این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/08/abasmanesh-14.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2019-08-19 11:51:182024-08-06 17:17:32سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۷
351نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام مجدد به بچه های سایت عباس منش ، استاد و خانم شایسته و مایک عزیز ?
یادمه یکی از دوستان فایل قبلی کامنت گداشتن که فایل ها کوتاه و کم محتوا شده ؛
ولی عزیز برادر ،
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید … با ذره بین ! ???
آخه چطور میشه این همه درس و نکته ای که برای یاد گرفتن هست رو ندید . مگه نه اینکه هر جلسه تو کامنت ها می تونیم ببینیم که چقدر بچه ها نکات و درس های زیادی رو اشاره می کنن ؟!
این ده دقیقه هست که شما دیدی و اونا هم می بینن.
یاد اون قضیه ی معروف افتادم که یه روز واسه همه ۲۴ ساعته ؛ اگه تو وقت کم میاری تقصیر از خودته.
یه چیز دیگه اینکه آگاهی خیلی سنگینه !
اون ذهن ناخودآگاه یا نیمه آگاه که میگن وقتی اطلاعات جدید و آگاهی بخش وارد میشه که برخلاف میلش و اونطور که برنامه ریزی شده هست اذیت میشه و نمی خواد تو ادامه بدی به نگاه کردن ، نمی خواد تجزیه و تحلیل کنی تا نکاتش رو در بیاری . زجر میکشه ، خسته میشه ، سنگین میشه !
و چون اکثر ما با اون ناخودآگاه شرطی شده ی منفی مخرب اتوماتیکلی یکی و هم هویت شدیم خب خودمون احساس خستگی می کنیم . هربار با دوستی از این حرفا می زنم می بینم یهو خوابش میگیره و خسته میشه . البته یه عده که اصلا شروع به این حرفها کنی همون اول بقدری اون نیمه آگاه و ناخودآگاهشون زجر میکشه و مقاومت میکنه که کلا نمیخوان بشنون حتی ؛ چون اصلا امادگیش رو ندارن .
من از این مطمئنم که آدم هایی که تو این سایت هستن و این مطالب و اگاهی ها رو دنبال می کنن حتما قبلا هم رو خودشون کار کردن و اصلا دنبال این چیزها بودن و اون مقدار مینیمم از خودآگاهی رو رسیده بودن که به اینجا هدایت شدن و باور کنیم که ماها کسایی هستیم که می تونیم این فایل ها رو ببینیم و تجریه تحلیل کنیم و خیلی ها اصلا حتی حال و حوصله دیدن اینها رو هم ندارن .
این از اولین نکته ای بود که خواستم بگم تا در درجه اول خودم و بعد این دوست عزیزم و سایر دوستان هم یادمون بمونه که همینم که این سایت هستیم خودش لطف خدا و خواست خودمون بوده و اونایی که کامنت می ذارن مدار بالاتری هم رسیدن و اونایی که فایل ها رو تجزیه تحلیل می کنن در مرحله ی بالاتری از خودآگاهی و آموزش پذیری هستن .
اون جلسه ای که استاد و خانم شایسته جایزه گذاشتن و گفتن برین سی جلسه قبل سفرنامه رو ببینین که کدوم بهتره ، من با خودم گفتم این دلیل خوبیه که برم تمام اون سی جلسه رو ببینم و ریز به ریز نکاتش رو بنویسم . در ظاهر سی تا جلسه نهایتا یک ربع ساعت و تازه کمتر از اون هم هست . ولی وقتی شروع کردم دیدم من بزور می تونم روزی نهایتا ۴ قسمت رو ببینم و تجزیه تحلیل کنم و بشدت خسته می شدم و ذهن شرطی شده ی من مقاومت بالایی می کرد . واقعا حس کردم چقدر سنگینه آگاهی های جدید . الان نصفشون رو نوشتم و سی جلسه آماده بشه می ذارم کامنت رو تو اون قسمت و شاید جدا جدا هم هر قسمت رو گذاشتم . جایزه و دیده شدنش و لایک خوردن و امتیاز گرفتن و اینها برام مهم نیست . میذارم که اولا خودم هربار اومدم باشه و مرور کنم و هم شاید دیگران هم دیدن و استفاده کردن و هرقدرم اثر بذاره رو زندگیشون هم جنس مثبتش وارد زندگی خودم هم میشه.
