سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۲ - صفحه 1
https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/08/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-08-09 08:10:202024-07-31 11:45:42سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۲شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
استاد عزیز سلام مجدد. سپاسگزارم که برای من وویس گذاشتید توی کانال. خوشحال شدم. اینکه این شعر شمارو از خواب بیدار کرد? در پاسخ هزاران باری بود که شما منو از خواب بیدار کردی و بهم آگاهی دادی. ببخشید اینجا کامنت گذاشتم، راهی دیگه برای پاسخ دادن به محبتتون نداشتم. سپاسگزارم ??
بسی عشق دیدم در این روز سی
و هر بار گفتم تو هم گر بخواهی، رسی
بدیدم دو تا بلبل خوش اَدا
یکی بود سید، یکی خوش نوا
یکی گُل، چو مریم که شایسته است
یکی سیْد حسینی که بایسته است
یکی پشت دوربین، یکی رو به آن
پراکنده کردند لَذَت، بَرِ این و آن
وهمراه بود آن دو را مایک جان
دلش پاک، قلبش چو رود روان
به خود گفتم ای مرد شاعر ببین
که دنیای ما هست، چون و چنین
ببین رقص پرواز پروانه ها
ببین اشک شوقت چو دیوانه ها
ببین این همه نعمت و عشق و شور
ببین رفتن بی هدف، بی عبور
ببین مردمِ عاشقِ خنده رو
ببین خوان نعمت به هر سمت و سو
ببین جنگلِ پر صدا غرق نور
ببین رود ثروت به دریای دور
ببین شوق رفتن به یک رستوران
چگونه تواند شدن بی کران
ببین قلبهای گره خورده با دست دوست
ببین شادی لحظه های دو دوست
ببین آبشاری که بی انتهاست
ببین این سفرها چقدر بی ریاست
ببین و ببین و ببین و ببین
همه آنِ تو، تو، آن را ببین
همان که در این راه پر عشق شور
بچیند برایت همه رنگ و نور
همان قادر بی شریک عزیز
همان روح دنیای بالا و ریز
تو را میبرد با صدای دلت
همانجا رسیدی، همان منزلت
چو پای تو در راهِ جان باز شد
سفر کو به کو تازه آغاز شد
چو رفتی و پایت به ره باز شد
جهان پیش چشمان تو ناز شد
به هر منزلی میرسی، هست اوست
به هرجا روی جانِ دل، هست دوست
همه خلق او در ره تو به سِلم
زمین، آسمان، عشق، دریای علم
خدایا بگردان جهانش بکام
که کرده است او اسب افکار رام
قلب من باز شد و کلمات در قالب شعر فوق بیرون اومدن و به قسمتی از زندگی سفرنامه تبدیل شدن.
نمیدونم چی شد یه دفعه وسط صحبتهای استاد وقتی فهمیدم 30 جلسه از سفرنامه گذشته این بیت شاعر بزرگ فردوسی اومد به ذهنم ک میگفت، بسی رنج بردم در این سال سی… یه چیزی بهم گفت بنویس، گفتم: بسی عشق کردم در این روز سی، و خندم گرفت هی کلمات کنار هم چیده میشدن و یکی دو بیت ساخته میشد، دوباره بر میگشتم مثل مجسمه ساز سنگتراشی که بعد از هر بار خراش دادن سنگ اونو پاک میکنه و نتیجه کارشو میبینه، برمیگشتم از اول میخوندم شاخ و برگ اضافشو میزدم و مثل یه نهال با مراقبت کامل، کم کم و رفته رفته تبدیل شد به یه درخت.
نفهمیدم چقدر زمان روش گذاشتم ولی تا نصفه شب طول کشید، الان که صبح شده و این متن رو برای توضیحات بهش اضاف کردم و ارسالش کردم.
چندباری هم قبلا شعر گفته بودم ولی تا به حال انقدر از خوندن شعر خودم لذت نبرده بودم.
بیشتر از صدبار خوندمش و خیلی بیشتر از اون لذت بردم.
امیدوارم شما هم همین حس رو داشته باشید.
تقدیم به قلبهای مهربان و صمیمی تمامی اعضای خانواده بزرگ و دوست داشتنی عباس منش
قید موندن و بزن، وقت عبور و رفتنه
جاده ها مال تو و صبح سفر مال منه
خوش،خوش، خوش و خوش بگذره بهتون. نوش جونتون
سپاسگزارم ??
سپاسگزارم از محبتتون
سپاسگزارم لطف دارید. ممنونم
لطف دارید ممنونم.
سپاسگزارم بابت ابراز احساستون. لطف دارید
ممنونم آرش جان لطف داری
سپاسگزارم محبت دارید