سفر به دور آمریکا | قسمت ۵۴ - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)

بنام خالق زیبایی ها

سلام عشقای دلم

استاد ،نمیدونم تو کدوم فایل بود فک کنم عزت نفس بود دقیق نمیدونم ،شما گفتین عشق بورزید نه اینکه به یک غریبه که اولین بار میبینین بگید جان دلم عشقم،که مثال منشی ها رو زدید که وقتی مریض یا مراجعه کننده زنگ میزنه چنان با قر و تاب حرف میزنه دل طرف میبره.

ولی من چطوری قربون شما ،مریم جان،مایک جان،دوستای گلم نشم.

شما رو هم ندیدم حتی باهم ،هم کلام نشدیم ولی عشقم از درون به شما خیلی خیلی زیاد طوری که گاهی اوقات از شدت عشق و علاقه ای که بهتون دارم تو تنهایی با صدای بلند قربون صدقه تک تک تون میرم.

اشک شوق میریزم.

از خدا میخوام یک روز ببینمتون چه شما چه دوستان تا بتونم عشقم رو حضوری ابراز کنم .خیلی خیلی دوستون دارم.

راستش،غروب یه حس غریبی داشتم حالت بی حسی،از خدا کمک خواستم اول بهم گفت برو با پسرای قشنگت دوش بگیر با هم رفتیم کلی لذت بردیم.باز حالم یه جوری بود گفت غذا درست کن.

گفتم خدایا من حتی دوست ندارم کنار تو خودم ضعیف نشون بدم من میخوام مثل خودت قوی و قدرتمند باشم به همه عشق و علاقه بدم.

یهو یه چیزی تو قلبم گفت امشب با بچه هات روی تخت دونفره مون 4 تایی تو بغل هم بخوابیم.

بهشون بگو عاشقشونی

بغلشون کن.

بهشون بگو بغلتت کنن.

آخه بیشترین لذت همین هاست.

باور های اشتباهی که میگفتن حتما جای خواب بچه ها حتما جدا باشن وابسته میشن

یا پیش بچه ها همسرت بغل نکن

یا همراه پسر حموم نرو.

ولی من رو یکسری چیزا قبول نکردم مثلا با پسرام میرفتم حموم ،یکی 7 سالشه یکی 9.

خوب یعنی چی که من نباید باهاشون برم وقتی آنقدر بچه هام دوست دارن

یک شب در میون ازم خواهش میکنن مگه لذت چیه که من به همه چی گیر بدم یا مثلا اینکه بچه چشم و گوشش باز میشه .

یا از پارسال بیخیال جای خواب بچه ها شدم که کجا میخوان بخوابن .

ولی امشب خدا بهم گفت چهارتایی بخوابین بدون گوشی تو دست .با هم حرف بزنید بگید بخندید خاطرات زیبا بگین.

اومدم نشانه ها رو زدم این قسمت اومد که مهر تایید زد .

این عشق و بازیگوشی استاد و مایک جان.

این در مورد زیبایی صحبت کردن با هم .

روی سبزه ها غلت خوردن مایک جان

اون بازی و راه رفتن توی فواره ها ،یک مفهوم برام داشت که لذت ببر لز حال الانت .از کوچیک ترین چیز ها.

مثل دیدن فوتبال امروز با پسرام.

با هم تو ماشین خیابون گردی کنیم.

اهنگ بزنیم و برقصیم

از بازی کردن بچه هام

از اینکه روزی چندین بار باهم دعوا میکنن میزنن همو ولی به 10 دقیقه نمیرسه بیخیال میشن دوباره همون بازی تکرار میکنن.

اصلا وقتی بچه تو زندگی آدم میاد ،کلی درس میشه ازشون گرفت که مهم ترینش ،رها بودن و لذت بردن تو لحظه .

هیچ نگرانی برای آینده و گذشته ندارن.

خداروشکر که حالم خیلی بهتر شد .

شکرت که این تضاد حس و حال نامیزون بهم دادی تا دوباره یک درس دیگه بهم یاد بدی یه راه حل بهم بدی

آخه تو چقدر مهربونی

چقدر دوست داری که عاشقانه هر لحظه منو هدایت و حمایت میکنی.

خداروشکر که منو تو این مسیر زیبا قرار دادی.

روی تک تکتون میبوسم

در پناه حق شاد و پیروز باشید.