خب این رو گفتم که بدونیم همین ده دقیقه ها پر از آگاهیه و باید چندبار همین هارو ببینیم و نکاتش رو در بیاریم.
?
بریم سراغ این جلسه و نکاتش ? :
? خب نکته اول اینکه استاد راحت هرچی بخواد تقریبا سفارش میده . این یعنی آزادی واقعا . این یعنی ثروت . پس بخواه که به ثروت برسی. وقتی بی پول باشی که نمیشه . باید سعی کنی ثروتمند بشی . پس جستجو گر این باش که چطوری از راه درست ثروتمند بشم ؟ همین سوال و خواستن برای ثروتمند شدن تو رو هدایت می کنه به سمت راه هاش !
?دیگه اینکه بازم آمازون ! ببین که چقدر راحت حتی توی استیت پارک هم باشی و در حال سفر محصول رو بهت می رسونن .
اصلا اول اینکه خود ایده ی آمازون و اون داستان جف بزوس و تکاملی که براش طی کرده خودش کلی آموزنده هست و بعد اینکه ببین چقدر برای مشتری ارزش قائله و بمعنای واقعی در خدمت مشتری هست و خب طبیعی هست که چنین ایده ای و چنین پشتکاری و تداومش و طی کردن تکاملش و اهمیت دادن به مشتریان و اینکه توش همه چی هم پیدا میشه باید هم جف بزوس رو جز ثروتمندترین های جهان کنه دیگه .
? نکته دیگه اینکه استاد بخاطر چیزی که بهش یاد دادن بسیار تشکر و قدردانی می کنه…برای کوچکترین راهنمایی و خیری که بهمون میرسه قدردان و سپاسگزار باشیم (قطع سیم خاردار و … با چاقو ارتشی)
? نکته دیگه اینکه حتی روی یک چاقو با یک تغییر کوچیک میشه کلی به ارزش اون چیز افزود . و این افزودن و آپگرید کردن یک وسیله خودش از روش های خلاقیت و نوآوریه و خودش به نسبت به یک چاقوی معمولی می تونه یه اختراع جدید حساب بشه . خلاقیت و اختراع و نوآوری صرفا یک چیز عجیب و غریب و پیچیده نیست . این خودش درسه بزرگیه اگر ما تیزبین باشیم . فکر کن با یه تغییر کوچیک و کم و زیاد کردن یه سوراخ یا زائده و ضامن کلی ارزش افزوده به اون چاقو اضافه شده و کلی نیاز متفاوت و بیشتر رو برطرف می کنه و مشتری های خودش رو خواهد داشت و این خودش یه درسه واقعا که ما هم شاید بتونیم با یکسری تغییرات کوچکی پیشرفت های بزرگی رقم بزنیم و ثروت بزرگی رقم بزنیم . یعنی می خوام بگم خودش درس خلاقیت و بیزینس هست حتی.
? حالا می رسیم به معرفی برند garmin که برام خیلی جالب بود . بازم با یک برند جدید آشنا شدم . شرکتی که داره روی دستگاه های موقعیت یاب و جی پی اس در زمین و هوا و دریا و ورزش و هرجایی خدمات ارائه میده . مطمئنم مطالعه همین برند هم کلی درس توش خواهد بود .
اتفاقا همیشه برام جای سوال بود راندن یک تریلی خیلی کار سختیه و تازه شاید کار استاد از جنبه هایی سخت تر هم باشه چون اون ماشین هم پشتش وصله و یکسره نیست و توی پیچ ها بازی میفته . با خودم می گفتم خب اون گوگل مپ یا سایجیک نمی تونه همه چی رو بگه . مثلا همین چیرهایی که خود استاد گفتن . پیچ های خیلی شدید که مناسب راندن RV و ماشین پشتش نیست ، یا پلی که وزن رو شاید تحمل نکنه ، یا راهی که شاید مناسب سایز این وسیله نباشه ، یا همون ارتفاع و گیر کردن به تونل و پل هوایی و اینها .
خیلی جالبه که واقعا یکسری ها هستن که دارن توی هر زمینه ای می بینن چه مسئله ای وجود داره و چطور می تونن مسئله ی اون عده رو (اینجا راننده های تریلی و وسایل طویل و عریض و سنگین) رو حل کنن و هم خدمتی کرده باشن و هم ثروتی خلق می کنن .
? این واسه خودم یه درس میشه که واقعا یه فایلی باز کنم یا دفترچه ای که مسائلی که هست رو کشف کنم یا ببینم آیا کسی براش راهی ارائه داده یا نه و آیا من می تونم راه جدید یا جدیدتر و آپدیت و آپگرید شده تری بدم یا نه . و میشه ایده ثبت کرد یا استارتاپی زد توش.
? نکته ی دیگه اینکه استاد همیشه داره خودش وارد عمل میشه چه موارد کوچکتر و چه بزرگتر و نگران نیست و سعیش رو می کنه که خودش بتونه سرهم کنه یا تعمیر کنه و حالا تهش اینه که نتونه ولی لااقل تلاشش رو کرده و تازه خدا هدایتش می کنه و کسی مناسب رو برای کمک بهش می فرسته اگه گیر کنه . و وقتی بتونه هم که کلی به اعتماد به نفس و حس خود ارزشمندیش اضافه میشه .
? در آخرم که آهنگ حبیب عزیز که امیدوارم روحش در آرامش باشه . ????
اما مضمون شعر خیلی نکته داره :
یه درخت اقاقیای خشک و بی برگ میون کویر داغی بود . ولی تو ذهنش همیشه خیالپردازی می کرد و خودش رو توی یه باغ سرسبز تصور می کرد . تو آسمون ها سیر می کرد برای خودش . چشماش رو بسته بود و داشت تصور می کرد که تموم شاخ و برگاش پر شده از گل های اقاقیای سفید رنگ .
تو همین تجسمات و فکر و خیال های زیبا بود که دوتا کبوتر نشستن روی شاخه هاش. اولی گفت بارونم که بباره ها کار از کار این درخت پیر و خشکیده گذشته . فایده نداره براش. دومی هم گفت آره یادش بخیر قدیما خیلی خوب بود و اینجا کویر نبود و پر از درخت و سرسبزی و پرنده ها و رود و اینها بود . خلاصه این دوتا می پرن ولی حرفاشون یاد این درخت می مونه . حرفاشون اثر خودش رو می ذاره و باورها و رویا پردازی های اون درخت پیر رو خراب می کنه . و بخاطر همین حرفها اون درخت هنوزم تو اون کویره و بخاطر فرکانس های منفی و دست برداشتن از امید و تجسم های قشنگ هیچوقت دیگه بارون رو جذب نکرد و هنوزم تو کویر مونده.
پس این آهنگ و ماجراش خیلی درس داره .
خیلی از ما ها شاید در ظاهر امیدی نداریم . شرایطمون مثل کویر باشه و هیچ نشانه ای نباشه . شاید حتی احساس کنیم از ما گذشته و سنمون بالا رفته و دیگه فایده نداره . شاید اما هنوز داریم به هرحال رویاپردازی می کنیم و آرزوهای قشنگی داریم و امیدی ته دلمون هست ولی کسایی دور و ورمون باشن که میگن آخه تو که دیگه شانسی نداری. بی خیال شو . از تو گذشته . بشه هم که دیگه مثل اولش نمیشه . اون موقع ها یادته چقدر خوب بود . اون موقع ها حالش رو می داد . جوون بودی و شرایط مهیا . الان اولا نمیشه و بشه هم بدردت نمی خوره . یا سنی ازت گذشته .
خلاصه اینکه باید حواسمون باشه که چه این منفی گویان و باورخراب کنندگان بیرونی و چه درونی و وسوسه هاشون نباید بذاریم رومون اثر بذارن و امیدهامون رو ناامید کنن و رویاهامون رو خراب کنن . هرچند که ظاهر کلاغ و کرکس رو نداشته باشن و دوست و آشنا باشن و عین کبوتر بنظر بیان. ولی باورهاشون خراب باشه!
قل اعوذ برب الناس . ملک الناس . اله الناس .
” من شر الوسواس الخناس ”
الذی یوسوس فی الصدور الناس .
“من الجنه و الناس”
تو این سوره پناه بردن به خدا یعنی رب و ملک و اله مردم همون معنی خودآگاهی و حواس جمع بودنمون و پناه بردن به آگاهی های خیر و مثبت و حمایتگر و تایید کننده ی خواسته ها و آرزوهامون هست که میگه از من بخوایین ، میشه و من هدایتتون می کنم.
از شر وسوسه کننده ها و نجواکننده های منفی و شر و ناامید کننده و تخریب کننده ی رویاها و امیدها و آرزوهامون که میکه نمیشه و نمی تونی و دیر شده.
اینها کیا هستن؟ … یا مثل اون دوتا کبوتره که نماد اطرافیان و جامعه و دور و وریامون هستن که بهشون قرآن میگه همون مردم ! و یا با عنوان جن ازشون یاد می کنه که همون نجواها و القائاتی هستن تو ذهنمون که میگه نمی تونی و نمیشه و پیر شدی یا خیلی جوونی و خلاصه به عنوان فکر خودمون داره تو ذهنمون می چرخه ولی ما نیستیم و القایات شیاطین یا باورهایی شرطی شده در ناخودآگاهمون هستن.
خب این فایل ۱۳ دقیقه ای الان نزدیک دو ساعته که روش وقت گذاشتم و سه بار فقط دیدمش و گشتم دنبال نکته هاش با ذره بین ? و کلی ویرایشش کردم . تا هم برای خودم اینجا بمونه و هم برای دیگران و خیرش بهم برسه انشا الله.
امیدوارم دیگه دوستان نگن فایل ها کوتاه و بی محتواست و بخواهیم که کمی این درد و رنجش رو که البته لذتبخش هست این درد به آگاهی رسیدن رو تحمل کنیم و صبور باشیم و با استقامت و بدونیم که تغییر دادن پارادایم فکری و عملی از ذهن ناخودآکاه به خودآگاه هم زمان می خواد و هم حوصله و هم عزم و اراده و این بهاش هست . مادر هم که می خواد بچه دار شه باید نه ماه تحمل کنه و بعد درد زایمان ولی این درد براش شیرینه . ظاهرش درده ولی لذت هم میبره . این جز قوانین طبیعته .
بازم تشکر می کنم از خانم شایسته عزیز و استاد گرامی بابت share کردن تجربیاتشون و زندگیشون با ما و اینکه این سفرنامه تمرینی شده برا من که با ذره بین ? بگردم و خوبی ها و نکات مثبت رو ببینم و داره کم کم ذهنم عوض میشه .
از شما ممنونم و امیدوارم این روند ادامه داشته باشه و قسمت ها و سفرنامه هاتون تا همیشه ادامه داشته باشه و اصلا بره بشه سفرنامه ی آمریکای جنوبی و اروپا و آفریقا و آسیای شرقی و اینها .
سلام مجدد به بچه های سایت عباس منش ، استاد و خانم شایسته و مایک عزیز ?
یادمه یکی از دوستان فایل قبلی کامنت گداشتن که فایل ها کوتاه و کم محتوا شده ؛
ولی عزیز برادر ،
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید … با ذره بین ! ???
آخه چطور میشه این همه درس و نکته ای که برای یاد گرفتن هست رو ندید . مگه نه اینکه هر جلسه تو کامنت ها می تونیم ببینیم که چقدر بچه ها نکات و درس های زیادی رو اشاره می کنن ؟!
این ده دقیقه هست که شما دیدی و اونا هم می بینن.
یاد اون قضیه ی معروف افتادم که یه روز واسه همه ۲۴ ساعته ؛ اگه تو وقت کم میاری تقصیر از خودته.
یه چیز دیگه اینکه آگاهی خیلی سنگینه !
اون ذهن ناخودآگاه یا نیمه آگاه که میگن وقتی اطلاعات جدید و آگاهی بخش وارد میشه که برخلاف میلش و اونطور که برنامه ریزی شده هست اذیت میشه و نمی خواد تو ادامه بدی به نگاه کردن ، نمی خواد تجزیه و تحلیل کنی تا نکاتش رو در بیاری . زجر میکشه ، خسته میشه ، سنگین میشه !
و چون اکثر ما با اون ناخودآگاه شرطی شده ی منفی مخرب اتوماتیکلی یکی و هم هویت شدیم خب خودمون احساس خستگی می کنیم . هربار با دوستی از این حرفا می زنم می بینم یهو خوابش میگیره و خسته میشه . البته یه عده که اصلا شروع به این حرفها کنی همون اول بقدری اون نیمه آگاه و ناخودآگاهشون زجر میکشه و مقاومت میکنه که کلا نمیخوان بشنون حتی ؛ چون اصلا امادگیش رو ندارن .
من از این مطمئنم که آدم هایی که تو این سایت هستن و این مطالب و اگاهی ها رو دنبال می کنن حتما قبلا هم رو خودشون کار کردن و اصلا دنبال این چیزها بودن و اون مقدار مینیمم از خودآگاهی رو رسیده بودن که به اینجا هدایت شدن و باور کنیم که ماها کسایی هستیم که می تونیم این فایل ها رو ببینیم و تجریه تحلیل کنیم و خیلی ها اصلا حتی حال و حوصله دیدن اینها رو هم ندارن .
این از اولین نکته ای بود که خواستم بگم تا در درجه اول خودم و بعد این دوست عزیزم و سایر دوستان هم یادمون بمونه که همینم که این سایت هستیم خودش لطف خدا و خواست خودمون بوده و اونایی که کامنت می ذارن مدار بالاتری هم رسیدن و اونایی که فایل ها رو تجزیه تحلیل می کنن در مرحله ی بالاتری از خودآگاهی و آموزش پذیری هستن .
اون جلسه ای که استاد و خانم شایسته جایزه گذاشتن و گفتن برین سی جلسه قبل سفرنامه رو ببینین که کدوم بهتره ، من با خودم گفتم این دلیل خوبیه که برم تمام اون سی جلسه رو ببینم و ریز به ریز نکاتش رو بنویسم . در ظاهر سی تا جلسه نهایتا یک ربع ساعت و تازه کمتر از اون هم هست . ولی وقتی شروع کردم دیدم من بزور می تونم روزی نهایتا ۴ قسمت رو ببینم و تجزیه تحلیل کنم و بشدت خسته می شدم و ذهن شرطی شده ی من مقاومت بالایی می کرد . واقعا حس کردم چقدر سنگینه آگاهی های جدید . الان نصفشون رو نوشتم و سی جلسه آماده بشه می ذارم کامنت رو تو اون قسمت و شاید جدا جدا هم هر قسمت رو گذاشتم . جایزه و دیده شدنش و لایک خوردن و امتیاز گرفتن و اینها برام مهم نیست . میذارم که اولا خودم هربار اومدم باشه و مرور کنم و هم شاید دیگران هم دیدن و استفاده کردن و هرقدرم اثر بذاره رو زندگیشون هم جنس مثبتش وارد زندگی خودم هم میشه.
خب این رو گفتم که بدونیم همین ده دقیقه ها پر از آگاهیه و باید چندبار همین هارو ببینیم و نکاتش رو در بیاریم.
?
بریم سراغ این جلسه و نکاتش ? :
? خب نکته اول اینکه استاد راحت هرچی بخواد تقریبا سفارش میده . این یعنی آزادی واقعا . این یعنی ثروت . پس بخواه که به ثروت برسی. وقتی بی پول باشی که نمیشه . باید سعی کنی ثروتمند بشی . پس جستجو گر این باش که چطوری از راه درست ثروتمند بشم ؟ همین سوال و خواستن برای ثروتمند شدن تو رو هدایت می کنه به سمت راه هاش !
?دیگه اینکه بازم آمازون ! ببین که چقدر راحت حتی توی استیت پارک هم باشی و در حال سفر محصول رو بهت می رسونن .
اصلا اول اینکه خود ایده ی آمازون و اون داستان جف بزوس و تکاملی که براش طی کرده خودش کلی آموزنده هست و بعد اینکه ببین چقدر برای مشتری ارزش قائله و بمعنای واقعی در خدمت مشتری هست و خب طبیعی هست که چنین ایده ای و چنین پشتکاری و تداومش و طی کردن تکاملش و اهمیت دادن به مشتریان و اینکه توش همه چی هم پیدا میشه باید هم جف بزوس رو جز ثروتمندترین های جهان کنه دیگه .
? نکته دیگه اینکه استاد بخاطر چیزی که بهش یاد دادن بسیار تشکر و قدردانی می کنه…برای کوچکترین راهنمایی و خیری که بهمون میرسه قدردان و سپاسگزار باشیم (قطع سیم خاردار و … با چاقو ارتشی)
? نکته دیگه اینکه حتی روی یک چاقو با یک تغییر کوچیک میشه کلی به ارزش اون چیز افزود . و این افزودن و آپگرید کردن یک وسیله خودش از روش های خلاقیت و نوآوریه و خودش به نسبت به یک چاقوی معمولی می تونه یه اختراع جدید حساب بشه . خلاقیت و اختراع و نوآوری صرفا یک چیز عجیب و غریب و پیچیده نیست . این خودش درسه بزرگیه اگر ما تیزبین باشیم . فکر کن با یه تغییر کوچیک و کم و زیاد کردن یه سوراخ یا زائده و ضامن کلی ارزش افزوده به اون چاقو اضافه شده و کلی نیاز متفاوت و بیشتر رو برطرف می کنه و مشتری های خودش رو خواهد داشت و این خودش یه درسه واقعا که ما هم شاید بتونیم با یکسری تغییرات کوچکی پیشرفت های بزرگی رقم بزنیم و ثروت بزرگی رقم بزنیم . یعنی می خوام بگم خودش درس خلاقیت و بیزینس هست حتی.
? حالا می رسیم به معرفی برند garmin که برام خیلی جالب بود . بازم با یک برند جدید آشنا شدم . شرکتی که داره روی دستگاه های موقعیت یاب و جی پی اس در زمین و هوا و دریا و ورزش و هرجایی خدمات ارائه میده . مطمئنم مطالعه همین برند هم کلی درس توش خواهد بود .
اتفاقا همیشه برام جای سوال بود راندن یک تریلی خیلی کار سختیه و تازه شاید کار استاد از جنبه هایی سخت تر هم باشه چون اون ماشین هم پشتش وصله و یکسره نیست و توی پیچ ها بازی میفته . با خودم می گفتم خب اون گوگل مپ یا سایجیک نمی تونه همه چی رو بگه . مثلا همین چیرهایی که خود استاد گفتن . پیچ های خیلی شدید که مناسب راندن RV و ماشین پشتش نیست ، یا پلی که وزن رو شاید تحمل نکنه ، یا راهی که شاید مناسب سایز این وسیله نباشه ، یا همون ارتفاع و گیر کردن به تونل و پل هوایی و اینها .
خیلی جالبه که واقعا یکسری ها هستن که دارن توی هر زمینه ای می بینن چه مسئله ای وجود داره و چطور می تونن مسئله ی اون عده رو (اینجا راننده های تریلی و وسایل طویل و عریض و سنگین) رو حل کنن و هم خدمتی کرده باشن و هم ثروتی خلق می کنن .
? این واسه خودم یه درس میشه که واقعا یه فایلی باز کنم یا دفترچه ای که مسائلی که هست رو کشف کنم یا ببینم آیا کسی براش راهی ارائه داده یا نه و آیا من می تونم راه جدید یا جدیدتر و آپدیت و آپگرید شده تری بدم یا نه . و میشه ایده ثبت کرد یا استارتاپی زد توش.
? نکته ی دیگه اینکه استاد همیشه داره خودش وارد عمل میشه چه موارد کوچکتر و چه بزرگتر و نگران نیست و سعیش رو می کنه که خودش بتونه سرهم کنه یا تعمیر کنه و حالا تهش اینه که نتونه ولی لااقل تلاشش رو کرده و تازه خدا هدایتش می کنه و کسی مناسب رو برای کمک بهش می فرسته اگه گیر کنه . و وقتی بتونه هم که کلی به اعتماد به نفس و حس خود ارزشمندیش اضافه میشه .
? در آخرم که آهنگ حبیب عزیز که امیدوارم روحش در آرامش باشه . ????
اما مضمون شعر خیلی نکته داره :
یه درخت اقاقیای خشک و بی برگ میون کویر داغی بود . ولی تو ذهنش همیشه خیالپردازی می کرد و خودش رو توی یه باغ سرسبز تصور می کرد . تو آسمون ها سیر می کرد برای خودش . چشماش رو بسته بود و داشت تصور می کرد که تموم شاخ و برگاش پر شده از گل های اقاقیای سفید رنگ .
تو همین تجسمات و فکر و خیال های زیبا بود که دوتا کبوتر نشستن روی شاخه هاش. اولی گفت بارونم که بباره ها کار از کار این درخت پیر و خشکیده گذشته . فایده نداره براش. دومی هم گفت آره یادش بخیر قدیما خیلی خوب بود و اینجا کویر نبود و پر از درخت و سرسبزی و پرنده ها و رود و اینها بود . خلاصه این دوتا می پرن ولی حرفاشون یاد این درخت می مونه . حرفاشون اثر خودش رو می ذاره و باورها و رویا پردازی های اون درخت پیر رو خراب می کنه . و بخاطر همین حرفها اون درخت هنوزم تو اون کویره و بخاطر فرکانس های منفی و دست برداشتن از امید و تجسم های قشنگ هیچوقت دیگه بارون رو جذب نکرد و هنوزم تو کویر مونده.
پس این آهنگ و ماجراش خیلی درس داره .
خیلی از ما ها شاید در ظاهر امیدی نداریم . شرایطمون مثل کویر باشه و هیچ نشانه ای نباشه . شاید حتی احساس کنیم از ما گذشته و سنمون بالا رفته و دیگه فایده نداره . شاید اما هنوز داریم به هرحال رویاپردازی می کنیم و آرزوهای قشنگی داریم و امیدی ته دلمون هست ولی کسایی دور و ورمون باشن که میگن آخه تو که دیگه شانسی نداری. بی خیال شو . از تو گذشته . بشه هم که دیگه مثل اولش نمیشه . اون موقع ها یادته چقدر خوب بود . اون موقع ها حالش رو می داد . جوون بودی و شرایط مهیا . الان اولا نمیشه و بشه هم بدردت نمی خوره . یا سنی ازت گذشته .
خلاصه اینکه باید حواسمون باشه که چه این منفی گویان و باورخراب کنندگان بیرونی و چه درونی و وسوسه هاشون نباید بذاریم رومون اثر بذارن و امیدهامون رو ناامید کنن و رویاهامون رو خراب کنن . هرچند که ظاهر کلاغ و کرکس رو نداشته باشن و دوست و آشنا باشن و عین کبوتر بنظر بیان. ولی باورهاشون خراب باشه!
قل اعوذ برب الناس . ملک الناس . اله الناس .
” من شر الوسواس الخناس ”
الذی یوسوس فی الصدور الناس .
“من الجنه و الناس”
تو این سوره پناه بردن به خدا یعنی رب و ملک و اله مردم همون معنی خودآگاهی و حواس جمع بودنمون و پناه بردن به آگاهی های خیر و مثبت و حمایتگر و تایید کننده ی خواسته ها و آرزوهامون هست که میگه از من بخوایین ، میشه و من هدایتتون می کنم.
از شر وسوسه کننده ها و نجواکننده های منفی و شر و ناامید کننده و تخریب کننده ی رویاها و امیدها و آرزوهامون که میکه نمیشه و نمی تونی و دیر شده.
اینها کیا هستن؟ … یا مثل اون دوتا کبوتره که نماد اطرافیان و جامعه و دور و وریامون هستن که بهشون قرآن میگه همون مردم ! و یا با عنوان جن ازشون یاد می کنه که همون نجواها و القائاتی هستن تو ذهنمون که میگه نمی تونی و نمیشه و پیر شدی یا خیلی جوونی و خلاصه به عنوان فکر خودمون داره تو ذهنمون می چرخه ولی ما نیستیم و القایات شیاطین یا باورهایی شرطی شده در ناخودآگاهمون هستن.
خب این فایل ۱۳ دقیقه ای الان نزدیک دو ساعته که روش وقت گذاشتم و سه بار فقط دیدمش و گشتم دنبال نکته هاش با ذره بین ? و کلی ویرایشش کردم . تا هم برای خودم اینجا بمونه و هم برای دیگران و خیرش بهم برسه انشا الله.
امیدوارم دیگه دوستان نگن فایل ها کوتاه و بی محتواست و بخواهیم که کمی این درد و رنجش رو که البته لذتبخش هست این درد به آگاهی رسیدن رو تحمل کنیم و صبور باشیم و با استقامت و بدونیم که تغییر دادن پارادایم فکری و عملی از ذهن ناخودآکاه به خودآگاه هم زمان می خواد و هم حوصله و هم عزم و اراده و این بهاش هست . مادر هم که می خواد بچه دار شه باید نه ماه تحمل کنه و بعد درد زایمان ولی این درد براش شیرینه . ظاهرش درده ولی لذت هم میبره . این جز قوانین طبیعته .
بازم تشکر می کنم از خانم شایسته عزیز و استاد گرامی بابت share کردن تجربیاتشون و زندگیشون با ما و اینکه این سفرنامه تمرینی شده برا من که با ذره بین ? بگردم و خوبی ها و نکات مثبت رو ببینم و داره کم کم ذهنم عوض میشه .
از شما ممنونم و امیدوارم این روند ادامه داشته باشه و قسمت ها و سفرنامه هاتون تا همیشه ادامه داشته باشه و اصلا بره بشه سفرنامه ی آمریکای جنوبی و اروپا و آفریقا و آسیای شرقی و اینها .
خدارو شکر میکنم بابت این سایت و این خانواده .
???
ممنونم سجاد عزیز… نظر لطفته و خوشحالم که اثر گذار بود ?
سپاس از شما خانم رهایی عزیز ?
ممنون از شما مریم خانم و خوشحالم که اینطور بود ?
ممنون خانم کیایی عزیز … خوشبختانه حستون درست بود ??
ممنون بخاطر دعای قشنگ و ابراز لطفتون خانم طالبی بزرگوار ?
ممنون از شما خانم حلاجیان عزیز . لطف شماست ?
ممنونم خانم قربانی عزیز . لطف دارین ?
سپاسگزارم علی آقای عزیز ?
ممنون بابت کامنت پر از مهر و زیبایی شما خانم دانشمند عزیز . خیلی لطف داشتین به بنده . خوشحالم بابت اثرگذاری کامنتم . آرزوی سعادت روزافزون?