https://www.tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/09/abasmanesh-13.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-09-25 01:03:072023-09-27 05:42:59سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 216
501نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
آن گاه پروردگارت به کسانی که از روی نادانی کار زشت مرتکب شدند، و بعد از آن توبه کردند و [مفاسد خود را] اصلاح نمودند، [لطف و عنایت دارد] زیرا پروردگارت پس از آن [توبه و اصلاح] بسیار آمرزنده و مهربان است.
فرمانروای جهان،مدیر کیهان و کهکشان ها،خالق و صاحب و ولی نعمت من،عزیزِ مهربونم
ما به دستور شما در ایه 16 کهف
اکنون که از آنان و آنچه غیر خدا می پرستند، کناره گرفته اید، پس به این غار پناه گیرید تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و در کارتان آسایش و آسانی فراهم آورد
از مشرکین جدا شدیم و به این غار پناه آوردیم و ایمان داریم وعده ی شما حقه و شما خلف وعده نمیکنی همونطور که در آیه 6 سوره ی روم گفتی:این وعده خداست که خدا هرگز خلاف وعده نکند
خدایا تو دل های مارو نرم کردی و بین ما محبت و عشق قرار دادی،این انرژی شماست که مارو غرق نورِ رحمت ومودت کرده،همونطور که در آیه ی 96 مریم گفتی:قطعاً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، به زودی [خدای] رحمان برای آنان [در دل ها] محبتی قرار خواهد داد.
خدایا ما ایمان داریم که همه چیز تویی و جهان تحت سیطره ی شماست همونطور که تو آیه 3 حدید گفتی: اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چیزى داناست.
تو که امروز با آیه ی 19 ملک یکبار دیگه قدرتت رو به رخم کشیدی و من رو غرق عشقت کردی و گفتی: آیا مرغان هوا را نمینگرند که بالای سرشان پر گشوده، گاه بیحرکت و گاه با حرکت بال پرواز میکنند؟ کسی جز خدای مهربان آنها را (در فضا) نگاه نمیدارد، که او به احوال همه موجودات کاملا بیناست.
به من بگو، من کجا دنبال چی بگردم الله؟
وقتی پناه عالم تویی،قدرت تویی،عشق و محبت تویی،اول وآخر تویی،دستایی که دارند مینویسند تویی،نفسی که میاد و میره تویی،من چی دارم از خودم؟
آره آره حق با شماست من شهادت میدم به آیه 23 ملک: بگو: اوست که شما را آفرید و برای شما گوش و دیده و دل قرار داد، ولی اندکی سپاس می گزارید.
من اگر کل عمرم رو به سجده شما باشم،بازم از پس شکرگزاری برنمیام،دست تسلیم من بالاست،اما از قلبِ مهربون وعشق مطلقت خبر دارم میدونم که توی آیه 62 مومنون گفتی: و هیچ کس را جز به قدر توانش تکلیف نمىکنیم.
خدایا،خدای قشنگم،به بنده های ضعیفت رحم کن،به ما قدرت بندگی و سپاسگزاری بیشتر و بیشتر عطا کن،من میدونم شما تو آیه 15 سوره فاطر گفتی،به شکرگزاری ما احتیاج نداری و ماییم که بهت فقیریم.اى مردم، شما به خدا نیازمندید، و خداست که بىنیاز ستوده است.
و این شکرگزاری برای ورود به مدارِ دریافت نعمت های بیشتر خودته،برای گسترش ظرف نعمت ما،همونطور که تو آیه 7 سوره ابراهیم خلیل الله گفتی و پروردگارتان اعلام کرد که اگر مرا سپاس گویید، بر نعمت شما مىافزایم
خدایا ،برای تموم ظلمی که به خودمون کردیم همراه با موسی در آیه 16 القصص، ازت طلب بخشش میکنیم اى پروردگار من، من به خود ستم کردم، مرا بیامرز
و با آیه 12 ابراهیم بر شما توکل میکنیم:
و چرا بر خدا توکّل نکنیم، با اینکه ما را به راههای (سعادت) رهبری کرده است؟! و ما بطور مسلّم در برابر آزارهای شما صبر خواهیم کرد (و دست از رسالت خویش بر نمیداریم)! و توکّلکنندگان، باید فقط بر خدا توکّل کنند!»
و از شما که فرمانروای عالمی با آیه 250 بقره درخواست میکنیم که:
«پروردگارا، بر [دلهاى] ما شکیبایى فرو ریز، و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر گروه کافران پیروز فرماى.»
یک سلااااام پر انرژی به استاد عباسمنش عزیزم،استاد شایسته ی قشنگم و به دوستان الهی من در غار حرا
خداروصدهزار مرتبه شکر برای سعادت دیدن یک قسمت دیگه از سریال پر برکت سفر به دور آمریکا!
انقدر که ما تو آمریکا گشتیم و قشنگی هاش رو دیدیم والا خود آمریکایی ها هم نگشتند!
باتشکر از لنز دوربین خانم شایسته جانم و دستای قشنگش که با عشق ویدئو هارو برامون تدوین میکنند…
استاد با اجازه تون من عکس قسمت 207 رو گذاشتم روی بکگراند گوشیم،هربار میام گوشیمو باز کنم شمارو میبینم عشششق میکنم عشششق!
از خدا که پنهون نیست،از شما پنهون نباشه،چند بار صفحه ی سرد گوشی رو به نیت کله ی مبارکتون،بوسیدم!
این بکگراند سودِش کجاست؟
این بکگراند همه ش سوده!
هم تمرکز بر رابطه ی فوق العاده ی بین استادام،هم تصور و تجسمش،هم بالاخره جذب کردن دیدن استادام از نزدیک!
میگند از امام علی نقل شده که اگر کسی به من علمی یاد بده،من رو بنده ی خودش کرده،و حتما هم منظورش از با ارزش بودن این کاره!
حالا این همه نتیجه ای که از دوره های استاد گرفتم به کنار،این انس گرفتن با قرآن،این لذت خوندن آیه ها،این رغبت و علاقه، این آشتی با کلام خدا که لطف آموزش های استاد بوده رو من چطور میتونم جبران کنم واقعا …؟
خداوند به من لیاقت بده،توی این مسیر ثابت قدم بمونم،قدم به قدم، پا روی جای پای استاد بزارم و هم خودم به سعادت دنیا وآخرت برسم و هم ثابت کنم وعده ی خداوند حق است.
استادعزیزم، از 27 شهریور ماه ؛توی دفترم مکتوب نوشتم تا 3 ماه آینده میخوام تموم تمرکزم رو،روی دوره عشق و مودت بزارم و پرونده ی این موضوع رو ببندم،برم برای خواسته های بعدیم…
حالا امروز سوم مهر ماه،7 روز از تعهدم گذشته و من میخوام از نتایج همین چند روزم اول برای خودم و بعد برای شما و دوستام بنویسم.
توی این یک هفته من بالغ بر 10 ،15 بار جلسه 1 دوره رو گوش کردم،تا الان که دارم این کامنت رو مینویسم تونستم نیم ساعت اولش رو توی دفترم مکتوب کنم.
اولین نتیجه این مسیر در 28 شهریور برای من، نشانه ی روزانه م بود که به محض هدف گزاری من،نشانه ی روزانه م،من رو هدایت کرد به فایل هدف گزاری و آموزش های استاد در این مورد که دقیقا مثل یک نقشه ی گنج بود برام و مسیر رو برام واضح رو روشن کرد.من فقط یک جمله توی دفترم نوشتم و ایمان رو نشون دادم و الله سریع تر از من مسیر رو برام روشن کرد.
28 شهریور من راهی گرگان شدم و تو دفتر تاکسیرانی بابل،گرگان،کنار من یک دختر و پسر نشسته بودند که بیخیال جمع حاضر،دستای هم رو گرفته بودن و غرق عشق هم درحال صحبت بودند. و واقعا دفتر تاکسیرانی برای من بوی عشق میداد.
وقتی میخواستیم سوار ماشین بشیم،برای خداحافظی وسط خیابون شلوغ میدون کشوری بابل ی جوری همدیگرو بغل کردند که من شخصا میخواستم برم بهشون بگم آقااا،آقااا نشانه ها دریافت شد به خدا :))) کوتاه بیاین :))))))
به محض نشستن توی ماشین،آقایی که جلو نشسته بود،زنگ زد به همسرش و با محبت بهش گفت من حرکت کردم و نگران نباش،بعدشم که تماسش قطع شد،صفحه ی گوشیش یک عکس از صورت خندون همسرش بود!
منو دااااری،انقدر ذوووق کردم ….
حالا بماند چقدر همسفرهای محترم و با شخصیتی بودند،چقدر آرامش داشتم توی مسیر.
ظهر همون روز زنعموم،بچه ی یک ساله به بغل،یک سینی غذا از طبقه ی بالا آورد برای من،یک بشقاب پر از برنج و خورشت،با اینکه بهش گفته بودم برام غذا درست نکنه،با اینکه میدونه من نون و برنج نمیخورم!
بخاطر سفر عمه م به مشهد،از من خواست پیش دخترعمه هام باشم تا تنها نباشند،منم دیدم دردسری برام نداره،رفتم پیششون و این دوروز انقدر بهشون خوش گذشت و دوست نداشتن من برگردم!
نقطه ی عطف ماجرا اینجا بود که پدر ومادرشون اینارو به من سپردند وکلی ازم تشکر کردند که حضور من،باعث آرامش خاطر اوناست.
خبر نداشتن من این گوزیلاهای دهه هشتادی رو بردم دور دورِ جاده ناهارخوران اونم شب جمعه :)))))
توی مسیر بودم،برای همون شب از طرف خانومِ دوستِ همسرم، به مهمونی دعوت شدم که طبق معمول بخاطر اینکه خبر داشتم توی مهمونی چه کسانی هستند در کمال ادب،عذرخواهی کردم که نمیتونم بیام.
درحالیکه من ارتباط خاصی با این خانوم دوستمون ندارم خیلی وقته و از جمعشون کنار کشیدم،عین متن SMS ش رو بعد از رد کردن دعوتش اینجا مینویسم
(به قول یاسمن:استیکر با دست توی پیشونی زده به مقدار لازم)
من دلم تنگ شده،خیلی خیلی خیلی دوستت دارم عزیزم،کی ببینمت،فکری برای دل ماهم بکن
شنبه شیفت شب بودم، طبق معمول تعداد مریض کم،نیرو بیشتر
دوتا مریض استیبل دادند به من که هیچکدومشون کیس ICU هم نبودند!تا خود صبح تخت خوابیدن و هیچ کاری نداشتند!
توی شیفت دوبار کد99 خورد که خداروشکر من عضو کد نبودم اصلا و همکارم رفت!
یک نرس جدید اومده توی بخشمون،تو شیفت بهم گفت،حالا که من تازه اومدم اینجا،تو داری انتقالی میگیری میری؟ نمیشه نری؟
کل شیفت بیداریم از 12تا 3ونیم،انقدر بیکار بودم که فقط داشتم کامنت میخوندم،قرآن میخوندم،به استاد گوش میدادم درنهایت، برای رفع به خواب رفتن پاهام و جلوگیری از زخم بستر :)) الکی چند بار پاشدم توی بخش راه رفتم!
ساعت 7 صبح که بیدار شدم اومدم توبخش، همون پزشکی که داشت درمورد یک موضوعی با همکارم بحث میکرد که دفتر پرستاری غلط کرده همچین قانونی گذاشته و …از دور منو دید دوتا دستشو آورد باااالااا،گفت سلاااااام صبحت بخییییییر
موقع تعویض لباس،درحالیکه من داشتم با آهنگ عموحسن شلنگ تخته مینداختم،بقیه ی همکارام داشتند غرغر میکردن عجب شیفت گندی بود :)))))))))
اینایی که نوشتم چیزایی بود که به یادم اومد وگرنه خیلی خیلی اتفاقات قشنگی هر روز برام میفته و الله به قلب من آگاهه و گواهه بر من که از همه ی اینا قشنگتر نقطه های آبی سایت هستند که هرکدومش رو مثل هدیه ای از طرف خدا، اول روی چشام میزارم بعد باز میکنم چون برای من حکم نوری از طرف خدا هستند و همیشه قلب من رو با عشق و محبت سخاوتمندانه شون،غرق رحمت الله میکنند.
خداروشکر هیچ بحث و تنشی باهم نداشتیم،رابطه کاملا در صلح و آرامشه،من سرم تو کار خودمه،ایشون سرش توی کار خودشه!
هرچیزیم لازم داشته باشم سریع برام تهیه میکنه،خودجوش داره هرجا عیب و ایراد هست توی خونه برطرف میکنه.
هرچند نشانه ی تغییر به مسیری که من میخوام در ایشون دیده نمیشه و هرچقدر من بیشتر دارم تمرکز میزارم روی دوره ها و قوانین و قرآن و …ایشون بیشتر داره غرق اینستا و اخبار و فوتبال و … میشه!
ولی به قول استاد تو جلسه 1 دوره، توی این مسیر،اگر آرامش داشته باشی،احساس خوبی داشته باشی،روی خودت و باورهات کار کنی همه چیز خیلی ساده و بدون دردسر اتفاق میفته…
حالا اینکه قراره چه اتفاقی بیفته،به قول قرآن که به پیامبر میگه: بگو من از غیب چیزی نمیدونم!
من واقعا هیچی نمیدونم!
کاری که من باید بکنم اینکه فقط و فقط و فقط تسلیمِ خدا باشم و روی خودم کار کنم.
به قول خانوم شایسته:از جلوی خدا بیام کنار و اجازه بدم بقیه کارهای اداری رو جهان انجام بده!
هروقت توی این مسیر نجواها سراغم میاد و میخواد بههر دلیلی ناامیدم کنه،حرف آقا ابراهیم رو باخودم تکرار میکنم که
سه ماه،فقط سه ماه، کر میشم کور میشم لال میشم…
فقط و فقط روی خودم کار میکنم …
بقیه ش رو میسپارم به خدا…..
خداروصدهزار مرتبه شکر برای سعادت یک صلات دیگه،برای این رد پا گذاشتن از خودم ولذت هم صحبتی با بندگان صالح و توحیدی خداوند …
بینهایت دوستتون دارم و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمتون
سلام به حمیدِ حنیف،از دل شیفت شب،وسط استیشن پرستاری،کامپیوتر بخش :)))
نامبرده از اول شیفت،انقدر با گوشی کامنت خوند و نوشت،و قرآن گوش کرد و خوند وفایل گوش کرد و متن خوند :) شارژ گوشیش تموم شد زدش به شارژ،و پناه آورد به کامپیوتر بخش!
خلاصه اگر صدام بد میاد،تقصیر من نیس:) کامپیوتر قدیمیه یکم،ممکنه نویز و خش بندازه روی تلگراف:)
درضمن همزمان که دارم مینویسم یک ریمیکس شاد از معین هم دانلود کردم دارم باهاش بشکن میزنم!
اینجا الان معین داره میخونه: تو خوبی،تو ماهی،فدات بشم الهی الهی :)واسه من تو دنیا، تو تنها تکیه گاهی،امیدی پناااهی…
شرمنده ی محبت معین شدم اصن:)
لازمه بگم اینجا در امن و امان است؟و تعداد مریض ها کم و استیبل میباشند یا دیگه خودت میدونی؟:)
سخت ترین کاری که من امشب تو این بخش ویژه انجام دادم،نوشتن یک دونه گزارش،اجرای دوسه تا دارو،یک دریپ فنتانیل میدازولام درست کردن و یکبار هم ساکشن مریضم بود!ایزی ایزی تامام تامام!
5 تا مریض داریم،3 تا پرستار!
همینجوری پیش برم فکر کنم توی شیفت هام تعداد پرستارا از تعداد مریض ها بیشتر بشه :)
کلا تو تقسیم بیمارها،یک دونه مریض دادند به من!
چون اول شیفت یک کد داشتیم که اونم من عوض تیم احیا نبودم،مسئول شیفت رفت و برگشت گفت مریض رفت سیتی اسکن،اگر برگشت اینجا و اومد تو بخش،مییشه مریض تو.
گفتم چشم،برای من فرقی نمیکنه.
نشون به اون نشون کلا مریض از همونجا رضایت شخصی داد بردنش بیمارستان شهید بهشتی بابل :)))
بِبین این روزها احساس میکنم اینجوری که من میام کشیک،ملت مهمونی و عروسی هم نمیرن!
بخدا!من امشب انقدر خندیدم که هنوز پهلوهام درد میکنه!
البته اگر از تمرینای امروز علی آقا تو ورزشِ قانون سلامتی نباشه :)) نامبرده کلا فلج شده از شدت تخریب عضلات ولی باز دست از شلنگ تخته انداختن برنمیداره!
همین روزاست که آقای حراست بیاد بگه این شهریاری که اهمیتی به این دوربین نمیده،من حداقل دوربین رو بردارم ببرم بهش بی احترامی نشه :)))))))))
بِببین من میخوام پرحرفی نکنم،میترسم متهم بشم به ORS لازم بودن!
البته امیدوارم کاربرد ORS در بلاد توحیدی عسلویه،مثل کاربرد بیمارستان نباشه!!!!
وگرنه خونِت پای خووودته :)))))))))))))
اصلا من این همه پرت و پلا گفتم یادم رفت اصل مطلبو!
ببین مررررسی که با یک کامنت دیگه دل مارو شاد کردی،کلی باهاش خندیدم و البته کاملا با شما درمورد اون باور محدود کننده موافقم :))))))استاد نباید اون کامنت رو منتشر میکرد اصلا :/
ببین این ریمیکس الان رسید به اینجایی که الان برات مینویسم، فکر کنم معین از قوانین کیهانی باخبر بوده کلک!
پس چه خندون ، چه گریون داره میگذره عمرا
خودت رو نرنجون به کامت باشه دنیا
چه خندون ، چه گریون داره میگذره عمرا
خودت رو نرنجون به کامت باشه دنیا
بیاما شکستو باور نکنیم
گلای امیدو پرپر نکنیم
بیا سرنوشت بسازیم واسه هم
نخوریم غصه برای بیش و کم
بیا از هر چی غم فرار کنیم
بیا پاییز دلو بهار کنیم
لحظه های عمر ما زود گذره
با یه چشم به هم زدن میگذره
خبببب،این کامنتِ کمیت دارِ بی کیفیت رو همراه با نظمِ ضربان های قلب روی مانیتور کناریم برات میفرستم،هروقت به دستت رسید نگی سعیییده،چقدر چرررت و پررررت گفتی خداوکیلی :))))))))) ساعت 2صب غورباقه هم ابوعطا میخونه،چه برسه من :)))))))
سلام دلبرجان،ازت بینهایت سپاسگزارم که وقت ارزشمندت رو گذاشتی و برام نوشتی
تحسین شما،تجلی قشنگی درون خودتونه،ممنونم ازت که قلبم رو روشن کردی.
فیروزه ی عزیزم،از پیشنهادی که بهم دادی سپاسگزارم و حتما بیشتر از قبل این موضوع رو رعایت میکنم،اما میخوام بگم اگر اینجا چیزی نوشتم که به نظر منفی اومده،صرفا میخواستم نتیجه ی این مسیری که تا اینجا اومدم به اشتراک بزارم و بگم توی چه مرحله ای هستم.
وگرنه تموم تلاشم رو میکنم تمرکزم روی نکات مثبت باشه و ناخواسته هارو ایگنور کنم.
برای خودم طبق تمرین استاد،سیستم ترجمه درست کردم و اگر یک جمله هم ناخواسته بشنوم سریع تبدیلش میکنم به جمله هایی که میخوام بشنوم…
دوست نازنینم ازت سپاسگزارم و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَهٍ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَٰلِکَ وَأَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ
آن گاه پروردگارت به کسانی که از روی نادانی کار زشت مرتکب شدند، و بعد از آن توبه کردند و [مفاسد خود را] اصلاح نمودند، [لطف و عنایت دارد] زیرا پروردگارت پس از آن [توبه و اصلاح] بسیار آمرزنده و مهربان است.
إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّهً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِیفًا وَلَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
ابراهیم (به تنهایی) امّتی بود مطیع فرمان خدا؛ خالی از هر گونه انحراف؛ و از مشرکان نبود
شَاکِرًا لِأَنْعُمِهِ ۚ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ
سپاس گزار نعمت های او بود، خدا او را برگزید وبه راهی راست راهنمایی اش کرد.
وَآتَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً ۖ وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ
و او را در دنیا نیکویی (و سعادت) عطا کردیم و در آخرت از صالحان و نیکان خواهد بود.
=======================================================================================
فرمانروای جهان،مدیر کیهان و کهکشان ها،خالق و صاحب و ولی نعمت من،عزیزِ مهربونم
ما به دستور شما در ایه 16 کهف
اکنون که از آنان و آنچه غیر خدا می پرستند، کناره گرفته اید، پس به این غار پناه گیرید تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و در کارتان آسایش و آسانی فراهم آورد
از مشرکین جدا شدیم و به این غار پناه آوردیم و ایمان داریم وعده ی شما حقه و شما خلف وعده نمیکنی همونطور که در آیه 6 سوره ی روم گفتی:این وعده خداست که خدا هرگز خلاف وعده نکند
خدایا تو دل های مارو نرم کردی و بین ما محبت و عشق قرار دادی،این انرژی شماست که مارو غرق نورِ رحمت ومودت کرده،همونطور که در آیه ی 96 مریم گفتی:قطعاً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، به زودی [خدای] رحمان برای آنان [در دل ها] محبتی قرار خواهد داد.
خدایا ما ایمان داریم که همه چیز تویی و جهان تحت سیطره ی شماست همونطور که تو آیه 3 حدید گفتی: اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چیزى داناست.
تو که امروز با آیه ی 19 ملک یکبار دیگه قدرتت رو به رخم کشیدی و من رو غرق عشقت کردی و گفتی: آیا مرغان هوا را نمینگرند که بالای سرشان پر گشوده، گاه بیحرکت و گاه با حرکت بال پرواز میکنند؟ کسی جز خدای مهربان آنها را (در فضا) نگاه نمیدارد، که او به احوال همه موجودات کاملا بیناست.
به من بگو، من کجا دنبال چی بگردم الله؟
وقتی پناه عالم تویی،قدرت تویی،عشق و محبت تویی،اول وآخر تویی،دستایی که دارند مینویسند تویی،نفسی که میاد و میره تویی،من چی دارم از خودم؟
آره آره حق با شماست من شهادت میدم به آیه 23 ملک: بگو: اوست که شما را آفرید و برای شما گوش و دیده و دل قرار داد، ولی اندکی سپاس می گزارید.
من اگر کل عمرم رو به سجده شما باشم،بازم از پس شکرگزاری برنمیام،دست تسلیم من بالاست،اما از قلبِ مهربون وعشق مطلقت خبر دارم میدونم که توی آیه 62 مومنون گفتی: و هیچ کس را جز به قدر توانش تکلیف نمىکنیم.
خدایا،خدای قشنگم،به بنده های ضعیفت رحم کن،به ما قدرت بندگی و سپاسگزاری بیشتر و بیشتر عطا کن،من میدونم شما تو آیه 15 سوره فاطر گفتی،به شکرگزاری ما احتیاج نداری و ماییم که بهت فقیریم.اى مردم، شما به خدا نیازمندید، و خداست که بىنیاز ستوده است.
و این شکرگزاری برای ورود به مدارِ دریافت نعمت های بیشتر خودته،برای گسترش ظرف نعمت ما،همونطور که تو آیه 7 سوره ابراهیم خلیل الله گفتی و پروردگارتان اعلام کرد که اگر مرا سپاس گویید، بر نعمت شما مىافزایم
خدایا ،برای تموم ظلمی که به خودمون کردیم همراه با موسی در آیه 16 القصص، ازت طلب بخشش میکنیم اى پروردگار من، من به خود ستم کردم، مرا بیامرز
و با آیه 12 ابراهیم بر شما توکل میکنیم:
و چرا بر خدا توکّل نکنیم، با اینکه ما را به راههای (سعادت) رهبری کرده است؟! و ما بطور مسلّم در برابر آزارهای شما صبر خواهیم کرد (و دست از رسالت خویش بر نمیداریم)! و توکّلکنندگان، باید فقط بر خدا توکّل کنند!»
و از شما که فرمانروای عالمی با آیه 250 بقره درخواست میکنیم که:
«پروردگارا، بر [دلهاى] ما شکیبایى فرو ریز، و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر گروه کافران پیروز فرماى.»
=======================================================================================
یک سلااااام پر انرژی به استاد عباسمنش عزیزم،استاد شایسته ی قشنگم و به دوستان الهی من در غار حرا
خداروصدهزار مرتبه شکر برای سعادت دیدن یک قسمت دیگه از سریال پر برکت سفر به دور آمریکا!
انقدر که ما تو آمریکا گشتیم و قشنگی هاش رو دیدیم والا خود آمریکایی ها هم نگشتند!
باتشکر از لنز دوربین خانم شایسته جانم و دستای قشنگش که با عشق ویدئو هارو برامون تدوین میکنند…
استاد با اجازه تون من عکس قسمت 207 رو گذاشتم روی بکگراند گوشیم،هربار میام گوشیمو باز کنم شمارو میبینم عشششق میکنم عشششق!
از خدا که پنهون نیست،از شما پنهون نباشه،چند بار صفحه ی سرد گوشی رو به نیت کله ی مبارکتون،بوسیدم!
این بکگراند سودِش کجاست؟
این بکگراند همه ش سوده!
هم تمرکز بر رابطه ی فوق العاده ی بین استادام،هم تصور و تجسمش،هم بالاخره جذب کردن دیدن استادام از نزدیک!
میگند از امام علی نقل شده که اگر کسی به من علمی یاد بده،من رو بنده ی خودش کرده،و حتما هم منظورش از با ارزش بودن این کاره!
حالا این همه نتیجه ای که از دوره های استاد گرفتم به کنار،این انس گرفتن با قرآن،این لذت خوندن آیه ها،این رغبت و علاقه، این آشتی با کلام خدا که لطف آموزش های استاد بوده رو من چطور میتونم جبران کنم واقعا …؟
خداوند به من لیاقت بده،توی این مسیر ثابت قدم بمونم،قدم به قدم، پا روی جای پای استاد بزارم و هم خودم به سعادت دنیا وآخرت برسم و هم ثابت کنم وعده ی خداوند حق است.
استادعزیزم، از 27 شهریور ماه ؛توی دفترم مکتوب نوشتم تا 3 ماه آینده میخوام تموم تمرکزم رو،روی دوره عشق و مودت بزارم و پرونده ی این موضوع رو ببندم،برم برای خواسته های بعدیم…
حالا امروز سوم مهر ماه،7 روز از تعهدم گذشته و من میخوام از نتایج همین چند روزم اول برای خودم و بعد برای شما و دوستام بنویسم.
توی این یک هفته من بالغ بر 10 ،15 بار جلسه 1 دوره رو گوش کردم،تا الان که دارم این کامنت رو مینویسم تونستم نیم ساعت اولش رو توی دفترم مکتوب کنم.
=======================================================================================
اولین نتیجه این مسیر در 28 شهریور برای من، نشانه ی روزانه م بود که به محض هدف گزاری من،نشانه ی روزانه م،من رو هدایت کرد به فایل هدف گزاری و آموزش های استاد در این مورد که دقیقا مثل یک نقشه ی گنج بود برام و مسیر رو برام واضح رو روشن کرد.من فقط یک جمله توی دفترم نوشتم و ایمان رو نشون دادم و الله سریع تر از من مسیر رو برام روشن کرد.
=======================================================================================
28 شهریور من راهی گرگان شدم و تو دفتر تاکسیرانی بابل،گرگان،کنار من یک دختر و پسر نشسته بودند که بیخیال جمع حاضر،دستای هم رو گرفته بودن و غرق عشق هم درحال صحبت بودند. و واقعا دفتر تاکسیرانی برای من بوی عشق میداد.
وقتی میخواستیم سوار ماشین بشیم،برای خداحافظی وسط خیابون شلوغ میدون کشوری بابل ی جوری همدیگرو بغل کردند که من شخصا میخواستم برم بهشون بگم آقااا،آقااا نشانه ها دریافت شد به خدا :))) کوتاه بیاین :))))))
به محض نشستن توی ماشین،آقایی که جلو نشسته بود،زنگ زد به همسرش و با محبت بهش گفت من حرکت کردم و نگران نباش،بعدشم که تماسش قطع شد،صفحه ی گوشیش یک عکس از صورت خندون همسرش بود!
منو دااااری،انقدر ذوووق کردم ….
حالا بماند چقدر همسفرهای محترم و با شخصیتی بودند،چقدر آرامش داشتم توی مسیر.
=======================================================================================
29 شهریور رفتم برای جلسه مدرسه ی نیلا نیکا
یک معلم خیلی جدی،یکم خشن و رک،چند باری هم خیلی تند با مادر ها صحبت کرد!
یهو وسط اون همه آدم و مامان بابا ها گفت:مامان نیلا نیکا که از فریدونکنار اومدی تا توی جلسه باشی،من خیلی خیلی ازت متشکرم و دستاتو میبوسم!
(یادتونه موقع امتحان مدرسه،نفر سوم میرفت پایین نیمکت،که تقلب نشه؟من از خجالت میخواستم برم اون پایین :))) )
آخر جلسه هم رفتم ازش تشکر کنم و برم،باز با چشم های قلبی بهم گفت من خیلی خوشحال شدم شمارو دیدم!
آخه چرا ؟:) فرق من با بقیه ی مامان ها چی بود؟جز اینکه نتیجه ی آگاهی های دوره ی عشق و مودت بود؟!
NEVER EVER!
=======================================================================================
ظهر همون روز زنعموم،بچه ی یک ساله به بغل،یک سینی غذا از طبقه ی بالا آورد برای من،یک بشقاب پر از برنج و خورشت،با اینکه بهش گفته بودم برام غذا درست نکنه،با اینکه میدونه من نون و برنج نمیخورم!
میگفت اینارو بخور جون بگیری!
=======================================================================================
29 شهریور تولد نیلانیکا بود،آدم هایی بهم زنگ زدند تولد بچه هارو تبریک گفتند که من تولد خودشونم نمیدونم چه برسه تاریخ تولد بچه هاشون!
=======================================================================================
بخاطر سفر عمه م به مشهد،از من خواست پیش دخترعمه هام باشم تا تنها نباشند،منم دیدم دردسری برام نداره،رفتم پیششون و این دوروز انقدر بهشون خوش گذشت و دوست نداشتن من برگردم!
نقطه ی عطف ماجرا اینجا بود که پدر ومادرشون اینارو به من سپردند وکلی ازم تشکر کردند که حضور من،باعث آرامش خاطر اوناست.
خبر نداشتن من این گوزیلاهای دهه هشتادی رو بردم دور دورِ جاده ناهارخوران اونم شب جمعه :)))))
(فرزندان خود را به من بسپارید :)))) )
=======================================================================================
خداوکیلی اینو بخونید خیلی باحاله
جمعه میخواستم برگردم فریدونکنار،با اینکه درطول هفته ماشین کم پیدا میشه چه برسه جمعه،نیم ساعت نشد از دفتر بهم
زنگ زدند که خانم مسافر ها تکمیله منتظر شماییم بیا!
منم جلدی بارم رو جمع کردم ورفتم دفتر مسافربری ترمینال!
به محض اینکه رسیدم،متوجه شدم راننده ای که بهم زنگ گفت سریع بیا،بخاطر اینکه مسافر بارش زیاد بوده و پول دونفر رو حساب کرده،گذاشته رفته!
رییس دفتر زنگ زد بهش کلی ناسزا بارش کرد!و کلی هم از من عذرخواهی کرد!
ولی من لبخند به لب،در آرامش کامل بودم و به خدا گفتم من آماده ی عشق بازی با شما هستم!
مطمئنم برام پلن بهتر داری!
الله رو شاهد میگیرم،5 دقیقه نشد من سوار ماشین بعدی شدم،با راننده ی بسیااار محترم که هنوز حرکت نکرده اول کولر ماشین رو برامون روشن کرد!
و مسافری که بامن سوار شد میخواست بره بابلسر!
اینجوری شد که بجای پیاده شدن در بابل،با لذت و آرامش اومدم تااا بابلسر!
از شخصیت،شعور،احترام و ادب دوتا مسافر ها و راننده هم هرچی بگم کم گفتم!
این مدیریت ها رو کی انجام میده غیر الله؟ که من رو در زمان مناسب،در مکان مناسب،با انسان های فوق العاده قرار میده؟
اینا همش نتیجه هماهنگی روح و ذهن با کمک آموزش های استاده و لاغیر!
=======================================================================================
توی مسیر بودم،برای همون شب از طرف خانومِ دوستِ همسرم، به مهمونی دعوت شدم که طبق معمول بخاطر اینکه خبر داشتم توی مهمونی چه کسانی هستند در کمال ادب،عذرخواهی کردم که نمیتونم بیام.
درحالیکه من ارتباط خاصی با این خانوم دوستمون ندارم خیلی وقته و از جمعشون کنار کشیدم،عین متن SMS ش رو بعد از رد کردن دعوتش اینجا مینویسم
(به قول یاسمن:استیکر با دست توی پیشونی زده به مقدار لازم)
من دلم تنگ شده،خیلی خیلی خیلی دوستت دارم عزیزم،کی ببینمت،فکری برای دل ماهم بکن
واکنش من : اَی خِدااااا :))))))
=======================================================================================
شنبه شیفت شب بودم، طبق معمول تعداد مریض کم،نیرو بیشتر
دوتا مریض استیبل دادند به من که هیچکدومشون کیس ICU هم نبودند!تا خود صبح تخت خوابیدن و هیچ کاری نداشتند!
توی شیفت دوبار کد99 خورد که خداروشکر من عضو کد نبودم اصلا و همکارم رفت!
یک نرس جدید اومده توی بخشمون،تو شیفت بهم گفت،حالا که من تازه اومدم اینجا،تو داری انتقالی میگیری میری؟ نمیشه نری؟
کل شیفت بیداریم از 12تا 3ونیم،انقدر بیکار بودم که فقط داشتم کامنت میخوندم،قرآن میخوندم،به استاد گوش میدادم درنهایت، برای رفع به خواب رفتن پاهام و جلوگیری از زخم بستر :)) الکی چند بار پاشدم توی بخش راه رفتم!
ساعت 7 صبح که بیدار شدم اومدم توبخش، همون پزشکی که داشت درمورد یک موضوعی با همکارم بحث میکرد که دفتر پرستاری غلط کرده همچین قانونی گذاشته و …از دور منو دید دوتا دستشو آورد باااالااا،گفت سلاااااام صبحت بخییییییر
موقع تعویض لباس،درحالیکه من داشتم با آهنگ عموحسن شلنگ تخته مینداختم،بقیه ی همکارام داشتند غرغر میکردن عجب شیفت گندی بود :)))))))))
=======================================================================================
اینایی که نوشتم چیزایی بود که به یادم اومد وگرنه خیلی خیلی اتفاقات قشنگی هر روز برام میفته و الله به قلب من آگاهه و گواهه بر من که از همه ی اینا قشنگتر نقطه های آبی سایت هستند که هرکدومش رو مثل هدیه ای از طرف خدا، اول روی چشام میزارم بعد باز میکنم چون برای من حکم نوری از طرف خدا هستند و همیشه قلب من رو با عشق و محبت سخاوتمندانه شون،غرق رحمت الله میکنند.
=======================================================================================
در زمینه ی رابطه م با همسرم هم بگم
خداروشکر هیچ بحث و تنشی باهم نداشتیم،رابطه کاملا در صلح و آرامشه،من سرم تو کار خودمه،ایشون سرش توی کار خودشه!
هرچیزیم لازم داشته باشم سریع برام تهیه میکنه،خودجوش داره هرجا عیب و ایراد هست توی خونه برطرف میکنه.
هرچند نشانه ی تغییر به مسیری که من میخوام در ایشون دیده نمیشه و هرچقدر من بیشتر دارم تمرکز میزارم روی دوره ها و قوانین و قرآن و …ایشون بیشتر داره غرق اینستا و اخبار و فوتبال و … میشه!
ولی به قول استاد تو جلسه 1 دوره، توی این مسیر،اگر آرامش داشته باشی،احساس خوبی داشته باشی،روی خودت و باورهات کار کنی همه چیز خیلی ساده و بدون دردسر اتفاق میفته…
حالا اینکه قراره چه اتفاقی بیفته،به قول قرآن که به پیامبر میگه: بگو من از غیب چیزی نمیدونم!
من واقعا هیچی نمیدونم!
کاری که من باید بکنم اینکه فقط و فقط و فقط تسلیمِ خدا باشم و روی خودم کار کنم.
به قول خانوم شایسته:از جلوی خدا بیام کنار و اجازه بدم بقیه کارهای اداری رو جهان انجام بده!
هروقت توی این مسیر نجواها سراغم میاد و میخواد بههر دلیلی ناامیدم کنه،حرف آقا ابراهیم رو باخودم تکرار میکنم که
سه ماه،فقط سه ماه، کر میشم کور میشم لال میشم…
فقط و فقط روی خودم کار میکنم …
بقیه ش رو میسپارم به خدا…..
خداروصدهزار مرتبه شکر برای سعادت یک صلات دیگه،برای این رد پا گذاشتن از خودم ولذت هم صحبتی با بندگان صالح و توحیدی خداوند …
بینهایت دوستتون دارم و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمتون
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
سلااام به روی مااااه یاسِ من
الهی صدهزاااار مرتبه شکر که صدات رو از توحیدی ترین بلاد دنیا شنیدیم.
به نظرت اتفاقی شده هم مثل من اسم شمارو توی کامنتم آوردم،هم شما اسم منووو!؟
نههههه ! نبووووود!
شده خودمو بندازم توی چمدون امیرمحمد،کل پرواز رو توی قسمت بار هواپیما بمونم آخرش میام پیشتون :) بوووخووودا :)))
عاشقتم باشه ؟
بوس به کله ت
سمیه جانمم ببوس از طرف من
به امید دیدار روی ماهتون در بهترین زمان ومکان
قلبِ فراوان
سلااااام به فهیمه ی عزییزم از دل شییفت شب!
هم اکنون که برایت مینویسم از بس روصندلی نشسته امو توی سایت چرخیده م هم پاهایم به خواب رفته است هم شارژ گوشی در حال فوت است :))))
ازت سپاااسگزارم بی نهایت که برام نوشتی عزیزم
قلب مهربووونت رومیبوسم و از خداوند میخوام همیشه در پناه نورِ خودش حفظت کنه …
قلب های رنگیفراوان برای چرخیدن دور سر شما ،یارِ غار حرای من
سلام به حمیدِ حنیف،از دل شیفت شب،وسط استیشن پرستاری،کامپیوتر بخش :)))
نامبرده از اول شیفت،انقدر با گوشی کامنت خوند و نوشت،و قرآن گوش کرد و خوند وفایل گوش کرد و متن خوند :) شارژ گوشیش تموم شد زدش به شارژ،و پناه آورد به کامپیوتر بخش!
خلاصه اگر صدام بد میاد،تقصیر من نیس:) کامپیوتر قدیمیه یکم،ممکنه نویز و خش بندازه روی تلگراف:)
درضمن همزمان که دارم مینویسم یک ریمیکس شاد از معین هم دانلود کردم دارم باهاش بشکن میزنم!
اینجا الان معین داره میخونه: تو خوبی،تو ماهی،فدات بشم الهی الهی :)واسه من تو دنیا، تو تنها تکیه گاهی،امیدی پناااهی…
شرمنده ی محبت معین شدم اصن:)
لازمه بگم اینجا در امن و امان است؟و تعداد مریض ها کم و استیبل میباشند یا دیگه خودت میدونی؟:)
سخت ترین کاری که من امشب تو این بخش ویژه انجام دادم،نوشتن یک دونه گزارش،اجرای دوسه تا دارو،یک دریپ فنتانیل میدازولام درست کردن و یکبار هم ساکشن مریضم بود!ایزی ایزی تامام تامام!
5 تا مریض داریم،3 تا پرستار!
همینجوری پیش برم فکر کنم توی شیفت هام تعداد پرستارا از تعداد مریض ها بیشتر بشه :)
کلا تو تقسیم بیمارها،یک دونه مریض دادند به من!
چون اول شیفت یک کد داشتیم که اونم من عوض تیم احیا نبودم،مسئول شیفت رفت و برگشت گفت مریض رفت سیتی اسکن،اگر برگشت اینجا و اومد تو بخش،مییشه مریض تو.
گفتم چشم،برای من فرقی نمیکنه.
نشون به اون نشون کلا مریض از همونجا رضایت شخصی داد بردنش بیمارستان شهید بهشتی بابل :)))
بِبین این روزها احساس میکنم اینجوری که من میام کشیک،ملت مهمونی و عروسی هم نمیرن!
بخدا!من امشب انقدر خندیدم که هنوز پهلوهام درد میکنه!
البته اگر از تمرینای امروز علی آقا تو ورزشِ قانون سلامتی نباشه :)) نامبرده کلا فلج شده از شدت تخریب عضلات ولی باز دست از شلنگ تخته انداختن برنمیداره!
همین روزاست که آقای حراست بیاد بگه این شهریاری که اهمیتی به این دوربین نمیده،من حداقل دوربین رو بردارم ببرم بهش بی احترامی نشه :)))))))))
بِببین من میخوام پرحرفی نکنم،میترسم متهم بشم به ORS لازم بودن!
البته امیدوارم کاربرد ORS در بلاد توحیدی عسلویه،مثل کاربرد بیمارستان نباشه!!!!
وگرنه خونِت پای خووودته :)))))))))))))
اصلا من این همه پرت و پلا گفتم یادم رفت اصل مطلبو!
ببین مررررسی که با یک کامنت دیگه دل مارو شاد کردی،کلی باهاش خندیدم و البته کاملا با شما درمورد اون باور محدود کننده موافقم :))))))استاد نباید اون کامنت رو منتشر میکرد اصلا :/
ببین این ریمیکس الان رسید به اینجایی که الان برات مینویسم، فکر کنم معین از قوانین کیهانی باخبر بوده کلک!
پس چه خندون ، چه گریون داره میگذره عمرا
خودت رو نرنجون به کامت باشه دنیا
چه خندون ، چه گریون داره میگذره عمرا
خودت رو نرنجون به کامت باشه دنیا
بیاما شکستو باور نکنیم
گلای امیدو پرپر نکنیم
بیا سرنوشت بسازیم واسه هم
نخوریم غصه برای بیش و کم
بیا از هر چی غم فرار کنیم
بیا پاییز دلو بهار کنیم
لحظه های عمر ما زود گذره
با یه چشم به هم زدن میگذره
خبببب،این کامنتِ کمیت دارِ بی کیفیت رو همراه با نظمِ ضربان های قلب روی مانیتور کناریم برات میفرستم،هروقت به دستت رسید نگی سعیییده،چقدر چرررت و پررررت گفتی خداوکیلی :))))))))) ساعت 2صب غورباقه هم ابوعطا میخونه،چه برسه من :)))))))
تموم ش کنم یعنی؟
یاباز چرت و پرت بنویسم؟
تا شما باشی برای من ORS تجوییییز نکنی!والا!
شب بخییییییییییییییییییر و قلبِ فراااوان
داداش حسین عزیزم ،سلام به روی ماهت
بی نهایت ازت سپاسگزارم که برام نوشتی،تحسین شما،تجلی قشنگی های درون خودته
از خداوند سپاسگزارم که من رو با شما بندگان صالحش هم مدار کرده که همیشه از روشنی قلبتون من رو عرق عشق الله میکنید.
مرررسی که هسسستی و بی نهایت ازت ممنونم.
قلبِ فراوانِ فراوان
سلاااام به برادر عزیزم،از وسط شیفت عصر
بینهایت سپاسگزارم از لطفت؛هر بار نقطه ی آبیت قلب من رو روشن میکنی
از خداوند میخوام به تموم ابعاد زندگی شما و فاطمه جان نور بباره و هر روزتون پر از معجزه های من حیث لایحتسب باشه …
دوستون دارم بی نهایت.
به امید دیدار شما بندگان صالح خداوند در بهترین زمان و مکان
سلام دلبرجان،ازت بینهایت سپاسگزارم که وقت ارزشمندت رو گذاشتی و برام نوشتی
تحسین شما،تجلی قشنگی درون خودتونه،ممنونم ازت که قلبم رو روشن کردی.
فیروزه ی عزیزم،از پیشنهادی که بهم دادی سپاسگزارم و حتما بیشتر از قبل این موضوع رو رعایت میکنم،اما میخوام بگم اگر اینجا چیزی نوشتم که به نظر منفی اومده،صرفا میخواستم نتیجه ی این مسیری که تا اینجا اومدم به اشتراک بزارم و بگم توی چه مرحله ای هستم.
وگرنه تموم تلاشم رو میکنم تمرکزم روی نکات مثبت باشه و ناخواسته هارو ایگنور کنم.
برای خودم طبق تمرین استاد،سیستم ترجمه درست کردم و اگر یک جمله هم ناخواسته بشنوم سریع تبدیلش میکنم به جمله هایی که میخوام بشنوم…
دوست نازنینم ازت سپاسگزارم و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت.
قلبِ فراوانِ فراوان
سلااام به برادر عزیزم،آقا سعید
سلام و سلامتی و عشق و نور ورحمت الله به قلب مهربونت
از هدیه ی پرنوری که برام فرستادی،بی نهایت ازت سپاسگزارم.
از خداوند برات از هرچیز که خودت میخوای،بهترینِ بهترین هارو درخواست میکنم.
راااستی،این تلگراف رو از وسط شیفت عصرicu میفرستم برات،استیببل پر از آهنگ شاد و بگو وبخند با مریض ها …
داداش سعیید،اینجا همه چیز در امن و امان اسسسست،آنجا چطور؟
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
آزاده ی نازنینم،سلام به روی ماهت
ازت سپاسگزارم که برام نوشتی و ممنونم که به تعهدت داری عمل میکنی
آزاده دیشب داشتم قسمت آگاهی های روح و ذهن رو مکتوب میکردم یعنی همین یک ربع صحبت استاد،2 ساعت ازم وقت گرفت!
ی جاهایی نفسم بند میومد،استپ میزدم،تا یک جون دوباره بگیرم برای ادامه …
انقدر که آگاهی ها سنگین بود برام …
خداروصدهزارمرتبه شکر برای هدایت شدنمون به این مسیر لذت بخش…
آزاده جانم …وعده ی خداوند حقه و چه کسی وفادارتر از خداوند به عهدش …؟
به امید الله،منتظر شنیدن خبرهای عالیت هستم.
دوستت دارم و قلبِ فراوانِ فراوان
سلام به برادر عزیزم،آقا علیرضا
ازتون سپاسگزارم که لطف کردید و برام نوشتید…
الهی که هرجا زیر آسمون الله هستی،غرق احساس عمیق خوشبختی باشی
به امید دیدار شما؛برادر عزیزم،در بهترین زمان و مکان
به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمتون.