمله جیم ران که میگه اگر به احمق انگیزه بدی یک احمق با انگیزه خواهی داشت و از قول استاد تا وقتی که قوانین درک نکنی مهم نیست چقدر انگیزه داری

    نکته مهم تر که امروز متوجهش شدم

    من داشتم کامنت یکی از دوستان میخوندم در گام 14 که ذهنم شروع کرد به مقایسه کردن که ببین اینا چه نتایجی دارن تو چی، بعد من بهش گفتم منم اینا رو ساختم و اینو اون رقم زدم بعد گفت ولی نابودشان کردی همون بود حسم خیلی بد شد و هرچقدر سعی کردم ذهنم کنترل کنم و برسم به یک کامنتی که این قفل درون ما رو بشکنه خلاصه نشد

    تا اینکه متوجه سرزنش ذهنم شدم و یادم افتاد استاد توی این فایلی که اتفاقا قراره هر روز گوشش بدم از خودش مثال میزنه، استادم میتونست خودش سرزنش کنه بگه خاک تو سرت عباسمنش این همه زندگی ساختی رشد کردی بندر عباس اومدی تهران خودتو نیست نابود کردی اخه چش بود همون بندرعباس چهارتا آدمم دورت جمع بودن براشون سخنرانی میکردی این همه هم دوستت داشتم

    یا همون جا میموندی بعدتر میومدی نه الان که بدهکار شدی توی شهر غریب و بزرگ مثل تهران حالا باید بشین جمع کنی بینی میتونی پول بقیه بدی یا نه

    احتمالا این حرفها اون تایم به سراغ استاد عباسمنش اومده ولی اینکه استاد الان سالهاست که واقعا زندگیش از همه لحاظ در مسیر رشد بیشتر و قشنگتر بوده بخاطر اینکه دقیقا مثل اون قسمت فایل که گفتن اشکالی نداره.. به خودش گفته اشکالی نداره و دوباره تصمیم گرفته خودش بسازه واوو استاد واقعا شما رو عزت نفستون تحسین میکنم که اینقدر خوب تونستین از پسش بربیاین یه شبه نبود ولی جوری شد که دیگه مثل اون موقع این اتفاقا تجربه نکردین

    خداروشکر میکنم حسم بهتر شد

    و مهم تر از همه اینکه هنوزم دارین روش کار می‌کنید نمیدونید این اروم کردن ذهن از خود سرزنشی چقدر خوبه، الان برای لحظاتی اروم تر شدم

    چون منم خیلی خوب تکاملم طی کردم و آرام و با لذت رشد میکردم ولی از وقتی که از مسیر تکامل کم کم خارج شدم و زندگیم رو به زوال میرفت همش آدمهای اطرافم منو سرزنش میکردن که ببین خودتو بدبخت کردی کنکور و دانشگاه ول کردی الان کجایی؟

    جالبع اون موقع آدمهایی که از قانون مثلا سردرمیاردن هم بهم پیشنهاد میدادن که اره برگرد برو همون دانشگاه

    خداروشکر که نرفتم هرچند یه اخلاقی ام دارم که دوست ندارم برام تصمیم بگیرن که چیکار کنم با اینکه راه اشتباه میرفتم

    مدام اذیت بودم چون کسی نبود که منو ببینه و اینو پرسه که چرا نرفتی

    یادمه وقتی رفتم دبیر شیمی دبیرستانم ببینم اون تایم شوهرش و پسرشم خونه بودن

    بعدش بهم گفتن چیکار کردی خودت بدبخت کردی و… الان که این حرفها میزنم خیلی درد داره ولی این خیلی خوبه چون دارم چیزهای مهمی رو بیاد میارم

    یادمه وقتی میخواستم فوتسال شروع کنم هنوز نرفته بودم سر تمرین، بابام میگفت دختر خودت بدبخت نکن و کلی حرف زد ولی من اون تایم به چیزی که درونم و الهامات گوش میدادم و جالبیش اینکه من بدبخت نشدم و لذت میبردم من میدونستم چرا دارم این مسیرو میرم و اینکار میکنم و دیگه نمیخوام برم دانشگاه مهندسی بخونم

    از اینکه خدا داره هدایتم میکنه این لحظه سپاسگزارش هستم

    وقتی میدونی براچی تصمیم گرفتی خیلی راحت تر حرفهای بقیه که از ناآگاهی و نادانی ن هست عبور میکنی و یه لبخند کوچیک میزنی کارت انجام میدی

    اعتراف میکنم توی این مدت این جوری نبودم خیلییییییییی درگیر سرزنش و خود خوری ها بود

    مخصوصا که همونطور اول کامنتم گفتم ذهنم بعد از خوندن نتایج خیلی خوب یکی از دوستان توی این پروژه منو برد به سمتی که اره درسته تو ام نتایج خیلیی خوبی داشتی ولی نیستو نابودشان کردی و ببین چه عقبی از بقیه اونا کجان تو کجایی، تو توی چه وضعیتی هستی اونا چه وضعیتی هستن

    این قسمت از زندگی استاد الگوی خوبی هست اگر استاد تونسته توی این مقطع زندگیش ذهنش کنترل کنه یا بگیره بالاخره افسار این ذهن سرزنش گر بدست بگیره چرا من نتونم

    استاد تونست بپذیره و بهترش بسازه جوری که ذهنم بخواد بیاد نجوا کنه میزنه توی دهنش چون یه عالمه نتایج و تغییر رقم زده و اصلا ذهن نمیتونه صحبت کنه و بگم اره عباسمنش قبلا چی بودی برای خودت بندرعباس چقدر خوب بود اونجا لذت میبردی صحبت میکردی برای افراد مشتاق حالا اومدی تهران باید با یه زن و دوتا بچه این همه بدهی بدی تازه حرف مردمم هست

    استاد جان خیلی ممنونم بخاطر اینکه با صداقت این حرفها رو زدین

    خیلی خیلی دوست دارم بیشتر بیشتر باور کنم حرفهاتون. کمک بگیرم تا زندگیمون اساسی و بنیادین تغییر بدم

    در پناه خدای مهربان

    با ایمان

    مریم درویشی

    1403/7/23

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2915 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیز

    الان گام 13 هستم ولی از دیروز که گام 12 گوش دادم تصمیم گرفتم این فایل هر روز ببینم

    تاجایی که بتونم کامنت بذارم هرچند کار خیلی سختی هست ولی من امروز کنار گام 13 این فیلم گوش دادم یعنی به نوعی هم دیدم هم گوش دادم

    از خدا میخوام کمکم کنه این یک هفته ای که قرار هست هر روز این فایل همگام با هر گام ببینم از پسش بربیام

    مریم طبیعیه که در مقابل این حرفهای استاد مقاومت داشته باشی چون حتی وقتی میخوام بیام بگم باشه من دیگه از این به بعد میخوام تکامل درنظر بگیرم طبق اون اروم با لذت برم

    ذهنم از پشت صحنه بدون اجازه من میاد میگه نه تو میتونی این تکامل انجام بدی اما بخاطر فلان عامل طول میکشه

    دقیقا همونجا سعی کردم با چندتا سرچ توی اینترنت چندتا مثال خوب پیدا کنم یعنی از قبل توی ذهنم اومدن

    اما این ذهن من اینقدر شنیده و بدون تفکر باور کرده که به این راحتی نمیتونه قبول کنه

    همین موضوع داره نشون میده دلیل لذت و راحتی و آسونی مسیری که ما میریم تا به خواسته هامون برسیم ساختن باورهایی که امکان پذیر بودن خواسته هامون بهمون نوید میده،

    چیزی که من باید به قوی شدن توش استمرار بخرج بدم یعنی هر روز بدون استثنا متمرکز بشم

    استاد من خودم بازی های فرانسه توی جام جهانی 2018 یادمه اتفاقا همون سال هدایت شدم و پیش بینی کردم فرانسه قهرمان میشه

    دقیقا یادم همین کلیان امباپه توی بازی با آرژانتین که علیرضا فغانی هم داورش بود با استارت سریع‌ش و رفتن به محوطه جریمه آرژانتین خطری ایجاد کرد که مدافع آرژانتین مجبور شد خطا کنه و پنالتی بده به تیم فرانسه

    اون سال خیلیی خوب بود ولی خیلییی به این که چه تکاملی طی کرده فکر نکرده بودم یعنی همونقدر که توجه کردم واقعا اون تایم تکاملم توی فوتسال گذروندم

    چه الگوی های خوبی پیدا کردم لوکاکو، لوکا مودریچ،

    کاوانی ،پاوارد و تیم فرانسه که عالی بودن

    امباپه انصافا نسبت به خیلیایی که توی اروپا فوتبالشون شروع کردن موفق تر بوده

    میطلبه که هم روی ساختن یک شخصیت مستقل تمرکز کنم و بخوام بیشتر روی خودم کار کنم

    با ایمان

    مریم درویشی

    1403/7/22

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2915 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و دوستان حاضر در این پروژه خانه تکانی

    وقتی این فایل پلی کردم و دیدمش در مرحله اول مقاومت احساس کردم تا بعد از اینکه تموم شد واقعا حس کردم یه مقاومتی اینجا وجود داره بقیه فایلا هم مقاومت داشتما اما این یه جور حس میکردم

    بعد از تموم شدن فایل ادامه داشت مقاومت تا اینکه از یه جایی دیگه حسم خوب شد بهترم شدم احساس کردم یکم لطیف تر شدم

    من از دیشب تصمیم داشتم که امروز علاوه بر فایل گام دوازده یه گام دیگه هم گوش بدم که که گام یازده توی ذهنم بود چون مطالب اون قائلم خیلی عالی بود اما حس گفت این فایل بذارم یه هفته گوش بدم

    و کامنتها رو بخونم که به امید خدا امروز هم صبح به عنوان گام 12 دیدمش و هم امروز بعدظهر دوباره این فایل با دقت نگاه کردم

    از اونجا که میدونم من در اعماق وجودم درگیر ناامیدی هستم نسبت به هدفم از اونجا که الان نیم فصل اول لیگ برتر هفته سومش تمام شد و کمتر از 10 روز دیگه نقل و انتقالات لیگ 1 تموم میشه خیلی بشدت تحت فشار هستم و از پارسال هم این فکر که نمیرسی طول میکشه نمیتونی و از اونور این فکر که باید حتما امسال لیگ برتر باشی حتما اولین بازیتو بکنی و گلم بزنی مثل یه سایه همراهم بوده همیشه و واقعا اذیت شدم اذیت واقعی یعنی من أین همه تمرین کردن و دویدن و… انگار نه انگار هنوز که هنوز خودم در حد لیگ استانی میبینم در حالی که اراده من عجیب غریب بود توی این تابستون

    خلاصه اینکه ناامیدی درونم فکر میکنم ارتباط مستقیمی داره با متوجه نشدن یا درک نکردنم از مفهوم اصلی تکامل که استاد عباسمنش با تکیه بر اون مسیرهای لذت بخشی طی کرده و اصلا زجر نکشیده فقط بخاطر اینکه یه مسیر درست و اصلی شناخته خیلی راحت به خواسته هاش میرسه

    ذهنم به شدت درگیر مقایسه ست و آرام آرام دارم میفهمم، خیلی مثال ها دارم از اینکه نخواستم درک کنم اصل این قانون تکامل رو که یه قسمتیش در پاسخ به کامنت یکی از دوستان توی همین صحفه نوشتم

    از فوتسال و فوتبالم

    از اینکه توی فوتبال با وجود عدم آمادگی فیزیکی رفتم استارت زدم توی چمن در حالی که من فوتسالی بودم و با یه بدن درد شدید اومدم خونه خدا میدونه چقدر بدنم درد میکرد تک تک سلول های بدنم داشت می‌ترکد خداشاهده تک تک اون موقع خیلی توقع داشتم دوستام که اتفاقا شاگردای عباسمنش بودن بفهمن متوجه بشن بهم کمک کنن ولی هیچ کدوم اصلا نفهمید که من دارم چه دردی میکشم و خیلی زود دیدم دیگه دارن از پیشم میرن و کم کم، کم پیدا میشن، آخر با انگیزه هایی که اونا دادن بهم من شروع کردم و خودم توی چایی انداختم که حالا هیچ کس نبود و خودمم نمیتونستم کاری بکنم خدا میدونه چقدرررر تررر برای من سخت بود خونه نشینی و جرئت نکردن برای شروع، برای منی که عاشق ورزش و این داستانا بودم همیشه حسرت موند از اون موقع که من نتونستم خودم بلند کنم

    اوه مریم خودت کنترل کن میدونم خیلی سخت بود بابت خیلی احساس گناه دارم مدام میگم خدایا منو ببخش، ولی این مسیر اشتباه بوده که حتما درس داره نه ، برای منه عاشق سخت ترین قسمت ماجرا این بود که نتونم پامو بذارم سالن فوتسال ،

    بعد از داستان فوتبال، اومدم فوتسال دوباره استارت بزنم دیدم مربی این سالن بدون تمرین میخواد تیم بفرسته مسابقات با اینکه اون موقع قانون نمیدونستم یعنی یادم رفته بهش باور نداشتم اما یه حس بهم میگفت با این جلو. رفتن خیلی خطرناک به علاوه که توی تمرینات حس میکردم انگار کشاله رانم ،منظورم همون قسمت روی ران هست داره پاره میشه مثل چی ترس ورم داشت اومدم نشستم زدم زیر گریه خیلی سخت بود تجربه این احساس

    بار سوم هم دوباره رفتم سالن خاطرات شروع اولم و تمام اتفاقات خوبش منو گرفته بود و تمام وقتای سانس توی فکر گذشته بودم نه کار کردن توی لحظه حال و رقم زدم و تمرین کردن و ول کردم

    تا دوباره بعد از چندهفته برگشتم سر تمرین

    هرچند الان به دلایلی تمرین ندارم ولی متوجه موانعی شدم و آروم آروم به خصوص با همین فایلهای لایو میرم جلو، کلا میخوام روی احساس لیاقت کار کنم و از فضای این سالن و مربی و.. فاصله بگیرم و تغییر بدم شرایطو

    یا یادم چند سال پیش ظهر بدو بدو رفتم لباس شنا خریدم که با مامانم و خواهرم بریم استخر

    خدا شاهده همیچین که وارد استخر شدم گفتم یک دو سه پریدم توی آب حالا مننننن توی عمرم حتی یه بارم استخر نرفته بودم حتی شنا هم بلند نبودم حتی نمیدونستم شنا کردن چجوریه وای شاید باور نکنید ولی دقیقا پریدم همونجا که عمقش بیشتر بود و خلوت بود تقریبا 3.5 ،4 متر عمق داشت و من حتی نمیدونستم که کف استخر شیب دارررره خدای من فکر میکردم صاف یه اندازس

    وای همینطور دست دست میزدم زیر پام خالی میشد میدیدم نمیرسم به بالا یهو غریق نجات پرید توی آب منو آور. بالا و من از اینقدر گیج بودم که خندم گرفته بود اون موقع نمیدونستم چه چیزی از سر گذروندم و چه بلایی داشتم سر خودم می‌آوردم خداااااای خدای شکرت که زندم

    دیگه بعد از اون شنا و استخر نرفتم

    هر موقع مامانم میخواد بره یا قصد داره بره میگه تو نمیای ؟ میترسی هنوز؟

    یا یه مثال دیگه یادم از پول ساختن،

    یادم سال 98 وارد بورس شدم و با مبلغ 200 هزارتومن که مامانم بهم داد بعدش با همون پول سود خوبی ساختم دو سه تا سهم به ارزش 200، 100 و.. داشتم و همینطور یه مقدار پولی تونستم بسازم که زیر 5 ملیون می‌رسید

    یه روز دختر خالم گفت تو بیا برای من سهم بگیر و چون میدونست من اطلاعاتی دارم و بلدم خرید و فروش کنم قرار بر این شد که یه مقداری پولی به بده و من اون توی چندتا سهم

    سرمایه گذاری کنم

    از اونجا که من مبلغ بالای 5 میلیون که هیچ خود 5 میلیون هم تا برام یه تارگت جدید میبود و اصلا تا حالا تجربه و قدمی در اون حد برنداشته بودم با مبلغی که الان یادم نیست مثل 10، 15 میلیون من براش خرید کردم

    صبح بعد از خرید به فاصله از بورس پیام گرفتم که بانک دی (یکی از سهم هایی که خریدم) مشمول قانون 141 تجارت هست و علامت کنار نماد قرمز بود

    و من وقتی اینو فهمیدم از ترس مردم گفتم آخ که الان پول ها از دست میره و اصلا بلد نبودم اونجا مدیریت استرس داشته باشم

    با تلفن کردن با دفتر یکی از کارگزاری ها گفتن چیزی نیست ولی من قلبم مطمئن نبود چون علامت قرمز یه مفهوم داشت که این نماد توی وضعیت خاصی هست

    و من دستم از اون موقع داغ کردم که دیدم همچین حرکتی نزنم برای هیچ کس

    و تنها پولی که خرید و فروش کردم برای مامان بابام بوده که اصلا ارزشش خیلی خیلی کمتر از اون چیزی بود که من درموردش اشتباه کردم

    همین چند وقت پیش بابام بهم گفت من پول بدم تو بخری

    گفتم ریسک داره بالاخره پول توعه اون گفت اشکالی نداره من گفتم نه واقعا اگر خودت تحقیق کنی بررسی کنی خیلی بهتره از دوستات بپرسی و چهارتا اطلاعات یاد بگیری

    و بیخیال شدم و الان یه هفته س دارم سهام های پدر و مادرم میفروشم

    حتی سهام هایی که ازشون یه یا 3 تا نگه داشتم که سود مجمع شون بگیرم هم میخوام بفروشم

    دیگه دستم داغ کردم یه همچین حرکتی برای هیچ کس حتی خودمم نزنم

    خیلی ذهنم مقاومت داشت از اینکه این داستانا تعریف کنم میگفت بعدا و اینا ولی من اینکار انجام میدم و حتی دوباره میام مینویسم

    یه نکته مهم از این فایل برام جالب بود که عباسمنش از مسیر اشتباهش گفت و همه چیزو باز کرد و من فهمیدم بلکه استادی که خودش این مباحث تدریس میکرده یه روزی هم مثل من اشتباهاتی مرتکب شده که سخت بوده

    حتی اینکه استاد میخواسته بترکونه و از نظر بقیه یه حرکت خفن زده باشه هم برام جالب بود که همه ما مثل همیم و فکر نکنم که فقط منم درگیر این مسیر تایید گرفتن و ثابت کردن ها میشم

    در پناه خدای مهربانم باشید

    با ایمان

    مریم درویشی

    1403/7/21

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2915 روز

    📍📍📍📍📍📍📍📍📍

    سلاممم به اندیشه عزیزممم

    این چند روز مخصوصا وقتی دیدم که دوستانم میخوان مهاجرت کنن یا دارن رانندگی یاد میگیرن یا بلدن

    یا یه سری چیزای دیگه توجهم روی سن بود

    یه چیزی میگفت تو که سنت کمه

    توکه سنت کمه

    سن من نصف سن شماست

    ولی دقیقا من برای رانندگی یاد گرفتن

    برای مهاجرت کردن این ترمز را پیدا کردم

    جالب است که برای شما اینه که سنت بالاست و نمیتونی

    برای من اینه سنت پایین و نمیتونی

    که این مورد شده از همون برچسبایی که به ایمان میزنند

    در صورتی که پدر خودم توی سن 40 به بالا دست به فرمون شد

    در حالی که هر پسری با احتمال زیاد دست به فرمون شده

    تازه اون موقع کلی تمرین کرد و راه افتاد

    و

    اما در کنارش دوست خواهرم و

    همینطور توی تبلیغات پورش پانامرا جدید که اومده دختری 16 ساله انتخاب کردن که توی تست مارپیچ با ماشین پورش در زمان کم رکورد عالی زد

    خداروشکررر

    خداروشکر

    که هدایت شدم به کامنت شما

    اندیشه جان این صلابت در قلمتان را تحسین میکنم

    قلبا عاشقت هستم تا حالا باهم صحبتی نداشتیم ولی حسی درونم میگه شبیه منی

    عاشقتم

    مریم♥️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2915 روز

    سلام خانم قدیری عزیز

    چه نکته خوبی اشاره کردین اینکه فرصت دیدن رشدهام دارم و همینطور فرصت بررسی.

    این نشون میده چقدر به آرامش و احساس خوب رسیدین و تقلا نمیکنین و استاد توی فایل شباهت علف های هرز با باورهای محدود کنندمون و ذهنمون گفتن آدم باید هدفش قسمت قسمت کنه از اولین جایی که میتونه و قابل انجام شروع کنه بعد کم کم ادامه مسیر رو انجام بده، دستورالعملش هم اینکه وقتی من قدم اولم رو برمیدارم و یه موفقیتی بدست میارم بابتش، اعتماد به نفسم میره بالا و توانایی خودمو هرچند کوچیک در مقابل اون چیزی که توی تصویر بزرگتر میخوام تحسین و تایید میکنم و به خودم میگم ببین تونستم انجامش بدم ببین از پسش براومدم ببین منم استعداد دارم توانایی دارم مهارتش میتونم یاد بگیرم اون وقت از انرژی انگیزه و مهم تر باوری که از اون قدمی که برداشتم بدست آوردم میرم قدم بعدی، قدم بزرگتر یه کوچولو بزرگتر از اون

    یه نکته ی دیگه ای که توی اون فایل بود اینکه استاد گفتن قرار نیست اندازه همه قدم های ما یکی باشه اولش ممکن کند بنظر برسه ولی بعدش سرعت رشد بیشتر میشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2915 روز

    سلام آقای امامی امیدوارم حالتون خوب باشه هرچند توی این شرایطی که دارید واقعا سخت،

    من توی گام های قبلی کامنت یکی از بچها رو خوندم که نوشته بود من بدهکاری هامو قسط بندی کردم برای خودم و الان تا بخشی دادم و بخشیش مونده و حالم خوبه

    خواستم بگم ادامه بدید هرجا که ذهن خواست ناامیدتونه کنه سعی کنید برگردید که پیروزی نزدیک است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2915 روز

    سلام آقای حسینی

    اول اینکه تشکر میکنم بابت کامنت خوبتون خداروشکر که زندگی داره اون روی قشنگ و زیبا و راحتش به شما و همسرتون نشون میده

    دوم خیلی خوشحال شدم وقتی خوندم والیبال بازی میکنید من خودم یه بار توی سن کمتر از 15 به تیم شهرستانمون دعوت شدم و خیلی ها بهم میگفتن برای والیبال خوب هستی و حتی یکبار دم عابر بانک بودم یک خانم بعد از تموم شدن کارم بهم گفت خیلی خوبه قدت خواهرم فلان شهر تیم داره بیا اونجا بازی کن

    دستای کشیده و قد بلندم چیزی بود که هرکسی میدید میگفت تو خیلی خوبی

    حتی بسکتبال هم پیشنهاد داشتم از یکی از مربی‌های شهرمون

    ولی علاقه همیشگیم فوتسال و فوتبال بود و دوست داشتم فوتسالیست بشم از 14 15 سالگی به خودم میگفتم

    از 18 سالگی شروع کردم

    و الان 24 سالمه تقریبا میشه گفت 1 سالی میشه برگشتم ولی بخاطر اینکه میخواستم از همون اول سنگ بزرگ بردارم مثل وحید شمسایی توی قدم اول برم لیگ برتر و اولین بازی، بازی کنم و گل بزنم وبه تیم ملی دعوت بشم

    حتی اگر بهم میگفتن فلان تیم استانی توی یه استان دیگه میای میگفتم نه، با خودم میگفتم من آمادگی ندارم بعد برمیگشتم خونه میگفتم اگر قرار باشه برم یه استان دیگه همینجا توی استان خودمون دوتا تیم لیگی برتری هست میرم اونجا

    همین سنگ بزرگ باعث شد من اصلا نتونم قدم از قدم بردارم

    کلی دور سر خودم چرخیدم و اومدم از باشگاه شهرمون دوباره استارت زدم

    بارها آرزو ها کردم کاش برمیگشتم به 18 سالگی چقدر خوب اونجا داشتم تکاملم طی میکردم هر روز شجاع تر میشدم

    با هم تیمی هام موقعیت گل میخواستیم پاس گل میدادم یا گل میزدم، پا به توپ بازیکن حریف رد میکردم میرفتم جلو

    پشت سرم یارم بلند میگفت آفرین

    اوایل یادمه عقب گیر میبودم کسی اعتماد نمی‌کرد پاس عقب بهم بده چون خیلیی میترسیدم

    که اشتباه کنم کم کم ترسم ریخت

    کلی از بازی‌های تفریحی سالن لذت میبردم

    خلاصه کلام بگم همش لذت بود لذت و یادگیری و نگران هیچ چیزی اون جلو نبودم

    یادم با خودم میگفتم من میتونم با کار کردن روی باورام توی 6 ماه به اندازه ی کسی که 2 یا 3 سال کار کرده رشد کنم الان که بیادش آوردم برام سخت بود ولی باید بپذیرم که گذشته دیگه گذشته و باید این لحظه دریابم

    دقیقا باورم این بود و قدم به قدم مسیر میرفتم

    توی فاصله بین 18 تا الان 24 سالمه بارها رفتم سالن حتی یه بارم رفتم چمن ولی هربار رها کردم

    چمن رها کردم چون وقتی برگشتم خونه تمام بدنم سلول به سلول درد میکرد

    دومین بارش سالن بود که اونم رفتم و برگشتم چون فهمیدم مربی بدون تمرین کردن میخواد تیم بفرسته مسابقات و دوم اینکه من حین بازی توی سالن همش احساس میکردم کشاله رانم میخواد پاره شه اصلا یه ترس عجیبی داشتم که منو بیخیال کرد و با گریه از این موضوع برگشتم خونه کلی هم مسخره شدم توسط بقیه که کم آوردی و فلان

    همین تیم رفتن مسابقات وکلی مصدوم دادن البته خداروشکر میکنم که باهاشون همراه نشدم

    بار سوم وقتی رفتم اینقدر رر خاطرات سالن و اینکه مثل قبل نیستم منو اذیت میکرد که همه چیو هر بار قورت میدادم هر بار دلم میخواست خاطرات گذشته رو یادآوری کنم

    هر بار بگم قبلا چقدر خوب بود

    یک کلام گذشته از ذهنم پاک نمیشد و من به خاطر این موضوع و همینطور یکسری بی ایمانی هام دیگه نرفتم

    تا دوباره میتونم بگم 1 ماه بیشتر دوباره تصمیم گرفتم برسم سالن دقیقا از همین تابستون تا اینکه کم کم به تضادی خورد فوتسال شهرمون از 3 جلسه شد 2 جلسه و بعدش گفتن کلا کنسل

    منم خداحافظی کردم و توی این چند هفته اخیر سعی کردم چندقدم بردارم برای هدفم

    بعد از گوش دادن یکی از گام های قبلی که استاد گفت باید کار بزرگ و هدف بزرگ قسمت کنی من گفتم امروز چطور میتونم اولین قدم بردارم چند ساعت بعد مربی بهم پیام داد که بیا تمرین دوباره اول خیلی خوشحال شدم دقیقا روز پنج شنبه بود

    من از قبلش همش حس اینو داشتم که پنج شنبه نیست بابا شنبه ست واقعا حس شنبه داشتم و شروع کردم کارها و وسایلم مرتب کردم آماده کردم برای پنج شنبه

    تا اینکه پنج شنبه رسید و من اسنپ گرفتم رفتم همین که وارد شدم دیدم همه پشت در وایستادن گفتن تمرین کنسل

    نمیدونید اون لحظه چه حس داشتم دلم میخواست تلفن را از مربی بگیرم با نایب رئیس کلی حرف بزنم خیلی عصبانی بودم

    اینقدر که به همه گفتم من میمونم تا اروم شدم میرم و وسطاش گریه کردم

    حالم گرفته شد گفتم خدا تو گفتی بیا مگه بهت نگفتم امروز باید یه امید بزرگ میدادی چرا اینطور شد

    سگ نگهبان اومد چند دقیقه توی فاصله چند متری کنارم نشست هی نگا میکرد

    نمیدونستم چیکار کنم

    اخه خیلی امسال تلاش کرده بودم و بعد از اون صحفه گوشیم را باز کردم دیدم کامنت یکی از دوستان جلوی روم و دقیقا درمورد تضاد هاست و همون نشونه دیدم از اون روز سعی کردم با این نشونه به مسیرم ادامه بدم و هر روز فایلها گوش بدم

    امروز احساس میکنم احساس میکنم باید روی احساس لیاقت کار کنم و خودم لایق بهترینها بدونم

    دقیقا همین الان که دارم برای شما کامنت میذارم مربیم پیام داد و یه خبر شنیدم که منو داره ترغیب میکنه که باید برای خودم ارزش قائل باشم و کمتر از بهترین قانع نشم

    بهترین در هر مرحله و مداری که هستم

    بهترین یعنی چیزی که از مدار و شرایط من یک مدار بهتره نه بیشتر نه کمتر

    بهترین یعنی رفتن به سمت چیزی که من توی این لحظه آمادگیشو دارم

    بهترین یعنی چیزی که حالم باهاش خوبه احساس نمیکنم از سر من زیادیه

    من لایق بهترینام

    خداروشکر میکنم

    آقای حسینی اصلااا فکرش نمیکردم که قراره یه همچین کامنت طولانی برای شما بنویسم اصلا قصدش نداشتم ولی اینجوری پیش رفت، میخواستم اخرش بیام در مورد قانون تکامل نتیجه گیری کنم ولی تا همینجا نگه میدارم

    در پناه خدای مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: